گفتگو با گیسو جهانگیری
دادههای امروز، آینده درخشانی را برای افغانستان نوید نمیدهد
11 Mar 2011
■ آیدا قجر
روابط ایران و افغانستان به عنوان همسایگان فارسیزبان در طول سالهای مدید، سوالهای زیادی را برانگیخته است. روابطی که نه تنها سیاسی است؛ بلکه به علت زبان و تاریخ مشترک، مردم این دو کشور را به یکدیکر گره زده است.
برای درک بهتر معضلات رابطه سیاسی ـ اجتماعی ایران و افغانستان، گفتگویی داشتیم با گیسو جهانگیری، جامعه شناس و متخصص روابط در آسیای مرکزی، عضو عیات بینالمللی جامعه حقوق بشر (FIDH).
گیسو جهانگیری با اشاره به مشترکات این دو جامعه و بررسی روابط خارجی این دو کشور، راهکارهایی برای تقویت روابط ارائه داده است که با هم میخوانیم.
چرا افکار عمومی افغانستان تا این اندازه با بدبینی و با حساسیت بالا به ایران نگاه می کند؟
اگر از مساله افکار عمومی و بدبینی صحبت می کنیم طبیعتا توجه ما به گذشته تاریخی این سرزمین ها معطوف نمیشود بلکه منظور تجربهای است که مربوط به چهار دهه آخر و آغاز بحران افغانستان است یعنی زمانیکه جمعیت کثیری از مردم افغانستان به دلیل چند دوره جنگ از اواخر سالهای ۱۳۵۰ )دهه ۷۰ میلادی( به بعد جابهجا شدند و به علت نزدیکی جغرافیایی، ۸ تا ۱۰ میلیون پناهجو و مهاجر جنگی از افغانستان به پاکستان و ایران رفتند، جمعیت قلیلی هم سعی کردند به کشورهای شمالی یعنی آسیای مرکزی و روسیه پناه ببرند و تعدادی نیز که امکانش را پیدا کردند به کشورهای پناهندهپذیر اروپایی مانند آلمان یا انگلستان و حتی آمریکا،کانادا و استرالیا پناه بردند.
در این دوران از هر سه نفر، یک نفر جابهجا یا مهاجر جنگی شده است که میتوان حدس زد جدا از نابسامانیها، مشکلات پیچیده و عدیدهای که به دلیل جنگ برای یک اجتماع به وجود میآید، طبیعتا جمیت کثیری از خانواده ها برای حفظ جان از جنگ فرار کنند.
این سالها مصادف شد با سالهای آغازین انقلاب که کشور ایران خود دچار نابسامانی بود و پایه ریزی نظم جدید اسلامی. همزمانی آن با جنگ ایران و عراق که ۸ سال نیز طول کشید باعث وخیمتر شدن اوضاع شد به طوری که دولتمردان جمهوری اسلامی ایران به گونهای جنگی داخلی را نیز اداره میکردند یعنی سرکوب نیروهایی که هم فکر خودشان نبودند و از طرفی هم از طریق جنگ ایران و عراق با مجموعه ای از بازیگران منطقه ای و بین المللی روبرو شده بودند، به همین دلیل پناهندگان افغان در زمان شکنندگی و ضعف یک نظام نو پا در ایران به آنجا پناه بردند و بخشی از شرایط دشواری که با آن روبرو شدند مربوط به این بود که رژیم ایران یک شبه میبایست با یک معضل جدیدی دست و پنجه نرم میکرد به خصوص که در آن زمان از عراق هم پناهنده داشتیم.
یعنی مردم بیپناه افغانستان وارد کشوری دموکرات، منسجم و قانونمند نشده بودند و طبیعتا نمیتوانستند به حقوق دموکراتیک جاری در کشور استناد ورزند و از حمایتهای اجتماعی که یک کشور آرام و متمول داراست بهره ببرند.
در بهترین حالت دولت ایران میتوانست امکانات تحصیلی را برای منتخبی از این جوانان در حوزه علمیه قم (این جاست که از سلیقه حاکم صحبت میکنیم) میسر بسازد، در واقع با یک تیر دو نشان بزند؛ هم تسهیلاتی برای بخشی از جوانان پناهنده درست کند و هم از طریق کمک به دو حزب نو تاسیس مربوط به قوم هزاره افغانستان که شیعه هم هستند در مسائل داخلی افغانستان تاثیرگذار باشد.
