خصلتشناسی انقلاب اسلامی ـ بخش ششم
انقلاب و رویارویی دولت و علما در ایران
15 Mar 2011
■ جمشید فاروقی
بسیاری از پژوهشگران در تحلیل علتها و ریشههای انقلاب ایران بین دو مفهوم “انقلاب ایران” و “انقلاب اسلامی” تمایزی قائل نشده و این دو را مترادف هم فرض کردهاند. گشت و گذری در این پژوهشها حکایت از آن دارد که اکثریت تحلیلگرانی که دو مفهوم “انقلاب ایران” و “انقلاب اسلامی” را یکسان تلقی کردهاند، برای این نوع نگرش خود نه استدلالی نظری آورده و نه توضیحی بر بستر رویدادها و شواهد تاریخی عرضه نمودهاند.
یکی از پژوهشگرانی که در تحلیل خود کوشیده است کارگرفت مفهوم “انقلاب اسلامی” را مستدل سازد، محسن میلانی است. میلانی کارگرفت مفهوم “انقلاب اسلامی” را بر مفهوم “انقلاب ایران” ترجیح میدهد و علت آن را در پیروزی نیروهای اسلامی در انقلاب میداند.(1) از این منظر میتوان گفت که به باور میلانی، از آنجا که نیروهای اسلامی به عنوان “ظفرمندان اصلی”(2) سرنوشت این انقلاب را رقم زدند، میبایست از مفهوم “انقلاب اسلامی” برای بیان این تحول سیاسی بهره گرفت.
نگرش میلانی به انقلاب ایران در نقطه مقابل آن نگرشی قرار دارد که توسط میثاق پارسا و فرد هالیدی عرضه شده بود.(3) هالیدی با اشاره به دیگر ویژگیها و خصلتهای انقلاب ایران و پارسا با حذف فرجام انقلاب از تاریخ انقلاب ایران بر آن بودند که بهره گرفتن از خصلت “اسلامی” برای این انقلاب صحیح یا دقیق نیست. حال آنکه میلانی با عزیمت از فرجام انقلاب، ماهیت انقلاب ایران را تعریف کرده یا حداقل کارگرفت خصلت اسلامی را برای توضیح و تحلیل این انقلاب پیشنهاد میکند. اما پرسش نظری که باید به آن از این منظر پاسخ گفت این است که آیا میتوان و از نظر تئوریک آیا اصولی است که ما ماهیت یک انقلاب را با گرایش سیاسی نیرویی تعریف کنیم که از دل آن انقلاب پیروز بیرون آمده است؟
همانگونه که در گفتارهای پیشین نیز مورد تاکید قرار گرفت، انقلاب ایران یک انقلاب اسلامی بود. اما بیان این موضوع نمیبایست مانع از دیدن دیگر خصلتها و ویژگیهای این انقلاب شود. از جانب دیگر، تعریف ماهیت یک انقلاب بر تحلیل تاریخ آن انقلاب استوار است و نه بر دوره کوتاه وجود موقعیت انقلابی یا آرایش نیروها و تقسیم و توزیع قدرت سیاسی در فردای پیروزی آن انقلاب. از این رو، میبایست به این نکته مهم و کلیدی توجه کرد که ماهیت یک انقلاب بیانگر “سمت و سوی” تحولات سیاسی و اجتماعی است که در پی آن انقلاب روی نمودهاند.
تحولات سیاسی و اجتماعی کمابیش فراگیری که لحظات تاریخ یک انقلاب را رقم میزنند خود دورهها و مرحلههای تاریخی را شکل میدهند که در کلیت خود تاریخ آن انقلاب را میسازند. تعریف یک “لحظه تاریخی” تنها از طریق تعریف و بازشناخت مضمون آن لحظه تاریخی ممکن است. مضمون یک لحظه تاریخی رویداد و تحولی است که در آن لحظه واقع شده است. بنابراین تاریخ یک انقلاب در بر گیرنده لحظهها و دورههایی است که خود یک یا چند رویداد و تحول را شامل میشوند.
از این منظر میتوان گفت که تاریخ یک انقلاب در بر گیرنده همه آن تحولاتی است که مناسبات دولت و جامعه را بحرانی میسازد و این بحران در تداوم خود تنشزا میشود و تنش پدید آمده در مناسبات دولت و جامعه در ادامه خود چنان حدت و شدتی مییابد که موقعیتی انقلابی ایجاد میکند و سرنوشت دولت و جامعه، در فرجامین نگاه، در رویارویی پدید آمده در دوره موقعیت انقلابی رقم میخورد و انقلاب به فرجام میرسد.
