Home

Titleایران، خمینی‌شهر است

پورنوگرافی سیاست در خیابان، زندان و باغ ولایت

17 Jun 2011

■ مهدی جامی
Font Size + | - Reset

همه شواهد نشان از آن دارد که نظام ولایت در ایران در حال رسیدن به نهایت ایده آل ها و آرمان های خود است: ایران جای زندگی هر کسی نیست؛ ایران ام القرایی است که تنها به روی ولائیان باز است از هر نژاد و ملیتی که باشند. اما به روی خود ایرانیان به صرف ایرانی بودن باز نیست. نظام ولایی ناامید از سلطه یافتن بر اکثریت ایرانیان و بخصوص زنان تجددخواه، به روشهای شریرانه برای کنترل روی آورده است.

این یادداشت تحلیلی از این صورت بندی نهاناشکار ولایی است.

بخش اول مفهوم بی دولتی را تشریح می کند که با حاکمیت اقلیت همراه است.
بخش دوم روش مهار کردن اکثریت را در نظام ولایت باز می شناسد که به اوباشیگری میدان می دهد.
بخش سوم به ورود روشهای اوباشانه در سیاست مهار زنان می پردازد.

تحلیل اول:
نظام ولایی نافی دولت مدنی است

حکومت اسلامی ایران ظاهرا مستظهر به یک قانون اساسی است که هر زمان لازم باشد در باره سرعت تدوین آن فخر هم می فروشند. اما این حکومت به هیچ معنایی از معانی پذیرفته شده حکومت قانونی و حکومت «مدنی» نیست.

وضعیتی که در سه دهه گذشته در ایران شاهد بوده ایم گاهی به سمت دولت شدن گرایش داشته است اما عمدتا زیر نگین ولایت مطلقه بوده است که نافی دولت به معنای مدرن/مدنی آن است. یعنی در یک صورتبندی ساده شده: اداره دستگاهمند کشور متکی به قانون پارلمان و پاسخگو در برابر وکلای مردم، جامعه مدنی و دستگاه مستقل قضایی.

دستگاه اداری در جمهوری اسلامی در واقع صورت مادی یک تناقض فکری است. این تناقض ناشی از آن است که حاکمیت خود را ظاهرا متکی به قانون می داند اما عملا از راههای مختلف قانون را نقض می کند. یکبار آن را به دلیل شرعی نبودن رد می کند و یکبار همان شرع را به دلیل مصلحت معطل می گذارد. قانون نوشته شده و تایید شده هم می تواند با حکم حکومتی نقض شود. بعلاوه سازمانهای مختلف می توانند تصمیم هایی بگیرند که در پارلمان تایید نشده است. نهادهای امنیتی و اطلاعاتی نیز دم از استقلال رای و روش می زنند و ابداعات شبه قانونی یا غیرقانونی خود را دارند. و نهایتا هر کس به میزان نفوذی که دارد تاریکخانه ای را اداره می کند که روشن نیست در آن کدام قانون حاکم است یا نیست و عملا وحدت قانونی که اساس حاکمیت مدنی است شکسته می شود.

قانون نیست پس دولت هم نیست

جایی که قانون نباشد دولتی هم در کار نیست. آنچه هست گروههای صاحب نفوذند که بر اساس قواعد عرفی حل و عقد کارهایی را با هم توافق می کنند که ممکن است مدتی بعد آن توافق را زیرپا بگذارند. چون این قواعد همیشه پشت درهای بسته پیدا و اعمال می شود در کار دولت هیچ شفافیتی نیست. روی دیگرش این است که دولت پاسخگو نیست. آنچه خواهد می کند. نه تنها به قانون روی کاغذ پایبند نیست که حتی به حرف و برنامه های اعلام شده خود که نوعی قانون و معیار سنجش آن است نیز پایبندی ندارد.

چون قانون نیست دستگاه دادگستری و قضا هم بی معنا ست. اینجا هم نفوذ ارباب عرفی قدرت و ثروت مهمتر و والاتر از قانون روی کاغذ است. بنابرین هرگز نمی توان با اتکا به قانون نوشته شده حقی را استیفا کرد. سهل است وکیل هم که باشی و قانون هم که بدانی به راحتی سر از این یا آن تاریکخانه قدرت در می آوری و اگر تسلیم نشدی راهی زندان می شوی. زندانی کردن وکیل نشانه روشنی از حاکم نبودن قانون و نبود قانون است. قانون و کتابت و سند حقوقی «ورق پاره» ای بیش نیست.

