عدم خشونت؛ هم استراتژی، هم تاکتیک؟ ـ گفتگو با آرش نراقی ـ چهار
مفهوم جنبش مسالمتآمیز، نفی مطلق خشونت نیست
18 Mar 2011
■ سعید جعفری ـ شروین نکویی
در ادامه بحث و بررسی موضوع خشونت در آینه این روزهای جنبش مردمی ایران و پس از سه گفتگویی که با رامین جهانبگلو، محمد مالجو و کورش عرفانی صورت گرفت، تهرانریویو در بخش چهارم این مجموعه با آرش نراقی پیرامون همین مبحث گفتگو کرده است. نراقی، دکترای داروسازی را از دانشگاه تهران گرفته و پس از مهاجرت به آمریکا از دانشگاه کالیفرنیا، دکترای فلسفه گرفت. وی هماکنون استادیار دین و فلسفه در کالج موراوین پنسیلوانیا است. نراقی بر این باور است که در برابر افرادی که مخالفان را از جرگه انسانیت خارج میدانند، اعمال حدی از خشونت برای پیشگیری از گسترش آن، مجاز و گاه ضروری است.
آقای نراقی، با تشکر از اینکه با این گفتگو موافقت کردید. ابتدا مایلیم در خصوص «فلسفه خشونت» و «پرهیز از خشونت» از شما بپرسیم. ممکن است بطور خلاصه کمی درباب جایگاه فلسفی و اخلاقی خشونت و نیز تئوریهای مربوط به عدم خشونت توضیح دهید؟ اینکه آیا خشونت اخلاقا رواست یا ناروا؟
پدیده خشونت همواره همراه و بخشی از زندگی اجتماعی بشر بوده است. اگر شکل گیری جامعه سیاسی یا مدنی را برمبنای نظریه قرارداد اجتماعی تبیین کنیم، در آن صورت باید وجه مقوّم وضعیت بشری را در “وضعیت طبیعی یا ماقبل جامعه سیاسی” تزاحم و تضاد منافع و نیز حلّ اختلافات از طریق زور و تمسک به خشونت بدانیم. بر این مبنا تشکیل جامعه سیاسی یا مدنی را باید نخستین تلاش بشر برای نفی یا کاهش خشونت از صحنه زندگی اجتماعی دانست. وجه ممیز جامعه سیاسی یا مدنی دو چیز است: (الف) شکل گیری عرصه ای برای گفت و گوی عمومی، یعنی عرصه ای که شهروندان یا نمایندگان ایشان از طریق گفت و گو با یکدیگر تبادل نظر می کنند و برای فهم و حلّ مشکلات و اختلافات شان رایزنی می کنند؛ و (ب) شکل گیری نظام قانونی و قضایی، یعنی تنظیم مجموعه قواعدی برای حلّ و فصل عادلانه اختلافات، و نیز تعیین مجازات برای کسانی که آن قواعد و مقررات را زیرپا می نهند. در متن جامعه سیاسی یا مدنی، دولت مشروع واجد حق انحصاری اعمال خشونت است. این خشونت در قالب انواع مجازاتهای قانونی (و عادلانه) اعمال می شود، و اگر قانون عادلانه باشد، به تبع مجازات مبتنی بر قانون نیز مصداق خشونت عادلانه خواهد بود. بنابراین، خشونت در وضعیت طبیعی یا ماقبل سیاسی خشونت کور است، و خشونت در وضعیت سیاسی خشونت قانونی و عادلانه است (مشروط بر آنکه حکومت مشروع و نظام قانونی جامعه علی الاصول عادلانه باشد) به این اعتبار، تشکیل جامعه سیاسی یا مدنی مبتنی بر منطق گفت و گو، و نیز تهدید به اعمال خشونت قانونی و عادلانه از جانب حکومت مشروع مهمترین شیوه پرهیز از خشونت در متن یک جامعه مدنی است.
در شرایطی که باب گفت و گوی عقلانی در عرصه عمومی گشوده است، و حکومت به وظایف و تعهدات خود نسبت به شهروندان عمل می کند، شهروندان متقابلاً موظفند که برای حلّ و فصل اختلافات و مشکلات عرصه عمومی از تمسک به هرگونه خشونتی بپرهیزند. در این شرایط تمسک به خشونت را باید مصداق خشونت ناعادلانه تلقی کرد. اما اگر حکومت باب گفت و گو در عرصه عمومی را ببندد، یعنی منطق گفت و گو را که بنیان جامعه مدنی است هدف قرار دهد، و حقوق اساسی شهروندان را به نحو گسترده و سیستماتیک نقض کند، در آن صورت مشروعیت خود را از کف می دهد، و به تبع حقّ انحصاری اعمال خشونت نیز از او سلب می شود. در این شرایط شهروندان برای دفاع از خود و حقوق اساسی شان، و نیز برقراری منطق گفت و گو در متن جامعه مدنی حقّ دارند که به حدّی از خشونت متوسل شوند.