یادآوری میکنم که تمام بازیگران سیاسی قومی در افغانستان به خصوص در دوران جهاد و جنگ داخلی، از حمایتهای کشورهای همسایه و بازیگران اصلی جهانی مستقیما بهره میبردند، برای مثال بخش مهمی از جهاد مربوط به کشور پاکستان، ارتش و سرویسهای جاسوسی آن بود، دولت آمریکا و انگلستان با همراهی عربستان سعودی مستقیما در این بازی نقش ایفا میکردند و در سالهای بعد روسیه، هندوستان و ایران نیز درگیر این بازی شدند.
ما تا اینجا از دولت ایران صحبت کردیم، و اشارهای هم به انتظارات پناهندگان افعانستان که از همسایهی خود داشتند، نکردیم و عاقلانه است که همیشه بین رژیمهای سیاسی و مردم تفاوت قائل شویم.
بدبینی که شما به آن اشاره میکنید در حال حاضر ، بدبینی، خشم و انتظاراتی است که مستقیما متوجه دولت ایران است اما بر پایه تجربیات فردی این پناهندگان و ارتباطشان با جامعه ایرانی نیز شکل گرفته است، در واقع ما دو روایت از این معضل داریم، یک روایت برخورد رسمی دولت جمهوری اسلامی ایران با مهاجر جنگی و اقتصادی افغانستان است از طرفی دیگر کج رفتاری، تبعیض و بیمهری است که کم هستند مهاجرینی که خاطرهای از آن نداشته باشند. البته تجارب خوبی هم در این سال ها به یاد مانده است. حدس میزنم که مهاجرین و بدنه ی جامعه ایران کمتر خبر داشته باشند که محافل روشنفکری، خبرنگاران مستقل و حقوق بشری ایرانی در لحظات سخت همواره صدای عدالت خواهی و نقد جدی را متوجه دولت ایران ساختند و از شرایط نا بسامان پناهندگان و مهاجرین آگاه بودند و اعتراض میکردند .
برای همین زمینه برای ابراز خشم نسبت به دولت ایران کاملا مهیا است، اما گاهی مرز میان مردم و دولت به هم می آمیزد. بسیاری از مهاجرین بنا به شرایط فردی خودشان از جمله پایین بودن سطح سواد و مهارتها و نیز شرایط اقتصادی، اجتماعی و سیاسی ایران بیشتر وارد بازار کار غیر رسمی شدند که خوب شرایط در این بازار اغلب عادلانه و منصفانه نیست. در بخش خصوصی هم همینطور.
این عوامل که در زندگی مهاجرین و بر نگاه انها تاثیرمستقیم داشت، بر روی مردم هم تاثیرگذار بود بهطوریکه شرایط بد خود را از چشم مردم نیز می دیدند. از طرفی به دلیل نابسامانیهای فرهنگی و اقتصادی در شرایط ایران که بدان اشاره شد هیجنوع کار فرهنگی در زمینه پذیرش میلیونها مهاجر بر روی مردم ایران صورت نگرفت. روند پذیرش مهاجران از سوی جامعه هم روندی طولانی بود و بیشتر آنها در جمعها و گروههای افغانی رفت و آمد داشتند اگرچه بسیاری هم وارد جامعه ایرانی شدند. طی این سال های گذشته مساله پناهندگان و مهاجرین در سطح جهان گفتگوی مفصلی را دامن زده است. نا حق نخواهد بود اگر این پرسش را مطرح کنیم که مهاجرین خود چه رویکردی به جامعه ی جدید دارند و تا چه حد نقش مثبت خود را نیز در نظر میگیرند.
از سویی دیگر در افغانستان گروههایی هستند که آگاهانه بر روی ایران دست به تبلیغات منفی وسیعی میزنند و نگران تعمیق رابطه فارسی زبانان منطقه با یکدیگر هستند، اما نکته ای که نباید از خاطر برد برداشتی است که مردم افغانستان از سیاستگذاریهای حکومت ایران دارند.
