خصلتشناسی انقلاب اسلامی ـ بخش پنجم
آیا انقلاب ایران یک انقلاب بی فرجام بود؟
11 Feb 2011
■ جمشید فاروقی
با عزیمت از برآیند سیاسی نامتعارف انقلاب ایران و تجربه برآمده از سی و دو سال حکومت جمهوری اسلامی میتوان گفت که انقلاب ایران، انقلابی بد فرجام بود. اما بد فرجامی به معنی بی فرجامی این انقلاب نیست. حال آنکه گروهی از پژوهشگران در تحلیلها و ارزیابیهای خود از انقلاب ایران بر آن بودهاند، این انقلاب را مستقل از فرجام آن مورد بررسی قرار دهند. در گفتار کنونی به انگیزههای نظری این گروه از پژوهشگران میپردازیم و نگاهی خواهیم داشت به پی آمدهای نظری چنین تحلیلهایی برای فهم و توضیح رویدادی همچون انقلاب ایران.
انقلاب ایران یک انقلاب تودهای و به لحاظ اجتماعی رویدادی فراگیر بود. از این منظر سادهانگاری است که بپنداریم همه نیروهای اجتماعیای که با این انقلاب همراه شدند، در برابر سرکوب خشن محمدرضا شاه ایستادند و با پذیرش خطر کاری خطیر کردند، جمله خواهان یک هدف بودند و محرکشان نیز امر واحدی بوده است.
در گفتار پیشین به این نکته اشاره شد که انقلاب ایران یک انقلاب دموکراتیک و از این رو انقلابی ضد اتوکراتیک بود. اما همین انقلاب در عین حال انقلابی استقلالخواهانه بود و به همین خاطر انقلابی ضد امپریالیستی. این انقلاب همانهنگام انقلابی عدالتخواهانه بود و از این رو انقلابی با تمایلات شبه سوسیالیستی. از این خصلتها گذشته، انقلاب ایران، انقلابی جمهوریخواهانه بود و از این منظر ضد سلطنتی. همین انقلاب به واسطه خصلتهای مذهبی رهبرانش انقلابی بود ارتجاعی و واپسگرایانه. این خصلتهای گوناگون راهبر طیفهای وسیع اجتماعی بود و آنان را در صف واحد پیکار با حکومت پهلوی جای داد. صف واحدی که گرایشهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی متفاوتی را در بر میگرفت. صف واحدی از ناهمگنان که فصل مشترکشان ضدیت با حکومت پهلوی و نهاد سلطنت بود.
پس از آنکه روحانیون به رهبری آیتالله خمینی سکان این کشتی طوفانزده را به دست گرفتند، گرایش ضد سلطنتی و استقلالخواهانه بر بستر نگاهی مذهبی-ایدئولوژیک به جهان بر سایر گرایشها غالب شد. نتیجه سیاسی فائق آمدن گرایشی که روحانیون نماینده آن بودند، کم رنگ شدن تدریجی دیگر خصلتها و محرکهای نخستین انقلاب بود. چنین شد که خصلت دموکراتیک انقلاب کاملا از بین رفت و خصلت عدالتخواهانه آن تنها در شعارهای عوامفریبانه به حیات خود ادامه داد و پیروزی “کوخنشینان” بر “کاخنشینان”، “کاخنشینی” را از بین نبرد.
این انقلاب ضد سلطنتی خود به باز آفرینی یکهسالاری و حکومتی تمامیتخواه پرداخت، و عملا با بازتولید مناسبات گذشته دولت و جامعه، مجالی برای آرزوهای دموکراتیک نیروهایی که به قصد خرد کردن ماشین سرکوب دیکتاتوری شاه به میدان آمده بودند، باقی ننهاد. به سخن دیگر، انقلاب ایران در فرجامین نگاه آن چیزی را بنیان نهاد که مردم آگاهانه یا ناآگاهانه علیهاش به پا خاسته بودند.
