Home

Titleبرای پویایی جنبش سبز چه باید کرد؟ ـ گفتگو با کاوه احسانی ـ شش

نشانگان پایان سیاست در ایران

15 Jun 2011

■ احسان عابدی
Font Size + | - Reset

سخنان دکتر کاوه احسانی (استاد مطالعات بین‌الملل دانشگاه دی‌پائول آمریکا) را می‌توان به منزله یک هشدار تلقی کرد، هشداری نسبت به آینده ایران که در غیاب عنصر سیاست، امیدوارکننده و روشن نخواهد بود. اصطلاحی که او در این‌باره به کار می‌برد، اصطلاح “چسب سیاست” است. چسب سیاست اجزاء جامعه را به هم پیوند می‌دهد و هنگامی که خاصیت خود را از دست دهد، جامعه نیز فرومی‌پاشد، نظیر آن‌چه در الجزایر دهه 1990 رخ داد. او “لجاجت”، “انعطاف‌ناپذیری” و “خشونت بی‌رحمانه” حکومت را نشانه‌هایی از “پایان سیاست” و “احتمال مصالحه” می‌داند که راه را بر نیروهای رادیکال هموار می‌کند و در برابر، دموکراسی‌خواهان را به حرکت در مدار اعتدال دعوت می‌کند.
این گفت‌وگو تحلیلی است از رویدادهای ایران پس از انتخابات ریاست جمهوری دهم که می‌خوانید.


بگذارید ماجراها را از ابتدا مرور کنیم. دو سال قبل در همین روزها ایران شاهد بزرگ‌ترین راهپیمایی‌های اعتراضی پس از انقلاب بود. موسوی، کروبی و مجموع اصلاح‌طلبان چگونه توانستند توده‌های مردم را به خیابان بیاورند؟

دو سال قبل مردم بیرون آمدند، اول برای رای دادن و سپس برای اعتراض، چرا که آنها خواهان تغییر از طریق گزینه‌هایی بودند که نظام سیاسی در جریان انتخابات به آنها پیشنهاد داده بود. این رأی نه تنها به خودی خود حائز اهمیت بود، بلکه کل فرآیند انتخاباتی که پیش از رأی دادن مردم اتفاق افتاده و بحث‌های زیادی را در جامعه، رسانه‌ها و حتی تلویزیون دامن زده بود نیز اهمیت داشت؛ بحث‌هایی حول این موضوع که مردم خواهان کدام سیاست‌ها، آزادی‌ها، عدالت و نمایندگان سیاسی هستند. در عین حال، احساس همبستگی، انرژی ویژه‌ای به جوانان و آنها که تجربه‌‌ای در این زمینه نداشتند، بخشیده بود. آنها حالا حس قدرت جمعی و شان و منزلتی را تجربه می‌کردند که پیش از آن نیازموده بودند.

در ایران از زمان انقلاب تجربیات انباشته شده بسیاری درباره سیاست‌های انتخاباتی داشته‌ایم. جمهوری اسلامی هیچ وقت یک دموکراسی نبوده‌، اما همیشه کم و بیش یک نظام جمهوری بوده‌است. از یک طرف ما یک جمع کوچک نخبگان سیاسی داریم که قدرت را به انحصار خود درآورده‌اند و به ندرت به کس دیگری اجازه داده‌اند که در آن مشارکت داشته باشد. نخبگان سیاسی ایران همه یکدیگر را به واسطه شبکه‌های پیچیده مدرسه‌ای، وابستگی سیاسی به مکتب خمینی، پس‌زمینه‌های نظامی و حتی ازدواج‌های متعدد درون گروهی نیمه مخفی و پیچ در پیچ، می‌شناسند. بسیاری از چهره‌های سیاسی برجسته به عقد دختر یا پسر آن دیگری درآمده‌اند، حتی اگر آنها به اردوهای سیاسی متفاوتی تعلق داشته باشند. اما این نخبگان از نظر ایدئولوژیک همیشه چند دسته بوده‌اند. و برای تداوم یافتن قدرت خود، بر وحدت کلمه اتکا می‌کنند. شعار همیشگی خمینی “وحدت کلمه” بود. این نخبگان سیاسیِ چند دسته، قدرت را میان خودشان توزیع می‌کنند و پشتیبانی عموم و مشروعیت سیاسی خود را به واسطه رفتن میان مردم به هنگام رأی‌گیری‌ها، بدست آورده و حفظ می‌کنند.

