نگاهی به ویژگیهای ساختاری چهار خوانش از اسلام
به سوی اسلام سالم
8 Aug 2011
■ مجتبی هروی
مقدمه
در ایران امروز، با همهی خوانشها و روایتهای مختلفی که از «اسلام» هست، دستکم چهار سرچشمه اصلی برای خوانش اسلام را میتوان شناسایی کرد. هر خوانش عملی یا نظری از «اسلام»، حاصل ترکیبی خاص از این اسلام ها و در حدود نظری این مقاله از این چهار خوانش است. به بیان دیگر، صداها و فریادهایی که خود را نمایندهی اسلام ـ یا خودِ اسلام ـ معرفی میکنند و افعال و کنشها و جنبشهای «اسلامی»، بیشتر محصول ترکیبهای مختلفی از این چهار خوانش از اسلام هستند که بسته به شرایط زمانی و مکانی با برخی عناصر بیرونی همچون اقتصاد، سیاست، و صورتهای مختلف آگاهی ترکیب شده و با وسایل و رسانههای مختلف خود را به میدان میرسانند.
این یادداشت که برآمده از یک مجموعه هماندیشی شبانه در این خصوص است، ویژگیهای ساختاری هر یک از این چهار «اسلام» را مرور میکند. هر چه باشد، بعد از سی سال نیاز به روایتی انتزاعی و غیرخطی از اجزای سازندهی تاریخ داریم؛ اجزایی که در سراسر زندگی ما نفوذ یافته و اثری سلبی یا ایجابی بر آن داشته است. به همین خاطر، در این یادداشت تلاش میشود افراد و شخصیتها را در پرانتز بگذاریم تا امکان بیشتری برای مداقه در روندها و جریانها فراهم آید. بدیهی است که نمیتوان نقش افراد در جریانها، و بر عکس، را انکار کرد اما این تأکید بر روندها دو دلیل دارد: نخست آن که افراد در جریانها و روندهای مختلف نقشهای متفاوتی مییابند دیگر آن که این کنار نهادن موقت است و میتوان یک بار هم از زاویهی افراد، همهی این تاریخ و جغرافیای پیموده شده را بررسی کرد. در انتهای این مرور تاریخی، برخی مسیرهای پیشنهادی و احتمالی برای آینده معرفی خواهد شد.
در این هماندیشیها چهار خوانش «حوزهای»، «تکیهای»، «نهضت آزادی» و «مشایی» به عنوان خوانشهای پایه معرفی خواهد شد. بدیهی است که در زمان و مکان واقعی، یافتن هر یک از این خوانشها به صورت ناب، دشوار است و در عمل، حتی وقتی با سخنگویان و نمایندگان اصلی یا فعال این جریانها مواجه هستیم، آنها را در حالت ترکیبی و در بیشتر موارد، آغشته به گفتارها و رویههای بیرونی مشاهده میکنیم. این نکته در مورد نهادها و سازمانهای وابسته به خوانشهای مختلف هم صادق است. برای مثال، یافتن «حوزه» به معنای ناب کلمه امری دشوار است اما میتوان ویژگیهای ساختاری آن را پشت انبوهی از گفتارها، رویهها و سازمانهای متداخل تشخیص داد.
یکم: اسلام حوزهای / مسجدی؛ در جستجوی معنای متن مقدس
اصلیترین جریان استخراج و تولید اسلام از متون تاریخی را نباید در جایی خارج از «حوزه» جست. «اسلام حوزهای» یا «اسلام مسجدی» روایتی از اسلام است که خود را تنها روایت معتبر میداند و در شرایط آرمانی، باید چنین هم باشد. حوزه نهاد رسمی تولید و حفظ اسلام است؛ نهادی که ساختار و عملکرد مشخص و تعیین شدهای دارد. کار حوزه زنده نگهداشتن اسلام است. این نهاد باید از راه خواندن متون و آموزش، رسالت خود را انجام دهد.
ساختار درونی حوزه به گونهای است که تمایل چندانی به فعالیت در سایر حوزههای اجتماعی ندارد و بیشتر دوست دارد در همان حجرههای کوچک کار کند. البته عوامل دیگری هم وجود دارند که ساختار حوزه را به فضای بیرون میگشایند. حوزه بازوهای میدانی دارد، بخشی از نیروهای تربیت شدهی حوزه به مسجدهای شهرها و روستاهای دور و نزدیک اعزام میشوند که خواهی نخواهی وارد و حتی درگیر امور اجتماعی و اقتصادی جدیدی میشوند.
علاوه بر این، برخی متون و محتواهای موجود در حوزه، تناسب چندانی با ساختار حوزه ندارد و در عمل، حوزه درگیر متون آتشینی است که خواننده را به صورتهای مختلفی از «عمل» و «قیام» فرامیخواند. با این وجود، به گواه تاریخ، ساختار حوزه تا حد زیادی بر محتوا فائق آمده و به جز مواردی که با تزریق و دخالت مستقیم موجی از انرژیهای بیرونی همراه بوده و جنبشهای بزرگی شکل گرفته، در کلیت جریان، باید آن را نهادی محتاط و مدافع سنتهای پابرجای دانست؛ نهادی که بیشتر دوست دارد روی متون مقدس کار کند بلکه بتواند به معنای اولیهی آنها دست یابد.
قلعه حوزه
همین ویژگیهای ساختاری حوزه باعث وابستگی و نیاز حوزه به برخی زیرساختها شده است. حوزه نیاز به یک فضای امن «قلعهمانند» دارد. جایی که صدای اضافی نباشد و بتواند متون خود را با آرامش بخواند. از این رو، حوزه همیشه نیاز به یک تکیهگاه مطمئن اقتصادی دارد تا بتواند به حیات حجرهای خود ادامه دهد. حوزه نیاز به یک دولت مساعد دارد. این دولت میتواند جمهوری اسلامی باشد، میتواند یک بازار خوشبنیه باشد و حتی چنان که در مورد مورد عراق میبینیم حوزه میتواند با حمایت یک دولت متکی به ارتش خارجی هم برپا بماند.
بعد از انقلاب اسلامی، و به خصوص بعد از انقلاب فرهنگی، دولت کنترل بیشتری بر حوزه دارد. دولت از حوزه میخواهد از فضای درس و کتاب و مدرسه بیرون آمده به صورت عملی به «اجرای» دستورات دینی بپردازد. به بیانی دیگر، جمهوری اسلامی از حوزه میخواهد اکتیویست باشد. مهمترین ابزار این تشویق به عمل، تزریق مستقیم بودجه است به نحوی که حوزه را از تکیه به مردم و دریافت «وجوهات شرعی» بینیاز کرده است. دولت حوزه را محتاج و معتاد به بودجههای متمرکز کرده است. با گذاری در قم و مشاهده نمای بیرونی ساختمانهای حوزهای میتوان شاهد آثار تزریق شدید بودجه و مصالح مادی بود. به رغم اجابت برخی از حوزویان و خروج از حوزه برای استخدام در حوزه دولت، به نظر میرسد در پی افزایش خواستههای حاکمیت از حوزه در سالهای اخیر، شکلهایی از خودآگاهی در حوزه به وجود آمده که خواهان استقلال بیشتری از دولت است.
درست است که تورم ساختمانها در بیشتر موارد حتی مانع از تولید اندیشهای مستقل و پویا شده، اما نمیتوان به کلی منکر وجود پویایی در حوزه شد. هر از چندی از زیر انبوهی از خواستههای دولت و حاکمیت از حوزه، شاهد بارقهها و نشانههایی از زندگی و پویایی هستیم. این نشانهها بیشتر در حاشیههای حوزه مشاهده میشود.
