عدم خشونت؛ هم استراتژی، هم تاکتیک؟ ـ گفتگو با آصف بیات ـ هفت
نباید از عدم خشونت، یک مطلق ساخت
29 Apr 2011
■ سعید جعفری ـ شروین نکویی
در ادامه سلسله گفتگوها با صاحبنظران مختلف پیرامون خشونت و نقش آن در یک جنبش مردمی، این بار میزبان دکترآصف بیات هستیم. بيات؛ محقق و نویسنده ایرانی، استاد جامعه شناسی و مطالعات خاورميانه در دانشگاه ايلينويز آمريکا است. او پیشتر،استاد جامعهشناسی دانشگاه لایدن هلند و به مدت ۱۷ سال، استاد دانشگاه آمریکایی قاهره بوده است. وی تحصیلات تکمیلی خویش را در دانشگاه کنت بریتانیا ادامه داد و موضوع پایاننامه دکترایش را، نقش کارگران در انقلاب سال ۱۳۵۷ قرار داد. که با نام «کارگران و انقلاب در ایران» به چاپ رسید.
آقای بیات، با سپاس از اینکه با این گفتگو موافق کردید. اگر موافق باشید گفتگویمان را از مقایسه تحولات جهان عرب و ایران شروع کنیم. بسیاری معتقدند تحولات و جنبشهای آزادیخواهانه منطقه در ژوئن ۲۰۰۹ و از ایران کلید خورد و پس از آن به کشورهای مصر، تونس، بحرین، لیبی و … سرایت کرد. همانطور که میدانید جنبش مردمی مصر در کمتر از یک ماه به اصلیترین خواستهاش (استعفای حسنی مبارک) دست پیدا کرد. اما در ایران جنبش سبز نه تنها به نخستین خواستهاش که ابطال انتخابات بود نرسید، بلکه در طول دو سال گذشته، با فراز و نشیبهای بسیاری مواجه بوده و میتوان گفت به نوعی خواستههایش بیشتر هم شده است. به نظر شما قیام مردم مصر و جنبش سبز ایران چه تفاوتها و شباهتهایی دارند و چرا مصر در کمتر از یک ماه به هدف خود رسید اما جنبش سبز به خواستههای ابتدایی خود هم نرسید؟
به نظر میرسد که تحولات پس از انتخابات مشکوک ۲۰۰۹ در ایران، به ویژه جنبش دموکراسی خواهی سبز تاثیراتی در تفکر دموکراسیخواهان (خصوصا قشر جوان) عرب داشته است. بسیاری از آنان تحولات مربوط به جنبش سبز را دنبال میکردند. ولی آنچه به طور مشخص روی تفکر دموکراسیخواهان در مصر تاثیر گذاشت، انقلاب تونس بود. در واقع ارتباطی بین فعالین جوان مصر و تونس وجود داشته. اگرچه فعالین مصری که در تعدادی از شبکههای مجازی به خصوص شبکه «جوانان ۱۶ آوریل» و یا «همه ما خالد سعید هستیم» (خالد سعید آن جوانی بود که به دست پلیس مصر شکنجه شده بود) فکر ایجاد انقلاب نبودند. آنها فقط از فعالین اردن آموخته بودند که باید روزی را به عنوان اعتراض به پلیس (به خاطر شکنجهگریهایش) انتخاب کرده و به خیابان بیایند. آن روز، روز ۲۵ ژانویه ۲۰۱۰ بود که به طور رسمی، روز پلیس هم بود. تظاهرات از اینجا شروع میشود، به طوریکه تعداد بسیار بالای تظاهرکنندگان، هم مقامات رژیم و هم خود معترضین را به شگفتی میکشاند. به عبارت دیگر این اولین روز اععتراض یک «شوک» بود که رژیم را به عقبنشینی واداشت. (مانند راهپیمایی بزرگ آلمانها در شهر لایپزیگ در ۴ دسامبر ۱۹۸۹ علیه رژیم کمونیستی و تظاهرات عظیم سکوت در تهران پس از انتخابات).
