Home

Titleهانا آرنت و نافرمانی مدنی انقلابی

مرگ دوره‌ اصلاحات در ایران

25 Feb 2011

■ نیما فیشر
Font Size + | - Reset

دوره‌ی اصلاحات در ایران، به مفهومی که نخست پيروان خاتمی از سال ۱۹۹۷ مد نظر داشتند، به پايان رسیده است ولو ممکن است مدتی طول بکشد تا بفهمند دقيقاً چه رخ داده است. آرمان‌های رسيدن به اصلاحات در حال تغييرند و بسيار پيش از گذشته از دولت فاصله گرفته و به جامعه نزدیک‌تر می‌شود. تصور ايجاد تغيير از طریق انتخابات، یعنی از طریق فرایندهای قانونی که کارکرد عادی حکومت آن را ميسر می‌کند، برای سر برآوردن جنبش سبز ضروری بود. مردم وقتی که آراءشان به سرقت رفت، با شعار «رأی من کجاست؟» به اعتراض برخاستند يعنی اين‌که آماده بودند و تمايل داشتند که اصلاحات را از روش‌های قانونی محقق کنند. اکنون که موسوی در خانه‌ی خود محبوس است، و پيوسته از بالاترين سطوح قدرت در جمهوری اسلامی، او و کروبی را تهديد به مرگ می‌‌کنند، چه رسد به سرکوب مستمر و گسترده‌ی معترضان، یک برداشت کاملاً حقوقی و قانونی از محقق شدن تغيیر در ايران چندان معنای محصلی ندارد. به جای اعمال تغيير از طریق همکاری عمل‌گرایانه با حکومت، مقاومت در برابر حکومت تبديل به تنها جايگزين شده است و کلمه‌ی «انقلاب» دوباره دارد به صحنه بر می‌گردد. هانا آرنت برداشتی از نافرمانی مدنی و نافرمانی مدنی انقلابی ارايه می‌کند که برای فهم وضعيت امروزی ايران مفید است.

خصلت عمومی نافرمانی مدنی

مقاله‌ی «نافرمانی مدنی» آرنت که در بستر جنبش حقوق مدنی در آمريکا و جريان جنگ ويتنام نوشته شده است مرا به این فکر انداخت که جنبش سبز مبتنی بر تعدد فرمان‌شکنانِ وجدانی نيست. فرمان‌شکنِ وجدانی کسی است که به خاطر عقايد اخلاقی شخصی، ديگر نمی‌تواند کاری را انجام دهد. او عضوی از بسيجی است که نمی‌تواند شکنجه‌ی هم‌وطن‌اش را تحمل کند و تاب اطاعت از دستورات و فشارهای گروهی را ندارد. يک نفر بسيجی احساس می‌کند که مسلمان بودن‌اش يعنی اين‌که او بايد از دستورات الهی تبعيت کند تا از دستورات هم‌قطاران‌اش. قوانين وجدانی، چنان‌که آرنت می‌گويد، به طور کامل سلبی هستند. اين قوانين به يک نفر بسيجی نمی‌گويند چه کار بکند بلکه به او می‌گويند از چه کاری بايد پرهیز کند. «خطا مکن، چون اگر خطا کنی باید تمام عمرت با يک نفر خطاکار زندگی کنی» (بحران جمهوری: ۶۳).

وضعيت معترضان سبز بسيار متفاوت است. آن‌ها با وجدان‌شان درگير نيستند، بلکه تنها همان چيزی را مطالبه می‌کنند که از آن‌ها سلب شده است. سبزها به مثابه‌ی فرمان‌شکنان مدنی، در مقام آحادی معترض وجود ندارند. ذهنيّت آن‌ها زمانی ايجاد شده که در اعتراض به هم پيوستند: «… وضعیت نافرمانی مدنی نه قابل قياس با یک فرمان‌شکن وجدانی است و نه قابل‌ قياس با يک فرد واحد است، تنها به این دليل که فرمان‌شکن مدنی هرگز به مثابه‌ی یک فرد واحد وجود نداشته است؛ او تنها می‌تواند در مقام عضو يک گروه عمل کند و ادامه‌ی حيات داشته باشد» (بحران جمهوری: ۵۵). آن‌چه که آن‌ها را تعريف می‌کند، دلایل اخلاقی شخصی هر فرد برای پیوستن به جنبش سبز نيست بلکه توافق و همراهی‌شان با یکديگر است، عمل کردن‌شان در کنار هم، و توانايی‌شان برای این‌که «کوشش‌های ذهن‌های واگرا را متفق کرده»‌ و متحد سازند» (توکويل، نقل شده در بحران جمهوری آرنت: ۹۸). مقصود آرنت این نيست که آن‌چه در ذهن فرد می‌گذرد نامربوط است، بلکه می‌خواهد بگويد که اين ذهنيت تنها زمانی می‌تواند اهميت سياسی پیدا کند که با دیگران پیوند بخورد. به اين دلیل است که سقراط و ثورو، دو نمونه‌ی مشهور نافرمانی مدنی فردی، نهايتاً مثال‌های روشنی از آن‌چه آرنت از نافرمانی مدنی مد نظر دارد، نيستند. عقيده‌ی یک فرمان‌شکنِ مدنی عمومی و علنی است و بستگی به اين دارد که تعداد افرادِ کافی ديگری نیز به اين عقيده متقاعد شده باشند.