عزل اسلام حوزه از حکومت
رهبر اول جمهوری اسلامی همهی عمر خود را صرف نشاندن اسلام حوزهای بر مصدر دولت کرد و در این راه حتی با خوانشهای دیگر از اسلام قهر کرد. اما در انتها دیدیم که با یک ضربهی سنگین آرنج، اسلام حوزهای را به حوزه پرتاب کرد و خواست که هرگز به فکر بازگشت به حاکمیت یا دولت نیافتد. نهیب رهبر اول انقلاب به «فقیه عالیقدر» برای بازگشت به حوزه، بیش از هر چیز به معنای دستور به حوزویان برای ترک مناصب حاکمیتی و عقبنشینی به حجرههای حوزوی بود؛ دستوری که فقط با اطاعت چند حوزهای با تجربهتر و سالخوردهتر همراه شد و جوانترها آن را نشنیده گرفته و حتی کرسیهای حاکمیتی جدیدی برای خود ساختند.
تجربهی نشستن حوزه بر مصدر دولت نشان داد که حوزه به تنهایی نمیتواند در جایگاه دولت قرار گیرد؛ مسئله این است که این نهاد برای چنین منظوری ساخته نشده است. جدای از ذات محافظهکار آن، باید به محدودیت شناخت حوزه از مسائل دولت هم توجه داشت. میل حوزه به فهم معنای اولیهی متون و بنا نهادن فهم بر «اعتقاد»، جدا از ضرورت یا اصالتی که میتواند داشته باشد یا نداشته باشد، موانع دیگری برای فهم مسائل جاری و امروزی و ورود به حوزههای اجرا است.
دوم: اسلام تکیهای؛ زیستن با خاطره ازلی
در ایران، از دیرباز، صورت رسمی ادیان با ساختارهای ذهنی مردم تفاوت داشته است. تضاد میان این دو برداشتِ متفاوت از دین، گاه به برخورد انجامیده اما در بیشتر موارد، دو فهم متفاوت از دین با هم همنشین بوده یا جدای از یکدیگر به فعالیت ادامه دادهاند. مقایسهای میان دین رسمی زرتشت و آیین زروانی میتواند بخشی از تفاوتهای ساختاری دو برداشت مردمی و رسمی را آشکار کند.
در حال حاضر و در مورد اسلام باید گفت ساختارهای ذهنی مردمی به نوعی «اسلام تکیهای» انجامیده که بیشتر در واحدهایی مثل حسینیه، مهدیه، فاطمیه، و تکایای محلی و خویشاوندی نمایان شده است. اسلام تکیهای تفاوتهای بارز و آشکاری با اسلام مسجدی دارد. اگر اسلام مسجدی از یک مرکز پالایش و پردازش قوی به نام حوزه برخوردار است، اسلام تکیهای بیشتر با یک منطق مبتنی بر خاطرههای ازلی کار میکند. هر تکیه به صورت مستقل و بدون آن که با مرکزی ارتباط داشته باشد، روایت خود از اسلام را بازسازی میکند. اسلام تکیهای را باید نمایانگر نوعی دینی غریزی دانست.
تنش اسلام مسجد و اسلام تکیه
در سالهای اخیر، شاهد رابطهی پرتنشی میان اسلام مسجدی مورد حمایت دولت و اسلام تکیهای بودهایم. حاکمیت فعلی به خاطر ذات محتاط اسلام مسجدی و وابستگیهای مطیعکنندهای که به حاکمیت دارد، به تقویت این روایت از اسلام پرداخته و از سوی دیگر تلاش دارد انرژی قابل توجه نهفته در اسلام تکیهای را مهار یا سرکوب کند.
نوع سوار شدن حاکمیت بر موج دستههای عزاداری و استفاده از انرژی آن برای بالا آوردن تیم دولت نهم یکی از نمونههای آشکار برای استراتژی مهار است. در وجه سرکوب، میبینیم که حسینیهها ملزم به رعایت برخی اصول حکومتی شدهاند، تصاویر اسطورههای مردمی از دستههای عزاداری گرفته شده، مداحان در مراکز رسمی آموزش دیدهاند، رسانههای حکومتی فقط چند هیئت مذهبی را به رسمیت میشناسند، و تکیهها به شرط رعایت ضوابط و خطوط قرمز، از سهمیههای خاص برخوردار شدند.
از سوی دیگر، اسلام تکیهای با تغییر در رویههای اجرایی، شکلهای مختلفی از مقاومت در برابر فرامین حکومتی را تمرین میکنند. برخی تکیهها از پذیرش هدایای دولتی سرباز میزنند و همچنین تکیههای کوچک و سیاری شکل گرفته که کار مهار و نظارت را بسیار دشوار میکند.
تکیه و اسلام اساطیر
اسلام تکیهای در سطحی غریزی، آیینی و اسطورهای فعال است و به همین خاطر نفوذ روانی و اجتماعی بالایی دارد. در عین حال، چون هیچوقت دست به تفسیر اسطورههای خود نمیزند، در یک ساختار ثابت آیینی و در یک چرخش دورهای، کارش و خودش را تکرار میکند.
آن لطیفه که به سینهزنی دستهای در انتهای کوچهای بنبست به مدت طولانی اشاره دارد، در مورد کلیت اسلام تکیهای صادق است. این روایت از اسلام برداشتی اسطورهای به معنای محض و مطلق کلمه از زمان و مکان دارد. اسلام تکیهای با همه قدرت و نفوذی که در جامعه دارد، شناختی عینی از محیط پیرامون خود ندارد.
حسینیه همهی انگارههای آرمانی خود را فقط نزد اسطورهها مییابد و به همین خاطر از ورود به عرصه اجتماع اجتناب میکند و تمایلی به یافتن مصداقهای ممکن اسطورهها در دنیای معاصر ندارد. به همین خاطر است که اسلام تکیهای در صورت ناباش، تمایلی به فعالیت اجتماعی ندارد و فقط وقتی کار سیاسی، اقتصادی، یا اجتماعی میکند که با فهم یا نگرشی بیرونی پیوندهای محکمی خورده باشد یا به تسخیر سایر سازمانها و گفتارها در آمده باشد.
اسلام غیرسیاسی
حتی با اندکی مهارت میتوان همهی انرژی روانی و اجتماعی موجود در سطح اسلام تکیهای را برای مدتی تسخیر کرد و به کارهای دیگر زد.مثال استفاده ابزاری حاکمیت جمهوری اسلامی از اسلام تکیهای برای بالا آوردن دولت نهم این واقعیت را آشکار میکند که اسلام تکیهای به شدت تسخیرپذیر و آسیبپذیر است. حاکمیت البته نتوانست این کار را در مورد دولت دهم هم انجام دهد.
بنابراین، اسلام تکیهای هم مثل اسلام مسجدی نمیتواند در جایگاه دولت به معنای امروزی کلمه قرار گیرد. این صورت از اسلام فقط میتواند سازمانها و جنبشهای کوچک و مقطعی ایجاد کند، سازمانهایی که خارج از محدوده زمان و مکان اسطورهای به حالت خفته برمیگردد و دوباره سازمانهای معمولی، فرمان جامعه را در دست میگیرند.
سوم: اسلام نهضت آزادی؛ همنشینی با جمهوری
تا اینجا این پرسش مطرح میشود که پس آن واژه «اسلام» که در عبارت «جمهوری اسلامی ایران» همنشین واژه «جمهوری» شد از کجا آمد؟ این همنشینی اتفاقی نیست. این دو با ارادهی همکاری با هم جمع شدند. آشکار است که اسلام مسجدی / حوزهای و اسلام تکیهای هیچکدام شناختی از «جمهوریت» نداشتند و چنان که اشاره شد، اراده و ساختار لازم برای نیل به این شناخت را هم ندارند. حوزهنشینها معنای جمهوریت را نمیدانستند و از همسایگی با آن اکراه داشتند. اسلام تکیهای هم با آن که در یک دوره در خدمت انقلاب قرار گرفت، حال تجربهها و شواهد زیادی جمع شده که میتواند نشان دهد این خوانش از اسلام توان فکری و سازمانی مدیریت و پیگیری امور و جریانهای ناشی از انقلاب را ندارد.
