آن هنگام که یأس از دلهایمان رخت بر میبندد
14 Feb 2011
■ آن د کرامر
همواره با واژه “استرس” (تشویش) مشکل داشته ام. از آنجا که من یک نویسندهام دوست دارم واژهها به دقت انتخاب شوند و استرس کلمهای است که بسیار به کار میرود، همانند واژه “برن ـ آوت” (شغلی فرسودگی) که این روزها مد شده است. بعضی از مردم هنگامیکه برای خرید نان بیرون میروند استرس دارند یا هنگامی که به باشگاه بدن سازی میروند و یا هنگام گذراندن شبی آرام در کنار یارشان در خانه استرس دارند؛ زیرا نان تمام شده یا به اندازه کافی نتوانستند روی آن دستگاه ورزشی لعنتی کالری بسوزانند یا این که یکی از شمعهایی که برای شب عاشقانه آفروخته بودند به پایین افتاده و خانه را به آتش کشیده.
این روزها اما به درستی برای توصیف وضعیت روحی و افکارم اتفاقا واژه “استرس” را بر میگزینم. بگذارید تا دمی عمیق و باز دمی آرام انجام دهم تا برایتان بگویم چرا استرس دارم: سبب استرس من روز بیست و پنجم بهمن است. روزی که قرار است مردم ایران تظاهرتی در حمایت از مردم مصر بر پاکنند. هفته پیش، دو تن از رهبران مخالفان در ایران، میر حسین موسوی و مهدی کروبی تقاضای مجوز برای برپایی این تظاهرات را کردند ـ با علم به این که حاکمیت چنین مجوزی را اعطا نخواهد کرد ـ و چهار شنبه اعلام شد که مجوزی داده نشده است. با این وجود، این حرکت مخالفان حرکت بسیار هوشمندانهای بود. نخست به دلیل این که مطابق حرفهای مهدی کروبی، علی رغم این که آیت الله خامنهای و حامیانش حرکت انقلابی اخیر در مصر و سایر کشورهای عربی را نشانه یک “بیداری اسلامی” در منطقه اعلام میکنند، ولی همزمان از دادن مجوز به مردم ایران برای برپایی تظاهرات در حمایت از مردم مصر امتناع میورزند که به خوبی جعلی بودن “حمایت از دوستان عربشان” را آشکار میسازد. مدعای دیگر در هوشمندانه بودن این حرکت این است که موسوی و کروبی با وجود این که از عدم موافقت حاکمیت با برگزاری این راهپیمایی مطّلع بودند ولی با این کارشان سبب شدند تا مردم ایران اکنون یک قرار قطعی با روز و ساعت مشخص داشته باشند تا نه تنها همبستگی خود با مردم مصر را نشان دهند بلکه خشم خود را از حاکمان بی کفایت و فاسدشان به نمایش بگذارند.
از آن هنگام که دریافتم دوستانم در تهران پس از فراخوان راهپیمایی به طور فزایندهای به هیجان و تشویش آمدهاند زبان در کامم خشک شده و گلویم به درد آمده است. درد گلوی معترضم نه نشانه سرماخوردگی که نشانه “استرس” است .
راهپیمایی بیست و پنج بهمن آزمونی هم برای حاکمیت و هم برای جنبش سبز است. گمان میکنم خامنهای نیز چون ما استرس دارد ولی خبر خوب این است که منشأ استرس خامنهای از ترس است در حالیکه استرس من و بسیاری از ایرانیان سراسر دنیا از امید سر چشمه میگیرد
استرس من دلایلی دارد. نخستین دلیل این است که نمیتوانم در تظاهرات بیست و پنج بهمن حضور فیزیکی داشته باشم. به دلیل گزارش و پوشش انتقادی از انتخابات ریاست جمهوری در هنگام حضورم در ایران با درخواست ویزای من به ایران مخالفت کردند و ناگزیر باید از پشت کامپیوتر و از راه دور اتفاقات را به نظاره بنشینم. این مساله بسیار مرا خشمگین و آزرده کرد، همان گونه که پا نگذاشتن بر خاک ایران در دو سال گذشته مرا آزرده ساخته است. هفته پیش هنگامی که درباره غم خبرنگار بلژیکی که مجبور به ترک قاهره گشته شنیدم، تنها به این دلیل که مردم او را چشم و صدای خود میپنداشتند، کاملا درک میکردم از چه سخن میگوید. مردم در ایران دقیقا همین را به من میگفتند: تو صدا و چشمان مایی. تا بیست ژوئن که مجبور به ترک ایران شدم صدایشان بودم. به درون تاکسی خزیدم تا از میدان فردوسی به فرودگاه امام خمینی بروم و اشکهایم را با روسری ام پاک میکردم. تنها باری بود که این روسری لعنتی که بر سرم بود به کاری میآمد. آن هنگام گریستم چون دیگر نمیتوانستم صدا و چشمان مردم شجاع ایران باشم و اکنون، دوباره همان “استرس” را حس میکنم بدین سبب که باری دیگر باید از مسافتی دور به تماشای حوادث بنشینم.