وقتی ولی فقیه قانون باشد، ملت بی حقوق است

وقتی ولی فقیه می تواند احکام شرع را هم که مظهر اصلی قانون فرض می شود تعطیل کند سخن گفتن از اعتبار حقوق ملت در قانون اساسی بی معنا ست. ولی فقیه فوق قانون است و چنانکه اهل حل و عقد نظام بارها گفته اند آنچه در قانون اساسی هم در باره ولی فقیه آمده تنها کف اختیارات او ست. زیرا ولایت او حد ندارد و مطلق است.

به این ترتیب ولی فقیه می شود مرکز اصلی قدرت و قانون. معنایش این است که قانونی وجود ندارد. آنچه او بخواهد قانون است و آنچه او نخواهد قانون شرع هم باشد قانون نیست. معنای این وضعیت کاملا روشن است: سلب حقوق ملت و خلع معنای دولت.

ملت در برابر صاحب ولایت هیچ است. صفر است. این ولایت است که صفرها را معنا می دهد. زیرا او یک است با هفتاد میلیون صفر در مقابل اش. در این نگاه نه انتخابات معنا دارد و نه وکالت یا استیفای حقوق مردمان. نه پارلمان وزنی دارد و نه قاضی و قضا قدرتی. دولت هم پادوی ولایت است. ملت غائب است. حتی مشروعیت هم از ملت نیست. مشروعیت ولی از آسمان آمده است.

این نظام جمهوری اسلامی است.

در نظام بی قانون، حکومت اکثریت بی معنا ست

در این نظام پس مرام مردمسالاری جز لقلقه زبان نیست. مردم، سالار هیچ امر سیاسی نیستند. زیرا دیدیم که اصولا جای روشنی برای مردم در «نظام» تعریف نشده است. مردم صورت تازه ای از رعیت در نظام های قرون پیش اند و بس. چنانکه ولی همان سلطان است. دربار او محور همه چیز است. درباری که امروز بیت رهبری خوانده می شود.

در این نظام حقوقی برای مردم تعریف نشده است. در این نظام حاکمیت اکثریت بی معنا ست. در این نظام منافع ملی وجود ندارد. زیرا این نظام بی وطن است.

ولایت فقیه تعهدی به ایران ندارد

حاکمیت هیچ تعهدی به ایران ندارد. او در خدمت چیزی مبهم به اسم اسلام است که روشن نیست مخاطب اش کجا ست. روشن نیست چون پاسخگویی ندارد. چه کسی باید از چه راهی حاکمان را استیضاح کند که در خدمت به اسلام بوده اند یا نبوده اند و کوتاهی کرده اند یا نکرده اند؟ نظامی برای این خدمتگزاری شناخته شده و موجود نیست. پس بهترین راه پنهان کردن بی مسئولیتی است. هر کار کردی عاقبتی ندارد. سوال از آن کار نمی شود (لا یسئل عما یفعل). درستی و نادرستی اش جایی در محکمه ای بررسی نمی شود.

فرض بر این است که هر کار که سلطان یا ولایت عهد کرد درست همان است و او فعال مایشاء است.

جمهوری ولایی جمهوری شهروندی نیست

جهان ولایت بلافاصله مردمان را تقسیم می کند به:
اول. پیروان ولایت که معمولا حق مخالفت و چون و چرا از ایشان سلب شده است و تنها کارگزار سلطان اند
دوم. هر کسی که جرات کند اندک چون و چرا پیش نهد تا کسانی که با گفتار یا رفتار به مخالفت تمام عیار بر می خیزند

این جهان بینی که مبتنی بر اصالت تولی-تبری است، به طور طبیعی نافی جامعه مدنی است. نافی احزاب است. به انتخابات و اکثریت و اقلیت و تعدد نظرهای سیاسی و عقیدتی هم بی اعتقاد است.

جهان ولایت پس از همان ابتدا یک مشکل بزرگ پیدا می کند: مهار کردن کسانی که ذوب در ولایت نیستند یا اصلا به ولایت اعتقاد ندارند و دم از دولت پاسخگو می زنند و حق شهروندی خود را خواستارند.

جهان ولایت دورترین جهان سیاسی از ایده برابری حقوق مدنی است. چگونه ممکن است کسی که پیرو و مطیع ولایت است با کسی که پیرو نیست و سر اطاعت ندارد برابر باشد؟ این نظام از اساس نظام تبعیض است (1).