مرگ دوره‌ی اصلاحات در ایران باعث زايش يک آگاهی انقلابی جديد شده است و این بينشی است که از تأکيد دوره‌ی اصلاحات بر «حقوق مدنی» که نقش رهايی‌بخش بسيار مهمی در آمریکا ايفا کرد، سخت بهره می‌برد. ديگر بازگشت به رويکرد اصلاحی اولیه ميسر نخواهد بود

مجراهای عادی تغيير ديگر عمل نمی‌کنند

افکار عمومی می‌تواند مبهم باشد و در نتیجه آرنت هشدار می‌دهد که پژوهش درباره‌ی افکار عمومی ممکن است فنی برای طفره‌ رفتن (بحران جمهوری: ۷۳). پس از انتخابات، دانشمندانِ به اصطلاح بی‌طرف علوم اجتماعی نتیجه گرفتند که احمدی‌نژاد ممکن است به سادگی در انتخابات پيروز شده باشد و مبنای مدعای‌شان پژوهشی مضحک بود که در آن تنها از هزار نفر پس از انتخابات دعوت کرده بودند و پرسيده بودند که به چه کسی رأی داده‌اند (WorldPublicOpinion.org، نظرسنجی تلفنی ايران، ۲۷ آگوست تا ۱۰ سپتامبر ۲۰۰۹). در اوضاع و احوال ايران، چنین پژوهشی در برابر واقعيت خشونت خيابانی و ميليون‌ها نفری که تصمیم به اعتراض گرفتند، هیچ معنايی ندارد. هیچ شکی نيست که در کشور ميان حاميان احمدی‌نژاد و افرادی که خواهان اصلاحات‌اند، شکافی وجود دارد اما انجام تحقیقات آماری در اين وضعیت طفره رفتن از اصل مسأله است. «نافرمانی مدنی [قابل‌مقايسه با وضعیت جنبش سبز] زمانی رخ می‌دهد که شمار قابل‌توجهی از شهروندان متقاعد شده باشند که مجراهای عادی تغيير ديگر جواب نمی‌دهند و صدای شاکیان شنيده نخواهد شد یا به آن ترتیب اثر داده نخواهد شد…» (بحران جمهوری: ۷۴). کار کردن با همين مجراهای عادی تغيير استراتژی اصلاح‌طلبان برای همکاری عمل‌گرايانه با حاکميت بود، اما پس از شدت گرفتن خشونت‌های حکومتی پس از انتخابات محل نزاع و عدم تمايل حاکميت به حتی اندکی کوتاه آمدن، روشن شده است که نه تنها دوره‌ی اصلاحات به پايان آمده است بلکه اصلاحات را کشته‌اند.

