گفتوگو با جتیل سلویک
دشواریهای تغییر در خاورمیانه
25 Mar 2011
■ احسان عابدی
خوشبینترین آدمها هم گمان نمیکرد که به این زودی موج دموکراسیخواهی سراسر منطقه خاورمیانه را فرا بگیرد و دیکتاتورها یکی پس از دیگری سقوط کنند. اول بن علی دیکتاتور تونس، بعد حسنی مبارک دیکتاتور مصر و حالا دیکتاتورهای یمن و لیبی، همگی در گردابی اسیر آمدهاند که دیگر راه نجاتی از آن متصور نیست. در کنار آنان وضعیت امروز ایران، بحرین و سوریه نیز از بسیاری جهات اضطراری محسوب میشود و هر لحظه امکان وقوع رخدادی بزرگ میرود.
به منظور تحلیل این رویدادها به سراغ دکتر جتیل سلویک (Kjetil Selvik)، استادیار دانشگاه اسلو رفتهایم و نظرات او را جویا شدهایم.
سلویک مطالعات دامنهداری درباره خاورمیانه انجام دادهاست. کتاب اخیرش “ثبات و تغییر در خاورمیانه مدرن” نام دارد که در ضمن آن به شرایط سیاسی ایران نیز به طور خاص پرداختهاست. فارسی میداند – گرچه این گفتوگو به زبان انگلیسی انجام شده – و اکنون درگیر پروژهای با موضوع “ائتلاف نخبگان و روابط دولت – جامعه در ایران و کویت” است.
گفتوگوی تهران ریویو با جتیل سلویک را میخوانید.
چرا بحرانهای سیاسی به یکباره تمام خاورمیانه را فراگرفت؟ و چگونه حکومتهایی که چند دهه پس از استقرار به نظر میرسید به ثباتی نسبی رسیده بودند، فرو ریختند؟
مسئله اساسی همه حکومتهای این منطقه، مشروعیت سیاسی آنها بوده و هست. فقدان این امر واجب، پیش از این در دهههای 1950 و 1960 باعث عدم ثبات سیاسی در جهان عرب شده بود و اکنون نیز آشوبهای اخیر را در ابعاد بسیار گستردهای سببساز شدهاست. بسیاری از کشورهای خاورمیانه این ویژگی نامطلوب را به طور یکسان از قدرتهای استعماری به ارث بردهاند، به نحوی که نه واحد سیاسی (کشور مستقل) و نه حاکمان آن از سوی مردم به رسمیت شناخته میشوند. جمهوریهای انقلابی که در واکنش به چنین گذشتهای در کشورهایی نظیر الجزایر، مصر، عراق، سوریه و لیبی پدید آمدهاند، همگی درگیر مبارزه برای آزادسازی کشور از سلطه خارجیان شدند و در راه نیل به این هدف، آزادیای را که میبایست درون کشور به وجود میآمد، قربانی کردند. تا مدتی، توسعه اقتصادی کشور و ایدئولوژیهای پوپولیستی اساس سیاستهای این حکومتها قرار گرفت، اما چندی بعد و با آغاز مشکلات اقتصادی، این سؤال برای مردم پیش آمد که آزادیشان را برای به دست آوردن چه چیزی قربانی کرده بودند. هر چه زمان میگذشت، آگاهی و نارضایتی مردم بیشتر میشد و بیعدالتیهای آن گروهها و خانوادههای خاصی که تمام مناصب سیاسی را به خود اختصاص داده بودند، برای عموم مردم بیشتر آشکار میشد. جرأت یافتنِ مردم در به چالش کشیدن نظارت دستگاههای امنیتی، آن حکومتها را آماده سقوط کرد.
یکی از مسائل قابل توجه در رویدادهای اخیر خاورمیانه، انتقال بحرانهای سیاسی از یک کشور به یک کشور دیگر است؛ واقعیتی که شاید عجیب باشد. شما این مسئله را چگونه توضیح میدهید؟
بیش از چهار دهه دوام حکومتهای اقتدارگرا در جهان عرب این باور اشتباه را پدید آورده بود که آنها شکستناپذیرند و همین امر نیز مردم را از ورود به عرصه سیاست و ریختن به خیابانها بر حذر میداشت. اما سقوط سریع و حیرتآور بن علی در تونس که از هر حیثی به نظر میرسید یکی از آسودهخاطرترین دیکتاتورهای عرب باشد، این توهم را از میان برد و به اعراب نیروی تازهای بخشید. این تاثیر چشمگیر به واسطه اینترنت و ماهواره ابعاد وسیعتری هم پیدا کرد چرا که اکنون رویدادها به طور زنده و بدون سانسور پوشش داده میشد؛ چیزی که تا همین بیست سال پیش نیز قابل تصور نبود. حتی پیش از ظهور این قبیل رسانهها، در ادبیات علوم سیاسی عموما گفته میشد که دموکراسی به عنوان یک پدیده جهانی، سوار بر امواج حرکت میکند.