حمایتهای جمهوری اسلامی ایران از گروهها و دستههایی از مجاهدین که گفته میشود حتی تا بعد از شکست اتحاد جماهیر شوری در افغانستان یعنی زمان جنگهای داخلی در این کشور وجود داشت و آسیبهایی که این جنگها بر مردم مظلوم افغانستان وارد ساخت که بر کسی هم پوشیده نیست باعث شده تا مردم افغانستان سیاستگذاریهای حکومت ایران نسبت به افغانستان را سیاستگذاریهایی مغرضانه بدانند و به گونههایی این کشور را در ویرانی افغانستان و جنگهای بعد از شکست روسها تا آمدن طالبان دخیل بدانند. البته در مورد دیگر گروه هایی که نیز از حمایت پاکستان و امریکا برخوردار بودند همین مساله مطرح است.
گفتگویی میان ملیون دو کشور در جریان نیست؛ هر دو کشور خود را جزیره فرض میکنند، به سرنوشتهای مشترک نمیاندیشند، با هم همبستگی ندارند و در دام تبلیغات دولتمردان روز خود گرفتار میشوند و اندیشهای متفاوت و مستقل برای رویکردی متفاوت با این همنشینی اجباری که همسایگی نام دارد ندارند. ما در یک بحران جدی در منطقه گرفتار شدهایم، راهحلهای برونرفت از این بحران، به نظر، محدود است
از سوی دیگر بعد از فروپاشی امارت طالبان تا امروز هر از گاهی گزارشهایی مبنی بر حمایت ایران از آشوبگران طالبان منتشر میشود که مردم با ارتباط دادن این اتفاقات به نفرت حکومت ایران از ایالات متحده امریکا، کشورشان را از زاویهای، صحنه رقابت ایران و امریکا فرض میکنند در حالی که آسیب وضعیت جاری را خودشان متحمل میشوند این مسألهای نیست که مردم افغانستان بتوانند به راحتی از کنار آن بگذرند.
البته پای مسایل ایدیولوژیک را نیز نباید از این قضیه خارج دانست. حمایتهای حکومت ایران چه در زمان جهاد و چه در جنگهای داخلی و حتی تا امروز، عمدتا از پیروان مذهب شیعه در افغانستان بوده است و با توجه به این که تعداد کثیری از مردم افغانستان سنی مذهب هستند این مسأله نیز باعث ایجاد حساسیتهایی میان آنها شده است در حدی که توانسته بر روی شدت یافتن مباحث مذهبی در بعضی از نقاط افغانستان تاثیر بگذارد.
اما به هرحال مشترکات پایدار فرهنگی، زیانی و دینی که ریشههای این دو کشور را به هم متصل میسازد باعث تداوم این رابطه تا امروز شده که میتوان گفت رابطه مردم افغانستان با همسایگان ایرانی را به رابطهی عشق و نفرت تبدیل است.
چگونه میشود عشق و نفرت را کنار هم بیان کرد؟
برای این که تا زمانهایی نه چندان دور باشندگان این دو سوی مرز که البته در کنار خود تاجیکستانیها را نیز داشتند در یک حوزه تمدنی و سیاسی با هم زندگی میکردند و از یک گنجینه فرهنگی و تاریخی تغذیه میشدند، افتخارها و شکستهای مشترکی را با هم در تاریخ تجربه کردهاند، فردوسی، مولانا جلال الدین بلخی و رودکی از آن تمام مردمان این سرزمین است.
طبیعتا این رابطه عاشقانه انتظارات بزرگی را هم ایجاد میکند؛ جامعه فرهنگی فارسی زبان، یا دری زبان افغانستان، ایران فرهنگی را از خود میداند.
منظور از این صحبت این است که طبیعتا کسانیکه طی چهار دهه گذشته در ایران زندگی کردند یا فرزندانشان در آنجا بزرگ شدند با انتظارات زیادی از فرهنگی که «خودی» میدانستند، داشتند اما حتی اگر در واقع شرایط تعداد زیادی از این پناهندگان در مقایسه با کسانی که به پاکستان پناه برده بودند به دلیل امکانات رفاهی که پس از گذشت سالها در ایران برای ایرانیان مهیا شده بود بهتر بود، (برای مثال دسترسی به بهداشت و کارت بهداشت، مدارس دولتی مجانی، راه یافتن به دانشگاههای ملی و آزاد، حق انتخاب محل زیست و شغل، حق ازدواج، سرپرستی و مالکیت) طبیعتا جمعیت مهاجر افغانستان انتظار این را داشت که مشمول این امکانات شود و رفتار تبعیض آمیزی با او صورت نگیرد.