شما همواره در نظرات و مصاحبههایتان از «خشونت موجه» سخن گفتهاید. مثالی هم که در این زمینه زدهاید مثال گروگانهایی است که بدست افراد شرور میافتند و پلیس برای مقابله با آنها به ناچار راه خشونت را در پیش میگیرد. خب اگر ما «خشونت موجه» را بپذیریم آیا فکر نمیکنید هرکسی میتواند خشونت خود را «خشونت موجه» توجیه کند و بدین صورت با خشونتهای بیشتری روبرو باشیم؟ به نظر شما چه کسی میتواند و شایستگی آن را دارد که «خشونت خوب» و «خشونت بد» را از یکدیگر افتراق دهد؟
در اینجا باید میان دو سطح بحث تمایز بنهیم: در سطح اوّل، پرسش این است که “خشونت اخلاقاً موّجه و عادلانه” چیست، و حدود و شرایط اعمال آن کدام است؟ این پرسشهای نظری است. در اینجا تلاش ما این است که تعریفی کمابیش دقیق و روشن از مقوله خشونت عادلانه عرضه کنیم. در سطح دوّم، پرسش این است که این خشونت را در مقام عمل چگونه باید اعمال کرد، و چگونه می توان مصادیق خشونت موّجه یا عادلانه را از خشونت ناموّجه یا ناعادلانه تمییز داد؟ این پرسشها بیشتر عملی است.
به نظر من اگر پرسش اوّل به نحو کمابیش روشن و دقیقی عرضه شود، پاسخ پرسش دوّم هم تا حدّ زیادی روشن خواهد شد. به نظر من “خشونت عادلانه” خشونتی است که واجد سه ویژگی مهم است: ویژگی اوّل آن است که ناظر به هدفی عادلانه است. به طور مشخص می توان از سه هدف عادلانه نام برد: (۱) دفاع از خود؛ (۲) مقاومت در برابر نقض گسترده و سیستماتیک حقوق اساسی شهروندان؛ (۳) دفاع از منطق گفت و گو به عنوان بنیان جامعه مدنی. بنابراین، اگر فرد یا گروهی از شهروندان در مقام دفاع از خود یا حقوق اساسی خویش، یا برای رفع انسداد باب گفت و گو در عرصه عمومی چاره ای نداشته باشند جز تمسک به حدّی از خشونت، در آن صورت تمسک به حدّی از خشونت می تواند اخلاقاً موّجه و عادلانه باشد.
ویژگی دوّم آن است که خشونت، ولو برای تحقق هدفی عادلانه، باید در مقام عمل مقید به سه قید باشد: اصل تأثیر (یعنی باید بتوان به نحو معقولی فرض کرد که اعمال آن حدّ از خشونت عملاً ثمربخش خواهد بود)؛ اصل تناسب (یعنی میزان خشونت باید متناسب با وخامت مشکل و وضعیت در پیش رو باشد، یعنی فقط باید تا حدّی خشونت ورزید که برای دفاع از خود، یا دفاع از حقوق اساسی، یا برقراری گفت و گو مطلقاً ضروری است- مشروط بر آنکه هیچ راه غیرخشونت آمیزی در پیش روی فرد گشوده نباشد. اعمال خشونت بیش از حدّ ضرورت ناموّجه است)؛ و سرانجام اصل تمایز (یعنی خشونت نباید کور باشد، بلکه باید بتواند میان کسانی که مقصر و در خور خشونت هستند، و ناظران بی گناه تمایز بنهد).
و سرانجام ویژگی سوّم ناظر به فضای عاطفی پس خشونت است. خشونت عادلانه ناشی از خشم معطوف به انتقام نیست، بلکه برآمده از خشم ناشی از حس عدالت است.
اما چطور میشود در مقام عمل چنین خشونتی را تشخیص داد؟ به نظرم اگر مفاهیم روشن باشد، رهبران و کنشگران جنبش مدنی می توانند در مقام عمل آسانتر تعیین مصداق کنند.