جمهوری ولایی جمهوری حقوق مردم و نظام شهروندی نیست. این جمهوری هرگز جمهوری ملی و ایرانی نبوده است. از این منظر، شعار «ایران برای همه ایرانیان» برای این جمهوری چیزی در ردیف کفرگویی است. این جمهوری از بام تا شام می کوشد تا بگوید در این نظام همه برابر نیستند. برائت اصل نیست. اکثریت انتخاباتی ارزش ندارد. اقلیتی که به نظر خودش صالح است می تواند بر اکثریت حکومت کند و اکثریت و خواسته هایش را نادیده بشمارد. و حاکم و والی آن نیز مشروعیت اش را از مردم نمی گیرد. جایی که سخنی بر خلاف رای و نظر حاکمیت جاری شود «خانه فساد» است و آن را باید بر سر اهالی اش آوار کرد.

تحلیل دوم:
عدالت ولایی همگام است با ستم ولایی

اما جهان ولایت مشکل خود را با مردمی که رعیت نیستند، دوستدار ولایت (اهل تولی) نیستند و خود را شهروند می دانند چگونه حل می کند؟

نظام ولایی قانون ندارد که قانون را حاکم کند. جامعه مدنی را به رسمیت نمی شناسد که مساله را از طریق تفاهم با احزاب و گروههای مرجع اجتماعی و توزیع و بازتقسیم قدرت حل و فصل کند. دستگاه پلیس و قضای اش در غیاب جامعه مدنی آنقدر فاسد شده است که از عهده هیچ کدام از خواستهای شهروندان برای پیگیری و محاکمه عادلانه بر نمی آید و اصولا برای این کار ساخته نشده که حقی را به حقداری برساند. مجلسی ندارد که توانایی طرح سوال از دولت و استیفای حقوق ملت داشته باشد. همه چیز بر می گردد به بیت رهبر و شبکه اطلاعات و امنیت او. چیزهایی که عمدتا اسباب کنترل و سرکوب اند تا عدالت. اصلا بنای ولایت بر عدالت با همگان استوار نیست. اساس اش بر تبعیض است.

در واقع جهان ولایت جهان تحقیر و تخفیف مردمان است. تعهدی به شهروندان ندارد. تعهدش به پیروان است. لاجرم هرکس از دایره پیروان بیرون بود عدالت با او معنا ندارد. او حیوان است و گزنده و خطرناک. اگر کسی ولایت را نپذیرفته باشد حتی دین ندارد. تکرار تعبیر «بیدین» در باره مخالفان و معترضان از جمله به همین دلیل است. حتی اگر ایشان قرآن پژوه باشند. ا زمهندس برازنده تا عزت الله و هاله سحابی و هدی صابر. مهم نیست حتی که در باره مثلا همین آدمها تعبیر بیدین به کار برده باشند یا نه. رفتاری که با آنها می کنند جز این را نشان نمی دهد(2). از چشم اطلاعات و امنیت اینان الدالخصام (بدترین دشمنان) اند.

نظام ولایی قانون ندارد که قانون را حاکم کند. جامعه مدنی را به رسمیت نمی شناسد که مساله را از طریق تفاهم با احزاب و گروههای مرجع اجتماعی و توزیع و بازتقسیم قدرت حل و فصل کند. دستگاه پلیس و قضای اش در غیاب جامعه مدنی آنقدر فاسد شده است که از عهده هیچ کدام از خواستهای شهروندان برای پیگیری و محاکمه عادلانه بر نمی آید و اصولا برای این کار ساخته نشده که حقی را به حقداری برساند

به زبان دیگر عدالت ولایی همگام است با ستم ولایی. یعنی چون می خواهد تنها با پیروان به عدالت رفتار کند به همه شهروندانی که ولایت پذیر نیستند ستم می کند. از این رو، دستگاه فکری ولایت توجیه گر ستم است. این ستم را به صورتهای مختلف انشا و اجرا می کند.

بخش مهمی از عمل سیاسی ولایت کارگزاری ستم است. این بخش می کوشد برای ستم خود و توجیه آن نیرو جمع کند و به ستمکاری نظام چهره ای روزمره و عادی شده بدهد. این کار را از چند راه انجام می دهد:

می کوشد از راه اساطیر مذهبی جماعتهایی را به خود جلب کند. در این زمینه از همه فنون تبلیغی و منبری و مداحی استفاده می کند و لازم باشد به ساخت اساطیر تازه هم می پردازد و والی حاکم را صاحب کرامات معرفی می کند و با امام زمان مرتبط می سازد و به او چهره آسمانی می بخشد. این نوع نگاه هنوز در میان جماعتهایی در وطن ما خریدار دارد. منافع هم دارد. امنیت می بخشد. دست سلطان بر سر شما خواهد بود.