مقایسه ایران با پاکستان به این دلیل است که بسیاری از امکانات رفاهی که ما در ایران از آن برخوردار هستیم، در پاکستان موجود نیست، یعنی جمعیت کثیری از شهروندان، از حقوق اولیه خود برای یک زندگی با منزلت، بیبهره هستند و به امان خدا رها شدهاند. و از طرفی همانطور که شهروندان خود پاکستان به گونهای به امان خدا رها شدهاند، مهاجران هم همین طور. بنابراین مهاجران در پاکستان با سختگیریها و تبعیضهایی از جنس دولت ایران رو به رو نبودهاند.
پس شما میبیند که انتظار مهاجران افغانستان در پاکستان با امکانات موجود آنجا همخوانی دارد. علیرغم همه اینها گروهی از مهاجران افغانستان توانستند در شهرهای مختلف ایران با بهترین دایرههای فرهنگ و دانشگاه ارتباط نزدیک برقرار کنند و با آنها وارد گفتگو شوند، در ضمن با تولیدات فکری، هنری خود، بر این جامعه نیز تاثیر بگذارند.
با توجه به امکانات متمایزی که در ایران نسبت به افغانستان و پاکستان وجود دارد، چرا مهاجران افغانستان از این شرایط بهرهمند نشدند؟
شرایط زندگی مهاجران افغانستان یکسان نبوده و نیست؛ لازم است بگوییم که برخی از پناهندگان به طور رسمی دارای حق پناهندگی شدند و به تبع آن از یکسری امکانات بهرهمند شدند، بخش دیگری هیچگاه از این امکانات بهرهای نبردند و دلیل آن هم این بود که دولت ایران نگران بود که مبادا تعداد بیشتری پناهنده به سوی ایران سرازیر شود و خواست تا با عدم به رسمیت شناختن آنها، مانع از این روند شود. پس پناهندگان غیر رسمی از هیچکدام از مزایا بهرهمند نشدند و قانون جاری در جمهوری اسلامی نیز پاسخگوی روندهای جدید اجتماعی در ارتباط با این موضوع نشد؛ مثلا ازدواجهای بین ایرانیها و افغانها و به تبع آن مسائل پیچیده و عدیدهای مانند حضانت یا حق طلاق.
مساله دوم مربوط به محرومیتهای طبقاتی میباشد که در ایران بسیار چشمگیر است؛ دولت ایران قادر به جذب متخصصان افغان نشد و تنها کار موجود در بازار، شاقترین و پائینترین مشاغل برای مهاجران بود و طبیعتا برخی از سختیهایی که خانوادههای افغان با آن مواجه شدند مربوط به طبقه اجتماعی بود که در آن قرار گرفتند که معضلات اجتماعی خود را عیان میکرد.
نکته سومی که باید به آن اشاره کنیم مساله فقدان حقوق دموکراتیک شهروندان غیر رسمی است، این در حالیست که شهروندان رسمی ایران نیز از این حقوق محروم هستند یعنی رفتار رژیم سیاسی با شهروندان رسمی کشور نیز تبعیضآمیز و سرکوبگرایانه است.
در مورد آخر شاید لازم باشد که بر محوریت پایتختنشینان و بزرگمنشی برخی اقوام ایرانی نسبت به دیگر اقوام کشور، تاکید ورزید؛ عدم تحمل و روحیه تمسخرآمیز شهروندان شهرهای بزرگ نسبت به اقوام و ملتهای تشکیلدهنده ایران یکی از چالشهای مهم جامعه ایران است به طوریکه مهاجران افغانستان و بهخصوص بخش اعظم آنها که از مردم هزاره هستند قربانی این نگاه و رفتار اجتماعی وسیع در ایران شدهاند یعنی «آنکه مثل ما نیست، بر ماست».
برای همین میتوانیم جدا از تبعیض دولتی از رفتار تبعیض آمیز مردمان در زندگی روزمره نیز سخن بگوییم.
