گفتگو با اسکات پیترسون
ایران: سفری به آن سوی تیترها
22 Jun 2011
■ احسان عابدی
“بگذار شمشیرها احاطهام کنند” (Let the Swords Encircle Me) یکی از پرشمار کتابهایی است که درباره رویدادهای پس از انتخابات ریاست جمهوری دهم ایران نوشته شده و شاید پرخوانندهترین آنها؛ اثری به قلم اسکات پیترسون، روزنامهنگار آمریکایی که بارها تجدید چاپ شده و تحسین متخصصین خاورمیانه و ایران را برانگیختهاست. در وبسایت آمازون آمده که بیش از هفت هزار یادداشت درباره این کتاب نوشته شده و نشریه پابلیشرز ویکلی نیز آن را به عنوان کتاب سال انتخاب کردهاست.
پیترسون در روزهای عجیب و پرالتهاب انتخابات در ایران حضور داشت و توانست همه چیز را از نزدیک ببیند و لمس کند. با این حال کتاب او تنها یک گزارش ساده از اعتراضات مردم ایران نیست، بلکه نویسنده تلاش کرده با جستوجو در تاریخ معاصر ایران، این رویدادها را ریشهیابی کند و با تامل در اوضاع جاری ایران، شمایی از آینده ارائه بدهد؛ چنانچه عنوان دوم کتاب هم عبارت زیر است: “ایران؛ سفری به آن سوی تیترها” (Iran–A Journey Behind the Headlines). پیترسون از سال 1996 تاکنون درگیر مسائل ایران است و گزارشها و مقالههای مفصلی دراینباره نوشتهاست.
حدود دو سال قبل در کتاب “بگذار شمشیرها احاطهام کنند” از آغاز زوال حکومت ایران سخن گفتید و آن را فرایندی برگشت ناپذیر خواندید. آیا هنوز هم بر همان اعتقاد هستید؟ یا حکومت توانسته بر بحرانهای پس از انتخابات اخیر ریاست جمهوری فائق آید؟
به نظر من رخدادهای دو سال اخیر ایران تنها نشان داده که نظام اسلامی در ایران به چه بحران بزرگی دچار شده و از 2009 در یک روند بازگشتناپذیر قرار گرفتهاست. گرچه افراطیون و اصولگرایان اعلام نوعی پیروزی کردهاند، یا به معنایی از زمانی که رایها را دزدیدهاند هر روز چنین ادعایی میکنند، یا حتی گرچه در واقع موفق شدهاند که جنبش سبز و رهبران اصلاحطلب را به عقب صحنه برانند، با این حال نشان دادهاند که در بالاترین سطح نظام چنددستگی و اختلافات عمیقی وجود دارد.
آنچه در سال 2009 و در جریان درگیریهای خیابانی مرا تحت تاثیر قرار داد، این اعتقاد راسخ میان نیروهای سرکوبگر بود که شیوههای آزموده و قدیمی، مانند چماقداری، ضرب و شتم و بازداشت، امروز نیز به همان خوبی دهههای قبل جواب میدهد. چنین اعتقادی به من ثابت کرد که طرز فکر نیروهای سرکوبگر کهنه است و دیگر در این دوره و زمانه کارایی ندارد.
این امر شاید برای نیروهای سرکوبگر مسلم شده باشد که آنها سرانجام با خاموش کردن اعتراضات خیابانی پیروز شدهاند، اما آیا واقعا خودشان باور میکنند که مردم را نیز با این توضیحات متقاعد کردهاند؟
شما از روزنامهنگارانی هستید که از نزدیک رویدادهای پس از انتخابات ریاست جمهوری دهم را شاهد بودید و موج سبز را ستایش کردید. اکنون مدتی است که در ایران خبری از آن تظاهراتهای گسترده نیست. آیا جنبش سبز تضعیف شدهاست؟ در مجموع، وضعیت آن را دو سال پس از انتخابات چگونه ارزیابی میکنید؟
جنبش سبز با از دست دادن وسایل ارتباط جمعی و ابزاری که قدرت و توان آن را به نمایش عمومی میگذارد، به طور حتم تضعیف شدهاست. اما جنبش سبز – با همه تفاوتها و جلوههای متنوعش – هنوز هم خیلی زنده است و در گستره بسیار وسیعی حیات دارد. شاهد مدعا اینکه دو سال پس از رایگیری حتی یک روز هم نشده که عدهای از مقامات ارشد درباره آن صحبت نکنند. این مسئله برای آنها به یک عقده تبدیل شده. چرا؟ چون آنها میدانند که سبزها وجود دارند، به همان شکل که به وجود مهدی در زمان غیبتش باور دارند. همانطور که کسی نسبت به وجود خورشید در یک روز ابری تردیدی ندارد، کسی هم نمیتواند در وجود سبزها تردید داشته باشد.