پس آن اسلام که در کنار واژهی جمهوری نشست در کجا تولید شد؟ هر پاسخی به این پرسش ما را به کشف روایت دیگری از اسلام راهنمایی می کند؛ اسلامی که همنشینی با جمهوریت را میپذیرد.
اسلام مدنی
این روایت سوم از اسلام را از آن رو «اسلام نهضت آزادی» مینامیم که کار اصلی تولید و توسعه آن بر عهدهی حلقهای فکری بود که در جریان نهضت ملی شدن صنعت نفت به میدان آمدند. بعد از تجربهی تلخ کودتا، آنها که تنها حاملان تجربههای گران نهضت بودند با تشکیل یک گروه فکری، کاری کردند که در تمام تاریخ اسلام و ایران یگانه است. آنها با خواندن همزمان متون اسلامی و علمی، به فهمی امروزی و مدرن از اسلام رسیدند؛ اسلامی که آمادگی بیشتری برای پاسخ به پرسشها و نیازهای امروزی دارد.
نهضت آزادی را در اصل باید از تبار افرادی مثل ابنسینا، سهروردی، حافظ، سعدی، فردوسی و مولانا دانست. کار همهی آنها پالایش ماده خامی به نام «اسلام»، از راه پیوند آن با تازهترین و سالمترین آموزههای زمان بود.
مدرن سازی اسلام
نهضت آزادی در مدت کوتاهی توانست متنها و گفتارهای زیادی را به آموزههای اسلام پیوند دهد. از هندسه و فیزیک جدید تا اقتصاد و زمینشناسی، از جامعهشناسی و روانشناسی تا ادبیات و از تجربههای تاریخی مشروطه و ملی شدن صنعت نفت و کودتا تا جنگهای جهانی، همه در ذهن و زبان اعضای نهضت آزادی جمع شدند تا مواد و مصالح فکری لازم برای غنیسازی اسلام گرد هم آید.
اگر «اسلام حوزهای» تعریفی اعتقادی از علم داشت و به کلی با کار تحلیلی از نوع ساده یا انتقادی بیگانه بود، نهضت آزادی چنان که در آثار افرادی مثل شریعتی، بازرگان، سحابی، چمران و دیگران آشکار است، به فهمی تطبیقی از علم رسیده بودند. آنها علم متقن مدرن را در کنار دین قرار میدادند و از این راه ناخالصیهای هر دو را شناسایی میکردند. از نظر آنان هم دین باید از زنگار خرافات و انگارههای ذهنی بدوی رهایی مییافت و هم علم نیاز به یک بینش استعلایی و فراتر از سقف کوتاه آزمایشگاه داشت. شریعتی همین را فریاد کشید. دیری نپایید که جریان مشابهی در آن سوی دیوارهای حوزه هم به راه افتاد. رگههای اصلی صدای مرتضی مطهری را باید ترکیبی از اسلام حوزهای (و عناصری از اسلام تکیهای) با اسلام نهضت آزادی دانست که با همین رویکرد تطبیقی به تبیین دنیای پیرامون خود میپرداخت. این فهم تطبیقی اگر چه با فهم انتقادی مورد این روزها فاصله دارد، اما در آن دوران به تنهایی یک انقلاب معرفتشناختی به حساب میآمد. «جمهوری اسلامی» حاصل این انقلاب معرفتشناختی و نیل به یک فهم تطبیقی است.
اسلام نهضت آزادی آمادگی ذهنی و عینی خوبی برای قرار گرفتن در جایگاه دولت داشت. با جامعه و زمان و زمین و اقتصاد آشنا بود، دنیا را میشناخت و آماده تعامل با آن بود. و مهمتر از همه بعد از تجربهی مصدق همهی اجزای دولت را میشناخت و آنها را به دقت دنبال میکرد. بعد از انقلاب، این روایت از اسلام برای مدتی تصدی دولت را در دست گرفت اما طولی نکشید که بنا به علتهای نه چندان نامعلومی از دولت و حتی از عرصههای معمولی جامعه رانده شد.
احتمال خطرناک استقبال اجتماعی
بعد از رانده شدن از حاکمیت، اسلام نهضت آزادی به همان محافل و حلقههای روشنفکری خود برگشت و بدون فعالیت آشکار یا پنهان برای بازگشتن به دولت، با روشن نگه داشتن چراغی کوچک، تلاش داشت فهم خود از امور را با دیگران در میان بگذارد. اسلام نهضت آزادی در عمل توانست دو دهه به فعالیت خود در حد انتشار یک نشریه و چند کتاب و چند بیانیه ادامه دهد تا این که در اوایل دهه هشتاد بر اساس یک گزارش پیرامون آیندهشناسی جریانهای اجتماعی ایران (که محمدرضا تاجیک تهیه کرده بود و نسخه ای از آن به رهبر هم فرستاده شده بود)، به خاطر «احتمال افزایش روزافزون استقبال اجتماعی»، محکوم به توقیف همهی فعالیتهایش شد.
عواملی همچون نگاه بومی، پذیرش واقعیتهای جهان و همخوانی با دانش روز، اسلام نهضت آزادی را به رغم همهی حصارهای کشیده شده، پذیرفتهترین و مطرحترین روایت از اسلام در میان مردم کرده است. بیشک با فشارهای اسلام مشایی به بدنه اصلی این نهضت، بخش مهمی از دستگاههای پردازش و پالایش آن به بدنه اجتماع منتقل شده و با آزادی بیشتری به کار و تولید خود ادامه میدهد.
چهارم: اسلام مشایی؛ اسلام عقیدتی-سیاسی نیروهای مسلح
خوانش بنیادین چهارم از اسلام را از آن رو به اسم اسفندیار رحیم مشایی ثبت کردهایم که شخص او را بارزترین نماد و نمود این جریان میدانیم. در اینجا «مشایی» نام یک شخص نیست و بیشتر نماینده و محصول نهایی یک جریان است. مشایی به عنوان یک شخص ممکن است حذف شود اما مشایی به عنوان یک جریان حالا دیگر ساخته شده و همانطور که رقیبان درونسازمانی او خبر میدهند: «در نهادها و سازمانهای زیادی نفوذ دارد». تداوم حاکمیت در جمهوری اسلامی متأخر بدون توسل به روشهای مشایی محال است. (با اجازه همکاران روزنامهنگار، «اسلام مشایی»، «اسلام لاریجانی و قالیباف» و «اسلام خامنهای و مصباح» به خاطر مبانی مشترک فراوانی که دارند، با هم مترادف و در یک مجموعه فرض شدهاند. اختلافات سیاسی و اقتصادی میان این گروه نباید فهم مشترک آنها از اسلام را به محاق برد، حتی اگر اختلافات درونی این شعبه بر سر قدرت، به اسلحه کشیدن به روی یکدیگر هم بیانجامد، باز هم نباید مبانی مشترک آنها برای تفسیر اسلام را فراموش کرد).