با این توصیفات آیا این همنشینیها تاثیرات مثبتی نیز داشته است؟
بله، باید از تاثیرات مثبت این همنشینی از سر اجبار، که بر بستری از بحران سیاسی و اجتماعی هر دو کشور شکل گرفت نیز سخن بگوییم؛ برای نمونه میتوان به اهل شعر و اهل ادبیات درجه یک افغانستان اشاره کرد که حضور چشمگیری در محیطهای فرهنگی ایران داشتهاند، این جنس هیچگاه با سیاست ارتباط برقرار نکرد اما این امر هیچگاه در پاکستان میسر نشد یعنی نخبگان افغانستان با نخبگان پاکستان جدا از فضای سیاسی ارتباط برقرار نکردند.
بهترین فرزندان خانوادههای مهاجر حتی اگر از امکانات مساوی برخوردار نبودند، توانستند از دانشگاه و محیطهای دانشجویی فعال در ایران بهره ببرند.
جنبش کنشگران و آزادیخواهان و زنان ایران بر جوانان مهاجر تاثیر گذاشت و خود نیز در بخشهایی از آن فعال بودند.
با وجودی که خواست رژیم ایران سمتوسو دادن به تفکر سیاسی همان جوانانی بود که در حوزه علمیه بهشان امکان رشد داده شده بود، سر سختترین نقادان سیاست جمهوری اسلامی در منطقه از میان همین جوانان برخاستند.
به نظر میآید که مساله اصلی اختلاف و بیان خشمگینانه، بیشتر مربوط به رفتار دولت ایران نسبت به پناهندگانی است که هنوز در خاک ایران به سر میبرند، آنچه موجب چنین عکسالعلی از سوی افغانها شده است، چیست؟
پس از ورود نیروهای بین المللی و سرنگون شدن حکومت طالبان و تشکیل حکومت جدید به ریاست آقای کرزای، طبیعتا مساله بازگشت افغانها از ایران و پاکستان در دستور کار قرار گرفت اما با وجود اشتیاق کمیساریای عالی پناهندگان برای بازگشت خانوادههایی که شاید چهار دهه بود در کشورهای همسایه اتراق کرده بودند، امکانات چشمگیری برای تسهیل این بازگشت در افغانستان مهیا نشد، در سالهای آغازین با وجود تشویق دولت افغانستان به بازگشت، جمعیت زیادی از مردم با دست خالی، با یک کیسه آرد و مقداری پول به افغانستان بازگشتند و چند زمستان را زیر چادرها و بدون دسترسی به امکانات اولیه، به سختی گذراندند، به خصوص که در افغانستان در این سالها بیکاری و بیخانگی از مشکلات عدیده مردم است.
طبیعتا کسانی که عمر مفید خود را در کشورهای همسایه گذرانده بودند و به زندگی خود سامان داده بودند رغبت زیادی برای بازگشت نداشتند و فرزندانشان با فرهنگ و شیوه زندگی دیگری بزرگ شده بودند، برای مثال در پایتخت افغانستان، کابل، در ملاقاتهای بسیاری که من با این افراد داشتم از بیگانگی و غریبگی که احساس میکردند شکایت داشتند، وعدههایی که به آنها داده شده بود عملی نشد و هرکس باید راه خود را پیدا میکرد و به صورت «بخور و نمیر» برای ادامه حیات دست و پا میزد.
اما دولت افغانستان با ایران و پاکستان قراردادهایی برای بازگشت این مهاجران امضا کرد، اما تبلیغ زیادی در مورد این قراردادها نکرد و این طور وانمود شد که تنها دولت ایران است که کمر همت برای بیرون راندن مهاجران بسته است اما مساله از دو زاویه برای ما، فعالان حقوق بشر قابل توجه است؛ اول آن که دولت افغانستان تا چه حد خود را مسئول پذیرایی مناسب برای این جمعیت کثیر میدانست؟ و دوم، دولت ایران به چه شیوهای این مهاجران را از کشور بیرون راند؟ که هر دو اشکالات فراوانی داشت.