از این نظر جمهوری اسلامی همیشه یک نظام جمهوری بوده‌است، به طوری که رای عموم، قدرت سیاسی را میان گروه‌های متضاد نخبگان حاکم توزیع می‌کند. اما یک نظام دموکراتیک نیست‌ چرا که ورود به عرصه انتخابات برای همه شهروندان ممکن نیست، بلکه تنها آنانی می‌توانند قدم به این عرصه بگذارند که حکومت آنها را دست‌چین کرده‌است. خاتمی تلاش کرد که این وضعیت را تغییر دهد – حداقل در سطح محلی – آن‌هم با برگزاری انتخابات شوراهای شهر و روستا در سال 1999 (زمستان 1377)، زمانی که هر کسی می‌توانست در کلام کاندیدای انتخابات باشد و برنده شود!

حداقل تا دو سال قبل قاعده بازی چنین بود که اگر یکی از جناح‌ها در انتخابات شکست می‌خورد، در کناری می‌ایستاد و تا رقابت بعدی صبر می‌کرد. به این ترتیب، خامنه‌ای و احمدی‌نژاد با تقلب در انتخابات، قواعد بازی نظام را شکستند که از سال 1979 اجرا شده بود. این به منزله شوک بی‌سابقه‌ای بود که باعث شد میلیون‌ها نفر به خیابان‌ها و بام‌های خانه‌ها بروند.

بنابراین، ایرانیان در طول سالیان تجربه‌ زیادی را در زمینه‌ محدودیت‌ها و همچنین امکان‌های سیاست‌های انتخاباتی انباشته‌اند. من گمان نمی‌کنم اغلب ایرانیان چنین توهماتی داشته باشند که انتخابات به خودی خود و به طرزی جادویی زندگی آنها را بهبود می‌بخشد. در عین حال، این را آموخته‌اند که انتخابات همیشه تفاوتی را به همراه می‌آورد، حداقل این‌که صدای خودشان را می‌توانند به گوش‌ها برسانند. در سال 2003، تهرانی‌های منزجر از نظام، انتخابات محلی شورای شهر را تحریم کردند. آن یازده درصد تهرانی‌هایی که رأی دادند، آبادگران را برای شورای شهر برگزیدند و آنها نیز به نوبه خود، احمدی‌نژاد را به عنوان شهردار انتخاب کردند. این‌ مقدمات مسیر او را برای دست یافتن به جایگاه ریاست جمهوری در سال 2005 فراهم کرد، و در آن سال نیز بسیاری از مردم یا از رأی دادن امتناع کردند یا علیه رفسنجانی رأی دادند. انتخابات، پیامدهایی دارد. ما این را یاد گرفته‌ایم. در یک جامعه پیچیده که نظام آن نیز نظامی بسته است، هیچ کاندیدای ایده‌آلی وجود ندارد. اما پیامدهای انتخاب‌های مختلف واقعیت دارند. به همین خاطر بود که مردمی که آن زمان انتخابات را تحریم کرده بودند، یا بسیاری از آن 30 درصد حوزه‌های انتخاباتی که بعد از انقلاب هیچ‌گاه رأی نداده بودند، این بار در اتخابات دو سال قبل برای رأی دادن به میدان آمدند. به عقیده من این بار فرآیند انتخابات نیز بسیار متفاوت از دفعات قبل بود. موسوی می‌بایست با عموم مردم در کنش متقابل می‌بود و با مطالبات یک جامعه مدنی بالنده از نظر سیاسی، خود را تطبیق می‌داد. برای مثال، او مجبور بود که به ائتلافی از 70 گروه زنان و فمینیست توجه کند که فعالانی از طیف‌های مختلف ایدئولوژیک مذهبی / سکولار بودند و می‌خواستند بدانند او در صورت رای آوردن در جهت برابری حقوق زنان چه کار می‌خواهد بکند. از این نظر موسوی و کروبی ناگزیر بودند که به جای رهبران انتصابی، نمایندگان سیاسی حامیان خود بشوند. این بده و بستان – که نقطه آغاز سیاست دموکراتیک است – توضیح این مسئله بود که چرا مردم از تقلب انتخاباتی دو سال قبل خشمگین شدند و در اعتراض به دزدیده شدن آرا به بیرون آمدند.