مدتیست که رهبران جنبش سبز، آقایان موسوی و کروبی و همسران آنها در بازداشت خانگی هستند. این مسئله چه تاثیری بر کیفیت مبارزات در ایران میگذارد؟ آیا همه چیز به سمت رادیکالیسم پیش میرود؟
سرنوشت آقای موسوی و آقای کروبی به ما یادآور میشود که نیروهای قدرتمند ضد دموکراسی و ضد جمهوریت در ایران چگونه با فشارهایی که در این مدت آوردند صدای آنها را بریدند و تضعیفشان کردند. اما همچنین به وضوح نشان میدهد که این دو مرد به عنوان خطری قابل درک برای گروههای افراطی ایران، هنوز اهمیت فراوانی دارند، و به هیچ وجه امکان ندارد که از آرا، شکایات و برنامههای خود برای اصلاح نظام دست بردارند.
من تصور میکنم که بازداشت خانگی آنها تاثیرات رادیکالی بر این جنبش دموکراسی خواهی داشتهاست، زیرا به جای شنیدن صدای این دو مرد و دعوت به میانهروی و اصلاح نظام اسلامی – به طریقی که نظام حفظ شود – اکنون مردم این حق را برای خود قائلند که فکر کنند اصلاح نظام از درون غیرممکن است. بنابراین، تنها اقدامات رادیکال، مانند خشونت، برای رسیدن به اهدافی چون برچیدن بساط ولایت فقیه، باید به کار بسته شود.
در یادداشتی اختلافات اخیر آقای احمدینژاد با آیتالله خامنهای را به “سهمگینترین طوفان” دوران ریاست جمهوری او تعبیر کردهاید. به نظر شما آیا احمدینژاد و حامیانش توان ایستادگی در برابر رهبر جمهوی اسلامی را دارند؟ توازن قوا در آینده به نفع کدام گروه خواهد بود؟
آنچه در سال 2009 و در جریان درگیریهای خیابانی مرا تحت تاثیر قرار داد، این اعتقاد راسخ میان نیروهای سرکوبگر بود که شیوههای آزموده و قدیمی، مانند چماقداری، ضرب و شتم و بازداشت، امروز نیز به همان خوبی دهههای قبل جواب میدهد. چنین اعتقادی به من ثابت کرد که طرز فکر نیروهای سرکوبگر کهنه است و دیگر در این دوره و زمانه کارایی ندارد
من اعتقاد ندارم که آقای احمدینژاد بتواند بر رهبری چیرگی بیابد، بیشتر به این خاطر که در میان گروههایی که این روزها در ایران اهمیت دارند، حامی چندانی ندارد و همچنین به این خاطر که او بسیاری را در طول دوران به شدت تفرقه انگیز ریاست جمهوری خود به خشم آوردهاست. هر دو مرد به عنوان رهبر در جریان این نزاع آسیب دیدهاند. احمدینژاد نشان داده که زودرنج، بیش از حد جاهطلب و گاهی از سر بیپروایی به تاثیر کنشهای خود بیتوجه است. اکنون مخالفان او در نقد “جریان انحرافی” که به نزدیکترین یاران رئیس جمهور اشاره دارد، احساس آزادی میکنند و حتی آن را “خطرناکترین” تهدید برای نظام از ابتدای انقلاب اسلامی مینامند، چیزی که در واقع زیاد گفته میشود.
اما در عین حال خامنهای هم نشان داده که داوری بسیار منفی درباره مردی دارد که خود او برای رئیس جمهوری حمایتش کرد و آن را “خواست الهی” دانست. رهبری برای مدیریت این بحران و زیر نظر گرفتن همه امور خود را درگیر ماجرا کرده و دریافتهاست که نقش سنتی او به عنوان کسی که ورای سیاست قرار دارد و میتواند در رقابت میان گروهها توازن ایجاد کند، دیگر تضعیف شدهاست. برای اینکه هر دو اردوگاه تضعیف شدهاند و این یک ضعف ساختاری را در نظامی اسلامی نشان میدهد که روزگاری خمینی آن را “حکومت خدا” نامید. سوالی که البته مردم میپرسند، این است: اگر این حکومت خداست، چطور ممکن است که اوضاع اینقدر به هم ریخته باشد؟
در کتابتان از نسل جوان و تحصیلکرده ایران سخن گفتهاید که آرمانها و آرزوهایی متفاوت با حاکمیت دارد. ریشههای این انشقاق چیست و چه نتایجی دارد؟
دلایل زیادی برای این فاصله میان آرزوهای بسیاری از ایرانیان – بهخصوص جوانان و تحصیلکردهها – با آن دسته از وابستگان حکومت وجود دارد که اسیر گذشتهها هستند، انگار که زمان در دوره جنگ ایران و عراق توقف کردهاست.