تحولات سیاسی و اجتماعی که لحظات تاریخی یک انقلاب را رقم میزنند، میتوانند در دورههایی به گونهای کند و بطئی روی دهند و در دورههای دیگری شتابان و طوفانی. و فرجام یک انقلاب لزوما به معنی پیروزی آن انقلاب نیست و رویدادهای طوفانی دوران موقعیت انقلابی میتوانند به شکست منجر شوند و یا فرجامی بد در پی داشته باشند.
صرفنظر از این نکته که انقلاب ایران، همچون سایر انقلابها اجتماعی، از خصلتی چند علتی برخوردار بوده و نمیتوان توضیح زمینهها و ریشههای وقوع آن را به توضیحی تکعلتی فروکاست، باید گفت که تعریف این انقلاب برآمده از ماهیت آن است. ماهیت یک انقلاب را نمیتوان مستقل از برآیند سیاسی آن انقلاب و یا صرفا بر اساس برآیند سیاسی آن توضیح داد. به سخن دیگر، ماهیت یک انقلاب را تنها میتوان در تاریخ آن انقلاب جست و با دنبال کردن “لحظههای تاریخی” که کلیت تاریخ آن انقلاب را رقم میزنند و با بررسی مضمون این لحظهها این ماهیت را تعریف کرد.
دولت پهلوی برخلاف دولتهای سلف خویش، دولتی ایلاتی نبود و از اینرو نه تنها اقتدار نیروهای محلی را زائل ساخت بلکه ساختار ایلاتی بسیاری از نقاط کشور را نیز در هم شکست. اما تضعیف اقتدار روحانیون شیعه، به معنی نابودی این منبع اقتدار نبود و از آنجا که این تضعیف با روشنگری توام نشد، عملا امکان برآمد آتی آنها را از میان برنداشت. رهبری کاریسماتیک آیتالله خمینی در سالهای پیش از انقلاب اسلامی و بهویژه پس از درگذشت آیتالله بروجردی زمینه ساز افزایش اقتدار روحانیون در ایران گشت
از آنجا که بروز تنش در مناسبات دولت و جامعه عرصههای گوناگونی را شامل میشود، بنابراین از حیث نظری نمیتوان مدعی شد که یک انقلاب از یک تاریخ روشن برخوردار است. این به این معناست که نمیتوان لحظهای را به عنوان آغاز قطعی تاریخ یک انقلاب و لحظهای را برای پایان قطعی آن برشمرد. تاریخ ناظر بر تنش مناسبات علما با دولت در ایران لزوما بر تاریخ تنش فرهنگی بین روشنفکران با دولت و همچنین تاریخ تنش برآمده از مناسبات اقتصادی منطبق نیست.
هرگاه بپذیریم که تاریخ یک انقلاب فراتر از تاریخ دوره کوتاهی است که در جریان آن موقعیت انقلابی بر مناسبات جامعه و دولت حاکم است آنگاه قائل شدن تاریخی تخمینی برای آن انقلاب الزامی میشود. این تاریخ میبایست دوره بندی(4) شود، در هر دوره تاریخی، لحظهها و رویدادهای تاریخساز بازشناخته شوند، و مسیر تحولات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی در این دورهها و تاثیرشان بر تنش و بحران در حال شکلگیری حاکم بر مناسبات دولت و جامعه پیگرفته شوند.
دورهبندیهای زمانی همواره ناشی از کارگرفت سنجیدارهایی هستند که به یاری آنها تقسیم تاریخ ممکن میشود. گزینش این سنجیدارها و رویدادهای تاریخسازی که یک دوره تاریخی را شکل میدهند نمیتواند امری خودسرانه و صرفا ذهنی باشد. اما بههر روی این تاریخنویس است که با برجسته کردن رویدادی دورههای تاریخی را از یکدیگر جدا میسازد. اینکه فلسفه دکارت سرآغاز عصر جدید باشد، یا اختراع ماشین بخار، یا رفرماسیون، یا حسابداری دوبل، یا اختراع ماشین چاپ، موضوعی است که به رویکرد تاریخنویس به تاریخ وابسته است. اما، اینکه در کشورهای اروپایی عصر جدید در یک چنین دورهای روی نموده است، چندان محل اختلاف نیست.