آیا وقایعی که اکنون در یمن و بحرین رخ میدهد، میتواند زمینهساز یک انقلاب باشد، مانند آنچه در تونس و مصر اتفاق افتاد؟
موج انقلابی که در تونس و مصر به راه افتاد، بازتابی آنی در کشورهای بحرین و یمن داشت چرا که این کشورها در شرایط بحرانی و آماده انفجار بودند. حکومت یمن زیر فشار سه گانه شورش حوثی در شمال، جنبش تجزیهطلبی در جنوب و بحران اقتصادی قرار داشت. حکومت بحرین نیز با گسترش بازداشتها و سرکوب در جریان انتخابات مجلس اکتبر 2010 جامعه را دچار تفرقه کرده بود. [بنابراین] پیشبینی میشد که هر دو کشور در آینده صحنه ناآرامی و شورش بشوند. گرچه دیگر به نظر میرسد که احتمال یک انقلاب تمام عیار در یمن بسیار زیاد باشد. از روز جمعه 18 مارچ که رئیس جمهور علی عبدالله صالح به روی مخالفان آتش گشود و اعلام وضعیت فوقالعاده کرد، [شماری از] اعضای برجسته دولت و نهادهای امنیتی از در مخالفت با او درآمدهاند. حکومت یمن همیشه برای حفظ خود تن به نوعی سازش میداد، به جای آن که به سرکوب آشکار روی بیاورد. از این رو رئیس جمهور صالح اکنون محبوبیت خویش را از دست داده و ضعیف شده است. من که بعید میدانم او بتواند با چنین استراتژی دوام بیاورد.
تکیه بر نفت و پیوندهای ضعیف ایران با اقتصاد جهانی در بیاعتبار شدن این کشور نقش داشته است. قطع تمام پیوندها با بقیه جهان، برای مصر که از نظر اقتصادی به توریسم و کانال سوئز وابسته است، انتخاب مناسبی نیست. حال آن که رژیم ایران آسوده خاطر است و فکر میکند میتواند به شکلی کاملاً ایزوله نیز به حیات خود ادامه دهد
از طرف دیگر، در بحرین حکومت آل خلیفه برای ادامه سرکوبها میتواند به همسایه خود، عربستان سعودی تکیه کند. ایالات متحده نیز به خاطر موقعیت حساس ژئواسترتژیک بحرین و مجاورتش با ایران، چشم به روی سرکوب معترضان میبندد. علاوه بر این، جامعه ناهمساز و متشتت بحرین، همبستگی نیروهای مخالف را در این کشور سست و تضعیف میکند. بحرین نهایت تلاش خود را به کار میبرد که مشروطهخواهی معترضان را به عنوان یک حرکت فرقهای و نقشهای از جانب شیعیان توصیف کند و به نظر هم میرسد که [با این شیوه] در جلب حمایت سنیها نسبتا موفق بودهاند.
کشورهایی مثل عربستان، سوریه و اردن چطور؟ آیا این کشورها پتانسیل تغییر را دارند؟
البته چنین پتانسیلی وجود دارد بهخصوص در سوریه که یک اکثریت سنی مذهب، بنیانهای حکومت فرقهای اسد را قبول ندارد و آن را نفی میکند. گرچه تا همین اواخر مردم سوریه اساسا ساکت بودهاند، اما به اعتقاد من دلیل آن آشکار است: سوریه در مجاورت عراق و لبنان قرار دارد که هر دو تجربه ویرانی و جنگ داخلی را به اسم دموکراسی داشتهاند. این کشورها از نظر به هم پیوستگی مذهبی و جمعیت قومی شباهتهایی به یکدیگر داشتهاند و بنابراین میتوانند سرنوشتهای مشابهی نیز پیدا کنند. رئیسجمهور بشار اسد، هیچ فرصتی را برای یادآوری این نکته به مردم از دست نمیدهد که آنها به ثبات و امنیت نیاز دارند. به جز این، تبدیل انقلاب لیبی به یک جنگ داخلی نیز احتمال قیام را در سوریه کاهش دادهاست.