به این ترتیب میتوان گفت که یک انقلاب اجتماعی و فراگیر از آنجا که رویدادی تک علتی نیست، حامل گرایشهای متفاوتی است. اما پیروزی یا شکست یک انقلاب در فرجامین نگاه پیروزی یک گرایش بر گرایشهای دیگر است و این همان حکایتی است که در روند تبدیل شدن انقلاب دموکراتیک ایران به یک انقلاب ضد سلطنتی و ضد امپریالیستی قرائت شد. از این رو، نامیدن انقلاب ایران به عنوان انقلابی اسلامی تنها بر یکی از خصلتهای انقلاب استوار است و هرگاه به آنجا بیانجامد که دیگر خصلتهای انقلاب نادیده گرفته شوند، تفسیری خطا از تاریخ این رویداد اجتماعی بر جای مینهد. و از جانب دیگر، نادیده گرفتن خصلت مذهبی رهبران انقلاب و دولت انقلاب نیز ره به تفسیر خطا از آرایش نیروها در آستانه انقلاب و تناسب قوا در فردای پس از سقوط محمدرضا شاه میبرد.
انقلاب ایران به علت چیره شدن رهبری مذهبی بر سایر گرایشها به گونهای تدریجی رنگ مذهبی به خود گرفت، اما خطاست اگر گمان کنیم که مردم ایران در کلیت خود برای استقرار شریعت اسلامی و ایجاد یک دولت تئوکراتیک به مبارزه با خاندان پهلوی روی آورده بودند. تودهها اگر به درستی نمیدانستند که چه میخواهند، به درستی میدانستند که چه نمیخواهند و آنچه پس از انقلاب بر سر مردم نازل شد، آن چیزی نبود که مردم از زمان انقلاب مشروطه تا آن هنگام در جستوجویش بودند.
بیتردید بودند روحانیونی که محرکشان برای حضور در پیکار سیاسی، اندیشهها و امیال مذهبی بود، اما حتی همین دسته نیز، و در راس آنها شخص آیتالله خمینی، با زیرکی تمام این امیال مذهبی را پنهان کردند و با همراهی با جنبش سیاسی و مدنی و با درپیش گرفتن سیاستِ “از آن خود کردن” شعارهای سیاسی مردم، کوشیدند رهبری جنبش سیاسی را به چنگ آورده، شعارها را به تدریج از شعارهای سیاسی به شعارهای سیاسی-مذهبی بدل کرده و مهر انحصاری خود را بر برآیند سیاسی این انقلاب بزنند.
همانگونه که پیشتر نیز گفته شد، تاریخ یک انقلاب نمیتواند محدود به دوره زمانی کوتاهی باشد که موقعیت انقلابی روی نموده است. تاریخ یک انقلاب از بروز تنشهای بحران آفرین در مناسبات جامعه و دولت شروع میشود، موقعیت انقلابی را در بر میگیرد و با فرجام گرفتن انقلاب، چه نیک و چه بد، چه پیروزی و چه شکست، پایان مییابد. از این منظر نمیتوان انقلاب ایران را مستقل از رهبری مذهبی آن و مستقل از برآیند نامتعارف سیاسی آن، یعنی جمهوری اسلامی ایران توضیح داد.
همه پژوهشگران انقلاب ایران نسبت به این رویداد اجتماعی درک واحد و همسانی ندارند. برخی از پژوهشگران بر آن بودهاند تا انقلاب ایران را مستقل از فرجام آن، یعنی جمهوری اسلامی ایران، ارزیابی کنند.(1) چنین نگرشی البته ناظر بر تعریف خاصی از انقلاب است. برخی دیگر، از آنجا که برای انقلاب بار ارزشی مثبتی قائلند، با نظر به بد فرجام بودن این رویداد، از کارگرفت واژه انقلاب برای بیان آن تن میزنند و از آن همچون خیزش تودهای و عصیان یاد میکنند.
