عدم خشونت؛ هم استراتژی، هم تاکتیک؟ ـ گفتگو با رامین جهانبگلو ـ یک
انحصار قدرت و انحصار حقیقت، با هم گام بر میدارند
4 Mar 2011
■ سعید جعفری ـ شروین نکویی
با توجه به آنچه این روزها در خیابانهای تهران و دیگر نقاط ایران میگذرد، آنچه بیش از هر چیز دیگر اهمیت مییابد، ارائه راهکارها، تحلیلها و پیشنهاداتی برای پیشبرد حرکت مردمی است. تهران ریویو با توجه به همین موضوع، سلسله مصاحبهها و مطالبی را از چهرههای متفکر ایرانی و خارجی ارائه میکند. نخستین قسمت از این سلسله مطالب به مصاحبه با رامین جهانبگلو استاد دانشگاه و نظریهپرداز سیاسی ایرانی اختصاص دارد. جهانبگلو مدارک کارشناسی و کارشناسی ارشد خود را در رشتههای فلسفه، تاریخ و علوم سیاسی از دانشگاه سوربون دریافت کرده و پس از آن دکترای خود را در رشته خاورمیانهشناسی از دانشگاه هاروارد گرفت. وی در سال 2009 جایزه صلح سازمان ملل متحد را از آن خود کرد.
به عنوان سوال نخست بفرمایید مبارزه بدون خشونت چیست؟ ممکن است بطور کلی فلسفه مبارزه بدون خشونت و همچنین خاستگاه و پیشینه آن را تبیین کنید؟
وقتی که به تاریخ بشر نگاه میکنیم میبینیم از زمانی که جوامع بشری تشکیل شدند همیشه خشونت وجود داشته و به دنباله آن، مبارزه بدون خشونت نیز دغدغه بشر بوده است. بنابر این به نوعی میتوان گفت که تاریخ عدم خشونت، رد خشونت تاریخیست و به نوعی برای نه گفتن به تاریخ، به منزله خشونت است. هدف اصلی این نوع نگرش، حرمت نهادن به شان بشر است و اینکه ما میتوانیم برای زندگی و حیات، ارزشی فراسوی تمام برخوردهای طبیعی و نزاعهایی که ممکن است در جوامع انسانی وجود داشته باشد قائل شویم. بنابر این عدم خشونت چه در بعد دینی آن از ابتدای تاریخ بشر و چه از بعد فلسفی آن، همیشه به صورت یک جهانبینی اخلاقی خودش را معرفی کرده و بحث اصلی آن این بوده است که بتواند در مقابل عدم احترام به حیات و زندگی بشر، گامی به سوی اخلاقی کردن سیاست بردارد. عدم خشونت از سوی دیگر باعث ساماندهی جامعه بر مبنای رابطه متقابل بین افراد با حرمت نهادن به شان دیگری تعریف میشود و این مساله مهمی است که در تفکر عدم خشونت در همه جای دنیا و در تمام منابع بزرگ قومی و مذهبی تاریخ بشر وجود دارد. همچنین مبارزه بدون خشونت لحظات مهمی را از تاریخ بشر به ما معرفی میکند که در آنجا فرد بر خشونت خودش نسبت به همنوعش و یا نسبت به موجودات زنده دیگر وقوف و آگاهی پیدا میکند و ضمنا در صدد یافتن راههای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی است که بتواند به خشونت «نه» بگوید و راه و روش دیگری برای ساماندهی جامعهاش تبیین کند و به نوعی هم بتواند مساله میل به سلطهگری و قدرت ویرانگری را در بشر بکاهد.