این دو برخورد با چه چالشهایی همراه بود؟
همانطور که اشاره کردم جامعه جنگزده افغانستان با وجود امکانات مالی چشمگیری که در سالهای آغازین پس از طالبان به وسیله جامعه بینالمللی در اختیارش قرار گرفت، از قدرت جذب چند میلیون فرد که مهاجران باشند استفاده نکرد، بدون خانهسازی، ایجاد اشتغال، پوشش اجتماعی، خدمات بهداشتی، ایجاد مدرسه و مکتب و غیره نمیشود درهای کشور را به روی چند میلیون نفر باز کرد، طبیعتا این رفتار، خود یک معضل جدید و نارضایتیهای اجتماعی تازهای را ایجاد میکند یعنی این افراد از موقعیتی امن با یک بیسر و سامانی مواجه میشوند، بخشی از اعتراضات و نارضایتیها از این جا سرچشمه میگیرد اما کسی در افغانستان پاسخگوی این مساله نیست.
شیوههای خشن و غیرانسانی که در یکی دو زمستان گذشته از طرف ماموران دولت ایران به کار گرفته شد نیز بر این جو متشنج افزوده است یعنی طی یورشهای دورهای، بوسیله نیروهای انتظامی در چند منطقه ایران، مهاجران افغانی که برای مثال کارت هویت رسمی نداشتند در خیابانها دستگیر شده و به مرز انتقال یافته و به افغانستان فرستاده شدند، بدون این که این افراد بتوانند با خانوادههای خود که در ایران مستقر بودند تماس بگیرند و با برنامهریزی به کشورشان بازگردند.
با وجودی که خواست رژیم ایران سمتوسو دادن به تفکر سیاسی جوانانی بود که در حوزه علمیه قم بهشان امکان رشد داده شده بود، سر سختترین نقادان سیاست جمهوری اسلامی در منطقه از میان همین جوانان برخاستند
این رویدادها طبیعتا تاثیر بسیار منفی روی جامعه افغانستان داشته است.
اما به دلیل همین دو جنبهای که بر آن پافشاری کردیم کماکان عدهی زیادی به طور قانونی و غیرقانونی کوشش میکنند به ایران بازگردند، این در حالی است که مرز میان ایران و افغانستان مرز قاچاق مواد مخدر نیز هست و به دلیل فقر موجود در افغانستان، عدهای نیز به این کار پر خطر تن میدهند، در سالهای گذشته ماموران مرزی ایران چندین نفر که به طور غیرقانونی و احتمالا به علت قاچاق، تلاش میکردند از مرز وارد ایران شوند را با تیراندازی مستقیم، کشتند و این نیز در فقدان پاسخ شایسته از طرف دولت افغانستان یعنی ایجاد اشتغال، کنترل بهتر مرزها و ایجاد موانع برای پایان دادن به این قاچاق یا عبور غیرقانونی از مرز، باقی ماند.
نکته دیگری را هم باید اشاره کنیم، اعدامهای مکرر قاچاق چیان در ایران که تعدادی از انها افغانی هستند، میباشد.
جدا از این که ما به طور کل با اعدام مخالفیم، محکوم میکنیم و جامعه بینالمللی نیز ثابت کرده است که با این روش نمیتوان جلوی قاچاق را گرفت؛ از دید جامعه افغانستان این جوانان معصوم و بیگناه محسوب میشوند، چرا که از بد روزگار برای امرار معاش دست به این کار میزنند.
مجموعه این رفتارهای خشونتآمیز از طرف دولت ایران، حسی فراتر از گله در افکار عمومی افغانستان ایجاد کرده است و احساسات مردم را جریحهدار کرده است.
در این میان نقش تبلیغی بازیگران بینالمللی و منطقهای که از این طریق خصومتهای سیاسی خود با دولت ایران را نیز تشدید میکنند نباید فراموش کرد به طوریکه برای مثال به وضعیت نابسامان پناهندگان افغان در پاکستان کمتر اشاره میشود اما هر حرکت ناشایست از طرف ایران نمایان میگردد، و زمینه برای این کار به دلایلی که قبل نیز ذکر شد، کاملا مساعد است.