اسلام میلیتاریستی و نیمه زیرزمینی
«اسلام مشایی» نسخهای به شدت محرمانه، میلیتاریستی و همراه با «تقیه» از اسلام است. این نسخه از اسلام نماینده و سخنگوی رسمی ندارد. (حتی گفته میشود مشکلی که در ماههای اخیر برای شخص مشایی درست شده فقط به این خاطر است که او مهرهای لو رفته و سوخته است که تلاش داشت سند این اسلام را به نام خود بزند.) بر خلاف سه خوانش قبلی از اسلام، این خوانش پیشینهی تاریخی آشکاری هم ندارد. در واقع نباید اسلام مشایی را یک خوانش از اسلام دانست، چرا که یک متن ثابت برای معرفی خود ندارد و با تکیه بر رسانههای شفاهی که در اختیار دارد هر روز متنها و تفسیرهای جدیدی مینویسد. به خاطر پنهان بودن هستهی اصلی این گروه، تنها میتوان از روی حوادث روز حدسها و گمانههایی از حضور این جریان در نهادها و سازمانهای مختلف جامعه داشت. حادثههای مهمی در طول سی سال گذشته رخ داده است که هنوز عامل اصلی آنها ناشناخته یا مبهم باقی مانده است.
اسلام پروپاگاندا و جنگ روانی
اسلام مشایی، نوعی اسلام تلویزیونی هم هست. مشایی میداند که خوانش بدون پشتوانهی عقلی و نظری برای اقناع مردم نیاز به ابزاری همچون تلویزیون دارد. در این بهرهبرداری، تلویزیون تبدیل به رسانهای شفاهی میشود که میتواند هر لحظه تفسیرهای آنی و جدیدی را توزیع کند. ساختن موجها و بمبهای خبری و کار با آنها از مهمترین تجربههای گروه مشایی برای در دست گرفتن مدیریت جامعه و هدایت آن با بمب و موج و بحران است.
خاستگاه اسلام مشایی
اگر بخواهیم نگاهی به زمینهی شکلگیری اسلام مشایی بپردازیم باید از اخراج نهضت آزادی از بدنه حاکمیت شروع کنیم، اخراجی که در ابتدا بیشتر به قصد احیای اسلام حوزهای بود. در آن دوره، این پندار وجود داشت که حوزه میتواند و باید در جایگاه دولت قرار گیرد و قرار بود از حوزه برای مشارکت مستقیم در ساخت دولت دعوت شود. اسلام نهضت آزادی با توسل به چند حقهی اهل قدرت دوباره خانهنشین شد و اسلام حوزهای سکان دولت را در دست گرفت بیآنکه از دولت، از اقتصاد، از دنیا، و از جامعه به معنای جدید آن شناختی داشته باشد. حوزه همان حوزه بود و با همه تحولات ساختاری و اقتصادی، تغییر فرهنگی و شناختی محسوسی نکرده بود.
ناتوانی حوزه در اداره دولت و اصرار حاکمیت به ادامه حضور حوزه، باعث شد که در نقاط مرزی و ارتباطی میان حاکمیت و حوزه، گروهی دیگر با طرح ادعای توانایی انجام امور، مهمترین کارهای اجرایی پشت صحنهی حاکمیت را در دست گیرند. آنها با استقرار در حاشیه نهادهای نظامی، امنیتی و حاکمیتی، از رانتهای خبری و اطلاعاتی و آزادی عمل عجیبی برخوردار شدند.
در این دوره، دو رخداد تاریخی توانست علاوه بر پوشاندن ناتوانی و عقبنشینی حوزه از ادارهی دولت، فرصتی اختصاصی برای رشد جریان اسلام مشایی فراهم آورد:
اول، جنگ ایران و عراق که بعد از آزادی خرمشهر ادامه یافت. (سوم خرداد روز بیرون راندن ارتش صدام از خاک ایران بود، روزی که حتی در این سالها هم به عنوان «روز پیروزی در جنگ» جشن گرفته میشود!) ادامهی جنگ همانطور که به هر چه بیشتر رانده شدن اسلام نهضت آزادی کمک کرد، باعث ایجاد حفرههای تاریک و امن و پرآذوقهای برای رشد و نمو جریان اسلام مورد نظر مشایی شد. این حفرهها و دخمهها بعد از جنگ هم با آزادی کامل و آذوقهی فراوان به کار خود ادامه داد و اگر نتوانست یک گفتمان قابل عرضه در جامعه بسازد، حداقل توانست نیروهایی را پرورش دهد که در میانهی مذاکرات یا مناقشات اجتماعی وارد میدان شده و فضا را بحرانی و جنگی کنند.
دوم، حوادث بینالمللی و منطقهای همچون جنگ سرد و پایان آن به نفع کشورهای غربی باعث روی آوردن طیف وسیعی از ایدئولوژیهای زخمی و آسیب دیده به ایران شد. این نکتهای است که در ادبیات پژوهشی و سیاسی معاصر پوشیده مانده است. با آن که شاید در ابتدا پناه دادن به این ایدئولوژیها به قصد «جذب» و «هدایت» آنها بود، طولی نکشید که همهی زیرساختهای فکری و نگرشی حاکمیت به تسخیر همین ایدئولوژیها در آمد. در سالهای اولیهی بعد از فروپاشی شوروی یعنی در ابتدای دههی هفتاد شمسی، ظهور گفتارهایی از جنس «شبیخون فرهنگی» و رفتارهایی از جنس تبدیل بخش عظیمی از نیروی نظامی کشور به نیروهای کنترل جامعه، نشانههای آشکاری از پیوند میان اسلام مشایی و ایدئولوژیهای مرده یا زخم خوردهی کشورهای بلوک شرق بود.
اسلام شبه مارکسیستی
اسلام مشایی وقتی به صورت علنی میدان آمد که این گروه مدعی توانایی، برای کارهای انجام دادهی خود نیاز به روکشی دینی داشتند تا بتوانند با آزادی بیشتری ادامه دهند. اسلامی که آنها ساختند مبتنی بر چهار ویژگی است:
الف. ولایت نظامی فقیه: خوانش اسلام چهارم حاصل ناتوانی حوزه برای سیاسی شدن و به تعبیری دقیقتر، ناکامی «فقه سیاسی» بود. به این ترتیب، ولایت فقیه جای خود را به ولایت مطلقه (بخوانید نظامی) فقیه داد و در نتیجه حکومت اسلامی از یک نظریهی قابل بحث و نقد فقهی به یک پروژهی خشک نظامی تقلیل یافت. اسلام سیاسی پیش از نهادینه شدن و استقرار، تعطیل شد و جای خود را به اسلام نظامی داد و کلیت مسائل مرتبط با سیاست و مدیریت جامعه، مسائلی نظامی و امنیتی شدند. بر این اساس، اسلام باید همیشه مسلح باشد. آموزش نظامی مقدم بر هر آموزشی است. روحانیت بیش و پیش از آن که روحانی باشد سرباز است و باید همیشه مسلح باقی بماند. در چنین نظامی، اگر یک روحانی نخواهد یا نتواند خود را به روشهای نظامی مجهز کند، در معرض از دست دادن هویت روحانی خود قرار دارد.
با آن که اسلحه و سایر نمادها و ابزارهای آشکار نظامی، نمود و حضور مستقیمی در اسلام نظامی/ مشایی دارد، این نظام از همهی ابزارهای دیگر هم به عنوان اسلحه استفاده میکند. رسانهها، کتاب، تاریخ، علوم و تکنولوژیها، و حتی آموزههای دینی، همه صورتهای پیشرفتهای از اسلحه هستند. بر اساس تئوری «جنگ نرم» ـ یکی دیگر از هدایای افسران اطلاعاتی کشورهای بلوک شرق سابق به اسلام مشایی ـ همه اشیاء، ابزارها، گفتارها و رفتارها، از عروسک دست کودکان و ابزارهای آشپزی گرفته تا مترو و شبکه فاضلاب شهری و تا کتاب و ادبیات و تاریخ و فلسفه و تکنولوژی، همه اموری به شدت نظامی هستند و باید در برابر آنها سنگر گرفت.