دلایل پیروزی مصریها چند تاست. اولا معترضین و فعالین با گستردگی بسیار از طریق شبکههای اجتماعی سازمان یافته بودند. پس از اولین روز آنها به سرعت با احزاب قدیمی اپوزیسیون هماهنگی کردند و توانستند با وادار کردن اخوان المسلمین (که ابتدا علاقهای به شرکت نداشت) کل اپوزیسیون را متحد کنند و به سرعت یک هدف مشخص را دنبال کردند: «استعفای مبارک.» با ادامه تظاهرات روزانه در میدان تحریر مردم برای اولین بار پس از چند دهه به قدرت عظیم و وحدت خودشان پی بردند. به خصوص پس از شکست دادن نیروهای بلطجیه (یا اوباش و پلیس مخفی و مزدور که به وسیله حزب حاکم بسیج میشدند) ترسشان ریخت و از این روز تظاهرات با سرعت بیشتری ادامه یافت.
از سوی دیگر ارتش در ابتدا اعلام بیطرفی کرد (یعنی در سرکوب انقلابیون شرکت نکرد) و به تدریج از طرف افسران طرفداری خودش را از انقلاب نشان داد. و بالاخره اینکه رژیم مبارک بر خلاف ایران محضورات بینالمللی داشت و نمیتوانست افکار عمومی جهانی را در نظر نگیرد و از این جهت – بر خلاف لیبی- نمی توانست به سرکوب گسترده دست بزند.
روشن است که دینامیزم رابطه جنبش سبز و رژیم ایران در قیاس با مصر خیلی متفاوت بوده است. اولا جنبش سبز اصرار داشته که یک جنبش اصلاحی و طرفدار عدم ابراز خشونت است و این در مقابل رژیمی بوده است که به شدت از تمامی ابزارهای موجود سرکوب استفاده کرد و در مقابل جنبش ایستادگی کرد. در حال حاضر همه داستان دستگیریهای گروهی، زندان و شکنجه، کهریزک و تجاوز، دزدیدن آدمها و … را شنیدهاند. بر خلاف مصر که نیروهای ارتش اول بیطرف و بعد سمپات انقلاب شدند، در ایران کلیه نهادهای نظامی، پلیس و مراکز امنیتی به همراه بسیج و لباسشخصیها و … در مقابل سبزها استفاده شدند.
رژیم ایران مانند لیبی چندان به افکار عمومی دنیا توجهی نمیکند. از این رو به سادگی خبرنگاران خارجی را اخراج کرد و رسانههای مستقل دولتی را نیز تعطیل کرد. بر خلاف ایران، بسیاری از خبرگزاریها به خصوص الجزیره و CNN در بحبوحه انقلاب مصر در کشور حضور داشتند. دولت مصر فقط توانست برای چند روزی اینترنت و موبایل و تلفن را قطع کند. در حالیکه در ایران ایجاد این نوع خفقان یک چیز عادی شده بود. حتی رژیم سوریه که متحد رژیم ایران است، به شدت ایران به سرکوب مخالفین و جنبش دموکراسی خواهی نپرداخته کرچه نسبت به بحرین و بخصوص یمن علیه تظاهر کنندگان بسیار خشن تر برخورد کرده است.
بنابر این من مهم ترین عامل در ناکامی جنبش سبز در رسیدن به هدف اولیه خودش را سرکوب فوق العاده و همه جانبه از طرف رژیم ایران می دانم.