آیا چنین رفتارهایی از ایران نشانهای از خصومت با دولت افغانستان نیز هست؟
دولت ایران رسما هیچ خصومتی با دولت افغانستان ندارد و حتی میشود گفت که پس از کنار رفتن طالبان با خوشرویی با نیروهای بینالمللی در افغانستان همسویی کرد؛ بدین معنی که در عمل، مخالفتی با حضور مقطعی این نیروها نشان نداد و قراردادهای ضمنی برای عدم مداخلهی بیشتر از یک همسایه را قبول کرد اما طبیعتا اگر از جانب تهران و افغانستان نگاه کنیم حضور چند صدهزار نفری نیروهای ارتش امریکا، ناتو، ایجاد پایگاههای نظامی نیمه دائمی یا دائمی و فعالیتهای اطلاعاتی این نیروها در مرز هزار و چند کیلومتری با ایران، نه تنها خوشایند نیست بلکه خطرناک نیز هست، در واقع ایران به خاطر جنگ در عراق و در افغانستان همسایه مستقیم ارتش آمریکاست و طبیعتا احساس خطر میکند و در نتیجه از امکانات خود برای تاثیرگذاری بر مسائل داخلی افغنستان استفاده میکند این در حالی است که افغانستان در چهار دهه گذشته محل رویارویی منافع کشورهای همسایه، منطقه و کشورهای قدرتمند جهان بوده است و هرکسی به نفع خود از این آب گلآلود ماهی میگیرد و هیچ کسی به جز مردم افغانستان نقشی «معصوم» را بازی نمیکند.
با توجه به این که گفتید «افغانستان چهار دهه است که محل رویارویی منافع کشورهای همسایه بوده است»، نقش ایران و غرب را در ادامه بحران و جنگ در ده سال آینده را چگونه میبینید؟
افغانستان امروز در موقعیت بسیار پیچیده و نگرانکنندهای به سر میبرد، پیچیده به این دلیل که نیروهای متعددی اوضاع سیاسی کشور را به جهتهای متضاد پیش میبرند و نگران کننده با این نگاه که به نظر میآید امروز که دستآوردهای دهسال گذشته ناچیز بوده است، راهکارهایی که در جهت آرام کردن تنش و پایان دادن به جنگ در افغانستان بوده هر روز قدمی به سناریویی که طالبان به عنوان یک نیروی سیاسی در هرم قدرت کشور قرار بگیرد نزدیکتر میکند، پروژه صلح در افغانستان امروز به نظر دور از باور است، اکثر حامیان ارتش آمریکا یعنی کشورهای اروپایی و کانادا مایل هستند هرچه زودتر خود را از مخمصهای که در بنای آن، خود شریک بودند خارج کنند.
ناتو به گونهای، از بحران لیبی با خوشرویی استقبال کرد چرا که ادامه حیات خود را به عنوان یک پیمان نظامی بعد از افغانستان شاید در شمال آفریقا میبیند.
به نظر میرسد که در آیندهای نه چندان دور، شاهد موافقت رسمی دولت افغانستان برای پایداری پایگاههای نظامی آمریکایی و استقرار آن باشیم، مذاکرات پنهان با سران درجه اول طالبان در کشورهای متعددی در جریان بوده و هست؛ آخرین نمونه آن هفته پیش در انگلستان در حالی رخ داد که دیدار یکی از سران بلندپایه طالبان همزمان با سفر رئیس جمهور کرزای که برای دیدار با آقای کامرون از کشور خارج شده بود، به طور غیررسمی اتفاق افتاد.
با وجود مخالفتهای آشکار نخبگان کشور افغانستان و با هشدارهایی که آنها در ارتباط با تقسیم قدرت جدید با طالبان مطرح میکنند، ماشین تبلیغاتی دولتهایی مثل آمریکا، انگلستان، عربستان سعودی و حتی ترکیه که به تازگی دفتر نمایندگی طالبان را در خاک خود به رسمیت شناختهاند، نشان آن است که همراه با پاکستان مجموعهی بازیگران خارجی، امروز مخالفتی با ظهور دوباره طالبان در افغانستان ندارند.
پس از تجربه تلخ و فاجعه آمیز حکومت طالبان، چه چیز باعث میشود که بازگشت طالبان، راه حل پایان بحران قلمداد شود؟
شاید در چارچوب این گفتگو نتوان به همه پیرامون این قضیه پرداخت اما لازم است که بگوییم تصمیم اوباما و مشاورینش برای گره زدن دوباره آینده افغانستان با پاکستان، امکان تصمیمگیری برای آینده را از افغانها گرفت.
در سالهای جنگ سرد نیز پاکستان، به عنوان مجری سیاست آمریکا در منطقه، این کشور را به گونهای حیات خلوت خود فرض میکرد، امروز نیز رابطه و منافع کشورهایی مانند آمریکا و انگلستان در منطقه در گرو رابطه آنها با پاکستان است.