ب. اسلام غیراسلامی: اسلام مشایی هویت مستقلی از طرحها و برنامههای «غیراسلام» ندارد. آموزههای اصلی اسلام نه از وحی الهی، متون مقدس و یا از تاریخ و سنت، بلکه از گفتار و متون «دیگران» استخراج میشود. «هر طرحی در دنیای غیراسلام برای مقابله با اسلام بنا شده و باید در برابر آن طرح و نقشهای داشت.» اسلام مشایی به جای ساخت چارچوبهای نظری مستقل و محکم به استفاده از تصویر نگاتیوی از چارچوبهای به کار گرفته شده توسط دیگران روی آورده است. بر این اساس، هر گفته یا رویهی «آنها» باید به صورت معکوس و وارونه تکرار شود. بارها شده است که ساختارهای موازی و در جهت معکوس با ساختارهای غربی در این سوی زمین ایجاد شده است. بزرگترین پروژههای فرهنگی این گروه، اثری از این کپیبرداریهای متنفرانه و وارونه دارند.
این تنفر از غرب و تلاش برای مقابله با آن سویهی دیگری هم دارد: اسلام مشایی با همهی تنفری که از غرب دارد، شیفتهی نمود بیرونی غرب است. او همهی دستاوردهای تمدنی غرب را وارد میکند و با افتخار به عنوان دستاوردهای خودش به نمایش میگذارد. اگر اسلام نهضت آزادی شروع به «خواندن تطبیقی مبانی تمدن غرب» و تدبر در آن کرده بود، اسلام مشایی به نحو جنونآمیزی به «واردات انبوه مصنوعات غربی» روی آورده است. گاهی روکش اسلامی نازکی روی مصنوعات غربی کشیده میشود و در بیشتر موارد این جنون و شیفتگی به حدی است که مجریان اسلام مشایی فراموش میکنند ظاهر بومی و اسلامی آن را هم حفظ کنند. این چنین میشود که اتاق فکر اسلام مشایی هنوز نتوانسته است برای دو ابزار اصلی «مهندسی فرهنگی» و «مدیریت اجتماعی»، یعنی «تلویزیون» و «پلیس» یک کارکرد بومی تعریف کند و نقاط متمایز و متفاوت این دو را با الگوهای غربی نشان دهد.
ج. اسلام پلیسی: حاکمان انتصابی در نظام اسلامی مشایی به شدت نسبت به «امت» خود بدبین هستند. به رغم برجسته کردن دشمن بیرونی، بیشترین ترس را از مردم عادی کوچه و بازار دارند. کسب هر شکلی از توانایی اعم از توانایی اقتصادی، علمی، و اطلاعاتی باید به شدت کنترل شود. آزادیهای فردی، به ویژه آزادیهای ناشی از آگاهی به شدت سرکوب میشود. اگر در اسلام سنتی محدودیتی برای دانشاندوزی نبود و در واقع فرد مسلمان به شنیدن هر چه بیشتر دعوت میشد، اسلام نظامی/پلیسی شده با همهی ابزارهای نظامی که در اختیار دارد جلو نفوذ دانش در جامعه را میگیرد.
اسلام مشایی، جایگزینی هم برای علم و آگاهی یافته و ترویج خرافات را یکی از کارآمدترین راههای جلوگیری از گسترش آگاهی و تشکیل عقلانیت در جامعه تشخیص داده است تا جایی که حتی جنگهای سیاسی و اقتصادی درونگروهی خود را هم به گفتارهای خرافی آغشته میکند، باشد که از این راه رواج یابند.
د. اسلام نفت و گوشت قربانی: اسلام نظامی و پلیسی مشایی ها ترکیبی از عناصر متضاد و متناقض است. با مروری اجمالی بر ادبیات نقد و شرح این جریان میتوان صفتهای مختلفی را فهرست کرد: از «دارای ریشههای یهودی» تا «مرتبط با جن» تا «غارتگر بیشرم بیتالمال». خارج از آنچه گفته میشود و با مشاهدهی چهره افراد منتسب به این جریان میتوان این فهرست را کاملتر هم کرد. این ترکیب افراد و گرایشهای متضاد که جمع شدن آنها بر اساس هیچ منطقی قابل توجیه نیست را نباید عامل فروپاشی یا نابودی فوری جریان دانست. مکانیسمهای مدیریتی خوبی در این سامانه تعبیه شده است.
باقی ماندن جریان بیشتر از آن که نتیجهی یک مدیریت مرکزی قوی باشد، نتیجهی یک مکانیسم ساده است: اجزای متضاد سیستم با هم ارتباط و اصطکاک ندارند. تکتک اجزای سیستم که در بخشهای مختلف کار میکنند، در حجم عظیمی از مایع لیزکنندهای از مشتقات نفت شناور هستند. علاوه بر «دغدغهی بقا به هر قیمتی»، آنقدر پول و مواد شبیه به آن دور افراد و گروههای به استخدام در آمده توسط این سیستم را فرا گرفته که آنها نه دیگران را میبینند و نه حتی درک درستی از موقعیت خودشان دارند.
مجریان اسلام مشایی ـ به بیان آقای مهدوی کنی ـ «کلیت کشور» و در واقع جان و ناموس و دین و تواناییهای افراد را همچون یک «گوشت قربانی» منبع تغذیهی خود میدانند و در این خصلت، تفاوتی میان صدر و ذیل و چپ و راست این جریان وجود ندارد. عامل وحدت آنها یک مدیریت متمرکز و قوی نیست، همین «گوشت قربانی» است.
نسبت اسلام مشایی با طبقه متوسط: برای درک دقیقتر مکانیسم کنترل بحران درونی، کافی است نگاهی به حل مناقشه اخیر میان مشایی ـ جعفری بیاندازیم. مسئله اصلی در این مناقشه بحث انحرافی انحراف و خرافه نبود. مناقشه بر سر شیوهی مدیریت طبقه متوسط بود: یک طرف میگفت طبقه متوسط را میتوان رام کرد و خواهان استفاده از انرژیهای موجود در طبقه متوسط بود و طرف دیگر چنین اعتقادی نداشت و خواهان پایین کشیدن شعلهی طبقهی متوسط بود تا بتواند طرحهای کلان خود را با فاصلهی بیشتری از جامعه پیگیری کند. این منازعه تا سر حد هفتتیرکشی پیش رفت. اما باز هم نفت به حل بحران کمک کرد و پست وزارت نفت در حل این مناقشه نقشی نمادین یافت. اولی راه را برای دومی باز کرد و به بقای خود ادامه داد تا فرصتی دیگر که جبران کند.
این چهار ویژگی وجه مشترک همهی افراد و گروههایی است که به استخدام اسلام مشایی درآمدهاند و برای آن کار میکنند.
اسلام ناب
خالصترین شکل اسلام مشایی را میتوان در سازمانهای عقیدتی سیاسی نیروهای مسلح پیدا کرد. اگر سری به مساجد شهرکهای نظامینشین اطراف تهران زده باشید متوجه تفاوت گفتاری خطیبان این مساجد با اسلام سنتی و حوزهای میشوید. این خطیبان بهجای مراجعه به آرای حوزویان، به گزارشهای نظامی و امنیتی ملی و منطقهای استناد میورزند و بخشهایی از برنامههای نظامی اسلام مشایی را نمایان میکنند.