اخیرا با آقای جهانبگلو هم در همین زمینه خشونت گفتگویی داشتیم که شاید آن را دیده باشید. ایشان معتقد است که در تاریخ بشر همواره خشونت وجود داشته و بالتبع مبارزه بدون خشونت هم دغدغه بشر بوده است. به نظر شما آیا میتوان گفت مبارزه بدون خشونت همواره دغدغه بشر بوده است در حالی که ما فیلسوفانی داریم که خشونت را امری کاملا انسانی میدانند؟ برای مثال میتوان از کارل اشمیت به عنوان فیلسوفی که خشونت را توجیه میکند نام برد یا به نوعی در ایران خودمان، آموختگان مکتب فردید و یا حتی مصباح یزدی. ممکن است از نگاه یک فیلسوف تجویز کننده خشونت این موضوع را برای مخاطبان ما باز کنید که این قبیل فیلسوفان با چه نگاه و زاویه دیدی خشونت را توجیه میکنند؟
این درست است که از یک سو کسانی را داشته ایم که خشونت طلب بوده اند، یعنی برای حلّ منازعات عرصه عمومی به جای گفت و گوی خردمندانه به زور و خشونت متوسل می شده اند. و این هم درست است که در سوی دیگر کسانی را داشته ایم که تمسک به هرنوع خشونتی را تحت هر شرایطی نفی می کرده اند. من البته دقیقاً به دلیل آنکه خشونت را علی الاصول امری اخلاقاً مذموم می دانم با هر دو رویکرد مخالفم.
تقدم بخشیدن به شیوه های غیرخشونت آمیز را نباید به معنای ضعیف کردن افراد در برابر قدرت دولت سرکوبگر دانست. قدرت را فقط قدرت مهار و محدود می کند. جنبش های مسالمت آمیز باید در برابر تهاجمات و تعدی های دولت سرکوبگر و نامشروع از خود قدرت نشان بدهند. اما خشونت تنها راه و لزوماً مؤثرترین شیوه قدرت نمایی نیست
اشکال کسانی مثل آقای مصباح و دیگران این نیست که به اعمال خشونت قائلند، اشکال آنها در این است که دایره خشونت را به حوزه هایی که اخلاقاً نارواست می گسترانند. مشکل اصلی ایشان آن است که داور اصلی منازعات و اختلافات را در عرصه عمومی نه التزام به منطق گفت و گو که توسل به زور و خشونت می دانند. از سوی دیگر، کسانی هم که به نفی مطلق خشونت قائل هستند، در بسیاری شرایط زمینه گسترش خشونت را فراهم می آورند. برای مثال، فرض کنید که در جامعه هیچ پلیسی وجود نداشته باشد، یا هیچ مجازاتی برای تبهکاران پیش بینی نشده باشد. در این جامعه نفی مطلق هرگونه خشونت نهایتاً می تواند به گسترش تبهکاری و خشونت بیشتر بینجامد.
بنابراین، به نظر می رسد که خط تمایز میان افرادی که به حرکتهای مسالمت آمیز اعتقاد دارند، و کسانی که خشونت گرا و خشونت طلب بشمار می روند این است که گروه دوّم داور اصلی و نهایی منازعات عرصه عمومی را توسل به زور و خشونت می دانند، اما گروه اوّل، داور اصلی و نهایی منازعات عرصه عمومی را التزام به گفت و گو می دانند، و معتقدند که خشونت اخلاقاً ناموّجه مهمترین خطری است که منطق گفت و گو را در متن جامعه مورد تهدید قرار می دهد. بنابراین، التزام و تعهد به حرکتهای مسالمت آمیز، به نظر من، به معنای نفی مطلق خشونت نیست، به این معناست که (اوّلاً) گفت و گوی خردمندانه در عرصه عمومی بهترین و مؤثرین شیوه تفاهم و حلّ منازعات اجتماعی است؛ (ثانیاً) خشونت فقط در موارد خاصی که اصل و بنیان جامعه مدنی مورد تهدید قرار گرفته است (به تفصیلی که پیشتر اشاره کردم)، می تواند مجاز تلقی شود. دایره اعمال خشونت را نباید از آن حدّ مشخص فراتر برد.