دلیل دیگری که باعث استرس من میشود دقیقا همان دلیلی است که بسیاری از ایرانیان به سبب آن استرس دارند: چه خواهد شد؟!
مدتها از زمانی که مردم ایران برای نشان دادن خشم خود از وضع موجود در کشورشان به خیابانها ریختند میگذرد. اتفاقی که میتواند بار دیگر در بیست و پنج بهمن متجلی شود. حرکتی که ممکن است در ابتدا با اعلام همبستگی با مردم منطقه آغاز شده باشد ولی اکنون بیشتر بدان به عنوان فرصتی برای فریاد کردن اعتراض بر سر حاکمیت نگریسته میشود. به راستی، چه خواهد شد؟ آیا بار دیگر حاکمیت به مانند تظاهرات سال هشتاد و هشت واکنشی قهر آمیز خواهد داشت؟ به روشنی میتوان دریافت که آیتالله خامنهای و حامیانش از فوران خیزشهای مردمی در مصر و دیگر کشورهای عربی بسیار بیمناک گشتهاند. اقامه نماز جمعه و سخنرانی توسط شخص آیتالله خامنهای در هفته گذشته تنها نشانه ترس بود، همان ترسی که احمدینژاد را وادار به رجز خوانی درباره ساخت ماهواره تا سال دور هزار و دوازده کرد تا اذهان عمومی را از تمرکز بر مساله راهپیمایی پیش رو در بیست و پنجم بهمن منحرف سازد.
هرگاه ترس بر حاکمیت مستولی میشود، به راهکارهای خشن و وحشت آور متوسل میگردد. از طرف دیگر تندروها در ایران به خوبی آگاهند که جامعه جهانی هیچ گاه چون اکنون رفتار حاکمیت ایران را زیر نظر نداشته است، به ویژه پس از آن که مردم در مصر و دیگر کشورهای منطقه به جهانیان نشان دادند که دیگر از دست دیکتاتورهایشان به ستوه آمدهاند.
همین که نمیدانم چه خواهد شد بیشترین دلیل استرس من است. نمیدانم مردم در ایران به این فراخوان راهپیمایی چه واکنشی نشان خواهند داد. جنبش سبز چقدر فعال است؟ باور دارم که جنبش سبز در قلبها و یادهای مردم ایران زنده است و فقط مدتی است که در خیابان بروز و ظهور پیدا نکرده است. دوستی از تهران به من میگفت که چقدر دوست دارد مردم چند روز را در خیابانها بمانند، درست همانند ان چه مصریها کردند. طی صحبت با او میتوانستم تشویش موجود را حس کنم و از آنجایی که یک شوخی همیشه میتواند از بار نگرانی و تشویش بکاهد به او گفتتم حتما همین طور خواهد شد چرا که ایرانیان همیشه دوست دارند بهتر از اعراب باشند.
البته اگر بخواهیم جدی به قضیه بنگریم قطعاً شرایط در مصر و ایران تفاوت دارد. تلاش برای رسیدن به آزادی و استفاده از شبکه های اجتماعی برای دست یافتن به آزادی در هر دو کشور یکسان است. اما مردم در ایران میبایست با دشمنی پیکار کنند که بسیار اهریمنیتر از مبارک در مصر است. آنها باید باید با خامنهای بجنگند که عصائی قدرتمند بنام الله برای کوبیدن بر فرق سر “ملتش ” دارد. مصریان از خیزش خود با عنوان “انقلاب” یاد میکنند در حالیکه ایرانیان پس از مشاهده این که انقلاب پنجاه و هفت خواستههای آنان را محقق نکرد دیگر قصد انقلاب ندارند.
راهپیمایی بیست و پنج بهمن آزمونی هم برای حاکمیت و هم برای جنبش سبز است. گمان میکنم خامنهای نیز چون ما استرس دارد ولی خبر خوب این است که منشأ استرس خامنهای از ترس است در حالیکه استرس من و بسیاری از ایرانیان سراسر دنیا از امید سر چشمه میگیرد. این استرس از جنس همان استرسی است که زمان دانش آموزی و دانشجویی قبل از شروع امتحان داشتم. نگرانی از این که علی رغم سعی و تلاش فراوان و آمادگی برای امتحان، همه چیز خوب آن جور باید و شاید خوب پیش نرود.
ما نمیدانیم بیست و پنج بهمن چه اتفاقی خواهد افتاد ولی میدانیم این روز یک ولنتاین سبز خواهد بود. مطمئنم روزی که خامنهای برود؛ من در مسیر فرودگاه امام به میدان فردوسی در صندلی جلوی تاکسی نشسته ام در حالیکه روسری ام را هم به همراه دارم، البته نه برای پاک کردن اشکهایم بلکه برای تکان دادن آن جلوی آقای فردوسی و فریاد زدن ابیاتی از شاهنامه.
آنقدر روسری ام را تکان خواهم داد تا فردوسی از مجسمه بیرون آید، او را در آغوش خواهم گرفت و به شاعر مورد علاقهام خواهم گفت «آقای فردوسی دیدی، بالاخره ورق برگشت. سرانجام یأس از دلها رخت بر بست».

کلیدواژه ها: آن د کرامر, ایران, تظاهرات, جنبش سبز |