اين ادعا که معترضان عملاً در انتخابات پيروز نشدند، به رژيم ايران کمک می‌کند که آن‌ها را متهم کند و در تخریب روحيه‌ی آن‌ها سهمی ايفا می‌کند. احمدی‌نژاد در يکی از سخنرانی‌های مشهورش معترضان جنبش سبز را «خس و خاشاک» نامید. چقدر تفاوت است ميان اين نظر و برداشت گاندی از خاک! وقتی که مردم تصميم به اعتراض مسالمت‌آمیز گرفتند، خشم، یکی از طبیعی‌ترین احساسات سياسی، تبديل به چيز دیگری شد که گاندی آن را آهيسما يا عدم خشونت می‌نامد. جهان احمدی‌نژاد خس و خاشاک را زير پای خود له کرد، اما مردم چندان فروتن و نجیب بودند که آن‌ها را تنها با خاک می‌شود له کرد (گاندی: ۲۸). اما نفرت فزون از حدی که در احمدی‌نژاد بود به خشم مردم بيشتر از پيش دامن زد. در بسیاری از تجمعاتی که برگزار می‌شد و به خارج از ایران هم کشيده می‌شد، اين شعار بسيار شنيده شده است که: «آن خس و خاشاک تویی! پست‌تر از خاک تويی!» و حتی گاهی اين شعار شنيده می‌شد که: «ما خس و خاشاک نيستیم، ما نوریم… ما مردم‌ايم». در بهترين حالت، از نگاه رژيم، معترضان مجرمانی هستند که بايد دستگير شوند. در بدترين حالت، آن‌ها «محارب» و دشمن خدا هستند و بايد اعدام شوند يا دچار سرنوشتی بدتر شوند. البته، هر کوششی برای خلط کردن يک یا چند مجرم و جنايت‌کار با جمع بزرگی از شهروندان معترض پرده از خصومت و سوء‌نيتی نیز بر می‌دارد. نمونه‌ای که هانا آرنت از چنين خصومتی به دست می‌دهد، اشاره‌ای است که معاون رييس جمهور آمريکا به شهروندان معترض و نافرمان می‌کند و آن‌ها را «…«کرکس»… و «انگل»‌هايی می‌نامد که می‌توانیم از جامعه جدای‌شان کنیم و هيچ حسرت و تأسفی هم نداشته باشيم گويی سيب‌هايی گنديده را از سبد سيب‌های سالم جدا کرده باشيم» (بحران جمهوری: ۷۵). لفاظی احمدی‌نژاد نافرمانی مدنی را با جرم يکی می‌انگارد. اما اين استراتژی مطلقاً کارگر نیفتادچون تمام جهان تحدی آشکار شهروندان نافرمان را به چشم ديده بودند و می‌‌توانستند آن‌ها را با اعمال مجرمان و جنایت‌کارانی که بايد از چشم مردم خود را پنهان کنند، مقايسه کنند. مجرمان و جانيان کوشش می‌کنند که برای منفعت شخصی خودشان راه گريزی پیدا کنند، اما این مردم فقط برای خودشان کار نمی‌کردند بلکه برای يکديگر وارد ميدان شده بودند. آرنت از تهمت توطئه، که همان اتهامی است که در دادگاه‌های نمايشی ايران تکرار شد، سخت آزرده‌خاطر است «چون توطئه نه تنها مستلزم «با هم نفس کشيدن» است بلکه نيازمند نهان‌کاری نیز هستند در حالی که نافرمانی مدنی در علن و پيش چشم همگان رخ می‌دهد».

نافرمانی مدنی یا انقلاب؟

آرنت تعریف نافرمانی مدنی را پيچيده می‌کند و در توضيح‌اش می‌گويد که تمیز دادن يک فرمان‌شکنِ مدنی از یک نفر انقلابی با آن آسانی که می‌توان یک نفر مجرم جنایت‌کار را از نافرمان مدنی تشخیص داد، نيست. حالا که یکی از شعارهای مهم اين است که: «مبارک، بن علی، نوبت سيد علی» تمیز دادن فرمان‌شکنِ مدنی از فرمان‌شکنِ انقلابی دشوارتر هم شده است. هر چند مشخصه‌ی نافرمانی مدنی عدمِ خشونت است، فرمان‌شکنِ مدنی می‌تواند تبديل به يک انقلابی شود. اگر او به جای قدرتی که از طریق اعمال هماهنگ و متفقانه تولید می‌شود، از خشونت استفاده کند، می‌توانيم آن انقلابی را یک نفر شورشی بناميم و اين آن چيزی نيست که آرنت از يک فرمان‌شکن مدنی واقعی مد نظر دارد. الگوی يک فرمان‌شکنِ مدنی انقلابی از نظر او گاندی است (بحران جمهوری: ۷۷). در ایران هم معترضان به عنوان انقلابی کارشان را شروع نکردند. آن‌ها تنها می‌خواستند رأی‌شان یا حقوق مدنی‌شان، حقوقی که پيش از این داشتند و پاس می‌داشتند، را پس بگیرند. آن‌ها دست رد به سينه‌ی جمهوری اسلامی نزده بودند، بلکه تنها خواستار اجرای عادلانه‌تر قوانین آن شده بودند. اما وقتی که سرکوب‌ها شروع شد و خشونت افزايش يافت، معترضان نیز به سرعت رادیکال شدند. اکنون آن‌ها فقط خواهان رأی‌شان نيستند، بلکه فرياد «مرگ بر ديکتاتور» سر می‌دهند. خشونت حکومتی بيش از پيش مردم را به سوی این نتیجه سوق می‌دهد که ايستادگی در برابر تماميت نظام تنها راه‌حلِ باقی‌مانده است. از ابتدای کار، انتخابات سلسله‌جنبان اصلی قيام عظيم جنبش سبز نبود. سرکوب‌ها شعله در آرزوهايی زد که سال‌های سال روی هم انباشته شده بودند و عده‌ای پيش از این‌که در سال ۲۰۰۹ فقط فرمان‌شکنانی مدنی شوند، انقلابی شده بودند. لحظات هرج و مرج هم وجود داشت: معترضان آتش به پا می‌کردند، شعار می‌دادند، از دست پليس می‌گريختند و به سوی آن‌ها سنگ پرتاب می‌کردند. آخرِ کار، نيروهای دولتی موفق به برقراری نظم شدند. اما این برای همه آشکار شده است که چنين نظمی بی‌قانون است و مبتنی است بر خشونت: «نتيجه‌ی خالص متهم شدن تماميت دستگاه دولتی به شکلی که از دولت اقتدارگرا می‌شناسيم» (بحران جمهوری: ۸۰). دشوار است بگويیم که دستکاه‌های حکومتی تا چه حدی متهم می‌شوند، ولی آشکار است که مشروعیت رژيم سنگين‌ترين ضربه‌ها را از زمان ايجادش خورده است.