در باب مبارزه های بدون خشونت و پیروزی آنها سخن بسیار گفتهاند. فکر نمیکنید زمانی که خشونت با یک ایدئولوژی ادغام میشود مبارزه بدون خشونت اساسا بیمعنا میشود؟ در واقع کسی که در مقابل ما ایستاده نه تنها از خشونتورزی نگران نیست که آن را یک تکلیف شرعی میداند و ممکن است احساس رضایت هم داشته باشد.
اگر منظور شما «نفی مطلق خشونت» است، در آن صورت با شما موافقم. در برابر آدمی که به هیچ منطقی پایبند نیست و خود را حق مطلق می داند و هر آن کس را که خلاف او میاندیشد اساساً از جرگه انسانیت بیرون می نهد، التزام به منطق و گفت و گو لزوماً همیشه مؤثر و کارساز نیست. کوتاه آمدن در برابر این گونه افراد می تواند به لگدکوب شدن ما بینجامد. در برابر کسانی که به اعتبار باورهای ایدئولوژیک شان شما را از هرگونه حقّی محروم می سازند، نمی توان دست تسلیم بالا برد. در این گونه شرایط، اعمال حدّی از خشونت برای پیشگیری از گسترش خشونت می تواند مجاز و گاه ضروری باشد.
به نظر من مفهوم جنبش مسالمت آمیز را نباید به معنای نفی مطلق خشونت تلقی کرد بلکه باید آن را به معنای تقدم بخشیدن به شیوههای غیرخشونت آمیز دانست.
تقدم بخشیدن به شیوه های غیرخشونت آمیز را البته نباید به معنای ضعیف کردن افراد در برابر قدرت دولت سرکوبگر دانست. قدرت را فقط قدرت مهار و محدود می کند. جنبش های مسالمت آمیز باید در برابر تهاجمات و تعدی های دولت سرکوبگر و نامشروع از خود قدرت نشان بدهند. اما خشونت تنها راه (و لزوماً مؤثرترین شیوه) قدرت نمایی نیست. فرهنگ پرهیز از خشونت در متن جنبشهای مسالمت آمیز مدنی به ما می آموزد که بدون اعمال خشونت هم می توان اعمال قدرت کرد. برای مثال، نافرمانی مدنی را می توان مصداق اعمال قدرت غیرخشونت آمیز دانست. در هر حال، دولت سرکوبگر فقط در صورتی پای میز مذاکره می نشیند و باب گفت و گو را با شهروندان می گشاید و به مطالبات ایشان پاسخ مثبت می دهد که قدرت جنبش مدنی و شهروندان را احساس کند.
به فرض پذیرش «خشونت موجه» شیوههای «خشونت موجه» یا دفاع از خود را در جنبش سبز چگونه میبینید، آنگاه که طرف مقابل این جنبش، یعنی حاکمیت ایران خشونت خود را با استفاده از ایدئولوژی قوی اسلامی و تحت عنوان تعزیز توجیه میکند. آیا اساسا فکر نمیکنید هرگونه کنشی که منجر به خشونت شود در اینجا موجب هلاک جنبش خواهد بود؟
یکی از شرایط خشونت موجه آن است که مؤثر باشد. اگر ارزیابی کنشگران جنبش مسالمتآمیز این باشد که اعمال خشونت بدون تأثیر است و نیروی ایشان را بی جهت فرسوده می کند، در آن صورت تمسک به آن خشونت لزوماً قابل دفاع نیست. اما به نظر من، کنشگران جامعه مدنی پیش از آنکه بکوشند قدرت اجتماعی خود را از طریق اعمال خشونت آشکار کنند، باید ابزارها و راههای دیگری را که برای نمایش قدرت اجتماعی خود در اختیار دارند به کار گیرند. خشونت، ولو عادلانه و اخلاقاً موّجه، آخرین دوا و راه چاره است. بنابراین، کنشگران مدنی باید در مقابل دولت سرکوبگر انواع شیوه های نافرمانی مدنی را بیازمایند: انواع اعتصابات، عدم همکاری با نیروهای سرکوبگر، رسوا کردن اخلاقی سرکوبگران، نقد بنیانهای ایدئولوژیک سرکوب و سرکوبگران، و امثال آنها.