هرگاه به ویژگیها و شناسههای دولت اسلامی برآمده از انقلاب بنگریم میتوانیم بگوییم که این دولت، یک دولت اتوکراتیک مدرن با گرایشهای قوی تمامیتخواهانه است. خصلت تمامیتخواهانه این دولت را میتوان از جمله در کارگرفت یک ایدئولوژی بازیافت که از طریق آمیزش اهداف سیاسی با فقه شیعه به دست آمده است. اما این ایدئولوژی به مرور زمان و بهویژه پس از قدرت گیری روحانیون شکل گرفت
یکی از پژوهشگرانی که تاریخ انقلاب ایران را به پیش از قدرتگیری دولتی اسلامی و تئوکراتیک در ایران محدود میکند، میثاق پارسا است. وی در کتاب خود “ریشههای اجتماعی انقلاب ایران”، میکوشد انقلاب را مستقل از برآیند نامتعارف آن(2) توضیح دهد. اما ضعف نظری وی در این نکته است که وی برای محدود کردن گستره تحلیل خود به دوره پیش از برقراری دولت اسلامی در ایران دلیل نظری روشنی عرضه نمیکند.
استدلال پارسا برای جدا کردن دو دوره پیش و پس از انقلاب و توضیح انقلاب مستقل از رهبری مذهبی آن بر یک مقایسه تاریخی استوار است. وی اعتراضهای سیاسی ماههای پیش از انقلاب بهمن را با خیزش روحانیون در خردادماه ۱۳۴۲ مقایسه میکند و مدعی میشود در خیزش خردادماه ۱۳۴۲ اکثر روحانیون به مخالفت با اصلاحات شاهانه پرداختند و این اصلاحات را غیر اسلامی اعلام کردند. اما مقابله آنان با این اصلاحات منجر به آن نشد که کارگران صنعتی و دهقانان به عرصه مبارزه با حکومت محمدرضا شاه کشیده شوند. و از آنجا که این اعتراضها دامنه وسیعی نیافت، به چند شهر محدود شد و سرانجام پس از مدت کوتاهی توسط حکومت سرکوب شده و پایان یافت.(3)
پارسا راهکار و مدل تحلیلی تدا اسکوکپول و ارجمند که به “مدل جنبش اجتماعی”(4) شهرت یافته است را رد میکند و مدعی میشود که این رویکرد نظری از آنجا که انقلاب را از منظر برآیند آن توضیح میدهد و با عزیمت از فرجام یک انقلاب تاریخ و علتهای منتهی به آن را تحلیل و تفسیر کند، عملا به دور باطل در میغلتد.(5)
به لحاظ تئوریک، یک انقلاب را میتوان از دو مسیر متفاوت تحلیل کرد. یا نقطه عزیمت ما در این رویکردِ نظری برآیند یک انقلاب یا جنبش اجتماعی است و ما با پرداختن به آنچه حاصل شده است، علتها و زمینههای وقوع آن رویداد را پی میگیریم یا اینکه با عزیمت از علتها و مجموعه تحولاتی که در مناسبات جامعه و دولت روی داده است، میکوشیم سیر تحولات را تا شکل گیری آن جنبش اجتماعی و انقلاب دنبال کنیم.
این که انقلاب ایران در فرجامین نگاه تبدل به یک انقلاب ضد سلطنتی و استقلالخواهانه میشود و رهبری آن به انحصار روحانیون در میآید، پدیدهای تصادفی نیست و نمیتوان روند تحولات سیاسی ایران را بدون در نظر گرفتن این فرجام توضیح داد و تحلیل کرد. حذف روحانیون و برآیند نامتعارف سیاسی انقلاب ایران عملا شکوهی را به جنبش اعتراضی و مدنی ایران میبخشد که شایستهاش نیست و مانع از دیدن کاستیها و ضعفهای آن نیروهایی میشود که به جای رویارویی آگاهانه با حکومت پهلوی، در سایه مستی و جنون تودهای چنان ستیزهجویی را پیشه میکند، که مقصد و مقصود از یاد میبرد.