همچنین، اسلامی که در صداوسیما ترویج میشود، شباهتها و پیوندهای ملموس و آشکاری با اسلام مشایی دارد. هنوز هم تلویزیون یکی از مهمترین پایگاههای گروه مشایی است. بهترین نمونه تولیدات این گروه را میتوان در سریالهایی مثل «یوسف پیامبر» و «مختارنامه» و «کلید اسرار» مشاهده کرد. همهی سریالهای دینی که در طول دههی گذشته از تلویزیون پخش شده است تلاش داشته خطوط موازی و «شباهتهای» میان چهرههای تاریخی دینی و رهبر سیاسی این گروه رسم کند؛ در این سریالها تاریخ به گونهای بازنویسی میشود که جایی برای معرفی چهرهها و گفتمانهای دست چندم اسلام مشایی به وجود آید. ادامه پخش این سریالها و برنامههای مشابه از تلویزیون جمهوری اسلامی را می توان به عنوان نشانهای از «زرگری» بودن جنگ داخلی اسلام مصباحـمشایی ارزیابی کرد.
نسخههای پیشین اسلام مشایی را میتوان نزد افرادی مثل سعید مرتضوی و سعید امامی یافت. هر سهی این نسخهها امروز منسوخ شدهاند و بنابراین باید جای خود را به چهرههای پنهانتر و کارآمدتر دهند. به نظر میرسد بعد از تجربهی سعید اسلامی، چهرههای جدیدتر توانستهاند با روشهای مختلف، مصونیتهای ویژهای برای خود ایجاد کنند.
اسلام مشایی از ابتدای دههی هشتاد (از زمان برخورد با نمایندگان اسلام نهضت آزادی و زندانی کردن آنها) از پشت پرده بیرون آمده و حضور آشکارتری در حاکمیت داشته است. این اسلام هم چنان که نشان داده، توانایی قرار گرفتن در نقش دولت را ندارد، اگرچه میتواند با ایجاد بحرانهای کوچک یا بزرگ این ناتوانی را پوشانده و با تفسیر آموزههای اسلام سنتی بر اساس نظریهی «ماتریالیسم تاریخی»، آیندهای خیالی برای خود ترسیم کند.
آزادی عمل در استفاده از ابزارهای سرکوب نظامی برای برخورد با انتقادها، حتی در مقابل نیروهای اسلام سنتی و حوزهای، و آزادی استفاده از تمامی ذخایر انرژی فرهنگی و طبیعی برای نابود کردن تواناییهای مردم، از جمله ماندگارترین فصلهای پروندهی این جریان خواهد بود.
پنجم: وضع کنونی؛ استیلای اسلام مشایی بدون بدنهی اجتماعی
در این مدل از تحلیل است که معلوم میشود همهی بحثهای موجود در باب ناهمخوانی اسلام و دموکراسی یا جمهوریت و اسلامیت، بیشتر به این خاطر بوده که اسلام مشایی نسخه اصیلی فرض شده است. این نگاه روندشناسانه نشان میدهد که از ابتدای حیات جمهوری اسلامی روایتهای مختلفی از اسلام بر کرسی نشسته است. میبینیم که این تنوع و تفاوت به حدی است که اسلام سیاسی مورد نظر رهبر اول جمهوری اسلامی نه تنها از صحنه سیاست طرد شده که هماکنون در زندان اسلام مشاییـنظامی به سر میبرد.
اگر بر اساس یک تاریخنگاری انتزاعی و غیرخطی، روند تحول در اسلام مورد نظر جمهوری اسلامی را رسم کنیم بیشک متوجه این نکته خواهیم شد که اسلام در طول این سه دهه از یک اسلام به نسبت واقعی و مبتنی بر کتاب و فقه و اصول و بحث و حدیث و تفسیر فاصله گرفته و تبدیل به اسلامی مبتنی بر خواب و رمالی و رویابافی و کفبینی و راهبردهای مندرآوردی شده است. این فرار از واقعیت به خیال نتیجه سرخوردگی از واقعیت است. جمهوری اسلامی نتوانسته حتی اسلام مورد نظر فقها و مراجع را اجرا کند و از این رو به اسلامی مبتنی بر وهم و خیال روی آورده است. اگر برای خطیب جمعه اول انقلاب استناد به حدیثی معتبر اهمیت داشت، امروز خطیبان در همان جایگاه خطبه خواب میبینند و به استناد خاطرات آدمهای خیالی، رهبران سیاسی خودشان را تا حد مسیح و حتی اعلیتر از او بالا میبرند.
به هر حال، واقعیت این است که در غیاب سه روایت قوی تکیهای، حوزهای و نهضت آزادی، دولت و کلیت حاکمیت به دست اسلام مشایی افتاده است.
اسلام بدون مسلمانان
این اسلام به رغم استفاده از مشاوره کارشناسان اطلاعاتی کشورهای بلوک شرق سابق و اجرای عملیات مختلفی از قبیل «مهندسی فرهنگی» و «جراحی اقتصادی» و «شیمیدرمانی سیاسی» و با بازیهای حسابشده با اقتصاد و جامعه و مسکن و تغذیه و معیشت مردم در جهت پیشبرد اهداف سیاسی و اقتصادی، هنوز نتوانسته جامعه را با خود همراه کند.
جملههایی از جنس «باورها و عقاید اسلامی را به عمق جان مردم رسوخ دهید» که تیتر برجستهی روزنامههای جریان اسلام مشایی میشود همهی شخصیت، ذهنیت و روش آنها را برملا میکند: اول، همه مردم را کافرانی میدانند که باید مسلمان شوند؛ دوم، اسلام را امری دستوری و فرمایشی میدانند؛ سوم، همین فهم دستوری از اسلام در یک دستور ساده خلاصه نمیشود و آغشته به برداشتهای التقاطی خطرناکی است تا جایی که از آموزههای مهندسی و پزشکی برای ترویج اسلام استفاده میکند و چهارم، برملاکنندهی شکست آنها در ترویج برداشت خود از اسلام است. اگر همین مردم سه دههی پیش انقلاب «اسلامی» کردند، دیگر تزریق اسلام به قلب مردم چه معنایی دارد؟
گفتارهای دیگری از جنس «راهاندازی حوزه در دانشگاه» که توسط معاون فرهنگی فعلی وزارت علوم دنبال میشود نشان مشابهی از شکست در «افزایش نفوذ اجتماعی» اسلام مشایی دارد. این طرح در ظاهر در جهت اسلامی کردن دانشگاهها طراحی شده و پشت آن ارادههای عجیبی برای راهاندازی مراکز آموزشی موازی با حوزه وجود دارد. به نظر میرسد مقاومتهای خوبی از جانب حوزه در برابر طرح ایجاد شده، امری که فاصله شدید میان اسلام مشایی و اسلام سنتی را آشکار میکند.
به این ترتیب، اسلام مشایی به رغم قرارگرفتن در موقعیت قدرت همچنان در حسرت یک بدنهی اجتماعی به سر میبرد.
دو سکه رایج اسلام
دینداری در جامعه ایرانی را به وجهی میتوان به واحد پول تشبیه کرد. دولت یک واحد پول دارد و مردم واحدی دیگر. سکه دولتی را که به دست مردم بدهی در یک آن به واحد خودش ترجمه میکند. به جز در برخی مناسبات رسمی، مردم واحد پول دولتی را نمیشناسند. چون این دوگانهگی ریشههای اسطورهای عمیقی دارد با تغییر در واحد پولی دشوار است بتوان تصور کرد تغییری در اصل دوگانهگی ایجاد شود. اسم خیابانها و محلات شهرها هم چنین وضعیتی دارند. این ذهن مترجم مردم در حوزه دینداری بیشتر از همه جا فعال است. انگارهها و مفاهیم «تزریق» شده توسط دولت اثری بر زیرساختها و استخوانبندیهای دینی جامعه ندارد و تا رسیدن به آنجا از هزار صافی و غربال میگذرد.