می کوشد از راه دمیدن در تعصبات و خرافات جماعتهای خاص تر و فعال تری را جلب دستگاه کنترل و امنیت خود کند و ایشان را به عنوان کارگزاران ستم بر ولایت ناپذیران سازماندهی کند.

می کوشد گروههای ولایت ناپذیر / کنترل ناپذیر را محدود کند، از سازمانهای اداری براند، از دانشگاه اخراج کند، از ارتقای اجتماعی بازدارد، از دخالت در برنامه ریزی و مدیریت کشور منع کند.

می کوشد از هر گونه شبکه سازی بین کنترل ناپذیرها جلوگیری کند، هر پاتوقی را به هم بزند، هر جمعی را متفرق کند، هر کانونی را تعطیل سازد و هر رسانه ای را که از خط ولایت خارج می شود ببندد و توقیف کند.

می کوشد دگرسازی و بیگانه سازی از دگراندیشان را به خط ثابت سیاست های فرهنگی خود تبدیل کند و به این ترتیب مردم دارای حقوق را در کشور خود بیگانه کند و از حقوق اجتماعی محروم سازد و لازم شد فعالترین آنها را به محکمه ببرد و همین محرومیت را به عنوان حکم به آنها ابلاغ کند.

می کوشد مدام از جمعیت فعال دگراندیشان به هر روش شده بکاهد. زندان و تبعید و آواره سازی روشهای روزمره نظام ولایی است.

اینها به اندازه کافی ستمکاری هست. نشان دهنده غیبت حاکمیت مدنی هست. فاشگوی حاکمیت اقلیت بر اکثریت هست. اینها همه چیزهایی است که در این سه دهه دیده ایم و در این دو ساله اخیر مکرر و روز به روز شاهدش بوده ایم و دیگر به وجدان عمومی تبدیل شده است. اما یک صحنه دیگر از این بازی هست که از چشم من صحنه آخر است. و آن تبدیل شدن به اوباش و به کار گرفتن اوباشیگری است.

اوباشیگری نماد نظام اقلیت است

اوباشیگری در کوتاهترین معنای خود پیکرینه شدن تحقیر است. نظام ولایت چون نظام اقلیت است راهی ندارد جز اینکه از طریق تحقیر دگراندیشان با ایشان فاصله گذاری کند. زبان این نظام سرشار از عبارت های تحقیرکننده است. سرشار از ناسزاگویی است. اما وقتی این تحقیر صورت عملی یافت به اوباشیگری میل می کند.

اوباشیگری نخست از حلقه های مخفی آغاز می شود و تا مدتها نیز تنها در تاریکخانه های انواع و اقسام بازداشتگاه های سیاسی و زندانهای پرشمار امنیتی حقیقت خود را عریان می کند. نخستین حلقه اوباشان بازجوهای خشن و شکنجه گرند. صورت بیرونی آنها لمپن های حاشیه شهری و چماقداران اند. اینها نیروهای درونی و بیرونی نظام سلطانی اند. رعیت های مطیع اویند. شما را به لگد و سیلی یا چماق و لت و کوب می مالند تا آرام شوید و اطاعت کنید. فکر مخالفت را از سر بیرون کنید و دست آموز شوید. یا اگر لازم افتاد به دروغ هم که باشد بر ضد خود اعتراف کنید. قدرت سلطان در مالش دادن است.

اوباش محصول ملال سلطان

در نظام های متکی به مالش فیزیکی، نگاه حاکم نگاه عینی و مجسم و مکانیکی و کنفورمیستی است. تنوع ندارد. زیرا ابداع ندارد. خلاقیت در آن نیست. دگم ها و کلیشه ها و صورتها ست که حاکم است. حاکم و دربار و بیت و پیروان و کارگزاران اش فاقد قدرت تخیل اند. فاقد ظرافت اند. معمولا به روشهای خام دستانه شهره اند. روشهای کاری شان باید برای ساده ترین ذهن ها قابل فهم باشد. دستگاه تولید ملال اند.

در غیبت مردمی که صاحب حق اند و از حق خود با خبرند و آن را پی می گیرند تکیه گاه اصلی سلطان در حفظ قدرت اش به اوباش ختم می شود. اوباش به مدل اصلی در رفتار سیاسی و مدیریتی و انتظامی و امنیتی و تاریکخانه های رسانه ای تبدیل می شوند. دهن دریدگی و فراغت از هر نوع «ورق پاره» قانونی و اخلاق معارفی می شود منش حکومتی.