اين نشان می‌دهد که تفاوت ميان فرمان‌شکنی مدنی و انقلاب، اصلاح‌طلب و اهل مقاومت، در ايران چقدر زود می‌تواند مبهم شود و اعتراض به چه سرعتی تبدیل به مقاومت می‌شود. حتی کسانی که خود را اصلاح‌طلب می‌نامند، گاهی خواهان آزادی‌هایی می‌شوند که اگر واقعاً به آن‌ها داده شود، معنای نخواهد داشت جز انقلاب یا تغييری بنيادین. در ايران چیزی به اسم حق یا فرمان‌شکنی مدنی يا کوششی از سوی دولت برای نهادينه کردن اعتراض وجود ندارد. کوشش موسوی برای جدا کردن صریح اصلاح از انقلاب با نشان دادن اين‌که رژیم خود به قوانين خودش پای‌بند نيست به مشروعيت رژيم صدمه می‌زند اما در نهايت فرمان‌شکنی مدنی‌ای که بتواند منجر به تغيير شود تنها ماهيت «فراقانونی»‌ خواهد داشت يعنی عملی که از دايره‌ی قوانين و مقررات فعلی و ضمانت‌های اجرايی – در اين مورد متعارض – آن فراتر برود (بحران جمهوری: ۸۰).

الن بديو، در يکی از سخنرانی‌های‌اش در نيو اسکول، که آرنت در آن‌جا فلسفه درس می‌داد و هنوز هم حضورش در آن‌ها پر رنگ است، پيشنهاد کرد که میان دو نوع دگرگونی قانون تفاوت قايل شويم. نوع نخست، تغيير ساده‌ی قانون است و دومی ایجاد قانونی تازه از طریق یک اتفاق است. اما يک اتفاق، به آن معنايی که بديو مد نظر دارد، هميشه عملی فراقانونی است چون مستلزم در هم شکستن قانون فعلی است. نهادينه کردن اعتراض در ایران، نه تنها روی کاغذ بلکه در عمل، به معنای از ميان برداشتن قانون قديمی است تا به قانون تازه مجال بروز را بدهد و آمدن دومی مستلزم از میان رفتن اولی است. اما استعاره‌ی ويرانی را نمی‌توان بدون خشونت تصور کرد: «در نهایت، ويرانی، ويرانی است… سازندگی باید اصل اولیه باشد».