به نظر من قدرت اجتماعی را از طریق انواع شیوه های نافرمانی مدنی به نحو مؤثرتر و کم هزینه تری می توان به رخ دولت سرکوبگر کشانید. اینکه افراد بی محابا و بدون برنامه ریزی دقیق به خیابانها بریزند لزوماً مؤثرترین شیوه مبارزه مدنی نیست، خصوصاً در شرایطی که دولت سرکوبگر هم عزم سرکوب دارد و هم ابزار آن را. البته عرض من این نیست که کنشگران صحنه خیابان را ترک کنند. عرض من این است که این شیوه را باید بخشی از یک استراتژی کلان تر دانست، در غیر این صورت در کارآمدی آن باید تردید کرد. در اینجا مایلم بیفزایم که به نظر من مهمترین عاملی که ماشین سرکوب را مؤثر می کند، ابزارهای سرکوب نیست، بلکه “فضای روانی”ای است که ماشین سرکوب ایجاد می کند. یعنی ماشین سرکوب به علّت رعبی که در دلها می افکند مؤثر است، نه به علّت ابزارهایی که می تواند چند نفری را هم بکشد. به محض آنکه رعب ماشین سرکوب از دلها زدوده شود، ماشین سرکوب فلج می شود. به همین جهت البته حضور خیابانی می تواند مؤثر باشد، یعنی رفته رفته عامل روانی ماشین سرکوب، یعنی رعب، را زائل کند، و از این طریق ماشین سرکوب را زمین گیر نماید. یکی از مهمترین راههایی که حکومت برای رعب افکنی در پیش می گیرد این است که به مردم اجازه نمی دهد تصویری واقعی از خودشان و توانایی هایشان داشته باشند. دقیقاً به همین دلیل است که حکومتهای سرکوبگر در نخستین گام رسانه ها را سرکوب و تعطیل می کنند، و می کوشند تصویری از جامعه را که خود مطلوب می دانند از طریق رسانه های فرمایشی به جامعه بقبولانند. اما وقتی که مردم در ابعاد میلیونی به خیابانها می آیند، یکباره تصویری از خود، مطالبات، و گستردگی و همبستگی شان می یابند که با تصویر رسمی و حکومتی متفاوت است، و این تحوّل عنصر روانی رعب را در ماشین سرکوب تا حدّ زیادی از میان می برد.
به گفته تحلیلگران مسائل ایران، بعد از وقایع 25 بهمنماه، فاز جدیدی از مبارزات بدون خشونت جنبش سبز شروع شده که تاکید بر حضور معترضان در خیابانها دارد. برخی از تحلیلگرانبر اینباورند که تاکتیکهایی همچون اعتصاب، تحصن و شیوههای دیگر مبارزات بدون خشونت در ایران در حاضر عملا ممکن نیست و «اعتراضات خیابانی» تنها راه ادامه مبارزه بدون خشونت جنبش مدنی ایران است. بدینترتیب آنها حضور معترضان در خیابان را نه یک «تاکتیک» که یک «استراتژی» و شاهرگ فعلی فعالیتهای جنبش سبز قلمداد میکنند. آیا اساسا سیاست «اعتراض خیابانی» را در مرحله فعلی موثر میدانید؟ و اینکه مشخصا بفرمایید حضور معترضان در خیابانها را یک استراتژی میدانید یا یک تاکتیک؟
همانطور که عرض کردم، به نظر من حضور خیابانی را باید صرفاً بخشی از یک استراتژی وسیعتر دانست. حضور خیابانی نوعی نمایش قدرت است، و طرف خطاب آن نه فقط حکومت که خود جامعه مدنی هم هست. یعنی در این حضور خیابانی نه فقط حکومت قدرت جامعه مدنی را احساس می کند، بلکه خود جامعه هم قدرت خود را تشخیص می دهد، و در نتیجه با استواری بیشتری بر مطالبات و حقوق خود پا می فشارد. حضور در خیابانها به مردم امید میبخشد و تصویر واقعبینانهتری از ایشان را به ایشان بازمی گرداند، و نیزحکومت را متوجه جدّی بودن مطالبات مردم می کند، و چه بسا حکومت را به واقع بینی وادارد، و او را به این نتیجه برساند که در برابر مطالبات برحقّ شهروندان لجاجت نورزد، و مردم خود را برسمیت بشناسد، و بر سر میز مذاکره با ایشان بازگردد.