آیا نظریه مبارزه بدون خشونت را یک استراتژی سیاسی و الزاماً تنها تاکتیک قابل قبول برای مبارزه آزادیخواهانه در هر شرایطی میدانید؟
ما وقتی درمورد عدم خشونت در تاریخ صحبت میکنیم، حال این تاریخ، تاریخ معاصر باشد یا تاریخ باستان، میتوانیم از دو نوع شیوه عدم خشونت صحبت کنیم: عدم خشونت استراتژیکی و عدم خشونت فلسفی. بسیاری شکل دوم عدم خشونت (فلسفی) را عدم خشونت معنوی معرفی میکنند. منابع بزرگ دینی و فلسفی بیشتر بر روی عدم خشونت معنوی تاکید میکنند. اشاره من به بودیسم و مسیحیت است و یا داستان یوسف و برادرانش در قران و حتی در تورات. ما وقتی میگوییم عدم خشونت معنوی، منظور یک عدم خشونت اعتقادی و وجدانیست که بر اساس یک اعتقاد اخلاقی و مذهبی بنا شده است. این نوع عدم خشونت از سوی دین یا اخلاق به فرد خطاب میشود و او را از خشونت بر حذر میدارد.
عدم خشونت استراتژیکی نوع دیگری از عدم خشونت است که به مجموعه راه و روشهای سیاسی که تلاش میکند فضای تقابل میان شهروندان را به یک فضای گفتگو و تبادل نظر تبدیل کند اطلاق میشود. این نوع عدم خشونت به نوعی ضامن کثرتگرایی مدنی است و خودش هم به صورت یک نوع مقاومتی در مقابل قدرتهای تامگرا و دیکتاتور منش و استبدادی قرار میگیرد. این نوع عدم خشونت یک نوع راهبردی است که با شیوههایی مثل سرپیچی از دستورات، اعتصاب، تحریم، تظاهرات و نافرمانی مدنی انجامشدنیست و تاکنون تجربه خودش را نقاط مختلف جهان نشان داده است. این نوع عدم خشونت هیچ ارتباطی به فرهنگ یا دین خاصی ندارد و میتوان گفت که یک تجربه تاریخی- اجتماعیست که همانطور که در ۱۰۰ سال گذشته مشاهده شده، میتواند از هند به لهستان برود، از لهستان به فیلیپین، سپس به آفریقای جنوبی، بعد به برمه و بالاخره به ایران.
میتوان گفت که مبارزه بدون خشونت استراتژی ای است که هدف آن ایستادگی در برابر قدرتهای دیکتاتور بوده و تلاش میکند که خشونت را در جامعه کاهش دهد.
شما همواره در نظراتتان از هند و گاندی به عنوان سمبل مبارزات بیخشونت استفاده کردهاید. یکی از نقدهایی که بر این نظر وارد است این است که هند در زمان گاندی و کلنیلیسم انگلیسی و مارتین لوتر کینگ در آمریکا با دولتهایی سر و کار داشت که هراس این را داشتهاند که به عنوان دولتهای سرکوبگر شناخته نشوند و به همین دلیل مبارزات بی خشونت در مورد آنها میسر بوده است. آیا فکر میکنید مبارزه بدون خشونت در مورد حکومتهای دیکتاتوری که در حال حاضر واهمهای از سرکوب عریان ندارند و برایشان نیز مهم نیست که از این منظر در نگاه جهانیان به عنوان سرکوبگر شناخته شوند، تاثیری دارد؟
این یکی از ایرادهاییست که به استمرار عدم خشونت میگیرند. عدهای میگویند اگر گاندی و یا مارتینلوترکینگ موفق شدند به این دلیل بوده که در مقابلشان انگلیسیها و آمریکاییها بودند و در آن کشورها به نوعی دموکراسی حاکم بود و در کشورهای استبدادی شما نمیتوانید همان مبارزه داشته باشید. من فکر میکنم باید این فکر را از سرمان بیرون کنیم که هر زمان درباره مبارزات بدون خشونت صحبت میکنیم، بدنبال یک گاندی در فرهنگ بومی خودمان هستیم و اگر نتوانیم این شخص را پیدا کنیم به این نتیجه میرسیم که مبارزات بدون خشونت