تأملی بر شعر سیاسی با نگاهی به مجموعه شعر "سردم نبود" اثر پگاه احمدی
اینجا کجاست که نیمکره همدرد میشود؟*
19 Aug 2011
■ سپیده جدیری
اشاره: “سردم نبود”، چهارمین دفتر شعر پگاه احمدی است که علاوه بر شعر، آثاری نیز در زمینهی پژوهش ادبی و ترجمهی شعر در کارنامه دارد. کتاب “سردم نبود” به دلیل رویکردهای انتقادی – اجتماعیِ ویژهاش به جامعهی ایرانی، به مدت هشت سال در ایران ممنوعالچاپ بود و به آن اجازهی انتشار داده نشد تا سرانجام در سال جاری به همت نشر “سوژه” در آلمان به چاپ رسید و به منظور تسهیل مطالعهی خوانندگان ایرانی، در سایت ادبی “دوات” نیز منتشر شد. این مجموعه علاوه بر شعرهایی که پیشتر در ایران مشمول ممیزی شده بود، شامل اشعار جدیدی از احمدی نیز هست که در آنها عمدتاً روایتهایی شاعرانه از وقایع سیاسی – اجتماعی ایران به ویژه در دو سال اخیر رقم خورده است و از آن میان می توان به شعرهایی نظیر “ندا”، “الله و اکبر”، “پردهی سهراب اعرابی”، “دانشگاه تهران” و شماری دیگر اشاره کرد. ترجمهی آلمانی این کتاب به قلم یوتا هیملرایش که پیشتر نیز ترجمهی آثاری از قبیل “جننامه” اثر هوشنگ گلشیری را در کارنامه داشته است، در نمایشگاه امسالِ کتاب فرانکفورت عرضه خواهد شد و در اختیار مخاطبان آلمانی زبان قرار خواهد گرفت. از پگاه احمدی تا کنون اشعار گوناگونی در آنتولوژیهای مختلف به زبانهای انگلیسی، هلندی، آلمانی و فرانسه منتشر شده است. او در سال 2005 تنها شاعر منتخب ایرانی در جشنوارهی جهانی شعر هلند بود و در کنار شاعرانی مانند شیموس هینی – برندهی نوبل ادبیات – به ارائهی اشعار خود پرداخت. از سال 2009 و در پی حوادث مرتبط با انتخابات ریاست جمهوری در ایران، به مدت دو سال شاعر میهمان انجمن جهانی قلم در فرانکفورت آلمان بود و در این مدت، شعرخوانیها و سخنرانیهای گوناگونی را با محوریت جنبش سبزِ مردمیِ ایران و در حمایت از آن در دبیرستان ها، دانشگاهها و سمینارهای مختلف در آلمان، انگلستان، بلژیک، سوئد، نروژ، ترکیه و… به انجام رساند. پگاه احمدی هماکنون به دعوت مرکز مطالعات دانشگاه براون، به واسطهی دریافت یک بورسیهی مطالعاتی در آمریکا به سر می برد.