گمان می‌کنید امکانش بود که در همان زمان جنبش سبز به پیروزی برسد یا نه؟ اساسا پیروزی در آن مقطع چگونه ممکن بود؟

احتمالا نه. محافظه‌کاران برای دزیدن رای‌ها و به کار بردن زور در صورت لزوم برنامه‌ریزی کرده بودند. آنها سازمان‌دهی شده بودند و طرح و برنامه داشتند. سبزها چنین نکرده بودند. به نظرم اگر برنامه‌ریزی و سازماندهی بیشتری وجود داشت، به‌خصوص برای گسترش اعتراضات بیرون از خیابان‌ها و در محل‌های کار – کارخانه‌ها، دفاتر، بازارها – شانس خوبی بود که ارتجاعیون را مجبور به پذیرش نتیجه رای مردم کنند یا حداقل اجازه بازشماری آزادانه آراء داده شود. اما جنبش سبز به معنای واقعی کلمه یک “جنبش” نیست. موسوی به درستی آن را یک موج نامید و در واقع همین هم هست. جنبش‌های اجتماعی یک مرکز دارند، تشکیلات دارند، تلاش می‌کنند که به نهاد تبدیل شوند، حتی اگر زیرزمینی و غیرقانونی باشند. اتحادیه‌های تجاری، احزاب سیاسی، جنبش‌های ضد جنگ، جنبش‌های حقوق مدنی و زنان مثال‌های خوبی هستند. سبزها هیچ‌گاه به این معنا به “یک جنبش” بدل نشدند. بنابراین تصور این دشوار است که آنها چگونه می‌توانستند بر حکومتی که همیشه سرکوب‌گر بوده، پیروز بشوند. این درسی است که ما نیاز داریم بیاموزیم. بدون ائتلاف یکپارچه و سازمان‌یافته، رهبری، و مسلما هدف مشترک و صریح، پیروزی بر نیروهای سرکوب‌گر غیرممکن است. به گمان من، ممکن است که حاکم مستبد با انفجار خشم عمومی سرنگون شود، اما هیچ تضمینی نیست که این کار پیامد بهتری داشته باشد.
حالا خشم کور و خشونت ابزاری شده‌است برای تغییر سیاسی در هر زمینه‌ای که امکانش باشد و این تغییر رخ خواهد داد. سبزها برای این که ائتلاف‌هایی سیاسی را به منظور مقاومت در مقابل سرکوب تشکیل دهند و جنگ را از خیابان‌ها به محل‌های کار بکشانند، می‌بایست کارگران و کارمندان را نیز در برنامه‌ عملیاتی خود در نظر می‌گرفتند. اما سیاست‌های نئولیبرال از پایان جنگ ایران و عراق به این سو، جمعیت شاغل را نشانه رفته بود. از این نظر شاغلان – کارگران کارخانه، معلمان، کشاورزان، پرستاران، کارمندان اداری و… – شاید احساس همذا‌ت پنداری با سبزها بکنند، اما صرفا به شکل فردی. در هر حال آنها نه توانایی این کار را داشتند و نه دلیلی که بقا خود را با کار تشکیلاتی و جمعی به مخاطره بیندازند. این قصور سبزها بود و من معتقدم که اصلاح‌طلبان خواسته‌های جمعیت شاغل در رابطه با عدالت اجتماعی را در برنامه‌های خود منظور نکرده‌اند. آن‌چه دریافتیم این بود که اعتراض‌های خیابانی به خودی خود و در غیاب مقاومت‌ سازمان‌یافته که بتواند عرصه نبرد را از خیابان‌ها به محل‌های کار منتقل کند، پیروز نخواهد شد.

اعتراض‌های خیابانی به خودی خود و در غیاب مقاومت‌ سازمان‌یافته که بتواند عرصه نبرد را از خیابان‌ها به محل‌های کار منتقل کند، پیروز نخواهد شد

نکته قابل توجه، پافشاری سرسختانه حکومت روی حرف و اراده خود است، به نحوی که در این دو سال حتی یک گام هم در برابر معترضان عقب ننشسته‌. فکر می‌کنید حکومت تا کجا می‌تواند به همین شکل ادامه بدهد؟ این سرسختی چه تبعاتی را برای آنها در پی داشته‌است؟