در آن فرهنگ یا کشور معنی خاصی ندارد. به نظرم مساله اصلی این نیست. مساله اصلی این است که مبارزه و مقاومت خشونت پرهیز دو هدف دارد: یک هدف آن مبارزه بر علیه بیعدالتیها و قوانینی که عدالت را زیر پا میگذارند و هدف دیگر آن برای استقرار دموکراسی در یک جامعه است. بنابر این شیوههای عدم همکاری با یک رژیم خودکامه و استراتژی هایی همچون اعتصاب یا تظاهراتی که امروزه میبینیم در نقاط مختلف جهان اتفاق میافتد، به نوعی دارند همان تجربه گاندی را تکرار میکنند و این همان چیزی ست که من اسم آن را «لحظه گاندیستی» گذاشته ام. این لحظهایست که در بسیاری از جریانهای مدنی در جهان اتفاق افتاده است. مثلا ما این لحظه را در آٰفریقای جنوبی که یکی از بدترین نظامهای سیاسی را داشته است، دیدهایم. تجربه این لحظه را در اروپای شرقی با جنبش سولیداریتی هم دیدهایم. این تجربه را در چکسلواکی یا برمه یا چین هم دیدهایم. مسالهای که اینجا مطرح میشود این است که در نقاط مختلف همان تجربه گاندی تکرار میشود و هدف جنبشهای مدنی که خشونت پرهیزی را در دستور کار قرار میدهند، جابجایی قدرت نیست بلکه به دنبال یک نوع کثرتگرایی، یک نوع فرایند اخلاقی کردن سیاست و بازشناسی و احترام به یکدیگر هستند. نتایج تحقیقاتی که در این زمینه شده نشان می دهد که ۵۳ درصد مقاومتهای خشونت پرهیز در ۱۰۰ سال گذشته در جهان موفق شدند. از سوی دیگر مبارزات بدون خشونتی هم بودند که در نهایت بعد از پیروزی، به دیکتاتوری تازهای منجر شدند همانگونه که در کشورهایی چون روسیه، کوبا، چین و یا حتی ایران نمونه آن را دیدیم. بنابراین، این تجربه به نوعی به محک آزمایش قرار گرفته و به میتوان گفت که امتحان خودش را در تاریخ معاصر پس داده است. این تجربه نشان داده است که میتواند ما را به سمت دموکراتیک شدن جامعه ببرد. من فکر میکنم برای رسیدن به این موفقیت هیچ لزومی ندارد که طرف مقابل آمریکا یا انگلیس باشد. این تجربه به انواع مختلف در مقابل دیکتاتوریها مختلف موفقیت خودش را نشان داده است.
شما معتقدید که يک جنبش باورمند به تفکر عدم خشونت٬ حتی میتواند روی خشونت ساختاری و ساختار حکومتی و اجتماعی خشن و قانون گريز هم تأثير بگذارد. ممکن است در این زمینه توضیح دهید؟
یکی از مسائل اصلی جنبش خشونت پرهیز، توسعه اخلاق مدنی در جامعه و کار کردن با یک زبان سیاسی تازه است. این جنبش باید بتواند جامعه را در مقابل آن حکومت خودکامهای که در حال مبارزه با آن میباشد، به درجه بالاتر اخلاقی برساند و گفتمان آن قدرت را تکرار نکند. این جنبش باید بتواند به نوعی ریشههای کلامی خشونت را دفع کند و مساله مهم دیگر این است که حتی بتواند با دروغ هم مبارزه کند. تمام این نکاتی که اشاره کردم یک مساله را مطرح میکند و آن اینکه «انحصار قدرت» به همراه «انحصار حقیقت» در یک جامعه با یکدیگر گام بر میدارند. در اینجا میتوانیم از کلمه سکتاریسم استفاده کنیم. آن سکتاریسمی که از نظر عقیدتی موجب میشود که گروه یا حکومتی حقیقت دیگری را نپذیرد و تنها حقیقت خودش را به عنوان یک «حقیقت مطلق» به رسمیت بشناسد و آن را در انحصار خودش قرار دهد در دراز مدت در مقابل جنبشهای خشونت پرهیز شکست خواهد خورد.