بر این اساس میتوان گفت که مهمترین سنجه و شناسهای که میتوان بر بستر آن تاریخ یک انقلاب را دورهبندی کرد، همانا ماهیت آن انقلاب است. اگر ما برای انقلاب ایران ماهیتی دینی قائل شویم، ناگزیر میبایست تاریخ این انقلاب را از نخستین رویاروییهای بین دولت و علما پیگیریم. برخی از پژوهشگران دینی در ایران از این منظر معتقدند که انقلاب مشروطه در ایران مقدمه انقلاب اسلامی بوده و انقلاب اسلامی در فرجامین نگاه پیروزی انقلابی است که در عصر مشروطیت آغاز شده است.
چنین تلقی از ماهیت انقلاب تنها محدود به نظریهپردازان مسلمان نمیشود. به عنوان نمونه، لاپیدوس بر این باور است که “انقلاب ایران اوج نبردی تقریبا دویست ساله بین دولت ایران و روحانیون سازمانیافته بوده است.”(5)
بدیهی است که سخن گفتن از “دولت ایران” در تاریخ دویست سال گذشته از دقت علمی برخوردار نیست و نهاد دولت در این دوره تاریخی که مد نظر لاپیدوس است، دستخوش تغییرات بسیاری شده و ظرف این مدت ما شاهد گذار از اتوکراسی سنتی قاجار به اتوکراسی مدرن عصر پهلوی بودهایم.
از آن گذشته، سخن گفتن از “روحانیون سازمانیافته” در ایران پیش از پیروزی انقلاب اسلامی با واقعیت همخوان نیست. صرفنظر از گروههای کوچک و محفلهای مذهبی-سیاسی، روحانیون در ایران تا پیش از تصرف قدرت سیاسی فاقد سازماندهی فراگیر و سراسری بودهاند و حتی در تاریخ جمهوری اسلامی ایران نیز ما شاهد شکلگیری یک سازمان فراگیر روحانی که دربرگیرنده همه سایهروشنهای نظری و گرایشهای سیاسی در بین علما بوده باشد، نبودهایم.(6)
از اینرو به صراحت میتوان گفت که کل تاریخ مبارزه دولت مرکزی با علمای شیعه را نمیتوان همعرض تاریخ انقلاب ایران دانست. حال آنکه اگر ما ماهیت انقلاب را تقابل با اتوکراسی مدرن عصر پهلوی بدانیم، نقطه عزیمت خود را در این پژوهش تاریخی بر تلاش دولت در زمینه تمرکز اتوریته سیاسی استوار خواهیم ساخت.
تاریخ مدرن ایران، تاریخ ایران مدرن است و ایران مدرن ایرانی است که از طریق پدید آمدن دولت پهلوی شکل گرفته است. دولت پهلوی از یک سو فرآورده بوروکراسی مدرن و واحدی است و از دگر سو ناشی از تمرکز و کانونی شدن اقتدار سیاسی کشور و انحصار دولت بر آن.
دولت پهلوی، دولتی مدرن است و از این رو نمیتوان آن را از جنس دولت قاجار دانست. اما خصلت مدرن الزاما با خصلت دموکراتیک همراه نیست. از این منظر، دولت پهلوی با حفظ پایههای سنتی مشروعیت و تن زدن از پذیرش پایههای عقلایی و مدرن مشروعیت و همچنین به واسطه مخالفتش با حضور و مشارکت مردم در فرایندهای تصمیمگیری، عملا دولتی اتوکراتیک است. بنابراین میتوان گفت دولت پهلوی یک دولت اتوکراتیک مدرن است.
در این بین باید به چند نکته تعیین کننده توجه داشت:
1. تمرکز قدرت و تمرکز اقتدار گرچه با هم در ارتباطند، اما لزوما بر هم منطبق نیستند. در دورههایی از تاریخ ایران و بهویژه در عصر صفوی و قجری ما با یک دولت مرکزی کمابیش قدرتمند روبهرو هستیم. اما تمرکز قدرت سیاسی در این دورهها منجر به تمرکز اقتدار سیاسی نشد. در چند سده گذشته و تا پیش از قدرتگیری دولت پهلوی ما شاهد حضور همزمان سه منبع اقتدار در ایران هستیم: نخست اقتدار دولت مرکزی، دوم اقتدار ایلخانان و ایلبیگها و سرانجام اقتدار روحانیون شیعه.