اين‌جاست که روايت آرنت از انقلاب آمريکا، در مقايسه با انقلاب فرانسه، مهم می‌شود. ديگر مسأله اين نيست که آيا ایران نيازمند يک انقلاب است يا نه، بلکه مسأله اين است که نياز به چه نوع انقلابی دارد. هانا آرنت عميقاً به آباء بنيان‌گذار آمريکا به خاطر رواداری‌، عمل‌گرايی و احترام‌شان به تکثر انسان‌ها احترام می‌گذاشت. جایی که انقلاب فرانسه به خشونت شديد منتهی شد، انقلاب آمريکا موفق به پی ريختن شالوده‌هايی برای يک نظام جديد دموکراتيک شد که موفق به اصلاح مستمر خود شد. مرگ دوره‌ی اصلاحات در ایران باعث زايش يک آگاهی انقلابی جديد شده است و این بينشی است که از تأکيد دوره‌ی اصلاحات بر «حقوق مدنی» که نقش رهايی‌بخش بسيار مهمی در آمریکا ايفا کرد، سخت بهره می‌برد. ديگر بازگشت به رويکرد اصلاحی اولیه ميسر نخواهد بود.

———————

منابع

Hannah Arendt (1972). Crises of the Republic. Harcourt Brace & Company, San Diego, New York and London.

Hannah Arendt (1963). On Revolution. Penguin Classics (2006, with an introduction by Jonathan Schell), London.

 
Tehran Review
کلیدواژه ها: , , , | Print | نشر مطلب Print | نشر مطلب

  1. farhad says:

    در واقع مردم تصمیم نمی گیرند که علیه یک حکومت انقلاب کنند این خود حکومت است که این راه برای مردم باز می گذارد، در واقع رای من کجاست یه سوال به حق از طرف حجم انبوهی از مردم بود که نه تنها بی جواب ماند و بلکه پرسش گران ان محکوم و کشته شدن، در این ساختار حکومت که نمی تواند فرایندی برای گفتگو با مخالف پیشنهاد دهد روش دیگری به نام انقلاب به مردم پیشنهاد می کند.

  2. mehrdad says:

    DOOSTAN AZEEZ.JOMHOOREEYEH ESLAMI 32 SAAL BAR IRAN HAKEM BOODEHAST KE AZ 32 SAAL AKSAREH ANRA BE ESTELAH ESLAHGARAN BAR SARE KAR BOODEHAND VA HAMAN DARDY AZ IRAN DAVA SHOD KE BE ESTELAH TONDGARAYAN AZ IRAN DAVA KARDAND.

    DOOSTANEH AZEEZ BAYAD KOLY NEGAH KARD VA AGAR KOLY NEGAH KONEED KHAHEED DEED KE DAR IN 32 SAAL IRAN BE VASEELEH GHESHRY AZ IRANIAN EDARAEH SHODEH AST KE %99.99 ANHA AZ AFRADEH BEESAVAD ,HASTAND.

    MAN GHASDEH TOHEEN NADARAM,

    VALI TABAGHE ROHANEEYAT CHE TAKHASOSY DAR MOREDEH OMOOREH KESHVARDARY MEEDANAND, KE BAYAD DAR TAMAMEH MAGHAMHA VA POSTHAYEH EDARY , KESHVARY VA LASHKARY,VA,VA,VA,,VA,VA,VA,
    DEKHALAT KONAND VA HOZOOR DASHTEH BASHAND.

    SHOMA VAGHTY KE MOSHKELEH BARGH, YA LOOLEH AB, YA , DARDEH ,DANDAN, YA DARDEH SHEKAM,, YA MASHEENAT KHARB MEESHVAD, YA
    NAJAR LAZEM DAREED YA HAR MOSHKELEH DEEGARY KE DAREED

    HEECHVAGHT AZ YEK AKHOOND CHAREH JOOYEE NEMEEKONEED

    HALA SOAL IN AST

    CHERA RAEES JOMHOOR, NAKHOST VAZEER, RAEES DADGAH,VAKEEL MAJLES, RAEES DANESHGAH,RAEES ROOZNAMEH, RAEES, SEDAVA SEEMA, VA,VA,VA,VA,VA,VA,VA,VA,VA,VA,VA,VA,
    BAYD AKHOOND BASHAD??????? HALA ESLAHGARA, YA TONDGARA

    AGAR KASY JAVAB GHANEH KONANDEH DARAD. MAN HAMEEN EMROOZ KHODAM RA KHAHAM KOSHT

What do you think | نظر شما چیست؟

عضویت در خبرنامه تهران ریویو

نشانی ایمیل

Search
Most Viewed
Last articles
Tags
  • RSS iran – Google News

    • Rouhani Win Could Reduce - Al-Monitor
    • Persian power Can Iran be stopped? - The Economist
    • Iran Cuts Funding to Hamas For Cultural Programs - Al-Monitor
    • Iran: From plastic cups to nukes - Arab News
    • Iran reformist: Give new President Rowhani time - USA TODAY
  • video
    کوچ بنفشه‌ها