نمیتوان در دراز مدت از یک حقیقت سخن گفت. بنابر این مساله اصلی این است که چگونه میتوان مشروعیت اخلاقی خود را در مقابل حکومتی که حقیقت را در انحصار خود گرفته بدست آورد. من فکر میکنم که جنبشهای مدنی باید الگوهای اخلاقی جدید خودشان را تجربه کنند و این به خشونت پرهیزی بسیار کمک میکند. من اینجا اشاره میکنم به واسلاو هاول از جمهوری چک که میگفت «حقیقت فقط آن چیزی نیست که فکر میکنیم هست، بلکه حقیقت شرایطیست که در آن حقیقت گفته میشود.» این شرایط را باید آن فعالان مدنی مهیا کنند که بتوانند انحصار حقیقت توسط دولت را شکست دهند و به نوعی بتوانند حرف خودشان را برای جامعه ابراز کنند. در آنجا است که میتوان گفت جنبش بدون خشونت یک جنبش بسیار پراگماتیسمیست که یک جامعه تحقیرشدهای که توسط خشونت حاکمیت تحقیر شده است را میتوانند به یک درجه اخلاقی بالاتری ببرند که به ان جنبش یک اعتماد به نفس خواهد داد.
اجازه دهید مبارزه بدون خشونت را در مورد ایران بطور کلی و جنبش سبز بطور خاص پی بگیریم. حرکت ۲۵ بهمن نقطه آغازی بود برای شروع مجدد اعتراضهای خیابانی. بطوری که شاهد بودیم در این روز شعارها به سمت رهبر جمهوری اسلامی بود و مردم هم به گفته تحلیلگران وارد فاز دیگری از مبارزات خود شدند. به نظر میرسد حاکمیت نیز به دلیل رادیکال شدن فضا خشونت بیشتری به کار ببرد. آیا فکر میکنید با افزایش سرکوب عریان از ناحیه حکومت، همچنان مبارزه بدون خشونت ممکن است؟ آیا بازگشت به خیابان توسط معترضین را تاکتیک صحیحی میدانید؟
به نظرم باید مساله را اینگونه دید که مبارزه بدون خشونت فقط در سطح خیابانها شکل نمیگیرد. اگر مردم به خیابانها نیایند، این دلیل نمیشود که آنها نمیتوانند فکر خشونت پرهیزی را در جامعه ترویج دهند و همانطوری که گفتم با دروغ و با گفتمان حاکم و انحصار حقیقت توسط حکومت مبارزه کنند.
جنبشی که بخواهد در جامعه حضور داشته باشد، باید در خودش در زمینههای روشنفکری و حتی هنری کار کند و به اهدافی که دارد واقف باشد و برای آن اهداف زحمت بکشد. فقط با مظلوم نمایی نمیتوان به نتیجه رسید. من با دیالکتیک ظالم و مظلوم مخالفم. در تاریخ هم دیدهایم عدهای بودهاند که در مقابل ظلم، مظلوم نمایی کردهاند و بعد ها خودشان هم ظالم شدهاند
در جنبش سبز، تجربه مبارزه بدون خشونت تنها یک تجربه سیاسی نیست. بلکه یک تجربه شهروندی نیز هست. جنبش مدنی ایران باید به این مساله واقف باشد که ماهیت خشونت پرهیزش سرمایه اخلاقی و ضامن بقای دموکراتیکش است. من فکر میکنم فعالان مدنی باید به این مساله آگاه باشند و بدانند که وقتی که با خشونت اجتماعی یا سیاسی مبارزه می کنند تنها با یک قدرتی که به صورت امر «عمودی» خودش را نشان میدهد نمیکنند، بلکه دارند به صورت «افقی» نیز در سطح جامعه دارند یک چالشی را پیش میبرند. اگر ما این مساله را قبول داشته باشیم میتوانیم بگوییم که خشونت پرهیزی در ایران، چه در سطح فردی و چه در سطح اجتماعیاش میخواهد خودش را از دور باطل ساختار تاریخی خشونت در ایران خلاص کند و هدف آن رسیدن به یک خرد جمعی است. خردی که دارد به این نتیجه میرسد که خودش میتواند منشا قانونگذاری قرار گیرد، میتواند به شیوههای جدیدی از تعامل شهروندی دست پیدا کند، میتواند با فرهنگ دروغگویی و لمپنیسم در جامعه مبارزه کند و حتی میتواند سرمشق یک گفتمان جدیدی هم بشود.