2. تلاشهای پراکنده در زمینه نوسازی ساختار سیاسی در عصر قجری به گونهای نبود که بتواند زمینه ساز فائق آمدن بر خصلت سنتی دولت آن دوره شود.
3. دولت پهلوی گرچه دولتی مدرن بود، اما به عمر اتوکراسی در ایران پایان نداد. دولت اتوکراتیک پهلوی، دولت اتوکراتیک قاجار را با مختصات روز همآهنگ ساخت. انقلاب اسلامی نیز پایان عمر اتوکراسی پهلوی بود و نه پایان عمر اتوکراسی در ایران. دولت جمهوری اسلامی ایران با توجه به شناسههای تمامیتخواهانهاش، صرفا گونه دیگری از اتوکراسی را جایگزین اتوکراسی پهلوی ساخت.
پرسش اصلی که در رابطه با تعریف دولتهای مدرن و سنتی این است که چگونه و بر بستر کدام شناسهها میتوان یک دولت مدرن را از یک دولت سنتی بازشناخت. جامعهشناسانی که یک دولت مدرن را لزوما دولتی دموکراتیک و سکولار میدانند در پاسخ به چیستان نهاد دولت در دوران حکومت ناسیونال سوسیالیستها در آلمان، حکومتهای تمامیتخواهانه حاکم بر کشورهای بلوک شرق و پدیدهای به نام دولت امروزین ترکیه وامیمانند. تجربه سیاسی نشان میدهد که یک دولت مدرن میتواند دولتی غیردموکراتیک و حتی غیرسکولار باشد.
جامعه شناسان بر اساس تعریف ماکس وبر از نهاد دولت بر این باورند که یک دولت مدرن، صرفنظر از این موضوع که آیا دولتی دموکراتیک باشد یا نه، بر سه رکن استوار است: انحصار قدرت سیاسی، تمرکز اتوریته و بوروکراتیزه کردن سامانه سیاسی.
بر اساس تعریف کلاسیکی که ماکس وبر از دولت مدرن عرضه میکند، یک دولت مدرن دولتی است که هیچ نیروی تصمیمگیرنده مافوق خویش را تاب نمیآورد.(7) این بدین معناست که یک دولت مدرن اقتداری برتر از خود به رسمیت نمیشناسد.(8)
تاسیس دولت مدرن در ایران نقطه عطفی در تاریخ رویارویی دولت و علما در ایران بود و آغازگر دوره نوینی در مناسبات اجتماعی دولت با دیگر منابع اقتدار سیاسی در ایران. تمرکز اتوریته و اقتدار در ایران در عصر پهلوی از یک سو اقتدار ایلخانان و ایلبیگها در ایران را از بین برد و از اقتدار روحانیون بسیار کاست. دولت پهلوی برخلاف دولتهای سلف خویش، دولتی ایلاتی نبود و از اینرو نه تنها اقتدار نیروهای محلی را زائل ساخت بلکه ساختار ایلاتی بسیاری از نقاط کشور را نیز در هم شکست. اما تضعیف اقتدار روحانیون شیعه، به معنی نابودی این منبع اقتدار نبود و از آنجا که این تضعیف با روشنگری توام نشد، عملا امکان برآمد آتی آنها را از میان برنداشت. رهبری کاریسماتیک آیتالله خمینی در سالهای پیش از انقلاب اسلامی و بهویژه پس از درگذشت آیتالله بروجردی زمینه ساز افزایش اقتدار روحانیون در ایران گشت.(9)
لاپیدوس در ارتباط با تمرکز اقتدار سیاسی در ایران از جمله چنین مینویسد:” در قرن بیستم، تلاش برای مرکزیت بخشیدن و مدرنیزه کردن قدرت دولتی در ایران به بحرانی دامن زد که در آن علما، روشنفکران، دانشجویان و بخشهای قابل ملاحظهای از پیشهوران و کارگران را به تقابل با حکومت برانگیخت. شکست ایلگرایی منجر به آن شد که نیروی سوم جامعه ایران از صحنه خارج شود و گونهای قطبی شدن در جامعه بین دولت و علما روی نماید که عملا به انقلاب اسلامی در کشور انجامید.”(10)
این موضوع که پایان رویارویی بین دولت و ایلات در ایران عملا باعث کانونی شدن کشمکش بین دولت و علما شد، موضوعی است صحیح. البته در این بین ما میبایست بین پایان تاریخی و پایان سیاسی رویارویی بین دولت و ایلات در ایران تمایز قائل شویم. حتی امروز نیز ما میتوانیم گونههایی از تقابل بین دولت جمهوری اسلامی با این یا آن ایل را مشاهده کنیم. اما پس از پایان سیاسی رویارویی دولت و ایلات در ایران که در زمان محمدرضاشاه به وقوع پیوست، رویاروییهای پراکنده دولت با این یا آن ایل اهمیت تاریخی خود را دست داد.