اهمیت اوباشیگری از نگاه قدرت تعصبی است که در کار می آورد و بی کله بودن و رفتار نوچگی و اطاعت از آقا و داش و مرشد و لوطی باسابقه تر. آنها اصولا رقیب کش اند. این برای حفاظت از نظام اقلیت سرمایه مهمی است.

اوباش خیابان و باغ

جمهوری اسلامی سه دهه است از اوباشان به اشکال مختلف استفاده کرده است و امروز مانند برخی کشورهای هم سنخ خود سازمان یافته ترین اوباشان را در اختیار دارد و کارخانه تبدیل اوباش به لشکر سلطان است. یک چشمه از رفتار اوباش مصری را در حمله شترسواران به مردم معترض مصری به یاد داریم که در زمان خود خاطره های مشابهی را از هنگ موتورسواران حیدرگو تداعی کرد که اگر چوب و چماق و قمه هم نداشتند قفل فرمان دور سر خود می چرخاندند(3). نیروی کاملا «مردمی» با ابزار حمله غیررسمی.

به کار گرفتن اوباش مزایای بسیاری برای نظام ولایی دارد. این نیروی پاره-وقتی است که رسیدگی چندانی نیاز ندارد اما بهره دهی بالایی دارد. نیرویی است که برخلاف نیروهای رسمی که تحت قواعد و قوانین ممکن است به دردسر بیفتند و به پاسخگویی کشانده شوند از هفت دولت آزاد است. اوباش نیروی بزن-در-رو است. وقتی احضار شد به میدان می آید و وقتی کارت با او تمام شد می رود.

اوباش تجسم خصیصه «تحقیر رقیب» در آیین ولایت است. تحقیری که حاکم به ملت ولایت ناپذیر و کنترل ناپذیر روا می دارد.

تحلیل سوم:
نافرمانی مهارنشدنی زنان

از قضا بزرگترین رقیب ولایت که اساسا مردمحور است زنان اند. ولایت اسلامی تجسم بیرونی یک نظام اندرونی است. در نظم اندرونی، زنی که ناشزه باشد مطرود است و تحقیر می شود و لازم باشد لت و کوب هم می شود. زنان ناشزه در عرصه سیاسی و اجتماعی صورت بدخیم تری از نشوز خانگی اند. پس باید ایشان را تحقیر کرد و سرکوب کرد و مطرود ساخت. حتی اگر به حج رفته باشند باید بازگرداندشان چه رسد که پشت پا به دین ولایتمدار زده باشند و به تبرج و «این منم»-گویی از خانه بیرون آمده باشند.

زنی که به حجاب اجباری دین دولتی تن نمی دهد چون از اندرونی نظام خارج شده از این دین خارج شده است. او نماد شورش بر این دین است. برای نمایندگان ولی فقیه و حافظان رهبری (نامی که خبرگان برای خود می پسندد) این همان معنای ارتداد است. اگر به دین دولت نیستی دیندار نیستی.

زنی که تحول یافته باشد و از حقوق خود آگاهی پیدا کرده باشد مظهر عالی شهروندی و نماد اصلی خطر برای نظام ولایی است که رعیت پرور است. خطر چنین زنی آن است که ضعیفه سلطه پذیر اندرونی را تبدیل به صاحب قدرت و چالشگر بیرونی می کند. نماد خروج از ولایت می شود. این نماد در «حجاب» پیکرینه شده است. حجابی که محل کشمکش سلطه ولایت و نافرمانی فردیت است. حجابی که نماد اجبار ذاتی در نظام ولایی است. پس این زن را باید به اسم حجاب مهار کرد و زیر فرمان آورد. حجاب اجباری رمز ستیز با تجدد زنانه است. ولایت سراپا ضدتجدد است و این را به هزار زبان بیان کرده است.

از نظر سنت که در این سی ساله تغلیظ هم شده است زن يا ناموس آدم است که معمولا نسبت خويشی دارد، يا معشوقه ای که باز هم نسبت خصوصی با او داری و مظهر همه خوبی هاست، و يا پتياره/ رقاصه/ بدکاره/ اغواگر – به زبان ديگر زنی که عمومی است؛ مثلا زنانی که در روحوضی های قديم بازی می کردند و ساز می زدند و می رقصيدند. برای همين هم رقص در ايران همچنان بار منفی دارد.