به نظر میرسد حکومت ایران به تدریج ضمن احساس ترس بیشتر، خشونت بیشتری نیز به خرج دهد؛ مایلم نظر صریح شما را در خصوص مرز بین خشونت و دفاع از خود بدانم. در جایی که یک شهروند یا یک فرد عادی که در معرض خشونتی غیرقابل وصف قرار می گیرد چه باید بکند؟
باید به این مساله توجه داشت که دفاع از خود یک مساله شهروندی و اخلاقی است نه یک عمل غریزی و حیوانی. یعنی هر چه دفاع از خود غریزی باشد، هر چقدر آن نفس و ماهیت مدنی اش کمتر باشد، به «قتل» نزدیکتر میشود. این مساله بسیار مهمی است که من فکر میکنم باید به آن واقف باشیم. کسی که مجبور میشود از خودش با خشونت دفاع کند، از سوی کسی که او را وادار به خشونت کرده است مورد ضعف قرار گرفته است. ما باید بدانیم کسی که از خودش در خیابان در مقابل حملات بسیج و نیروهای انتظامی دفاع می کند، خودش را نباید در موضع ضعف ببیند و به نظر من خشونت پرهیزی اش حتی در دفاع از خود، به معنی سنگدلی و کینه توزی نیست. اگر چنین باشد، این دفاع به یک واکنش غریزی تبدیل میشود و این واکنش غریزی میتواند خشونتی باشد به سمت انهدام طرف مقابل.
اگر هدف دفاع از خود محکوم کردن خشونت باشد، این عمل مثبت است. به نظر من حتی مساله «شهامت» هم مساله خیلی مهمیست که بسیاری از متفکران همچون گاندی، لوترکینگ و دیگران هم به آن اشاره کردهاند این است که شما با یک دستور زبان دیگری به سمت دفاع از خود میروید. این دستور زبان در درجه اول این است که شما ارزش ها، معیار ها و هنجارهای متفاوت دارید و دیگر اینکه وقتی در مقابل خشونت در حال ایستادگی و دفاع هستید، با اندیشه و فرهنگ خشونت هم مبارزه میکنید. در حقیقت شما دارید به فرهنگ و کرامت انسانی احترام میگذارید. شما وقتی با لمپنیسم مبارزه میکنید، خودتان نباید تبدیل یک «لمپن» جدید بشوید. برای اینکه نمیتوان لمپن بود و با لمپنیسم مبارزه کرد. میتوان گفت که این یک قانون طلایی خشونت پرهیزیست که میتوان گفت خشونت پرهیزی، همیشه با یک عشق به حقیقت یابی و مبارزه با تعصب و به چالش کشیدن فرهنگ خشونت خود را نشان میدهد. بدون تاکید بر این نکات به نظر من خشونت پرهیزی عملا شکست خورده است. همانطور که بسیاری از متفکران هم گفتهاند باید میان وسیله و هدف یک فراوری و یک نوع تعاملی وجود داشته باشد و همیشه باید به این مساله واقف باشیم که چه وسیله ای را برای چه هدفی انتخاب میکنیم.