به نظر من این واقعیتی بسیار شایان توجه است که آقایان موسوی و کروبی، بدون آنکه به هیچ ابزار قدرت آشکاری دسترسی داشته باشند، در گوشه خانه شان بیانیه ای صادر می کنند، و یکباره در پایتخت حکومت نظامی می شود. این دو نفر یک کلمه می گویند، و جمعیت میلیونی به خیابانها می آیند، اما حکومت باید هزینه های هنگفت بکند تا نیروهای خود را سازماندهی کند، و به زور تطمیع و تهدید گروهی را بسیج کند تا بتواند به نحوی تأثیر پیام آن گوشه نشینان را خنثی کند. این گونه وقایع یک پیام روشن هم برای مردم، و هم برای حکومت دارد. معنای آن این است که حجم اعتراضات و مطالبات جدّی است، و حکومت نمی تواند و نمی باید این مطالبات را نادیده بگیرد، و نباید به جای آنکه مجال گفت و گوی خردمندانه را در جامعه بگشاید، به خشونت روی آورد. در هرحال، رهبران و کنشگران جنبش مدنی رفته رفته باید به آن سمت بروند که قدرت خود را از طریق انواع شیوه های مبارزه بدون خشونت به رخ دولت بکشانند. و حتّی چه بسا در مرحله ای ناچار شوند درباره مسأله خشونت موّجه یا عادلانه به نحو جدّی تری بیندیشند.
به عنوان سوال آخر میخواستم از رابطه «اقلیتها و جنبش سبز» در ایران بپرسم. آیا فکر می کنید گفتمان جنبش سبز به اندازه کافی توانایی جذب اقلیتها و کسانی که مورد تبعیض قرار گرفتهاند از جمله اقلیتهای دینی، قومی، زنان، طبقه فقیر جامعه و … را داشته است؟ آیا فکر می کنید که گفتمان سبز، موفق به جذب کسانی که سالها در ایران مورد تبعیض و محرومیت قرار گرفتهاند شده است؟
به نظر من جنبش سبز تاکنون در این کار چندان موفق نبوده است. احتمالاً یکی از مهمترین دلایل این امر آن است که جنبش سبز با نوعی مشکل ایدئولوژیک دست به گریبان بوده است. به نظر میرسد که رهبران نمادین جنبش سبز یعنی آٔقایان موسوی و کروبی به لحاظ ایدئولوژیک (یا شاید ملاحظات و محذورات عملی) این آمادگی را ندارند تا همه شهروندان را بدون توجه به مذهب، جنسیت و … مطلقا برابر فرض و اعلام کنند. در هر حال، قانون اساسی فعلی جمهوری اسلامی قانونی تبعیض آمیز است، و برای شهروندان حقوق سیاسی، اجتماعی، و مدنی برابر قائل نیست، خصوصاً حقّ مشارکت مؤثر در تعیین سرنوشت را برای همه شهروندان به یکسان برسمیت نمی شناسد. البته ارجاع به قانون اساسی به عنوان یک اقدام تاکتیکی برای پدید آوردن نوعی وفاق مقدماتی و موقتی قابل فهم است. ولی این تاکتیک لاجرم هزینه هایی هم دارد، از جمله آنکه، با دعوت به این قانون اساسی تبعیض آمیز دشوار بتوان اقلیتها را از دل و جان با این جنبش همراه کرد. اما در هر حال، رهبران جنبش سبز دست کم کف مطالبات مردم را با حکومت در میان می نهند، و تحقق این کف البته همه شهروندان از جمله اقلیتها را نیز منتفع خواهد کرد.
در هر حال، من نسبت به آینده این جنبش بسیار خوش بین هستم. تداوم این جنبش موجب می شود که رفته رفته فضای گفت و گوی خردمندانه در داخل جریانهای مختلف جنبش مدنی ایران پرورده تر شود، و این بحثها صورت پخته تری بیابد، و رفته رفته بر این نکته اجماع حاصل شود که باید حقوق همه شهروندان را صرفنظر از جنسیت، مذهب، قومیت، و غیره برسمیت شناخت. در این صورت اقلیتها هم می توانند چهره خود را به نحو شفافتری در آینه این جنبش ببینند، و نسبت به آن احساس همدلی و تعلق خاطر بیشتری داشته باشند.
مرتبط:
ـ عدم خشونت؛ هم استراتژی، هم تاکتیک؟ ـ گفتگو با رامین جهانبگلو ـ یک
ـ عدم خشونت؛ هم استراتژی، هم تاکتیک؟ ـ گفتگو با محمد مالجو ـ دو
ـ عدم خشونت، هم استراتژی هم تاکتیک؟ گفتگو با کورش عرفانی ـ سه

کلیدواژه ها: آرش نراقی, استراتژی, جنبش, خشونت, سعید جعفری, شروین نکویی |