در مبارزات سیاسی به ویژه در سیاستهای خیابانی و در تقابل بین مردم و نیروهای سکوبگر لحظات تعیین کنندهای پیش میآید که ممکن است با خشونت همراه باشد. ولی اگر از آن لحظات استفاده نشود بعید نیست به خشونتی بزرگتر از جانب نیروهای قدرتمدار منجر شود و یا فرصت پیروزی از دست برود
اعتراضات مردمی در جهان عرب با هدف مشخصی آغاز شدند اما به نظر میرسد که نتایج آن به یک سمت مشخصی نمیرود. به عنوان نمونه، اعتراضات در کشورهای مصر و تونس به ثمر میرسد، اعتراضات کشورهایی همچون بحرین، سوریه و یمن به شدت سرکوب میشود، و اعتراضات لیبی نیز هماینک به یک جنگ داخلی منجر شده و ممکن است حتی به از هم پاشیدگی هم بیانجامد. به نظر شما آینده نزدیک جنبش سبز ایران به کدامیک از این دستهها نزدیکتر و شبیهتر است؟
بله کاملا درست است. میبینیم که اعتراضات مختلفی در کشورهای عربی در حال انجام هستند ولی نتایج آنها متفاوت است. این نشاندهنده تفاوت در دینامیزم سیاسی و نیز خصلت تکسالاری در این کشورهاست. چناچه در جایی دیگر هم اشاره کردهام، دقیقا با این علت که انقلاب در یک و یا دو کشور به ثمر میرسند میتواند دلیلی باشد که در کشور همسایه به شکست بیانجامد. همچنانکه مردم و گروههای مخالف این کشورها از یکدیگر یاد میگیرند، رژیمها هم از تجربیات یکدیگر استفاده میکنند. برای مثال اینکه زینالعابدین بن علی و حسنی مبارک در مدت نسبتا کوتاهی قدرت را ترک کردند اخطاری است به دیکتاتورهایی مانند علی صالح و یا قذافی که تلاش میکنند تا جایی که امکان دارد مقاومت کنند. ولی در تحلیل نهایی همه اینها بستگی دارد به اینکه نیروهای انقلابی در این کشورها چقدر قدرتمند، منسجم و مصر در مطالباتشان هستند. واقعیت این است که تصمیم یک دیکتاتور به ماندن و یا رفتن و یا حمایت یک کشور خارجی از چنین دیکتاتوری در تحلیل نهایی بستگی به قدرت اپوزیسیون دارد.
به نظر میرسد که حاکمیت ایران از نزدیک این تحولات را دنبال میکند و سعی میکند درسهای مفیدی جهت ابقای خود از این مبارزات انقلابی فرا بگیرد. تصور من این است که تحولات ایران، یعنی تنازعات سیاسی بین جنبش سبز و حاکمیت بیشتر برگرفته از دینامیک تحولات درونی ایران باشد تا عوامل خارجی. گرچه عوامل خارجی (مثل دموکراتیک شدن کشورهای منطقه غیر از ایران و یا فشار افکار عمومی) میتواند اثرات خودشان را داشته باشند. صحبت کردن درباره آینده سیاسی ایران آسان نیست. شاید بتوان تصور کرد بخشی از حاکمیت به این نتیجه برسد که ادامه این وضع فوق العاده میسر نیست و بهتر است مقداری اصلاحات سیاسی در دستور کار قرار دهد. این میتواند بخشی از اصلاحطلبان را وارد کارزار سیاسی حاکمیت کند و این میتواند به تفرقه در جنبش سبز منجر شود. چرا که بخشی از جنبش به نظر میرسد حالا خواهان تغییرات قابل توجه نظیر تعدیلات در قانون اساسی است. همینطور شاید بتوان تصور کرد که ادامه این وضعیت و اعمال فشار بیشتر روی مردم در برههای به انفجار مردم و تظاهرات خیابانی گستردهای بیانجامد. آنچه قطعی به نظر میرسد نارضایتی وسیع اکثریت مردم است که اگر فرصتی و فضایی دست بدهد میتواند خود را در غالب اعتراضات عمومی نشان بدهد.