شما در یکی از مصاحبههای اخیرتان گفتهاید که مشروعیت حاکمیت در جمهوری اسلامی دچار بحران اخلاقی و سیاسی شده و به همین خاطر به خشونت مطلق و عریان روی آورده است، اما در عین حال تجربه آشتی ملی در ایران نیز دست یافتنی است. ممکن است در این زمینه بیشتر توضیح دهید؟
برخی به اشتباه فکر ميکنند اگر دولت مشروعی خشونت اعمال کند، آن خشونت هم مشروع می شود. در صورتی که چنین چیزی نیست. اولا که خشونت خودش هیچگاه مشروعیت دهنده نیست. نه به دولت، نه به گروه، نه به حزب و نه به فرد. و دوم اینکه خشونت زمانی فوران پیدا میکند که نتیجه یک بحران مشروعیت در سطح حکومتی و بحران هویت در سطح فردی است.
بنابراین هر حکومت یا گروه یا فردی که خشونت اعمال می کند خودش زندانی این خشونت است و به نوعی نمیتواند خودش را از این خشونت خلاصی دهد.
به عنوان نمونه میبینیم که در لیبی مردم میگویند قذافی را نمیخواهیم و او نیز چون دچار بحران مشروعیت شده، دست به خشونت میزند و فکر میکند این آخرین سنگریست که میتواند خودش را نجات دهد. اما در حقیقت کاری که دارد میکند در واقع موقعیتش را سختتر میکند. وقتی یک نفر در جایگاه مسئول اعمال خشونت میکند نه تنها ممکن است قدرت خودش را از دست بدهد بلکه اطرافیانش نیز ممکن است از او وحشت زده بشوند. مانند اتفاقی که برای هیتلر افتاد.
مساله این است که یک جنبش مدنی در مقابل مشروعیت از دست رفته حاکمیت چگونه میتواند مشروعیت اخلاقی و سیاسی خودش را بدست بیاورد؟ به نظر من هر چقدر بیشتر این خشونت پرهیزی را ترویج کند، سرمایههای اخلاقیاش بیشتر میشود و این سرمایههای اخلاقیست که پسانداز دموکراتیک برای حال و آینده یک جنبش مدنی مطرح میشود و اینجاست که مساله آشتی ملی مطرح میشود. من چندین بار گفتهام که مساله آشتی ملی، مساله مهندسی اجتماعی نیست، بلکه مساله اصلیاش مساله همکاری میان شهروندان برای ایجاد یک ایران دموکراتیک و کثرت گرا است. ما درباره یک وحدت در کثرت صحبت می کنیم. یعنی زمانی که تفاوتها در کنار یکدیگر قرار میگیرند و اتفاقا چون متفاوت هستند میتوانند توانمند باشند. من این را در جنبش سبز کاملا میبینم. به نظرم جنبش سبز اتحاد تفاوتهاست. توانمند شدن جنبش سبز در گوناگونی آن است. این گوناگونی میتواند از نظر فکری، اعتقادی، سنی و… باشد. هر چقدر اتحاد میان تفاوتها بیشتر باشد جنبش میتواند توانمندتر باشد و ما میتوانیم بیشتر به سمت آشتی ملی گام برداریم.
فکر میکنید چرا برخی از جنبشهای بدون خشونت نمیتوانند در نهایت موفق شوند؟ به عنوان مثال جنبش میدان تیانانمن که با اعتراض دانشجویان شروع شد، در نهایت با کشتار و سرکوب آنان خاتمه یافت.
من فکر می کنم عدم موفقیت هر جنبش مدنی از چند حالت خارج نیست. یا اینکه جنبش مدنی در یک برههای شروع به دروغ گفتن به خود می کند یا خشونت به کار میبرد. یا مساله اش مساله جابجایی قدرت میشود. و یا اینکه به نوعی گرفتار بیعدالتی و تبعیضی که خود در حال مبارزه با آن است میشود.