تحریک و بدکارگی

منطق «این زن تحریک می کند» مساله محوری جمهوری مقدس است. معنا و مفهوم آن این است که این زن در عرصه عمومی قرار دارد اما نه ناموس ما ست و نه معشوقه ما. پس پتیاره و بدکاره است. سنت ایرانی الگویی برای درک و پذیرش زن در عرصه عمومی ندارد. برای همین هم زن هنوز با همان معیار خانگی ناموس دانسته می شود. معیار عمومی وجود ندارد. این همان بی معیاری است که مبارزه با زن پشت آن پنهان می شود. اگر ناموس نیستی پس بدکاره ای. بی حیا و هرزه.

زن عرصه عمومی بنابرین مظهر بدکارگی است. روسپی است. آیین متلک گویی و از آن بدتر رفتار اجتماعی در جنسی-دیدن-هر-زنی که ناموس نیست دقیقا واگوی همین است که زنی که از قید پدر و مرد و بزرگتر و سنت درامده باشد تنها می تواند روسپی باشد. نظام ولایی این گمان افکنی لئیمانه را پایه توجیه رفتار خود می کند و بدرفتاری با زنان را به اسم «برقراری امنیت اخلاقی» می فروشد.

هیچ تحقیر عمومی در تاریخ نظام مقدس پرزورتر و عریان تر از تحقیر زنان حاضر در عرصه عمومی نبوده است. تمام رفتارهای متنوع و برنامه ریزی های پرهزینه نظام به این معنا ست که این زن را باید مهار کرد و اگر نشد باید او را سر جایش نشاند (4).

حالا نظام همه تدارک لازم را دیده است تا قدم آخر را بردارد. سه دهه پند و نصیحت و زور و بازداشت و گشت و تذکر و تنبیه به جایی رسیده که زنان دیگر از نیروهای رسمی نمی ترسند. می دانند که این دعوا سی سال است هست و افت و خیز دارد و گاهی هست و گاهی نیست. و همیشه زنان خط جبهه را جلوتر برده اند و فضای ازادی خود را بیشتر کرده اند.

شرارت ولایت

اما آن قدم آخر که نظام دارد بر می دارد سخت شریرانه است. نظام رسمی فکر می کند چرا نباید از اوباش در مبارزه با زنان استفاده کرد؟ اگر زنان از نیروهای رسمی نمی ترسند و اگر نیروهای رسمی توان بازداشت هزاران زن را ندارند و اگر زنی در بازداشتگاه بلایی به سرش آید، مثل زهرا بنی یعقوب، باید تا ماهها زیر فشار اجتماعی و سیاسی بود چرا از راه همیشگی استفاده نکنیم: اوباشیگری ارزان و موثر. باید نیروی مخوف غیررسمی اوباش تحت حمایت را به جان زنان انداخت.

در دو سال گذشته گزارشهای متعدد از منابع موثق و از تجربه شاهدان عینی منتشر شده است که نشان می دهد نیروهای حمله کننده به تظاهرات معترضان به انتخابات مرتبا به «دستمالی» زنان و دختران پرداخته اند. یکی از نیروهای قدیمی بسیج که از این گرایش ابراز بیزاری می کرد در همان شبهای انتخابات به من که از اوضاع تهران می پرسیدم و از انگیزه بسیجیان برای حمله به مردم، نوشت: انگیزه گروههایی از بسیجی ها اکنون «دست زدن» به دختران آلامدی است که در وضعیت عادی به این پسران نگاه هم نمی کنند. ربودن زیبارویان به نام بازداشت های موقت اکنون به یک روند ثابت تبدیل شده است. در گزارش های 22 خرداد امسال خواندم که نیروهای امنیتی معمولا دختران را دستگیر می کرده اند بخصوص اگر زیبا بوده اند.

من حمله اوباش خمینی شهر را به مهمانی در باغ و تجاوز به زنان آن مهمانی را نشانه ای از ورود به این مرحله نهایی می بینم. می بینید که تنها کسی که در تمام خبرها محکوم نمی شود متجاوزان اند. مسئولان بدون هیچ شرمندگی تمام تقصیرها را از زنان می دانند. تقصیر از نفس خوشی کردن است. از رقصیدن و موسیقی است. گویی اینها نباشد تجاوز نیست. اما این صورت عوامانه ای برای توجیه یک تصمیم سیاسی است: دست اوباش را باز بگذارید تا زنان حساب کار خود را بکنند. به زنان حمله کنید و اوباش را رها بگذارید. این معنای اصلی «برقراری امنیت اخلاقی» است. این هم که می گویند قربانیان غریبه بوده اند بهانه دیگری است. از نگاه سرداران نظام ولایت، دوست و خویش و همسایه هم باشند تکلیف شان همین است.