اخیرا در یکی از مقالههایتان اشاره کردهاید که جنبش مصر و تونس نه انقلاب بوده است و نه اصلاحات و اصلاحی بین «Reform» و «Revolution» را با عبارت Refolution برای توصیف نتایج این اعتراضات بکار بردهاید. اشاره کردهاید که خواستههای مردم اگرچه انقلابی بوده اما در نهایت تصمیم مردم بر این بوده که خواستههایشان را در نهادهای موجود به کرسی بنشانند و مانند انقلاب ۱۹۷۹ ایران که تغییر رژیم باعث تغییرات ساختاری شد نباشد. بسیاری از منتقدان بر این باورند که شروع جنبش سبز یک جنبش اصلاحطلبی بود، اما اکنون دیگر خواسته مردم اصلاحات نیست و تغییر حاکمیت است. ارزیابی شما چیست؟ فکر میکنید بعد از سرکوب شدیدی که حکومت نسبت به اعتراضات مردمی داشت آیا میتوان همچنان به اصلاحات در ایران و تحت قانون اساسی فعلی امیدوار بود؟
تصور من این است که جنبش سبز یکدست نیست. به نظر میرسد که بسیاری از مردم در حال حاضر از اصلاحات آنگونه که اصلاحطلبان در اواخر دهه ۱۹۹۰ صحبتش را میکردند نا امید شده اند و خواستار تغییرات عمیقتری هستند. این درست است. ولی در عین حال به نظر میرسد برخی از فعالین سبز در کشور امید دارند که شاید بتوان تغییرات مثبتی را از طریق اصلاحات قانونی و از بالا بوجود آورد. منظرم اشخاصی نظیر آقای خاتمی است. به نظر میرسد که این افراد امکان تغییرات اصلاحی را در گذر زمان میبینند. به نظرم ایجاد تحولات از طریق اصلاحی غیر ممکن نیست. چنانکه گفته شد اگر قشر بالای حاکمیت و یا بخشی از آن به این نتیجه برسند که این وضعیت غیر عادی است و با سرکوب و راندن و بیگانه کردن اقشار وسیعی از جامعه نمیتوان وضعیت را به حالت عادی برگرداند و اگر حاکمیت احساس کند میخواهد مقداری از مشروعیت از بین رفته را باز بیابد در آن صورت میشود تصور کرد که مقداری اصلاحات در کشور صورت بگیرد. مثلا شروع کنند به آزاد کردن زندانیان سیاسی، آزاد کردن مطبوعات، اجازه فعالیت احزاب و سازمانهای جامعه مدنی و یا آغاز یک بحث راجع به نوعی میثاق اجتماعی برای تغییرات سیاسی. ولی در حال حاضر هیچ نشانهای از اینگونه اندیشه و برخورد در حاکمیت کشور مشاهده نمیشود. بر عکس آنچه دیده میشود تنگتر کردن فضای سیاسی و اجتماعی کشور و تقلیل دایره خودی هاست.
برخی از تحلیلگران بر این باورند که در شرایط فعلی، جامعه مدنی و به نوعی عموم مردم باید سیاست «صبر» را در پیش بگیرند، چرا که با وضعیت فعلی اقتصادی، مساله تحریم و اخیرا بحث هدفمندی یارانهها، کم کم نارضایتی عمومی به سمت طبقه تهیدست جامعه میرود و قشر کارگر و تهیدست، به قشر متوسط میپیوندد و حکومت را رو به اضمحلال میبرد. از سوی دیگر، اختلافات درون حاکمیت این توانایی را دارد که حاکمیت را از درون دچار بحران کند و باعث از هم پاشیدگی آن شود. اما از سوی دیگر برخی معتقدند که «سیاست صبر» باعث خمودگی جنبش میشود و باید به اعتراضات و مبارزات و تاکتیکهایی همچون اعتراضات خیابانی شتاب بیشتری داد. ارزیابی شما چیست؟ آیا شما با «سیاست صبر» در شرایط فعلی موافقید؟ اگر موافقید فکر میکنید در این دوره «صبر» مهمترین کارهایی که جنبش سبز و کنشگران آن باید انجام دهند چیست؟
سوال این است که بدیل صبر چیست؟ مثلا ریختن به خیابان؟ به نظر میرسد که در تقابل قرار دادن این دو بدیل چندان منطقی نیست. تصور من این است که اگر جنبش سبز تشخیص داده بود که فرصت برای ابراز مخالفت در خیابان فراهم بود به احتمال زیاد از این فرصت استفاده میکرد. فرض این است که جنبش چنین خواستی از شرایط موجود ندارد. در هر حال یک جنبش چه صبر اتخاذ کند یا نه، حفظ انسجام و شبکههای سازنده آن همیشه باید مورد توجه یک جنبش اجتماعی قرار بگیرد. این دور از انتظار نیست که جنبشی شرایط سیاسی را برای ابراز وجود آشکار و سنگین غیر مناسب تشخیص دهد. مثلا دوره سرکوب، بحران، جنگ خارجی و … در این صورت سیاست صبر را در پیش میگیرد.