اعتراض خردادماه ۱۳۴۲ روحانیون و طلبهها علیه اصلاحات اجتماعی و فرهنگی لحظهای از یکی از حساسترین دورههای تاریخی کشور است که از سقوط دولت مصدق شروع میشود و با پیروزی انقلاب اسلامی پایان مییابد.(6) اما اینکه روحانیون در آن هنگام موفق به همراه ساختن اقشار اجتماعی دیگر نشدند و به تعبیر پارسا نتوانستند کارگران صنعتی و دهقانان را با خود یار سازند، دلیلی قابل پذیرش برای این نظریه نیست که چرا ما باید انقلاب ایران را مستقل از نقش روحانیون و دولت اسلامی که آنان بر پا نمودند، تحلیل کرده و توضیح دهیم.
از آن گذشته، هر جنبش اعتراضی لزوما به موقعیت انقلابی فرا نمیروید و وقوع هر موقعیت انقلابی نیز لزوما به انقلاب منجر نمیشود. موقعیت انقلابی تعریف خود را دارد. بر بستر تعریف لنینیستی، موقعیت انقلابی برآیند همراهی سه شرط است و آن اینکه حاکمان نتوانند و فرودستان نخواهند و بحران مناسبات اجتماعی را فرا گرفته باشد. جک گولداستون تعریف کمابیش مشابهی از موقعیت انقلابی عرضه میکند. وی میگوید موقعیت انقلابی زمانی روی مینماید که “کارآیی دولت تحلیل رفته باشد، نخبگان از صاحبان قدرت سرخورده و با آن بیگانه شده باشند و میل و گرایش به حرکت در تودهها فزونی گرفته باشد.”(7)
این موضوع که چرا قیام خرداد ۱۳۴۲ و بحران سیاسی و اجتماعی پدید آمده در اثر آن و بر آن بستر رویارویی خشن دولت و علما در ایران به پدید آمدن موقعیت انقلابی در ایران نیانجامید، موضوعی است که میبایست جداگانه مورد تحلیل و بررسی قرار گیرد. اما این تحلیل هر چه باشد نیاز به بررسی تاریخ مدرن ایران را از موضوعیت نمیاندازد و بررسی انقلاب ایران مستقل از دولت اسلامی و رهبری مذهبی آن را توجیه نمیکند.
از آن گذشته نمیبایست از یاد برد که قیام خردادماه ۱۳۴۲ کینه روحانیون را از دولت پهلوی دو چندان ساخت و این خود بدل به عاملی شد که در فصل بعدی رویارویی علما با دولت در آستانه انقلاب ایران موثر افتاد. در این رابطه یرواند آبراهامیان به درستی آن قیام را مقدمه و زمینه ساز انقلاب اسلامی در ایران ارزیابی میکند.(8)
گامی فراتر نهاده میتوان مدعی شد که روحانیون با درس گرفتن از تجربه ناموفق خرداد ۱۳۴۲، با رویکردی کاملا متفاوت قدم به عرصه پیکار با حکومت پهلوی نهاده و رهبری مذهبی انقلاب ایران و بهویژه آیتالله خمینی با سر دادن شعارهای عوامفریبانه کوشیدند بر جنبش اعتراضی- مدنی ضد شاه مسلط شوند.
اگر میثاق پارسا ناکامی روحانیون در خیزش خردادماه ۱۳۴۲ را زمینه ساز بررسی و تحلیل انقلاب ایران مستقل از برآیند سیاسی آن و رهبری مذهبیاش میداند، گروه دیگری از تحلیلگران برای نادیده گرفتن یا کم رنگ کردن نقش رهبری مذهبی و خصلت مذهبی این انقلاب توضیح دیگری پیشنهاد میکنند.