بسیاری از سرسختترین اصلاحطلبان امروز، حامیان رادیکال و تندرو انقلاب در سالهای اولیه آن بودند، کسانی که شاه را سرنگون کردند و با صدام بیدین جنگیدند و به همه اصول انقلاب که عدالت و آزادی را فریاد میکرد، اعتقاد داشتند.
آن اصلاحطلبان به این نتیجه رسیدند که انقلاب نیاز به تکامل دارد و از این رو، جمعیت عظیمی از جوانان را همراه آن کردند. اما درباره آن دسته از ایدئولوگهای فسیلشدهای – که در مجموع، هیچ تغییری را تحمل نمیکردند و از اواخر دهه 1990 تا به امروز بر ایران سلطه یافتهاند – باید گفت که بخشهای عظیمی از مردم ایران از آنان روگردان شدهاند، چرا که این مردم خواهان برقراری ارتباط با دنیای بیرون هستند و میخواهند اثبات کنند که ایران هنوز خاستگاه عقاید و فرهنگی منحصر بهفرد است.
این واقعیت که سراسر جهان پذیرای فیلمهای سینمای ایران است – که اغلب از تکنیکهایی در آن استفاده شده که کارگردان از دیدن آثار دوران جنگ مرتضی آوینی و مجموعه “روایت فتح” آموخته – به راستی بیانگر این است که چه فرهنگ غنیای در ایران وجود دارد. و این امر که بسیاری از بهترین کارگردانهای ایران هماکنون در تبعید یا زندان به سر میبرند یا مشمول چنین حکمی شدهاند که به مدت بیست سال نباید فیلمی بسازند – به خوبی نشانه این است که چه تفکر کهنهای بر ذهن رهبری و حکام امروز ایران حاکم است.
فصلی از کتاب شما به رویکرد فرهنگی دولت آقای خاتمی اختصاص یافتهاست. ارزیابی کلی شما از عملکرد دولتهای او چیست؟ اصلاحات او چه تاثیراتی بر جامعه ایران گذاشت؟
این موضوع که فرهنگ ایرانی تا چه میزان در دوران خاتمی به شکوفایی رسید، از دید کسی پنهان نمانده است؛ آن دوره برخی از محدودیتهایی که حکومت بر زندگی مردم تحمیل کرده بود، به سادگی از میان رفت و آزادیهایی نیز به دست آمد.
ایرانیها به این که کسی به آنها بگوید چه باید بکنند، نیازی ندارند. این بود که تا موقعیتی برای کاهش فشارها پیش آمد، در هوا قاپیدند. مسلماً خاتمی شخصیتی وفادار به قانون بود و به همین خاطر هم بسیاری از ایرانیان میگویند که او بیش از اندازه جنتلمن بود که برای ورود به آشفته بازار سیاست پرخشونت ایران، مناسب باشد.
و البته مشکل او این بود که رقبایش احترامی برای قانون قائل نبودند و از به کار بردن خشونت و فشار برای ایجاد رعب و وحشت، در جهت کشتار و برای به کرسی نشاندن حرفشان باکی نداشتند.
دوباره برمیگردیم به محاسبات غیر قابل تحملی که میان افراطیون و سرکوبگران حکومتی نظیر “انصار” و دیگر گروههای ستیزهگر حاکم است: فردی بنیادگرا معتقد بود که میتوان مردم را به زور به اطاعت واداشت و به این شکل، با اِعمال زور میتوان به “پیروزی” دست یافت، یعنی مردم را مجبور کرد که طرز فکرشان را تغییر دهند و از شما حمایت کنند.
یکی از بزرگترین مشکلات نظام در سالهای پیش روی، پیامدهای انقلابهای ضدحکومتی خواهد بود که سراسر جهان عرب را درمینوردد و به “بهار عرب” معروف است
اما چنانچه به وضوحِ بسیار شاهدیم، این دستورالعمل دیگر در مورد ایران پاسخ نمیدهد. و فکر میکنم به واقع، این اشتباه نیست که آقای موسوی میگوید درس واقعی امام حسین برای آن دسته از ایرانیانی که از همه دیندارترند – و اغلب از چماقداران و زنجیرکشان در راه خدا هستند – صدق نمیکند، بلکه برای جنبش اصلاحطلبی یا سبز صدق میکند. چرا که درس او سراسر درباره مقاومت در برابر استبداد، مقاومت در برابر اِعمالِ زور و مقاومت در برابر تحمیل این باور است که هر چه شما میدانید، ناصحیح است.