هیچ کدام ما نمی‌تواند پیش‌بینی کند که این‌ مسائل تا کجا ادامه می‌یابد. ظرفیت خشونت در این حکومت بی‌اندازه است و هنوز از تمام قوا به سود خودش استفاده نکرده. سوریه، یمن، بحرین، حتی مصر را ببینید؛ در این کشورهای عربی به نسبت ایران، نفرات بیشتری قتل عام شده‌اند. در مقایسه، میزان سرکوب در ایران محدودتر بوده‌است. چرا این چنین است؟ احساسم این است که اگر سرکوب خشونت‌آمیز در ایران، به‌ویژه در شهرهای بزرگ، از حد معینی تجاوز کند، بدنه اصلی نیروهای امنیتی شاید در کنار هم باقی نمانند. اما این لزوما برای آینده دموکراسی بهتر نیست، چرا که در نهایت گروه‌های مستقل کوچک‌تری باقی می‌مانند که به معنای واقعی کلمه، نیروهایی فاشیست هستند و دیگر هیچ چیزی نمی‌تواند مهارشان کند، حتی وفاداری به ولی فقیه. کابوس خشونت و انفجار خشم به سادگی می‌تواند ایران را فرا گیرد، مانند الجزایر در دهه 1990 یا افغانستان. این‌ها جوامعی متفاوت هستند، اما خشونت هراسناک آنجا را فراگرفت چرا که چسب سیاست که این جوامع را در کنار هم نگه می‌داشت، خاصیت خود را از دست داد. طنز قضیه در این است که نهادهایی چون ولی فقیه، سپاه و بسیج که شاید موانع اصلی در برابر خواست دموکراتیک عموم باشند، در عین حال مانند چسبی هستند که یک کندوی واقعی پر از زنبوران مهاجم را نگه می‌دارد. واقعیت این‌ است که این نهادهای حاکم دیگر نمی‌توانند به مذاکره یا مصالحه با آرای عمومی تکیه کنند، اما اتکای آنها صرفا بر نیروهای خشن و بی‌رحم نیز نشانه‌ بسیار خطرناکی است. لجاجت، انعطاف‌ناپذیری و خشونت بی‌رحمانه می‌توانند نشانه‌هایی از پایان سیاست و احتمال مصالحه باشند. دموکراسی تنها می‌تواند از طریق بسیج تدریجی جامعه و به رسمیت شناخته شدن و قبول آن توسط همه بازیگران سیاسی در محدوده‌ قدرتی که دارند، پیش برود.

از طرف دیگر، هنگامی که خشونت بی‌رحمانه حاکم شود، هر چیزی ممکن است رخ بدهد. ممکن است فکر کنیم روسیه، الجزایر و افغانستان دهه 1990 با امروز ایران خیلی تفاوت داشتند، اما نقطه اشتراک همه این موارد مصیبت‌زده این است که حکومت‌های آنها در حفظ حداقل درجه‌ای از مشروعیت و اجرای نقش خود به عنوان چسبی که کل جامعه را کنار هم نگه دارد، ناکام ماندند. حال شما یک حکومت ناکام دارید و تنها کسانی که توسل به خشونت را آرزو می‌کنند و می‌توانند آن را به کار گیرند، در عرصه سیاست باقی خواهند ماند، یعنی مردان جوان و خشمگینی که تمایل به کاربرد اسلحه علیه همه مخالفان خود دارند و آن کسانی که پیروزی را در حذف رقیب می‌بینند. در چنین فضایی زنان، آدم‌های سن و سال دار، هنرمندان، روشنفکران، مردم معمولی و به عبارتی اکثریت عظیم مردم، هیچ نقشی در شکل‌دهی به آینده خود ندارند، مگر به عنوان پیاده نظام.

با بررسی بیانیه‌ها و سخنان دو رهبر جنبش سبز، آقایان موسوی و کروبی می‌توان به این دریافت رسید که آنها هیچ‌گاه درصدد عبور از نظام و دگرگونی بنیادین ساختارها نبودند، یعنی حداقل تا لحظه بازداشت آنها که چنین بوده. این حرکت بر مدار اصلاح‌طلبانه چه امکاناتی را در اختیار آنها می‌گذارد و چه امکاناتی را از آنها سلب می‌کند؟

من فکر می‌کنم که تا حدی پاسخ این سوال را داده‌ام. بسیاری از مردم هستند که سرنگونی جمهوری اسلامی را خواستارند، انگار که به طریقی جادویی گزینه بهتری جایگزین این نظام خواهد شد. این چیزی است که بیشتر ما ایرانیان در سال 1978 به آن باور داشتیم، زمانی که حکومت سلطنتی را سرنگون ساختیم. تجربه نشان داده که سرنگونی انقلابی یک نظام بد لزوما به معنای آن نیست که یک نظام بهتر حاصل می‌آید. ممکن است که به جنگ، هرج و مرج، خشونت قومی و تجزیه طلبی، آشفتگی اقتصادی و بینوایی توده‌ها بیانجامد. دموکراسی با سازماندهی جامعه از پایین به بالا ساخته می‌شود، به ‌طوری که، حتی اگر شما یک حکومت اقتدارگرا هم داشته باشید، آن حکومت احساس می‌کند که قدرتش در برابر یک جامعه نیرومند اندک است. این امر نیازمند کار سخت و سازماندهی است، اما جایگزین‌ها بهتر نیستند.