شماری از تحلیلگران و از آن جمله فرد هالیدی کوشیدهاند با عزیمت از انگیزهها و گرایشهای متفاوت مردمی که در خیابانها علیه حکومت پهلوی دست به اعتراض زده بودند، از بار مذهبی و اسلامی انقلاب بکاهند. هالیدی بر این باور است که ارزیابی انقلاب ایران بهمثابه انقلابی اسلامی، نوعی سادهنگری است.(9) وی با اشاره به عوامل موثر در پیروزی علما و روحانیون بر دولت پهلوی معتقد است که این عوامل عمدتا عواملی غیرمذهبی و سکولار بوده و برنامه و ایدئولوژی نیروهای انقلاب ایران با انقلابهای دیگر تشابه بسیاری داشته است و از این منظر نمیتوان گفت که این انقلاب، انقلابی مذهبی بوده است.(10)
در این نکته که نمیبایست انقلاب ایران را صرفا با خصلت اسلامی و مذهبی آن توضیح داد، بیتردید حق با هالیدی است. اما، اینکه محرکها و انگیزههای مردم برای حضور در خیابانها و مشارکت در اعتصابها و اعتراضها با محرکها و انگیزههای رهبری مذهبی انقلاب متفاوت بوده نمیتواند دلیلی قانع کننده برای حذف و نادیده گرفتن خصلت مذهبی برآیند سیاسی و نامتعارف انقلاب ایران باشد.
فرد هالیدی اما توضیح نمیدهد که از کدام برنامه و ایدئولوژی انقلابی سخن میگوید. واقعیت این است که اکثر نیروهای شرکت کننده در جنبش اعتراضی-مدنی علیه محمدرضا شاه برنامه و ایدئولوژی روشنی نداشتند. در بین نیروهای سیاسی غیر مذهبی، حزب توده ایران تنها جریانی بود که صاحب برنامه بود. اما این حزب در اثر سرکوب سیاسی پس از کودتای ۲۸ مرداد چنان تضعیف شده بود که عملا نقشی در معادلات سیاسی ماههای پیش از انقلاب ایفا نمیکرد. حضور بخشی از روحانیون شیعه در رویارویی سیاسی گرچه نشانه تحول نظری عمیقی در فقه شیعه بود و حکایت از قرائتی ویژه از فقه شیعه نزد این یا آن روحانی داشت، اما این تحول نظری هنوز بدل به یک برنامه و ایدئولوژی منسجم نشده بود. فراموش نمیبایست کرد که تا زمان حیات واپسین مرجع اعظم تشیع، یعنی آیتالله بروجردی، علما از دخالت در امور سیاسی و حکومتی منع شده بودند.(11)
هرگاه به ویژگیها و شناسههای دولت اسلامی برآمده از انقلاب بنگریم میتوانیم بگوییم که این دولت، یک دولت اتوکراتیک مدرن با گرایشهای قوی تمامیتخواهانه است. خصلت تمامیتخواهانه این دولت را میتوان از جمله در کارگرفت یک ایدئولوژی بازیافت که از طریق آمیزش اهداف سیاسی با فقه شیعه به دست آمده است. اما این ایدئولوژی به مرور زمان و بهویژه پس از قدرت گیری روحانیون شکل گرفت. در واقعیت امر، علمای شیعه تا پیش از پیروزی انقلاب اسلامی فاقد یک جهانبینی فراگیر بودند و حتی میتوان با صراحت گفت که تشیع فلسفه سیاسی نداشت و مناسبات علما با قدرت سیاسی و حکومت موضوعی بود که روحانیون بر سر آن اتفاق نظر نداشتند. سخنرانیهای آیتالله خمینی و آثار سیاسی روحانیونی همچون نائینی نیز در کلیت خود از انسجام یک نظر سیاسی و مدون شیعی دور بودند.