از خیابان به زندان از زندان به باغ

جمهوری مقدس از باز گذاشتن دست چماقداران برای بر هم زدن اجتماعات مخالفان اکنون به اینجا رسیده است که دست اوباش را برای بر هم زدن اجتماعات خانوادگی طبقه ولایت ناپذیر باز بگذارد. این ادامه سیاست ترس و ارعاب سیاسی (نصر به رعب) است که وارد صحنه جامعه و فرهنگ می شود. دیروز زندان محل تجاوز بود. امروز باغ. و ایران خمینی شهر است.

نظام ولایی با معرفی رقیبان و مخالفان خود به عنوان «بیدین» و زنان به عنوان «اغواگر» صحنه ای ساخته است که در آن یک پورنوگرافی سیاسی تمام عیار در جریان است. پورنوگرافی فقر تخیل خلاق است. فقر عاطفه و عشق است. فقر رابطه است. دنیای مکانیک اعمال است. اعمالی که روح ندارند. تظاهر اند. برای دوربین اند. پورن زمانی به وجود می آید که داستان عشق بازی از ظرافت خالی می شود. دنیای پورن شبیه دنیای سیاست های عقیم است. سیاست هایی که روح ندارند. از ایجاد ارتباط عاجز اند. به تجاوز فکر می کنند. رابطه برایشان از بالا به پایین و یکطرفه است. خود رابطه و جهان ارتباط اصلا مهم نیست. انزال مهم است. ارگاسم قدرت. پورن پوششی برای تنهایی است. پورن سیاسی هم تنهایی سردارها و زندانبان ها و حاکم هایی را نمایندگی می کند که ظاهرا همه چیز دارند اما بیدل و بی مردم و ملعون مردمان اند. حاکمانی که مثل پدران معتاد کسی دوست شان ندارد و این حس تحقیرشدگی را در اجبار و زورگویی و سوزاندن دست و پا و شکستن دهان نزدیکان بی آزار خود جبران می کنند. آنها معتاد خشونت اند. اوباش نماد خشونت. «اوباش» و «اوباشیگری» تنها چیزی است که از مبتذل ترین معنای «مردم» و «مردمی» برای سردارهای ولایت باقی مانده است. اما این پیامدهای سهمگینی برای نظام ولایت دارد. خوشی این پورن سیاسی با خون آمیخته است.

 

————————————

پانویس ها:


*شرح ماوقع خمینی شهر و واکنشهای نامعمول مقامات را در این گزارش روزنامه روزگار بخوانید.

1 – خامنه ای در همان سالهای اول رهبری اش نظام تبعیض را تئوریزه می کند. او در یک سخنرانی در سال 1369 خطاب به وزیر و روسای دانشگاهها می گوید:

كارى كنيد غريبه‏ها – آنهايى كه از انقلاب و اسلام غريبه‏اند – احساس نكنند كه كار زير نگين آنهاست؛ حرف من، اين است. محيط را محيطى بكنيد كه حزب‏اللهى در آن محيط رشد كند. … در مقابل اين نظام ايستادند. بايد توى سر اينها زد. اين بى‏احترامى به علم است كه ما اينها را در عداد علما راه و جايشان بدهيم. آن كسى كه احترام نظامى را كه مبتنى بر معرفت و علم است، نگه نمى‏دارد

2 – رضا علیجانی در مرگ هدی صابر نوشت:

دفعه آخری که پس از دوسال میخواستند آزادمان کنند سربازجو به ما گفته بود این تهدید را. او گفت از نظر دوستان ما شماها سیاه شده اید (اصلاح ناپذیر ) این دفعه دیگر بازداشتتان نمیکنیم. همان بیرون با شما برخورد میکنیم.

3- از افتخارات حسین قدیانی این است که:
تمام فتنه ۸۸ جز آن چند روزی که رو به موت بودم، قفل فرمان ماشینم، همان کار باتوم را می کرد. این قفل، شب درگیری ۲۵ خرداد بعد از اصابت سنگ به سرم، از دستم افتاد و گم شد. بلوار کاوه یا به عبارتی جنبش سبز، یک قفل فرمان به من بدهکار است. از حلقوم مهندس، روزی این قفل فرمان را بیرون خواهم کشید. و فرداروزی، اگر به من بگویند از میان این قلم و این قفل، فقط یکی را می توانی، در قبر بگذاری، رای به دومی خواهم داد.