مثلا در مورد میدان تیانانمن، من با بسیاری از روشنفکران چینی صحبت کردهام، آنها معتقدند که جنبش هایی همچون تیانانمن که به موفقیت منجر نشد به این دلیل است که به اندازه جنبشهایی همچون جنبش سبز و یا بسیاری از جنبشهای مدنی دیگر فعالیت فکری نداشتند و یا ندارند. مساله اصلی آنها مساله اقتصادی ویا مسائل فردگرایی لذت جویانه شده است به همین دلیل است که موفق نشده یا نمیتوانند موفق شوند.
جنبشی که بخواهد در جامعه حضور داشته باشد، باید در خودش در زمینههای روشنفکری و حتی هنری کار کند و به اهدافی که دارد واقف باشد و برای آن اهداف زحمت بکشد. فقط با مظلوم نمایی نمیتوان به نتیجه رسید. من با دیالکتیک ظالم و مظلوم مخالفم. در تاریخ هم دیدهایم عدهای بودهاند که در مقابل ظلم، مظلوم نمایی کردهاند و بعد ها خودشان هم ظالم شدهاند. مساله اصلی تاکید بر این امر است که چگونه میتوان الگوهای مدنی و شبکههای جدید را توسعه داد. شبکههایی مثل جنبش زنان، جنبش کارگری، جنبش دانشجویی و بسیاری از سازمانهای غیردولتی هستند که می توانند روح خشونت پرهیزی و مدارا را زنده نگه دارند و این شیوه مبارزاتی را به عنوان یک شیوه شهروندی در حوزه عمومی مطرح کنند.
برخی معتقدند جنبشهای بدون خشونت لزوماً به دموکراسی منجر میشود. تا چه حد با این نظر موافقید؟ منتقدان این نظریه میگویند انقلاب سال 57 ایران را میتوان به عنوان مثال نقض این نظریه مطرح کرد: جنبش بدون خشونتی که در نهایت به دموکراسی منجر نشد. ارزیابی شما چیست؟
من فکر میکنم که مبارزه خشونت پرهیز در همه جهان و در همه اعصار برای توسعه عدالت اجتماعی و برابری سیاسی بوده است. بر اساس تجربه تاریخی، میتوان گفت عادلانهترین ساماندهی اجتماعی، دموکراسی است. دموکراسی در مقابل تمام ایدئولوژیهای مختلف و در مقابل تمام عقیدههای سیاسی که تاکنون در تاریخ بشری تجربه کردهایم نشان دادهاست که میتواند از همه اینها عادلانهتر باشد و میتواند به آزادیهای مدنی و آزادیهای فردی بیشتر احترام بگذارد. اگر چنین باشد، خشونتپرهیزی مدنی هم گامی در جهت توسعه دموکراسی از نوع خشونت پرهیز است. دموکراسی خشونت پرهیز، دو مرحله دارد. مرحله اول آن که ما الان در ایران میبینیم، مقاومت در مقابل حکومتهای خودکامه و مبارزه برای آزادیهای مدنیست. مرحله دوم نیز که ما آن را همیشه فراموش میکنیم، ایجاد نهادهای دموکراتیک و پیشبرد مسئولیتهای شهروندیست.
این اتفاقی که در سال ۵۷ در ایران افتاد و شما به آن اشاره کردید، برای بسیاری از جریانات سیاسی در جهان اتفاق افتاده است که در فاز اول حرکت مقاومت مدنیشان خشونت پرهیز بودند و مساله قدرت برایشان انقدر اهمیت نداشته که مساله مبارزه با قدرت اهمیت داشته است ولی در فاز دوم به انحصار حقیقت و ایجاد یک گفتمان که خودشان را به جامعه تحمیل کنند روی آوردند.