نوشتهاید که برخلاف تبلیغات رسمی ایران، اکثریت مردم این کشور دوست آمریکا هستند. تصور نمیکنید که تحریمهای آمریکا علیه ایران باعث شود که ذهنیت این مردم نسبت به آمریکا تغییر کند؟ آیا این تحریمها به جز زیان برای مردم ایران حاصلی داشتهاست؟
من مطمئن نیستم که تحریمهای آمریکا علیه ایران چه تاثیری روی دیدگاه ایرانیان نسبت به آمریکا میگذارد. مسائل بسیار زیادی میان این دو کشور وجود دارد؛ اما همچنان ایرانیان برای گفتمان آزادی و دموکراسی آمریکایی احترام زیادی قائل هستند، اگرچه عملکرد چند دهه اخیر آمریکا در عراق، افغانستان و بسیاری سرزمینهای دیگر را نمیپسندند.
تحریمها در سطح فردی روی زندگی بسیاری از ایرانیان تاثیر منفی گذاشته و این مسئله بسیار بزرگی برای سیاستگذاران آمریکایی است که میگویند، «ما مردم عادی را در ایران هدف قرار ندادهایم». با این حال این مردم معمولی ایران هستند که برای انجام کارهای بانکی در خارج از کشور به شدت در مضیقهاند یا حتی برای برنامهریزی یک سفر تفریحی به کشوری دیگر. بنابراین تحریمها چنین زیانهایی داشتهاست.
آنها همچنین بهانهای دست نظام دادهاند که مشکلات اقتصادی خودشان را گردن آمریکا و سازمان ملل بیندازند و سپاه و دیگر ارگانهای نظام را مجبور کردهاند که در هر زمینهای – از صنایع دفاعی گرفته تا برنامههای اتمی – بسیار خودکفاتر شوند.
اما از طرف دیگر، تحریمها فشار را از جهات بسیاری بر حکومت افزایش دادهاست. آیا این تحریمها رفتار تهران را همانطور که واشینگتن میخواهد، تغییر خواهد داد؟ من تردید دارم، اما فشار زیاد بودهاست.
و پرسش آخر؛ تحولات منطقه چگونه تاثیری بر ایران خواهد داشت؟ حوادث به سود حاکمیت ایران رقم خواهد خورد یا به ضرر آن؟
به اعتقاد من یکی از بزرگترین مشکلات نظام در سالهای پیش روی، پیامدهای انقلابهای ضدحکومتی خواهد بود که سراسر جهان عرب را درمینوردد و به “بهار عرب” معروف است.
ایرانیان به مدت سه دهه به این موضوع میبالیدند که این آنها – یعنی فارسها یا ایرانیان شیعه – بودهاند که جرأت سرنگون ساختن حکومتشان را به واسطه انقلابی مردمی و کامل، به دل راه دادهاند، حال آن که عربهای سنی نشسته بودند و هیچ کاری علیه هیچ یک از دیکتاتورها، سلاطین و مستبدانی که مدتها در سراسر جهان عرب حکومت کرده بودند، انجام نمیدادند. بعد انتخابات سال 2009 پیش آمد و اعتراضات دموکراسیخواهانهای شکل گفت که تا به این لحظه در از میان برداشتن یا اصلاح جمهوری اسلامی ناتوان مانده است.
و اکنون ما با نمونه عربی “قیام” مواجهایم؛ و نه فقط یکی، بلکه تونس، مصر و میشود گفت که به زودی، لیبی، سوریه، یمن و احتمالاً بحرین.
آیا در مجموع، این فعالان عرب دوباره نیروی حیات و پتانسیل تغییر را به خیابانهای ایران نخواهند بخشید؟ البته که خواهند بخشید.
به همین خاطر من فکر میکنم پذیرفتن این تغییرات به عنوان یک “بیداری اسلامی” برای حکومت ایران بسیار خطرناک بوده، یعنی همان تعبیری که آیتالله خامنهای به کار میبرد. مسلماً قصد او این است که در تاریخ ماندگار شود.
اما طبق آنچه درباره این انقلابهای جهان عرب گزارش شده و با آگاهی از تفرقهها و نفاقهای داخل ایران که اعتبار این کشور را به عنوان یک “الگو” برای هر چیزی، در سراسر جهان عرب کاهش داده است، من معتقدم که جمهوری اسلامی قادر نخواهد بود که به مدتی طولانی از جریان تغییر در امان بماند.
در اینباره مطمئن نیستم که مثلا تا پنج سال دیگر، جمهوری اسلامی “از چهره تاریخ محو خواهد شد” یا نه، اما انتظار دارم که این نظام دیگر بیش از این بر ماندن به این شکلی که اخیراً درآمده است، پافشاری نکند. به اعتقاد من، این نتیجه دخالتهای تعیینکننده از بیرون نخواهد بود، بلکه حاصل بیتدبیری و قضاوتهای اشتباه رهبری افراطگرای ایران خواهد بود.

کلیدواژه ها: احسان عابدی, اسکات پیترسون, اعتراض, ایران, جنبش سبز |