ولی مهم این است که ساختار و روابط و شبکههای اجتماعی استمرار یافته و فعالیتها ادامه پیدا کنند.
موجودیت یک جنبش اجتماعی و سیاسی میتواند با بحث، ارتباطات، دنبال کردن اخبار و مباحث جنبشهای دیگر منطقه، دادن اعلامیه به مناسبتهای مختلف، دور هم جمع شدن در فرصتهای ممکن، فعالیتهای توانمندسازی و آگاهی بخشی، کارکرد روی موجودیت خود و … ادامه پیدا کند.
این روزها استفاده از رسانههای شهروندی و شبکههای اجتماعی میتواند به شدت به حفظ و گسترش ارتباط که عنصر کلیدی در هر جنبش است کمک کند. واقعیت این است که جنبش اعتراضی-انقلابی در اغلب کشورهای عربی مانند تونس، مصر، اردن و سوریه دقیقا به وسیله بسیج و ساماندهی در فضای مجازی صورت گرفت. فیسبوک مهمترین کانال بسیج بوده است. در دنیای عرب نقش زبان مشترک و فرهنگ نسبتا یکسان نقش اساسی در ارتباط فرامرزی و آموختن از تجربهها بازی میکند. تفاوت زبانی به طور اتوماتیک جنبش سبز را از قلمرو ارتباطی جنبشهای دموکراسی خواهی عرب دور میکند. با این وجود بسیاری از وبلاگها و سایتها و فیسبوک در مصر و یا اردن به انگلیسی هم هستند و سبزها میتوانند بحثهای درون جنبشی این کشورها را دنبال کنند.
آیا اعتراضات خیابانی را یک استراتژی و تاثیرگذارترین شیوه مبارزه میدانید یا فکر میکنید که سیاست حضور معترضان در خیابان تنها یک «تاکتیک» از تاکتیکهای مبارزه است؟
همانطور که در بالا اشاره شد، سیاست خیابانی تنها راه معرفی و وجود یک جنبش اجتماعی و یا سیاسی نیست. جنبشهای اجتماعی از طرق مختلف میتوانند اعمال قدرت کنند. مثلا لابی کردن، نافرمانی مدنی در نهادهای دولتی، تغییر نرم و یا هنجار در جامعه و یا آن تغییراتی که از طریق «پیشروی آرام» جنبش صورت میگیرند. بسته به اینکه هدف یک جنبش چه باشد، نقطه عطف در توازن نیرو بین نیروهای مردمی (مثلا طرفداران دموکراسی خواهی) و یک حاکمیت در خیابان تعیین میشود. به عبارت دیگر اگر حاکمیتی فعالیت در نهادها برای اصلاح امور را بر نتابد، خیابان در نهایت به عنوان مهمترین فضا برای زورآزمایی اپوزیسیون خود را نشان خواهد داد.
همانطور که احتمالا دیدهاید، وبسایت تهران ریویو اخیرا نظرات آقایان جهانبگلو، نراقی و عرفانی را درباره مبارزات بدون خشونت و مساله دفاع از خود جویا شده است. آقای جهانبگلو معتقد است عدم خشونت باید راهکار کلی جنبش باشد و به مثابه استراتژی و تاکتیک در دستور کار مبارزات مدنی قرار گیرد. آقای نراقی نیز معتقد است دفاع از خود در برابر خشونت هم از نظر اخلاقی و هم از نظر استراتژیک زمانی که لازم باشد جایز و حتی ضروریست. آقای عرفانی اما معتقدند که فلسفه وجودی واکنش در برابر خشونت و کنش برای پایان دادن به خشونت ساختاری هر دو دارای یک زیربنا و منطق حاکم هستند، و آن ممانعت از اعمال خشونت بر جسم و جان شهروندان هست پس تعارضی میان این کنش و واکنش وجود ندارد. مایلیم ارزیابی و نظر شما را درباره مبارزه بدون خشونت و مشخصا مساله دفاع از خود بپرسیم. در جایی که یک شهروند یا یک فرد عادی که در معرض خشونتی غیرقابل وصف قرار می گیرد چه باید بکند؟