من فکر میکنم که در سال ۱۳۵۸ خشونت موجود در جامعه ایران از بسیاری از جریانات سیاسی ایران نشات میگیرد. شما میبینید که بسیاری از جریانات سیاسی پیش از انقلاب که هدف اصلیشان مبارزه با شاه بوده است، هیچ وقت به دنبال دموکراسی و مبارزه با گفتمان قدرت نبودند بلکه وقتی در بهار ۱۳۵۸ زمانی که حکومت شاهنشاهی سقوط کرد، هر کدام به نوعی به دنبال آن بودند که بتوانند یک گفتمان قدرت جدیدی را ایجاد کنند.
به همین دلیل است که شما میبینید که آن مقاومت شهروندی و مدنیای که سال ۱۳۵۷ در مقابل سیستم نظام پهلوی خودش را شکل داده بود کاملا از بین میرود و تبدیل میشود به یکسری گروههای مختلفی که با یک حکومت مرکزی، مبارزه میکنند. این مبارزه هم میبینیم به خاطر دموکراسی نیست، بلکه خیلی از آنها به دلیل اینکه فکر میکنند خودشان مشروعیت رسیدن به قدرت را دارند مبارزه میکنند و هیچ کدامشان (وقتی که برمیگردیم و آثار و سخنرانیهای آنان را مطالعه میکنیم) مساله خشونت و قدرت را محکوم نمیکنند، بلکه برای خودشان یک مشروعیتی قائلند که «اگر ما خشونت کنیم کار درستی کردهایم.» و اتفاقا من فکر میکنم که این گروهها در دو وجه اشتباه تاریخی بزرگی انجام دادند. یکی اینکه بسیاری از گروههای سیاسی در سال ۱۳۵۸ از کشتارهای مسئولان رژیم شاهنشاهی پشتیبانی کردند، و دوم اینکه بیشتر آنها بجای اینکه بتوانند با زنانی که این گفتمان خشونت و گفتمان قدرت را محکوم میکردند، یکصدا بشوند، آنها را محکوم کردند و گفتند که شما بورژوا و ضد انقلاب هستید و میخواهید که جلوی حرکت انقلاب را بگیرید. اینجاست که مبارزه بدون خشونت به شکست منجر میشود.
به عنوان سخن آخر باید گفت که جنبش خشونت پرهیز یک جنبش تعلیم و تربیتی و آموزشی هم است که باید یک آگاهی مدنی به جامعه خود نیز بدهد و بداند که از چه ارزشهایی در چه دورهای دفاع کند و چگونه باید در دوران بحرانی داوری سیاسی بکند.

کلیدواژه ها: ایران, جنبش سبز, خشونت, رامین جهانبگلو, سعید جعفری, شروین نکویی, مبارزه |

آقای جهانبگلو اشاره گذرایی به موضوع خشونت تقدس یافته کرده اند با بیان این جمله که «اگر ما خشونت کنیم کار درستی کردهایم.» کاش این موضوع بیشتر محور بحث قرار بگیرد که در نظام سرکوب ایران عموما خشونت گری عملی مقدس و انقلابی تلقی می شود. پشتوانه های مذهبی دارد. زدن و کوفتن مخالفان، دفاع از آرمان های شهدا، از شهدای جنگ ایران و عراق تا شهدای صدر اسلام تلقی می شود. در برابر این تفکر که خشونت علیه مخالفان را مزیت اخلاقی می داند چگونه ممکن است خشونت پرهیزی به عنوان یک امتیاز اخلاقی بتواند بر خشونت گری غلبه کند و آن را به لحاظ اخلاقی طرد کند؟ کاش این سوال در گفت و گوی بعدی پرسیده شود.
در فیسبوک خودم و نیز فیسبوک احد قربانی پرسشهایی در اینمورد کرده ام و منتظر جواب هستم.خوشحال میشوم سری هم به وبلاگم بزنید.