ظرفیت خشونت در این حکومت بی‌اندازه است و هنوز از تمام قوا به سود خودش استفاده نکرده

به نظر می‌رسد که رویکرد مورد علاقه شما در تحلیل جنبش سبز و رخدادهای پس از انتخابات ریاست جمهوری، تحلیل طبقاتی است. چنین تحلیلی آیا قدرت تبیین جنبشی نظیر جنبش سبز را دارد که از اقشار متفاوتی مانند، دانشجویان، کارمندان، کسبه، روشنفکران و… شکل گرفته؟

جز این فکر کردن ساده‌انگاری است. البته میلیون‌ها نفر رای دادند و سپس هر یک به انتخابات اعتراض کردند، اما نارضایتی سیاسی عمیق‌ این جامعه، صرفا مسئله‌ این اشخاص نیست؛ بلکه مشکلاتی جمعی است. این مشکلات متعلق به اقلیت‌های قومی و مذهبی است، متعلق به زنانی است که به عنوان شهروندان درجه دو در نظر گرفته می‌شوند، متعلق به شهروندانی است که خواهان آزادی‌های سیاسی در نظام سفت و سخت ایدئولوژیک هستند، اما غیر از این‌ها مشکلاتی دیگر هم هست، به‌خصوص فقر، ناامنی اقتصادی و عدالت اجتماعی. مسائل طبقاتی تنها عامل نارضایتی در ایران نیست، اما عدم اعتراف به این امر که آنها ضرورتا عامل انگیزشی مهمی در مشارکت سیاسی هستند، یک اشتباه خواهد بود.

و سئوال آخر؛ جنبش سبز در غیاب دو رهبر اصلی خود چگونه پیش می‌رود؟

قدرت جنبش سبز از انگیزه‌های مشترک محدود آن ناشی می‌شود؛ این‌که رای‌ها دزدیده شده‌است، همه زندانیان سیاسی آزاد باید شوند، همه آنها که قانون شکنی کرده‌اند باید به مجازات برسند. این‌ها خواسته‌هایی هستند که ما را کنار هم می‌دارند و برای جنبش سبز پیوندهایی ایجاد می‌کند، خواه رهبران جنبش آزاد باشند یا در زندان. اکنون ما از این خواسته‌های مشترک عبور کرده‌ایم و مطالبات گسترده‌تری را مطرح می‌کنیم که درباره آنها به شکل دموکراتیک بحث و تبادل نظر نشده‌است، مطالباتی که بسیاری از ما مخالفشان هستیم یا برای‌مان روشن نیستند. این جنبش یکپارچه اما محدود می‌تواند از بین برود. ما نباید فکر کنیم که جنبش سبز راه حلی برای مشکلات ایران است. این تنها یک گام از فرایندی طولانی است. اول ما باید بپذیریم که کنار یکدیگر قرار بگیریم آن هم با یک طرح و برنامه مشترک که می‌توانیم روی آن به توافق برسیم، خواه رهبرانی چون موسوی و کروبی کنارمان باشند یا نه. بگذارید این اولین پیروزی را به دست آوریم و بعد از آن می‌توانیم درباره راه حل‌های رادیکال‌تر برای آینده ایران به بحث و تبادل نظر بپردازیم.

 

مرتبط:

ـ برای پویایی جنبش سبز چه باید کرد؟ ـ گفتگو با حمید دباشی ـ یک

ـ برای پویایی جنبش سبز چه باید کرد؟ ـ گفتگو با علی‌اکبر موسوی خوینی ـ دو

ـ برای پویایی جنبش سبز چه باید کرد؟ ـ گفتگو با مهدی جامی ـ سه

ـ برای پویایی جنبش سبز چه باید کرد؟ ـ گفتگو با محمدجواد اکبرین ـ چهار

ـ برای پویایی جنبش سبز چه باید کرد؟ ـ گفتگو با مهدی خلجی ـ پنج

 

 
Tehran Review
کلیدواژه ها: , , , , , | Print | نشر مطلب Print | نشر مطلب

  1. گودرز says:

    تحلیل بسیار هوشمندانه ی بود، به دور از حب و بغض. جای خالی تحلیل های عمیق از حرکت مردمی شروع شده در خرداد 88 به شدت احساس می شود. امیدواریم این گونه تحلیل ها افق های بهتری را پیش روی این حرکت باز گشاید. سپاسگزارم.