بنژامین پره به سال 1945 با چاپdes poètes Le déshonneur حملهای بیرحمانه را به اشعاری که در تعریف “شعر مقاومت” میگنجید، آغاز کرد. او نوشت که باور ندارد اینها اصلاً شعر باشد: «شعر واقعی، بنا به تعریف، باید شورشی باشد حال آن که اینها همه ارتجاعیاند؛ چه از نظر ساختار، که اغلب به قافیهسازی و اوزان سنتی بازگشتهاند و چه از نظر مضمون، که اساساً بیشتر سعی در احیاء اساطیر مذهبی داشتهاند، به طوری که “ناسیونالیسم” یا مثلاً اسطورههایی چون “وطن” و “رهبر” تنها جانشینهای امروزینِ آن اساطیرند.» (1)
ویلیام باتلر ییتس نیز با ادبیاتی که ابزاری برای نیل به اهداف سیاسی قرار میگرفت، بنای مخالفت گذاشته بود: «خطری که هنر و ادبیات امروز را تهدید میکند، رفتارهای مستبدانه و متقاعدسازندهی جوامع انقلابی و شیوههای تبلیغ سیاسی و مذهبیست.» (2)
ییتس در تحسین نمایشنامههای جان میلینگتون سینگ نیز از چنین نگرشی بهره میبرد: «او همان آدمی بود که لازم داشتیم چرا که میان افرادی که میشناختم، تنها آدمی بود که از سیاسی اندیشیدن یا داشتن نیات بشردوستانه عاجز بود!» (3)
جالب است که هر دوی این شاعران، خود هماکنون به عنوان شاعران سیاسی زمانشان شناخته میشوند؛ تأکید پره بر این امر که اهل سازش با نظام ارزشهای مورد حمایت جامعهی بورژوازی نیست، با صراحتِ تمام در مجموعه شعر “من از این نان نمیخورم” به چشم میخورد و یادمان نرفته است که «برخی منتقدان، دو گرایش اصلی در فعالیت سیاسی ییتس را ناسیونالیسم ایرلندی ضدانگلیسی و اقتدارگرایی دانستهاند.» (4) اما «با این حال، پذیرفتهاند که سیاسیترین شعرهای ییتس بیانکنندهی چیزی بیش از این دو گرایش است و خیالپردازی آیندهنگر و آخرالزمانی او میتوانسته هر امر سیاسی را به اسطورهای عام و جهانشمول تبدیل کند.» (5)
و چه دشوار است این تبدیل امر سیاسی به اسطورهای عام و جهانشمول! این همانیست که سرودههای سیاسی این دو را از اشعار سیاسی مورد انتقادشان متمایز کرده و همان چیزیست که باعث شده اتیکتِ “تاریخ مصرفدار” از آثار سیاسی ییتس، پره، برشت، الوار، ریتسوس، لورکا، نرودا، درویش، هیوز [لنگستون]، … زدوده شود و این آثار را در تاریخ ادبیات جهان ماندگار کرده است.
شعر “آزادی” الوار، نمونهای ابدی در این میان است؛ هر جا سخنی از “آزادی” به میان آید، هر جا خواست “آزادی” مطرح باشد و هر جا که جانی در راه “آزادی” از دست رَوَد، میتوان آن را خواند، باز خواند و باز خواند:
… بر شگفتی شبها
روی نان سپید روزها
بر فصول عشق باختن
مینویسم نامت را.
بر ژندههای آسمان آبیام
بر آفتاب ماندهی مرداب
بر ماه زندهی دریاچه
مینویسم نامت را…
به قدرت واژهای
از سر میگیرم زندگی
از برای شناخت تو
من زادهام
تا بخوانمت به نام:
آزادی. (6)
یا مثلاً ترجمهی احمد شاملو از شعر Let America Be America Again لنگستون هیوز، که به واسطهی جایگزین کردن واژهی “آمریکا” با “وطن”، همان امرِ عام و جهانشمول شده است:
بگذارید این وطن دوباره وطن شود
بگذارید دوباره همان رویایی شود که بود.
بگذارید پیشاهنگ دشت شود
و در آن جا که آزاد است منزلگاهی بجوید.
این وطن هرگز برای من وطن نبود.
بگذارید این وطن رویایی باشد که رویاپروران در رویای خویش داشتهاند.
بگذارید سرزمین بزرگ و پرتوان عشق شود
سرزمینی که در آن، نه شاهان بتوانند بیاعتنایی نشان دهند نه ستمگران اسبابچینی کنند
تا هر انسانی را، آن که برتر از اوست از پا درآورد.
این وطن هرگز برای من وطن نبود… (7)
مقالهای که پیشتر در بررسی موردی سرودههای شاعران ایرانی در رثای “ندا آقاسلطان” از همین قلم منتشر شد، در نهایت بر این تأکید داشت که «میتوان سیاسی اما شعر نوشت و این امر جز با به کارگیری امکانات متکثر بیانی و شعری ممکن نیست.» (8)
اما نکتهای که در بحثهای مربوط به شعر سیاسی اغلب از قلم میافتد، این است که اساساً چه مؤلفهای در یک شعر، آن را سیاسی میکند؟ در عوض، همیشه بحثها فقط حول این موضوع درمیگیرد که شعر، باید یا نباید سیاسی باشد. حال آن که باید دید اصولاً این اشعاری که تحت تعریف شعر سیاسی قرارشان میدهیم، از کدام منظر سیاسیاند؟
از نگاهی میتوان گفت تمام فعالیتهای آدمی از آنجا که در بافتی تاریخی اتفاق میافتد، به نوعی سیاسی است. شاعران نیز از ابتدای تاریخ تا به اکنون از برخی منظرها سیاسی بودهاند، از انهدوانا، ایزدبانوی شعر گرفته تا هومر، دانته و شکسپیر. به طور مثال، جنگ تروا در “ایلیاد” هومر به تعبیر دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن در کتاب “ایران و یونان در بستر باستان”، نماینده و نمادی در نبرد آسیا – اروپا [شرق – غرب] قرار گرفته است.