امروز با قاطعیت میتوان ادعا کرد در میان دینی که همهی حاکمیتهای گذشته ترویج کردهاند اعم از شیعه و سنی و حتی پیش از اسلام، دین ساخته شده در حاکمیت مشایی بیشترین فاصله را با انگارههای دینی موجود در اعماق جان مردم دارد.علت اصلی این فاصله را باید در تفرعن حاکمیت و در تلاش برای ساخت دین با استفاده از انگارههای خرافی و بیگانه دانست.
زنده به گور کردن اسلام
در عین حال گفتن این که اسلام ساخته شده در محورهای مرکزی و پیرامونی مشایی با اسلام مردمی فاصله دارد نباید خطرهای نهفته در استیلای اسلام مشایی را بپوشاند. درست است که اسلام مشایی مجالی برای پیشرفت ندارد اما نمیتوان انکار کرد که تا حد زیادی باعث توقف در کلیت پروژهی دین و شیوههای استفاده از آن برای ساختن جهانی بهتر در جامعه ایران بوده است. پیش از این و در زمان استیلای مغول هم چنین تجربهای داشتهایم. مهمترین خطر آن است که اسلام مشایی میتواند همهی پویاییهای دین را متوقف کرده و با ساخت تصویری مهندسی شده از دین، خود را به عنوان تنها مفسر و مجری دین معرفی کند. میتواند انگارههای خرافی را به عنوان دین احیا کند؛ میتواند دین را زنده به گور کرده خودش را برای مدت قابل توجهی به عنوان دین جا بزند. میداند که تنها راه باقی ماندن بر کرسی حاکمیت در ایران، بهرهبرداری از دین به عنوان یک ابزار است.
هالیوود اسلامی
برای نمونه، ماه رمضان رسید، زمانی یگانه نه تنها برای بازاندیشی در خود و در جامعه و در تاریخ، که در بازاندیشی کلیت پروژهی اسلام. از مدتها قبل شاهد تلاش اسلام مشایی برای تسخیر همهجانبهی این ماه و امکانات آن هستیم. تلویزیون ضرغامی ـ یکی از «مریدان» مشایی و مدافع و مروج علنی خوانش او ـ امسال هم تا نمایشهای مطلق هالیوودی پیش خواهد آمد تا حواس مردم را از رمضان پرت کند؛ رمضانی که بیش و پیش از هر چیزی مردم را به خواندن و تأمل دعوت میکند، به قول ضرغامی تبدیل به جشنوارهی سریالهای تلویزیونی میشود. جشنواره سریالهای تلویزیونی به تنهایی بد نیست اما کیست که در این سریالها متوجه تزریق سنگین خرافات در لباس دین نشود؟ چه کسی هست که متوجه پروژهی بسط پوشش کمیتهی امداد روی کلیت جامعه ایرانی نشود؟ چه کسی هست که متوجه بر هم زدن فضای تأمل و تدبر نشود؟
ششم: چه باید کرد؟
با توجه به شرایط و تجربههای موجود، شکی نیست که ادامه حاکمیت اسلام مشایی هم برای میهن و هم برای دین خطرناک است. با مروری اجمالی بر اخبار میتوان دید که دولت و حاکمیت مبتنی بر اسلام مشایی در حوزه بهداشت، آموزش و اشتغال به مرز فاجعهی کامل رسیده است. هم بر اساس ترازهای جهانی و هم با یک نگاه تطبیقی و تاریخی، در هیچ یک از برنامههای اجرا شده توسط اسلام مشایی پیشرفتی نداشتهایم. فقط خرافات است که حرف اول را میزند. به جای آموزش، خرافات؛ به جای بهداشت، خرافات؛ بهجای زیرساختهای کلان اجتماعی، خرافات.
یکی از مهمترین چالشهای متناقضنما بر سر راه دین، اعم از اسلام و زرتشتی و یهودیت و مسیحیت و غیره، تبدیلپذیری سادهی آن به خرافات است. درست است که همهی این ادیان برای مبارزه با خرافات به میدان آمدهاند اما تجربهی اسلام مشایی و نوع استفادهی این گروه از دین نشان داد که چقدر ساده میتوان دین را به ضد دین و به خرافات تبدیل کرد و از دستورات دینی برای از میدان به در کردن دینداران استفاده کرد.
این یادداشت خود را در مقام تجویز کننده راه برون رفت از این وضعیت نمیداند اما برای پیشبرد بحث، بیان چند نکته و پیشنهاد برای ادامهی بحث را خالی از فایده نمیبیند:
اول، نباید از خاطر دور داشت که دین در ایران پدیدهی مهمی است. از یک سو، مردم ایران بنیادهای ذهنی و اسطورهای قویای دارند که بخش مهمی از آن بافت دینی غیرقابل انکاری دارد؛ و از سوی دیگر، تجربههای ناخوشایندی از حاکمیت دینی را در دهههای اخیر پشت سر گذاشتهاند تا جایی که بخش مهمی از تواناییهای فردی و جمعی مردم برای حضور در دنیای جدید به نام دین متوقف شده و در عوض نام آنها در کنار اسامی نامربوطی مثل بنلادن نشسته است. هر دو روی این تجربه مهم است. این ابعاد ایجابی و سلبی دین، به پختهترین و شیرینترین وجه در زبان مردم ایران نمودار شده است. اگر در کوچهها و خیابانهای شهرهای ایران پرسه بزنید آدمهای ساده و در عین حال خلاقی را میبینید که با زبانی دینی به دین دشنام میدهند. مشابه این رفتار را در زبان اپوزیسیون با سواد خارج نشین هم میتوان مشاهده کرد. آنها بزرگان دین را «نفرین» میکنند و وقتی این تناقض زبانی را نشانشان میدهی تازه متوجه میشوی که خودشان آگاهی خوبی از علت این تناقض دارند. دین را نه با دستور یک نفر میتوان در جامعه «تزریق» کرد و نه میتوان آن را از جامعه جمع کرد.
دوم، هیچ برداشت و روایتی از اسلام را نمیتوان نابود کرد. همانطور که هیچ گفتمانی را نمیتوان نابود کرد. هر چهار کلان-روایت معرفی شده در این یادداشت و همهی خرده-روایتهایی که در اثر ترکیبهای مختلف این چهار روایت به میدان آمدهاند، ممکن است به زور یا در اثر ناتوانی از میدان به در شوند اما نیست و نابود نمیشوند. آنها در گوشههای جامعه و در میان مردم به زندگی خود ادامه میدهند و با آماده شدن شرایط درونی و بیرونی دوباره به میدان میآیند. گفتمانها ضعیف میشوند، به حاشیه رانده میشوند، با هم ائتلاف میکنند و به زایش گفتمانهای جدید کمک میکنند؛ اما هیچ گفتمانی، حتی گفتمانهای پدید آمده در فرآیندهای شبیهسازی و مهندسی را نمیتوان نابود کرد. البته همانطور که اشاره شد، اسلام مشایی به خاطر هویت سیال و پنهانی که دارد و به خاطر هراسی که از بیان دارد، یک گفتمان به حساب نمیآید و از این رو با یک انقلاب شناختی و بیانگرانه خاموش میشود.