4- مهدی فاطمی صدر یکی از بسیجی های سرکوب کننده تظاهرات روز 14 فوریه (25 بهمن) در مطلبی با عنوان نبرد روز ولنتاین می نویسد:
فراخوان تظاهرات در روز ولنتاین یعنی پذیرش ادعایی که حزب‌الله از ابتدای فتنه در حال اثبات آن بوده است؛ این که سبزها دین ندارند. حالا هر چه می‌گذرد از نفاق سبزها کم می‌شود و از فراخوان در مناسبت‌های مذهبی رسیده‌اند به مناسبت‌های ملی و از آن جا به مناسب‌های مدرن؛ به ولنتاین؛ روز جهانی بزرگ‌داشت فحشاء. … این‌ها نه علیه حکومت که برای جنسیت شورش کرده‌اند.

 
Tehran Review
کلیدواژه ها: , , , , , | Print | نشر مطلب Print | نشر مطلب

  1. saayeh irani says:

    نوشته ای بسیار منسجم و کامل.

  2. hamid says:

    besyar ali bood tahlile vaghei bar asase jame va ravanshenasi khili mamnon

  3. eli says:

    دست مریزاد

  4. ناصر توكلي says:

    دوست عزيز درود.مقاله سرتا سر دردت را خواندم.بگذار با تعصب تمام بگويم كه من 1 خميني شهري ناسيوناليسم بوده وهستم.قرار نيست كه هر اتفاقي از اين دست بيفتد دوباره خاطرات تلخ خميني شهر را زنده كنيم وبگوييم ايران خميني شهر است.
    من با كليت مقاله شما موافقم اما اين كه هر بار ازاين دست اتفاقات مافتد نام شهر من در ذهنها متبلور گردد.نفس كار وعمل اوباش بسيار بد وزننده بوده ومن خود معتقدم مجازات اعدام براي اين افراد كم است وبايد انها را روزي 100بار با قير مذاب سوزاند.اما ايا تمام مردم شهر من دراين وحشي گري سهم دارند؟ايا از جمعيت بالاي 250هزار نفر شهر من چند درصد اين عمل را پسنديده اند؟
    در اخر از شما وكليه دوستاني كه چنين مقالاتي را مينگارند ميخواهم كه انصاف را هم در نظر بگيريد.

  5. shirin says:

    بسيار تحليل جالبي بود هركز از اين بعد به اين فجايع نكاه نكرده بودم . ممنونم

  6. همبستگی برای دموکراسی و حقو ق بشر(خارج از کشور) : پورنوگرافی سیاست درخیابان، زندان و باغ ولایت says:

    […] http://tehranreview.net/articles/9270 […]

  7. یک ایرانی says:

    نویسندگان فهیمی مثل شما باعث دلگرمی و امید هستند. تحلیل و درک صحیح از وقایع. کارشناسانه و ظریف. امیدوارم نیروهای متخصصی مثل شما از توانشان برای نجات ایران رو به هر روز سیاه تر شدن استفاده کنند و جامعه ی در حال سقوط و غرق شدن یران را نجات دهند.
    مرسی از مقاله. ای کاش می شد تعداد بیشتری می خواندنش.

What do you think | نظر شما چیست؟

عضویت در خبرنامه تهران ریویو

نشانی ایمیل

Search
Most Viewed
Last articles
Tags
  • RSS iran – Google News

    • We're Being Too Nice to Iran - American Thinker
    • Iran Says Oil Output Will Hit Presanctions Level In A Year - RadioFreeEurope/RadioLiberty
    • Dharmendra Pradhan's Iran visit may expand energy ties - Economic Times
    • Iran's feuding top clerics - BBC News
    • Iran and Pakistan fuel surge in executions to 25-year high - The Guardian
  • video
    کوچ بنفشه‌ها

    تهران‌ریویو مجله‌ای اینترنتی، چند رسانه‌ای و غیر انتفاعی است. هدف ما به سادگی، افزایش سطح گفتمان عمومی در مورد ایده‌ها، آرمان‌ها و وقایع جهان امروز است. این مشارکت و نوشته‌های شما مخاطبان است که کار چند رسانه‌ای ما را گسترش داده و به آن غنا و طراوت می‌بخشد. رایگان بودن این مجله اینترنتی به ما اجازه می‌دهد تا در گستره بیشتری اهداف خود را پیگیری کرده و تاثیرگذار باشیم. مهم‌تر از همه اینکه سردبیران و دست‌اندرکاران تهران‌ریویو به دور از حب و بغض‌های رایج و با نگاهی بی‌طرفانه سعی دارند به مسایل روز جهان نگاه کرده و بر روی ایده‌های ارزشمند انگشت بگذارند. تهران ریویو برای ادامه فعالیت و نشر مقالات نیازمند یاری و کمک مالی شماست.