رابرت اوپنهایمر، پدر بمب اتم به هنگام تماشای انفجار نخستین بمب اتمی در صحرای نیومکزیکو، از «بهَگَوَد گیتا» (9) نقل قول میآورد، و این اثر نیز سیاسی بوده و است. نمایشنامههای اسخیلوس، سوفوکل و اوریپید (مثلث نمایشنامهنویسان یونان باستان) از آنجا که به خشونتها و جنایات جامعهی یونانی پرداخته، آثاری سیاسی – اجتماعی به شمار میرفته است. دانته، شکسپیر و میلتون را نیز جملهگی میتوان شاعرانی سیاسی فرض کرد (فقط کافی است بیندیشیم که اگر دانته، “کمدی الهی” را امروز مینوشت، چه کسی یا کسانی را به گودال نهم دوزخاش میفرستاد؟)
اما این سیاست، چنان که در مقالهی مذکور نیز نشان داده شد، با بهره بردن از امکانات پیشنهادیِ جریانها و رویکردهای متکثر هنر و شعر جهان، سیاستیست که دیگر آلودهات نمیکند؛ به آن معنا که میگذارد شاعر بمانی و بی بیمی از تاریخ مصرفدار شدن، میرایی و شعارزدگی، بمانی.
… من با صدا، هزار نفر میشوم
وَ با صدا، هزار نفر میشوم
وَ با صدا، هزار هزار هزار نفر میشوم
من با ندا، هزار نفر میشوم
وَ با ندا، هزار هزار هزار هزار نفر میشوم… (مجموعه “سردم نبود”، از شعر “دانشگاه تهران”، صفحات 29 و 30)
حقیقتی که شعر پگاه احمدی را نه تنها در مجموعهی حاضر [سردم نبود]، که در تمام کتابهای شعرش از تاریخ مصرفدار شدن مبرّا میکند، ویژگیهای خاص بیانی اوست که پای شعرهایش، امضایی ماندگار به ثبت رسانده است به نشانهی صاحبسبک بودن و تقلیدناپذیری:
… و من که تمام سلسلهام تاریک شد،
تاریخام با موهایم مشکی زیرا
خاکم مشکی زیرا
ایوانام مشکی…
پس ما
زنهای همسایه،
با سینیهامان بر ایوان و سینههامان لای کبوتران،
به هم نگاه نکردیم؟!
زیرا من بلند گریه میکردم
و چانهام از سنگ و باد، پر شده بود… (از شعر “یا مُجیب”، صفحات 51 و 52)
شعر سیاسی پگاه احمدی به مانند سرودههای سیاسی “شاعران زبان” در آمریکا، سعی در عبور از معنامحوری و رسیدن به کارکردی بیانی برای درگیر کردنِ هر چه بیشترِ مخاطب با متن و افزایش مشارکت او در تولید معنا دارد. در حقیقت، شاعر این شعرها با رویکرد به مضامین اجتماعی و سیاسی که طبیعی است مخاطب گستردهتری دارد، شیوههایی نوین را برای تأویل شعرش جستوجو میکند.
… شعری که دسته دسته ما را در بهشتِ زهرا سرود،
ردیفِ کدام قافیه بود؟…
تا با باتومِ چراغدارِ چهارراهِ “پامنار”
«ایمان بیاوریم به آغازِ فصلِ [زار]»
از این خوابهای اشکآور
اینجا هنوز میترسم پدر!