سوم، هر روایتی برای غنی شدن ناگزیر از بیرون رفتن از خود به سوی جهان واقع و مواجهه با دیگران است. در میان این چهار اسلام، «اسلام تکیهای» کمترین توانایی را برای از خود به در شدن دارد. «اسلام حوزهای» با همهی توانایی ذهنی و فردی که دارد در سطح جمعی و ساختاری هنوز ملزم به خواندن متون با روش پیشینیان است. «خواندن اعتقادی» مهمترین عامل در جا زدن این نسخه از اسلام است. تجربه نشان داده است اگر همین متون به روش «انتقادی» یا «تحلیلی» خوانده شود، میتواند به تولید معناهای جدیدی انجامد و فضاهای زیستی و کاری تازهای در برابر اسلام حوزهای بگشاید. در این میان، فقط دو «اسلام نهضت آزادی» و «اسلام مشایی» با واقعیت بیرونی دست و پنجه نرم میکنند، اولی با چشمی شسته و گوشی شنوا و دومی با رویی ترش و روحیهای مملو از ادعا و پارانویا و ذهنی پر از نقشههای پیچیده برای آیندهی دیگران. برای پویاسازی و سالمسازی هر خوانشی از دین باید سطح تماس دوسویهی آن با دیگران را افزایش داد: تماس با خوانشهای دیگر، با مردم، با واقعیتهای روزمره.
چهارم، با توجه به رخدادهای منطقه، تولید و بازتولید اسلام حتی برای مصرف داخلی دیگر امری ملی و بومی نیست و مراکز دیگری در جهان فعال شدهاند که ممکن است نسخهای جهانی و همهپسند از اسلام ارائه دهند که بیشک وارد ایران هم خواهد شد. دقت مردم ایران در پیگیری اخبار منطقه بینظیر است. بیرون راندن نرم یا خشن نسخههای «تکیهای»، «حوزهای» و «نهضت آزادی» از میدان فعالیت اجتماعی، مجال بینظیری برای گسترش نسخهی «نوعثمانی» اسلام در ایران است. اسلام سالم هم باید راههای ارتباط با این جریانها را پیدا کند.
پنجم، نباید نقد درونی دین و خوانشهای دروندینی را به فراموشی سپرد. نقد بیرونی از دین بیشتر به نقد یک تماشاچی بیرون از بازی میماند. شاید بخشی از همین وضع موجود و استیلای اسلام خرافی گروه مشایی، حاصل دو دهه تلاش متفکران معاصر مسلمان برای رسیدن به نوعی نگاه بیرونی و و اجرای نقد از بیرون باشد. اما راه نقد اصولی و اصلاح اساسی دین، خروج از دین نیست. توجه داشته باشید که مهمترین اسلحه اسلام مشایی هم چیزی جز «تکفیر» نیست. راهبردهای اصلی به کار گرفته شده در مجموعه برنامههای «هویت» در سطوح فردی و جمعی هنوز هم به کار گرفته میشوند. اولین گام آنها برای از میدان به در کردن مخالفان تکفیر است. این در حالی است که بسیاری از فعالان فکری در این سالها اعلام خروج از دین کردهاند. جالب اینجاست که امروز میبینیم که بسیاری از آنها از دین خارج نشده و فقط در مقام لج اعلام خروج کردهاند. اگر مسئله ما زدودن پیرایههای ضدانسانی و خرافی و میلیتاریسم کور از دین است، همهی این کار را نمیتوان خارج از دین انجام داد. ما مسلمان شده به دست روحانیتی همبسته با جامعه هستیم، آن روحانیت نه دستی آلوده به خون مردم داشت و نه در برابر ظلم و خونریزی سکوت میکرد. باید به آنها بگوییم پوشاندن موی زنان به ضرب باتوم و پلیس هیچ تفاوتی با زنده به گور کردن دختران در عصر جاهلیت ندارد. بیایید به آنها نشان دهیم چگونه اسلام را به ضد اسلام و دین را به ضد دین تبدیل کردهاند.
ششم، شواهد زیادی وجود دارد که نشان میدهد ایرانیان به صرافت طراحی و ساخت نسخهی تازه ای از اسلام افتادهاند: یک اسلام سالم که به آلودگیهای مختلف ناشی از توهم قدرت آلوده نشده و به تسخیر شر نیافتاده است. به وضوح میتوان دید که این اسلام در میان مردم جریان دارد. به عنوان نمونه اسلام آمنه بهرامی را با اسلام حاکمیت مقایسه کنید. اسلام مردمی آمنه از نظر اخلاقی و انسانی بسیار سالمتر و پیشرفتهتر از اسلام مبتنی بر طرد و تکفیر و زندان حاکمیت مشایی است. چنین اسلامی در لایههای دیگر جامعه هم رشد میکند. بر اساس تجربههای امروزی و سابق آنها، میتوان بخشها و ابعادی از این اسلام را پیشبینی کرد: آنها بیش و پیش از هر چیزی، اسلامی میخواهند که فرد، سازمان، گروه یا نهادی نتواند آن را تسخیر کند؛ اسلامی که بازیچه دست افسران اطلاعاتی کشورهای عضو پیمان سنتو قرار نگیرد. آنها اسلامی میخواهند که به بهانه مقابله با غرب و جنگ با اسرائیل، مردم خود را به بند نکشد. آنها اسلامی میخواهند که همهی تواناییهای خدادادی مردم را برای حضوری فعال در جهان امروزی به رسمیت بشناسد و پرورش دهد.
اسلام سالم آینده فقط در پیوند با یک آگاهی اخلاقی ـ سیاسی از این جنس ظهور مییابد. در اینجا دیگر سیاست فقط به معنای در دست گرفتن یا دخالت در حکومت نیست بلکه بیشتر متضمن آگاهی از شیوههای بازتولید قدرت غیرانسانی در ساختارهای اجتماعی و بازتولید جاهلیت در میانهی توهم اقتدار است.
در اولین و آخرین دادگاهی که برای متهمان معترض به نتیجه انتخابات دهم برگزار شد، متهم اصلی کسی یا چیزی جز همین «آگاهی» نبود: یک آگاهی تحلیلی و انتقادی که به فهمی متقن و عینی از شیوه و شرایط وجودی ما و نسبت ما با دیگران منتهی میشود. اسلام سالم فقط از راه پیوند با یک بینش اخلاقی ـ سیاسی از این جنس رشد میکند. این بینش میتواند به اسلام بگوید از چه زمانی در خدمت جاهلیت قرار گرفته یا ممکن است قرار گیرد؛ این همان بینشی است که میتواند اسلام را برای اسکن انتقادی بدن خود در برابر همهی آفات و ویروسها و خرافهها توانا سازد.
هفتم، همهی تجربههای تاریخی و اخیر نشان از آن دارد که در میان چهار اسلام معرفی شده در این یادداشت، اسلام نهضت آزادی نجیبترین و نزدیکترین اسلام به اسلام رایج در اعماق دل جامعه است. همخوانی این اسلام با جامعه، یک همخوانی مصنوعی و حاصل یک فرآیند مهندسیشده نیست. هزاران رگ و ریشه این دو را به هم پیوند داده است. هر دو اسلام حاکم در تاریخ جمهوری اسلامی (یعنی اسلام حوزهای مورد نظر رهبر اول و اسلام مشایی مورد نظر رهبر دوم) از هیچ تلاشی برای توقف پیشرفت نظری و اجتماعی این اسلام کوتاهی نکردند چنان که برخی شاخههای آن در آستانهی خشکی قرار گرفت و نیاز به آبیاری جدی دارد. به رغم توقف تحمیلی سیساله بر این خوانش از اسلام، باز هم میتوان رگههای مهمی از معنا را اینجا یافت، رگههایی که به درستی توسط جامعه کشف شده و هیچ قدرتی نمیتواند مانع از پیگیریهای آنها شود. اگر دین در ایران مهم است که هست، هر طرحی که برای دولت آینده داریم، چه دینی و چه غیردینی، راهی جز مشورت با این اسلام ندارد.

کلیدواژه ها: اسلام, تاریخ, حوزه, مجتبی هروی |