  2. رضا says:

    مصاحبه ارزشمندی است. پیش بینی و نگرانی احسانی است که اگر “چسب سیاست” در ایران خاصیت اش را از دست بدهد، همه چیز از کنترل خارج خواهد شد و عناصر تندرویی که اوضاع را در دست خواهند گرفت که به هیچ چیز غیر از خونریزی و جنایت تمام عیار فکر نمی کنند. این پیش بینی کاملا درست است و از همین الان هم نشانه هایش پیداست: دو تجاورز دسته جمعی در عرض یکهفته، فروش کلاشینکوف در خیابان ناصر خسرو، گسترش اپیدمیک قتل های خانوادگی و صدها خبر دیگر که هر روز روی اینترنت اخبارش را می خوانیم همه حکایت از تغییرات بنیادی ای دارند که سمت و سوی شان سست شدن پیوند های اجتماعی است. این مسیر می تواند به یک فروپاشی تمام عیار منتهی شود.

  3. حامد هنرخواه says:

    موضوعی که همیشه ذهن منو مشغول خودش کرده اینه که اگر یه سازمان و نهاد (حتی مخفی)، برای پیش برد یک خواست مشترک لازمه تا حاکمیت رو یک گام به عقب برانیم؛ آیا در این مدت جامعه اونقدر تحمل مشکلاتی نظیر عدم انسجام اجتماعی و آسیب های پیامدش رو داره که ما در اون بستر بتونیم با یک نظام ارزشی منسجم به نهادهای مردمی برسیم و به حکومت فشار بیاریم؟ موضوع اینجاست که تشکیلات مستلزم درک ایدئولوژیک افراد از یک ایدئولوژی واحده تا بتونن به انگیزه لازم برای تلاش برسن ولی در جامعه ایرانی چنین وضعی مشاهده نمیشه. یعنی جامعه ایرانی هر روز داره ارزش زدایی میشه. در چنین بستری چطور ممکنه به تشکیلات منسجم رسید؟

  4. پایان سیاست در ایران؟ - Cheshmandaz.org چشم انداز » Cheshmandaz.org چشم انداز says:

    […] تهران ریویو نظر شما اینجا و همزمان در فیس بوکPowered by Facebook Comments […]

What do you think | نظر شما چیست؟

عضویت در خبرنامه تهران ریویو

نشانی ایمیل

Search
Most Viewed
Last articles
Tags
  • RSS iran – Google News

    • We're Being Too Nice to Iran - American Thinker
    • Iran Says Oil Output Will Hit Presanctions Level In A Year - RadioFreeEurope/RadioLiberty
    • Dharmendra Pradhan's Iran visit may expand energy ties - Economic Times
    • Iran's feuding top clerics - BBC News
    • Iran and Pakistan fuel surge in executions to 25-year high - The Guardian
  • video
    کوچ بنفشه‌ها

    تهران‌ریویو مجله‌ای اینترنتی، چند رسانه‌ای و غیر انتفاعی است. هدف ما به سادگی، افزایش سطح گفتمان عمومی در مورد ایده‌ها، آرمان‌ها و وقایع جهان امروز است. این مشارکت و نوشته‌های شما مخاطبان است که کار چند رسانه‌ای ما را گسترش داده و به آن غنا و طراوت می‌بخشد. رایگان بودن این مجله اینترنتی به ما اجازه می‌دهد تا در گستره بیشتری اهداف خود را پیگیری کرده و تاثیرگذار باشیم. مهم‌تر از همه اینکه سردبیران و دست‌اندرکاران تهران‌ریویو به دور از حب و بغض‌های رایج و با نگاهی بی‌طرفانه سعی دارند به مسایل روز جهان نگاه کرده و بر روی ایده‌های ارزشمند انگشت بگذارند. تهران ریویو برای ادامه فعالیت و نشر مقالات نیازمند یاری و کمک مالی شماست.