و این نکته نیز صحت دارد که نوسازی دولت در ایران بر دامنه تقابل و تخاصم بین دولت و علما در ایران افزود. اما انگیزه نیروی گسترده اجتماعی که در انقلاب ایران به میدان آمد و از آن جمله روشنفکران، پیشهوران، دانشجویان و بخشهایی از نیروی کار نه تقابل با مدرن سازی دولت از سوی خاندان پهلوی که تقابل با خصلتهای اتوکراتیک آن بود. بنابراین انگیزهها و محرکهای سیاسی تقابل علما با دولت پهلوی که بیشتر از موضعی سنتی و کمابیش ارتجاعی صورت میگرفت با انگیزهها و محرکها سیاسی، فرهنگی و اجتماعی دیگر نیروها همخوانی نداشت.
———————–
پانویسها:
[1] M. M. Milani, The Making of Iran’s Islamic Revolution: From Monarchy to Islamic Republic, (Boulder, London 1988), p. 1.
[2] Main Victors
[3] − برای توضیح بیشتر مراجعه شود به بخش پیشین سلسله مقالههای خصلتشناسی انقلاب ایران.
[4] Periodization
[5] Ira M. Lapidus, A History of Islamic Societies, (New York, New Rochelle, Melbourne, Sydney 1988), p. 590.
[6] تشکلهای فراگیر و سازمانیافته روحانیون وابسته به تمرکز منابع مالی است. حال آنکه روحانیون شیعه تا پیش از پیروزی انقلاب اسلامی موفق به تمرکز منابع مالی خود نشدند و هر یک از روحانیون متنفذ از منابع مالی مستقل خود بهرهمند بود. تلاش آیتالله مطهری برای ایجاد سازمان روحانیت خود گواه فقدان چنین تشکل فراگیری است.
[7] برای توضیح بیشتر مراجعه شود به:
Lane, J. E. and Ersson, S. Comparative Politics, An Introduction and New Approach, (Cambridge 1994), p. 30.
[8] گرچه باید متذکر شد که تعریف کلاسیک وبری از دولت مدرن با ساختار سیاسی نوین دولتهای اروپایی عضو اتحادیه اروپا همخوان نیست.
[9] حامد الگار در مقاله خود “امام خمینی: ۱۹۰۲−۱۹۶۲، سالهای پیش از انقلاب” اقدام به بررسی نقش آیتالله خمینی در جنبش انقلابی ایران نموده و کوشیده است ماهیت اسلامی انقلاب ایران را بر این بستر توضیح دهد. برای توضیح بیشتر نگاه کنید به:
Hamid Algar, “Imam Khomeini, 1902-1962: The Pre-Revolutionary Years”, in: Islam, Politics, and Social Movements,edited by Edmund Burke, and Ira M. Lapidus, (London, Los Angeles, Berkeley 1988), pp. 263.
[10] Ira M. Lapidus, A History of Islamic Societies, p. 590.
مرتبط:
ـ خصلتشناسی انقلاب اسلامی ـ بخش نخست: گسستها و پیوستها
ـ خصلتشناسی انقلاب اسلامی ـ بخش دوم: آیا انقلاب اسلامی یک رویداد ناگهانی بود؟
ـ خصلتشناسی انقلاب اسلامی ـ بخش سوم: آیا انقلاب اسلامی یک انقلاب اجتماعی بود؟
ـ خصلتشناسی انقلاب اسلامی ـ بخش چهارم: آیا انقلاب اسلامی یک انقلاب مذهبی بود؟
ـ خصلتشناسی انقلاب اسلامی ـ بخش پنجم: آیا انقلاب ایران یک انقلاب بیفرجام بود؟

کلیدواژه ها: انقلاب اسلامی, جمشید فاروقی, دولت, علما |