و قبرهای بیپلاک و بیتاریخ،
هر شب،
با “سهراب”های جوانِ شاهنامه،
بدرقهام میکنند. (از شعر “پردهی سهراب اعرابی”، صفحهی 37)
مهمترین نکته دربارهی شعر او این است که با وجود گریز از تکمعنا و تکصدا شدن، او به خوبی بر کاری که انجام میدهد اِشراف دارد و میداند که در نهایت قرار است به کدام هدف دست پیدا کند. پگاه احمدی میداند که چگونه باید شعری سرود که در عین فاصله گرفتن از کلیشههای زبانِ سیاسی، به قیامی مردمی چون جنبش سبز انگیزه ببخشد
چارلز برنستین، از برجستهترینهای این گروه [شاعران زبان]، کتابی دارد به نام Girly Man که شعرهای آن حول حادثهی یازده سپتامبر و نیز در واکنش به جنگ عراق نوشته شده است؛ با این حال، از آنجا که او شاعری فرمالیست به شمار میآید، شعرهایش نیز به ناگزیر، از منظر ساختاری، هنجارستیز و در همان حال، معناگریز است و این است که جرومی روتنبرگ اذعان میدارد که نمیتواند این کتاب را تحت گروه شعری خاصی دستهبندی کند؛ این اشعار، هم مایههایی از طنز دارد و هم رومانتیسیسم، از جنبهای آوانگارد و پیشتاز است و از جنبهای مردمی و عامهپسند، از منظر شخصی، سیاسی به نظر میرسد و از منظر غیرشخصی، شاعرانه… (10)
The truth is hidden in a veil of tears
The scabs of the mourners grow thick with fear
A democracy once proposed
Is slimmed and grimed again
By men with brute design
Who prefer hate to rime…
Thugs from hell have taken freedom’s store
The rich get richer, the poor die quicker
& the only god that sanctions that
Is no god at all but rhetorical crap
So be a girly man
& take a gurly stand
Sing a gurly song
& dance with a girly sarong
Poetry will never win the war on terror
But neither will error abetted by error… (11
و چنین است اشعار پگاه احمدی در “سردم نبود”؛ در عین پیچیدگی و پیشرو بودن، مردمی و در عین شاعرانگی و نه شعارگونهگی، سیاسی:
… زیرا من از کنارهی سینیها میریزم اگر دروغ بگویم
زیرا من
مثلثام را در خون پرت کردهام…
زیرا من اگر نگویم میترکم مثل النگوهای تنگ،
بریده میشوم از حلق!
زیرا من باید کنار چاقوها برنج بکارم… (از شعر “یا مُجیب”، صفحات51 و 52)
اینها اشعاری است که شاعر در واکنش به لحظهای تاریخی که تجربهی زیستِ آن را از سر گذرانده، سروده است. اما گاهی نیز در ادامهی رویکردی که در مجموعهی پیشیناش، “این روزهایم گلوست” در پیش گرفته بود، به شیوهی دیگری از حسآفرینی به واسطهی پیوند زدن تجربیات شخصی خود به تجربیات جمعی و تاریخیِ ملتاش، روی میآورد:
… بر زمینی جنازه که رودی را هی پشت هم به عزا میبَرَد،
اذان کردیم!…
عشقی عشقی نمیشود به این هوای پشت زمستان عاشق نشد،
شدیم:
میرزاده و مجلس، سِنا و جمهوری
که توی هر گوری
دوباره از ما صدای گریه میآید. (از شعر “تحصن”، صفحات 61 و 62)
اصوات همگون و هارمونیکی که از کنار هم قرار گرفتن کلمات در شعرهای این کتاب به گوش میرسد، حکایت از عشق شاعر به آفرینشِ کلامی خوشآهنگ دارد؛ به اثربخشیِ کلام به واسطهی نشستنِ واژه در کنار واژگانی همآهنگ، همگون و همآب و رنگ:
… میترسم از جنازهی آن صلح
تنها شیمیاییاش مانده باشد و از قاب
تنها، جنازهی پدرت!
میترسم از لایروبیِ تمامِ زمین
چیزی جز تیربار و مرثیه و مین، به ناممان نشود… (از شعر “گریه”، صفحهی 44)
شیوهی رفتارِ او با زبان فارسی آنقدر خاص خودش است که به جرأت میتوان آن را به عنوان سبکی نوشتاری به نام “سبک پگاه احمدی” به رسمیت شناخت.