فراموش نکنیم که مرز میان پاکستان و افغانستان، به این دلیل که این مرز بوسیله بریتانیای کبیر تعیین شد و اراضی ملی افغانستان در آنسوی مرز متعلق به پاکستان گشت، مرزی جنجالآفرین است، مرز خاکی «دیورند» مورد قبول افغانستان نیست و شهرهایی مثل پشاور که پشتوننشین هم هست صد سال گذشته متعلق به خاک افغانستان بود.
به همین دلیل و به خاطر حساسیت این مساله، نه پاکستان و نه افغانستان مایل نیستند پرونده این مرز را باز کنند، به طوریکه نه افغانستان قدرت پسگیری این اراضی را دارد و نه به نفع پاکستان است که این مرز را مانند هر مرز بینالمللی دیگری کنترل کند و امروز رفت آمد در این مرز آزاد است.
اما رویه ایران در مورد طالبان نیز نمی تواند رویه ای یک جانبه باشد به این دلیل که هر از گاهی سر و صدای حمایت حکومت ایران از طالبان بلند می شود در حالی که از زاویه دید دولت ایران، همسایگی مجدد با طالبان طبیعتا دلچسب نیست، به خصوص طالبانی که به پایگاه نظامی آمریکا نیز تن بدهد و طبیعتا مرز میان ایران و افغانستان هم مرزی جنجالآفرین خواهد شد.
خوشفکران افغانستان مطرح کردهاند که مایل نیستند کشورشان به عنوان سکوی پرش جنگ در منطقه، چه در ایران و چه در چین و چه در کشورهای تحتالحمایه روسیه باشند.
بازگشت طالبان با تجربهی تلخی که مردم افغانستان از آن ها داشتند، ضامن ترقی کشور نخواهد بود.
با این بیم از دههی آینده افغانستان صحبت میکنیم، دادههای امروز آیندهی درخشانی را نوید نمیدهد.
آیا راهکاری برای از میان برداشتن مرز میان روشنفکران و مردم ایران و افغانستان پیشنهاد میکنید؟
به نظر میآید که اگر صد سال پیش، جنبشهای مشروطهخواه و ده سال پس از آن، جنبشهای ترقیخواه و حتی پنجاه سال پیش، جنبشهای ملی منطقه در ارتباط تنگاتنگی با هم به گفتگو نشسته بودند، تاثیر انقلاب ایران برای پایان دادن به ستمشاهی طبیعتا بر جامعه خوشفکران افغانستان نیز بیتاثیر نبود، در شرایط امروز صدای حقطلبانهی مردم دو کشور کمتر به گوش هم میرسد.
گفتگویی میان ملیون دو کشور در جریان نیست؛ هر دو کشور خود را جزیره فرض میکنند، به سرنوشتهای مشترک نمیاندیشند، با هم همبستگی ندارند و در دام تبلیغات دولتمردان روز خود گرفتار میشوند و اندیشهای متفاوت و مستقل برای رویکردی متفاوت با این همنشینی اجباری که همسایگی نام دارد ندارند.
ما در یک بحران جدی در منطقه گرفتار شدهایم، راهحلهای برونرفت از این بحران، به نظر، محدود است.
این طور به نظر میآید که یا باید آمریکایی باشیم و با نظم آمریکایی زندگی کنیم، یا همسویی با تحجر داشته باشیم؛ به قدری به این شرایط عادت کردهایم که جرات پرورش رویای دیگری را در سر نداریم. اما گویا حق گرفتنی است و نه دادنی، میلیونها جوان آموزش دیده و خوشفکر، دختر و پسر در منطقه ما میتوانند خود، ابتکار ایجاد فضاهای مکالمه و تبادل و حتی یک قدم پیشتر، همکاری در پایان دادن به مجموعه صدای طبلهای جنگ، نشر نفرت، تداوم تبعیض، بیعدالتی و جبر را در منطقه ایجاد کنند.
بزرگتران ما راهکارهای سازندهای را امروز پیشنهاد نمیکنند و بر نسل جدید منطقه است که طرحی نو در اندازند.

کلیدواژه ها: آیدا قجر, افغانستان, ایران, طالبان, گیسو جهانگیری |