در عربستان هم چشمانداز دموکراسی به چند دلیل تیره و تار است. سطح مطالبه دموکراسی خارج از جمع اقلیت شیعه، به نسبت استانداردهای منطقهای پایین است و علت آن، فقدان فعالان اجتماعی به طور سنتی و وضعیت اقتصادی نسبتاً ممتاز اغلب شهروندان عربستان سعودی است. در عین حال، حکومت نیز در این کشور به پشتوانه نفت، حمایت آمریکا و نیروهای امنیتی وفادارش از جایگاه قدرتمندی برخوردار است. بسیاری از مردم عربستان اگر بخواهند به جایگزینی برای این وضعیت فکر کنند نگران این موضوع خواهند شد که بدون خاندان سعودی، کشور اصلاً نتواند پا بر جا بماند.
اما در مورد اردن، با در نظر گرفتن اصلاحاتی که در آن اعمال میشود، به نظر میرسد که با وضعیت بهتری به نسبت سوریه و عربستان سعودی روبهرو باشیم؛ یعنی یک سلطنت مشروطه که ملک عبدالله در رأس آن قرار دارد و در عین حال، فقط از قدرتی نمادین برخوردار است، دست کم میتواند سناریویی قابل تأمل در این زمینه محسوب شود.
در مواردی نظیر سوریه و عربستان سعودی امروزی، واقعاً نمیدانم چنین توسعهای چگونه میتواند اتفاق بیفتد.
در معرفی کتابتان، “ثبات و تغییر در خاورمیانه مدرن” آمدهاست که شما دشواریهای تغییر در این منطقه را برشمردهاید. این دشواریها ناشی از چه عواملی است؟ سنت، اقتصاد، فرهنگ استبدادی…؟
این حکایتی طولانی است و عوامل آن از سرزمینی به سرزمین دیگر تغییر میکند. با این حال اگر قرار بود از سه محدودیت نام ببرم که در منطقه گستردهای صدق میکند، این موارد را فهرست میکردم:
اول، فشار و تاثیر سیاسی ارتشها و دستگاههای امنیتی خاورمیانه؛ میزان دموکراسی [در هر سرزمینی] بستگی دارد به احتراز و دوری این نهادها از مسائل سیاسی و اقتصادی، اما دستیابی به چنین شرایطی به دلیل وضعیت امنیتی متزلزل در داخل و خارج از مرزهای اغلب کشورهای خاورمیانه، دشوارتر نیز شده است.
دوم، عدم وجود قدرتهای اقتصادی مستقل که در تقابل با یکدیگر قرار بگیرند؛ این موضوع ناشی از سلطه حکومت بر اقتصاد و به ویژه، سلطه بر تعاملات نخبگان سیاسی و اقتصادی است. آنهایی که در رأس امور سیاسی قرار دارند، همان نیروها، شبکهها یا خانوادههایی هستند که بر اقتصاد هم نظارت دارند. این یعنی که آنها با تقسیم قدرت، چیزی بیش از آنچه را که تصور میشود، از دست میدهند و آن خصوصیسازیای که [در عمل] به شیوه “سرمایهداری توام با پارتیبازی” Crony) Capitalist) انجام میگیرد، مسیری نیست که ما را به سوی دموکراسی رهنمون شود.
سوم، شیوع “سیاست هویت” و اِعمال دستهبندیهای نژادی و فرقهای است. این مسئله در عین حال که مسئلهای داخلی به شمار میآید – چرا که تنشهای موجود بین گروههای هویتی (identity groups)نظیر سنیها و شیعهها، قبایل و مناطقی که رقیب یکدیگر محسوب میشوند، یا گروههای نژادی (ethnic groups) به اندازهای تشدید میشود که منازعات بین حکام و افراد تحت حکومت آنان را تحتالشعاع قرار میدهد – مسئلهای خارجی نیز هست، زیرا اغلب فعالان غربی بیش از آن که دغدغه این موضوع را داشته باشند که نیروهای سیاسی در خاورمیانه بیانگر خواستههای ظالمان هستند یا مردم، ذهنشان بر این موضوع متمرکز شده است که این نیروهای سیاسی، اسلامگرا هستند یا سکولار.
حالا ترسی که وجود دارد، رشد تروریسم در غیاب حکومتهای قدرتمند در منطقه است. آیا میتوان سرنوشتی مانند عراق برای مصر و تونس پیشبینی کرد؟
من هیچ دلیلی برای بدبینی نمیبینم. عراق به خاطر جنگ ویران شد و همین طور به خاطر دیکتاتور ظالمی که برای چند دهه بر آن حاکم بود. این کشور آزادی خود را به واسطه اشغال نظامی به دست آورد. در برخی کشورها احتمالا ویرانیهای بیشتری از دیگر کشورها به بار خواهد آمد (حکومتهایی که امروز مخصوصا میتوان به آنها اشاره کرد، حکومتهای لیبی و یمن هستند که در شرایط مخاطرهآمیزی به سر میبرند) اما باید آگاه بود که تهدید به هرج و مرج، کارتِ بازی مورد علاقه رهبران اقتدراگرا است. آنها دائما به مردم خود چنین القا میکنند که باید از میان حکومت آنان یا جنگ داخلی یکی را برگزینند.