آنجا غروب،
از زیر آفتاب و صدا رفته بود
آنجا دلم برای روسریام سوخت
برای جعبهها که هی نفس نکشند
برای استخوان کهنهی یک پرتقال
هوا که بازدمی خونی است
لیوانهایی که میروند ته آب…
حالا یک گوشه از زمین زخم است
لیوانی که شکستهام زخم است
و استخوان ساعت که روی 5 افتاد،
جای گریهام زخم است…
تو جاروی این سرزمین غمگینی
و من آنقدر خستهام
که یک جای این هوا انگار
بیهوده میشوم
چهار منظره از یک پرتقال خلوت بود:
دهان پارهی غمگین
ماهیها که با هوا بازی میکنند
باران که خواب- خواب، زمین میخورد
انگار باز
من گریه کردهام
چیزی نوشتهام
تا در انگشتام بپیچم و خلوت شوم
چهار منظره از یک پرتقال خلوت بود
در کفشام
کیفام
و هر چه که از زندگی بلد بودم. (شعر “چهار منظره از یک پرتقال خلوت بود”، صفحات 81 و 82)
مهمترین نکته دربارهی شعر او این است که با وجود گریز از تکمعنا و تکصدا شدن، او به خوبی بر کاری که انجام میدهد اِشراف دارد و میداند که در نهایت قرار است به کدام هدف دست پیدا کند. پگاه احمدی میداند که چگونه باید شعری سرود که در عین فاصله گرفتن از کلیشههای زبانِ سیاسی، به قیامی مردمی چون جنبش سبز انگیزه ببخشد.
… وقتی از آن کتیبهی متروک،
تنها صدای نوحه میآید
صدای داربست آن همه اعدام،
الله و اکبر شکستهی آن پشت بام
و ما که در این شعر، محرمانه، تحریمایم!… (از شعر “جریده”، صفحات 9 و 10)
آفرینش چنین اشعاری حاصل همسو شدنِ و همپوشانیِ خودآگاه و ناخودآگاه اوست؛ حاصل دریافت تازهای از هستی، که به تازه شدنِ ذهن او منجر شده است.
———————————
پانوشتها:
* عنوان مقاله برگرفته از مجموعه شعر “سردم نبود”، اثر پگاه احمدی.
(1) des poètes Le déshonneur، بنژامین پره، صفحات 75، 80، 82.
(2) از متن سخنرانی ییتس به هنگام دریافت نوبل ادبیات، پانزدهم دسامبر 1923، وبسایت جایزهی نوبل.
(3) همان.
(4) از مقدمهی مقالهی “شعر عامهپسند چیست؟”، ویلیام باتلر ییتس، ترجمهی محمد آزرم، وبلاگ “تفاوط”.
(5) همان.
(6) بخشهایی از شعر “آزادی”، پل الوار، ترجمهی بامداد حمیدیا، وبسایت ادبی “وازنا”.
(7) “سیاه همچون اعماق آفریقای خودم”، شعرهای لنگستون هیوز، ترجمهی احمد شاملو.
(8) “زیباترین ندا”؛ بررسی موردی سرودههای شاعران ایرانی در رثای ندا آقاسلطان، سپیده جدیری، فصلنامهی “تلاش”، ویژهی جنبش سبز.
(9) مهمترین و به زعم برخی، اسرارآمیزترین بخش حماسهی هندی موسوم به «ماهاباراتا» است که از دو کلمهی بهَگَوان به معنای خداوند و گیتا به معنای سرود و نغمه تشکیل شده و مشتمل بر 18 فصل و حدود 700 بیت است.
(10) برگرفته از دیدگاه جرومی روتنبرگ دربارهی کتاب Girly Man، وبسایت انتشارات دانشگاه شیکاگو.
(11) بخشی از شعر The Ballad of the Girlie Man، چارلز برنستین.

کلیدواژه ها: پگاه احمدی, سپیده جدیری, شعر |

با تشکر از اطلاع رسانیتون سوالم اين هست که از چه طريقي میتوان با عزیزاني همچون خانم پگاه احمدي در شبکه هاي اجتماعی یا هر ادرس دیگري در فضای مجازی ارتباط پیدا کرد ممنون از تمام زحماتتون