اینکه جنبش سبز تاکنون عدم خشونت را به عنوان راهکار کلی جنبش برگزیده حرکتی بسیار مثبت است. جامعه ما از خشونت صدمات بسیاری دیده، چه خشونت از جانب قدرتهای حاکم و چه از جانب بخشی از جامعه علیه بخشی دیگر و یا در خانواده و …
باید مبارزه بر علیه هر نوع خشونت و راهکارهای عدم خشونت در روابط اجتماعی و سیاسی و البته روابط انسانی مورد تاکید قرار بگیرد. ولی در مبارزات سیاسی به ویژه زمانی که تقابل دو نیروی نامتوازن مدنظر است، نباید از عدم خشونت یک مطلق ساخت. به نظرم – و البته متاسفانه- دفاع از خود ممکن است به خشونت منجر شود. در این صورت گریزی از آن نیست. موضوع دیگری که اغلب مطرح میشود این است که برای جلوگیری از خشونتی وسیع و گسترده شاید لازم باشد تن به خشونت کوچکتر و کم اهمیتتر داد. به نظرم این بحث چندان دور از منطق نیست. در این رابطه و در حیطه مبارزات حاد سیاسی باید به اهمیت “استفاده از لحظات” توجه ویژه ای بشود. در مبارزات سیاسی به ویژه در سیاستهای خیابانی و در تقابل بین مردم و نیروهای سکوبگر لحظات تعیین کنندهای پیش میآید که ممکن است با خشونت همراه باشد. ولی اگر از آن لحظات استفاده نشود بعید نیست به خشونتی بزرگتر از جانب نیروهای قدرتمدار منجر شود و یا فرصت پیروزی از دست برود. مثلا جنبش مردمی یوگسلاوی علیه میلوسویچ اصولا راهکار عدم خشونت را برگزیده بود که آن را هفتهها به نمایش گذاشت. ولی در یکی از تظاهرات خیابانی مردم احساس کردند که فرصت دارند به پارلمان حمله کنند و آن را به تسخیر خود درآورند و چنین هم کردند. این برهه از مبارزه آنها بالانس نیروها را به سرعت به نفع مخالفین میلوسویچ تغییر داد و در انتها منجر به برکناری دیکتاتور یوگسلاوی گردید.
مثال بارزتر مربوط است به انقلاب مصر. در جریان انقلاب مصر که روز ۲۵ ژانویه ۲۰۱۱ شروع شد، هر روز به تعداد تظاهر کنندگان افزوده میشد به طوری که ترسها میریخت و به اعتماد به نفس مردم افزوده میشد. در این روزها شعار اصلی شده بود: «مردم خواهان سقوط رژیم هستند». رژیم که در هراس افتاده بود در یکی از روزها که معروف شد به روز «موقعه الجمل» روزی که حزب حاکم هزاران نفر از مزدوران اوباش (بلطجیه) و پلیس مخفی را سازمان داد که با اسب و شتر و اتومبیل با خشونت وحشیانه ای به جان تظاهر کنندگان افتادند. در اواسط این روز بسیاری از رهبران انقلاب فکر کردند که اگر این وضعیت ادامه پیدا کند، انقلاب بازی را خواهد باخت. تعدادی از آنها به این نتیجه رسیدند که این لحظه، لحظه خطیری در جان انقلاب است و باید نجاتش داد و باید مقاومت کرد. بنابر این با تلاش سریعی توانستند ۴ هزار نفر از جوانان اخوان و Football Fans را بسیج کردند و فرستادند به میدان تحریر و در یک نبرد تن به تن توانستند نیروهای مزدور دولتی را وادار به عقب نشینی کنند. پس از این روز دیگر ورق برگشته بود. تصور کنید که این لحظه خطیری بود که اگر چنین نشده بود شاید هنوز مبارک در قدرت میبود. خوشبختانه استفاده از این تاکتیک خششونت آمیز ضرورتا به ادامه خشونت منجر نشد و انقلابیون همواره به استراتژی عدم خشونت و یا «سلیمه» اصرار ورزیدند. به نظر من این یک حرکت مقبول و لازمی بود.
