تصویر مخدوش خامنهای
8 Mar 2011
■ آن د کرامر
چند ماه پس از انقلاب 1357 ایران، روزنامهنگار و نویسندهی معروف لهستانی، ریشارد کاپوشینسکی، تنها در هتلی در تهران نشسته بود. چند صفحهای را در کتاب خارقالعادهاش، شاه شاهان (1985)، که در آن زمان در حال نوشتنش بود، به اتفاقات آن روزها اختصاص داده است: «درهای هتل … قفل است. صدای شلیک تفنگها با غژغژ پایین آمدن کرکرهها و به هم کوبیده شدن درها در میآمیزد … کسی نیست که با او صحبت کنم. تنها نشستهام و به یادداشتها و عکسهای روی میز نگاه میکنم و به مکالمات ضبطشده گوش میدهم.»
کاپوشینسکی نمیتواند به خیابان برود، اما دست و دلش به کار هم نمیرود. او سقوط شاه و بازگشت آیتالله خمینی را از تبعید تشریح نمیکند اما میگوید چهطور این اتفاقات پیش آمد. سعی میکند از آنچه در خیابان روی میدهد و دور از دسترس اوست سر در بیاورد.
بی آنکه شهرت کاپوشینسکی را داشته باشم، در روزی که مردم ایران برای تظاهرات علیه رژیم فاسدشان به خیابان میروند به او احساس نزدیکی میکنم. نمیتوانم پا به خیابانهای تهران بگذارم، حتی نمیتوانم کنج اتاق هتلی محبوس باشم، اما من هم ماجرا را از دور میبینم و سعی میکنم از یادداشتها و عکسها و مکالماتی سر در بیاورم که روی میزم پخش نیستند بلکه از صفحهی کامپیوترم درجا به دستم میرسند.
مردم ایران گوش تیز کردهاند تا صدای شکستن آینه را بشنوند. آنها همین صدا را در جهان عرب میشنوند و باور دارند که خود نیز میتوانند. اکنون موسوی و کروبی در زندان چیزی فراتر از سکوت میشنوند. صدای تکه تکه شدن آینه را میشنوند و ترک خوردن رژیم را بر دیوار سیاه زندان میبینند
راستی چهطور میشود از اینها سر درآورد؟ چهطور میتوان اتفاقاتی را درک کرد که پس از انتخابات جعلی خرداد 1388 که خود شاهدش بودم، در ایران رخ داد؟ چهطور میتوان تصویر بدن کبود مهدی کروبی را توجیه کرد؟ چهطور میتوان فریاد دردناک «الله اکبر» زنان و مردان جوان را بر پشت بامها در دل شب فهمید؟ عقلم به اینها قد نمیدهد. درک بیعدالتی محض، ممکن نیست.
آیتالله خامنهای بیعدالتی را خوب میفهمد. تفاوت او با اکثر مردم دنیا در همین است. بیعدالتی تنها چیزی است که برای رژیم ایران قابل درک است. تنها چیزی است که ذهن بیمارشان را تسکین میدهد و وقتی در آینه نگاه میکنند به آنها احساس قدرت و پایداری میدهد. آنها در آینه تنها تصویر خود را میبینند، مردمی را که در زندان بزرگ ایران در خفقان به سر میبرند نمیبینند.
عقل سلیم نمیتواند دید منحرفشدهی آنها را درک کند. ایرانیان تنها میتوانند تصویری را که رهبرانشان در آینه میبینند به عنوان واقعیت خشنی بپذیرند که تغییر نخواهد کرد مگر آنکه برخیزند و آینه را بشکنند. این همان کاری است که امروز هزاران نفر از مردم ایران دوباره میخواهند انجام دهند. میخواهند صدای شکستن شیشه را بشنوند و حق با آنهاست. خستهاند از تلاش برای درک چیزی که هیچ معنایی ندارد. ذهنشان در اثر تلاش برای درک زندگی بیمعنایی که از تصویر آیتالله خامنهای و همدستانش در آینه پر شده خسته است.
هر حرکت اعتراضی در ایران امید را به ما بازمیگرداند اگرچه در این سالها بارها امیدمان را از دست دادهایم. با این حال، امروز به نقطهی عطف نزدیک شدهایم. این حرف را از سر سادهلوحی نمیزنم. این را از صدای دوستانم در تهران احساس میکنم که تا به حال چنین خشمگین و مبارزهجو نبودهاند. این را دیروز در واکنشهای عصبی به دستگیری رهبران جنبش اعتراضی، موسوی و کروبی، که بزرگترین شاهد بر وحشت رژیم است میدیدم. تنها چیزی که در این میان با معناست این دستگیری بیشرمانه است که بیش از هرچیز قدرت مردم را نشان میدهد. ثابت میکند که آیتالله خامنهای کم کم دارد در آینه، دهان باز و مشت گرهکردهی تودهی مردم را میبیند.
کاپوشینسکی در کتاب شاه شاهان ماجرای دو مرد را توصیف میکند، یکی از مخالفان که در حاشیهی جمعیت تظاهرکننده ایستاده و یک مأمور. میگوید تا آن زمان اگر مأمور بر سر مرد فریاد میکشید تا به خانه برود، او و بقیهی جمعیت دمشان را روی کولشان میگذاشتند و فرار میکردند. اما ناگهان اوضاع تغییر کرد. «مأمور فریاد میکشد اما مرد از جایش تکان نمیخورد. میایستد و به پلیس نگاه میکند … جم نمیخورد. نگاهی به دور و بر میاندازد و همین نگاه را در چهرهی دیگران هم میبیند … با اینکه پلیس همینطور فریاد میزند، هیچکس فرار نمیکند: سرانجام دست از فریاد زدن میکشد. لحظهای سکوت برقرار میشود. معلوم نیست مأمور و مردی که در حاشیهی جمعیت ایستاده متوجه اتفاقی که افتاد شدهاند یا نه. مرد دیگر نمیترسد ـ این دقیقاً آغاز انقلاب است … مأمور بر میگردد و سلانه سلانه به کلانتری میرود.»
این همان لحظهای است که همه به انتظارش نشستهایم. لحظهای که منتظرم به زودی در خیابانهای تهران شاهدش باشیم، چرا که مردم ایران گوش تیز کردهاند تا صدای شکستن آینه را بشنوند. آنها همین صدا را در جهان عرب میشنوند و باور دارند که خود نیز میتوانند. اکنون موسوی و کروبی در زندان چیزی فراتر از سکوت میشنوند. صدای تکه تکه شدن آینه را میشنوند و ترک خوردن رژیم را بر دیوار سیاه زندان میبینند، که چه بسا قلعهی باستیل(1) دیگری شود.
ایران میتواند، ما میتوانیم و آنگاه که مأمور پلیس روی برگرداند، کلام احمد شاملو را احساس خواهیم کرد:
من فکر میکنم/ هرگز نبوده قلب من/ اینگونه/ گرم و سرخ/ احساس میکنم/ در بدترین دقایق این شام مرگ زای/چندین هزار چشمهی خورشید/ در دلم/ میجوشد از یقین.
1) زندانی بود در پاریس که در ۱۴ ژوئیه ۱۷۸۹ به دست انقلابیون فرانسه فتح شد.

کلیدواژه ها: آن د کرامر, جنبش سبز, خامنهای, عدالت |