وقتی که انقلابهای تونس و مصر به پیروزی رسید، یک سوال ناشی از ناامیدی برای بسیاری از ایرانیها پدید آمد. سوال این بود که چرا تونس و مصر توانستند، ولی ما نتوانستیم. شما فکر میکنید که چرا جنبش دموکراسیخواهی ایران هنوز به نتیجه نرسیدهاست؟
مشکل از طرف “تقاضاکنندگان” نیست چرا که جنبش مردمی که پس از انتخابات سال 2009 در ایران شکل گرفت، دقیقاً به اندازه همان چیزی که در تونس و مصر اتفاق افتاد، قابل توجه بود. اما من سه تفاوت مهم را در سطح حکومتها برمیشمارم که شاید بتواند دلایل نتیجه متفاوت این جنبشها را شرح دهد. نخست آن که جمهوری اسلامی مراجع ایدئولوژیک قویتری را به نسبت آنچه حکومتهای مصر و تونس از آن برخوردار بودند، در اختیار دارد. دیکتاتوریهای مصر و تونس، حکومتهای قائم به شخص محسوب میشدند که از حمایت بدنه حکومت به میزان زیادی بیبهره بودند چرا که قادر نبودند برای بهدست آوردن آن، به شیوههایی غیر از امتیازدهی و وفاداری شخصی متوسل شوند. حال آن که جمهوری اسلامی در استخدام مدافعانی که به نظام باور دارند، مستعدتر بوده است. دوم این که، نفوذ نهادهای انقلابی در نظام سیاسی ایران از به وجود آمدن نتیجهای نظیر آنچه مصریان یا تونسیها به آن دست یافتند، ممانعت به عمل میآورد، چرا که در مصر و تونس، ارتش به عنوان یک نهاد ملی، خودش را از شخصی که در رأس حکومت قرار دارد، جدا میکند و به این ترتیب، بدون او هم به حکومتش ادامه میدهد. حال آن که اگر رهبر ایران سقوط کند، بسیاری از نهادها و سیاستمداران نیز قدرت خود را از دست میدهند و همین موضوع است که انگیزه آنها را برای جنگیدن با مخالفان، نیرومندتر میکند. سوم این که به نظر من تکیه بر نفت و پیوندهای ضعیف ایران با اقتصاد جهانی در بیاعتبار شدن این کشور نقش داشته است. اعلان جنگ به ملت خود و قطع تمام پیوندها با بقیه جهان، نظیر آنچه در لیبی اتفاق افتاد، برای مصر که از نظر اقتصادی به توریسم، حمایت و سرمایهگذاری خارجیان و کانال سوئز وابسته است، نمیتواند انتخاب مناسبی به شمار بیاید. حال آن که به نظر میآید رژیم ایران آسوده خاطر است که میتواند به شکلی کاملاً ایزوله نیز به حیات خود ادامه دهد.
به نظر شما ایران به سمت انقلاب پیش میرود یا اصلاحات؟ سرنوشت جنبش سبز و حاکمیت چگونه خواهد بود؟
برخی از تحلیلگران معتقدند که سقوط یا تضعیف حکومتهای وابسته به غرب، نظیر مصر، تونس، بحرین و یمن، به مثابه یک پیروزی برای جمهوری اسلامی است و دامنه نفوذ آن را گستردهتر میکند، اما قضیه به این سادگیها نیست. اتفاقا از یک نظر، وجود دیکتاتورهای تحتالحمایه غرب در جهان عرب، راه را برای تاثیرگذاری ایران در منطقه هموار کردهاست. همچنین نظام سیاسی ایران مشارکتیتر از اغلب حکومتهای خاورمیانه بودهاست. اما حالا با توجه به پسرفت آزادی در ایران و پیشرفت حکومتهای مردمی در جهان عرب، من ماندهام که دیگر چه کسی از ایران الگوبرداری خواهد کرد.
[در مجموع] با توجه به شرایط داخلی جمهوری اسلامی، آشکار است که نادیده گرفتن حق حاکمیت مردم بر خودشان دشوار خواهد شد، بهخصوص اگر که دموکراسی در همه جای منطقه رونق پیدا کند. تا زمانی که مردم آزاداندیش باشند، من نمیدانم که حکومت چگونه میتواند جنبش سبز را سرکوب کند.

کلیدواژه ها: احسان عابدی, تغییر, جتیل سلویک, خاورمیانه |