به نظر شما دست به اسلحه بردن مردم در لیبی برای مقابله با خشونت حاکمیت یک حرکت «مشروعی» است؟
وضعیت لیبی بسیار تاسف بار است. لیبی آغاز امیدوار کنندهای داشت. کشوری بود که بسیاری تصور اینگونه اعتراض وسیع و مسالمتآمیز در مقابل دیکتاتور عجیب و غریبی مثل قذافی را نداشتند. ولی تظاهرات وسیع نه تنها در شرق کشور نظیر بنغازی و دیگر شهرها، بلکه بخصوص در پایتخت، تریپولی بطور مسالمت آمیز ادامه پیدا کرد تا اینکه نیروهای رژیم با خشونت فوق العاده ای با مردم روبرو شدند و به روی آنها شلیک کردند و در روزهای بعد تک تک به منزل افراد مشکوک رفتند و افراد را دستگیر و یا مورد ضرب و شتم قرار دادند و اصولا یک جو ترور تمام عیار در شهر ایجاد کردند. یک راه برای مردم این بود که برگردند به خانه هایشان و دیگر اعتراض را نسبت به رژیم نشان ندهند و کماکان با آن طریق و زیر وحشت به زندگیشان ادامه دهند. ولی چنان نکردند و با فرو ریختن بخشهایی از حاکمیت، بخصوص در ارتش و پیوستن آنها به انقلاب، ووضعیت به صورت جنگ انقلابی در آمد.
این نوع مبارزه انقلابی مطلوب نیست چرا که علاوه بر کشتار و خرابیهای بسیار این انقلاب در صورت پیروزی میتواند میلیتاریزه بشود و این نتیجه خوبی برای دموکراسی آینده لیبی نخواهد داشت. ولی این جنگی است که قذافی به مردم تحمیل کرده است. رژیم قذافی مسئول این وضعیت است.
مرتبط:
ـ عدم خشونت؛ هم استراتژی، هم تاکتیک؟ ـ گفتگو با رامین جهانبگلو ـ یک
ـ عدم خشونت؛ هم استراتژی، هم تاکتیک؟ ـ گفتگو با محمد مالجو ـ دو
ـ عدم خشونت؛ هم استراتژی، هم تاکتیک؟ ـ گفتگو با کورش عرفانی ـ سه
ـ عدم خشونت؛ هم استراتژی، هم تاکتیک؟ ـگفتگو با آرش نراقی ـ چهار
ـ عدم خشونت؛ هم استراتژی، هم تاکتیک؟ ـ گفتگو میان رامین جهانبلگو و روبرتو توسکانی ـ پنج
ـ عدم خشونت؛ هم استراتژی، هم تاکتیک؟ ـ گفتگو با علی علیزاده ـ شش

کلیدواژه ها: آصف بیات, استراتژی, تاکتیک, جنبش, خشونت, سعید جعفری, شروین نکویی |

همین چند روز پیش نقدی از کتاب اخیر آقای بیات خواندم که نکتههای پُر کشش در آن آورده شده بود. آقای بیات، به گفته منتقد، مفهوم جنبش ِ ناجنبش را به میان آورده است. به طور خلاصه منظور او این است که معماری اجتماعی قدرت در قرن اخیر سعی در این داشته که از گردهمآمدن نیروهای اجتماعی به هر نحوی جلوگیری کند. این کار با به صورتهای مختلفی انجام داده، که از آن جمله است به انزوا فرو بردن طبقه متوسط، سرکوب همه جانبه گروههای رسمی متشکل (کارگری، زنان، معلمان)، دامن زدن به نظام هرمی و حسرتی رو به بالای ساختارهای طبقاتی (اعضای یک طبقه
به مشکلات همطبقهایهایش نگاه نمیکند بلکه به آنان که در طبقات بالا قرار گرفتهاند چشم دوختهاند). به همین دلایل است که نمیتوان در شرایط حاضر انتظار این را داشت که «جنبش» به معنای متعارف و آشنای آن شکل بگیرد. اما نمود خواستههای مردمی را باید در همین برخاستها و حقخواهیها جست که نیمی از کره خاکی را اکنون در خود پیچانده است.