سعید امیرارجمند به درستی رابطه انقلاب و ایدئولوژی سیاسی تشیع را چنین تصویر میکند:
“تلاش روحانیون برای بازاحیا و فعال ساختن سنت تشیع به گونهای و بر وجهی متناقض منجر به انقلابی در تشیع شد. من جنبش اسلامی به رهبری آیتالله خمینی را “سنتگرایی انقلابی” نامیدهام. و باید تاکید کنم که انقلاب اسلامی نه تنها یک انقلاب سیاسی بود بلکه این انقلاب همانهنگام یک انقلاب مذهبی بود. سنتگرایی انقلابی تشیع در ایران عملا انقلابی ایدئولوژیک در تشیع ایجاد کرد.”(12)
در این گفتار به آن دسته از پژوهشگرانی پرداختیم که در اسلامی و مذهبی بودن این انقلاب تردید دارند و خصلت مذهبی این انقلاب را نمیپذیرند. یکی از علتهای گرایش به چنین رویکردی میتواند باور به ارزشهای مثبتی باشد که واژه و مفهوم انقلاب در ادبیات سیاسی ایران نمایندگی میکند. حال آنکه یک انقلاب میتواند، ارتجاعی باشد و از این منظر انقلاب بدفرجام امری ممکن است. تحلیل انقلاب ایران مستقل از فرجام بد آن، پیش از آنکه ره به اعاده حیثیت از مفهوم “انقلاب” ببرد عملا بدل به تحلیلی ناقص و ابتر میشود. در گفتار آینده، نگاهی خواهیم داشت به پژوهشگرانی که انقلاب ایران را بر بستر خصلت مذهبی آن تحلیل کردهاند.
———————–
پانویسها:
[1] پژوهشگرانی که انقلاب ایران را مستقل از خصلت مذهبی رهبری آن و برآیند سیاسی نامتعارف آن، یعنی دولت اسلامی ارزیابی میکنند خود به چند گروه تقسیم میشوند. برخی از پژوهشگران کوشیدهاند تحلیل خود را بر دلایلی استوار سازند. اما هستند کسانی که نسبت به این موضوع برخوردی کمتر نظری و بیشتر احساسی دارند. از آن جمله میتوان به صالحی اشاره کرد. وی بر این باور است که انقلاب ایران به شکل تلویحی و رسمی انقلاب اسلامی نام گرفته است و نامیدن این انقلاب به عنوان انقلاب اسلامی خطاست و تنها از سوی “حامیان” روحانیون و دولت اسلامی و کسانی که خواهان توجیه حکومت اسلامی هستند صورت میگیرد. بدیهی است که همه پژوهشگرانی که از انقلاب اسلامی در تحلیل خود بهره گرفتهاند، در شمار حامیان حکومت اسلامی نبودهاند. جالب اینجاست که خود آقای صالحی که مخالف بهره گرفتن از اصطلاح “انقلاب اسلامی” است، خود در عنوان کتابش از این اصطلاح استفاده کرده است. نگاه کنید به:
M. M. Salehi, Insurgency through Culture and Religion, the Islamic Revolution of Iran, (New York, London 1988), p. 1. (Emphasis added).
[2] Unusual outcome
[3] M. Parsa, Social Origins of the Iranian Revolution, p. 9.
[4] Social Movement Model
به موضوع الگویهای تحلیلی توضیح انقلابها در گفتارهای بعدی خواهیم پرداخت.
[5] Ibid.
[6] – در دوره زمانی بین سقوط دولت مصدق و سقوط حکومت پهلوی ما شاهد تحولاتی در هر دو عرصه افزایش کارآمدی دولت و کاهش بطئی و تدریجی مشروعیت دولت پهلوی هستیم و میتوان گفت که بین رویدادهای این دوره حساس گونهای پیوستگی وجود دارد. چنان پیوستگی که از مجموعه این رویدادهای متنوع و پراکنده یک دوره تاریخی میسازد.
[7] Jack A. Goldstone, “Predicting Revolutions: Why We Could (and Should) Have Foreseen the Revolutions of 1989-1991 in the U.S.S.R. and Eastern Europe”, in: Debating Revolutions,edited by Nikki R. Keddie, (London, New York 1995), p. 54.
[8] Ervand Abrahamian, Iran, Between Two Revolutions, (Princeton/New Jersey 1982), p. 426.
[9] Fred Halliday, “The Iranian Revolution: Uneven Development and Religious Populism”, p. 55.
[10] Ibid., p. 56.
[11] – برای اطلاعات بیشتر نگاه شود به مقاله “روحانیون سیاسی یا اسلام سیاسی” به قلم نویسنده که نخست در نشریه تلاش منتشر شد و در سایت شخصی نویسنده در دسترس است:
http://www.faroughi.net/index.php/article/2/
[12] Said Amir Arjomand, “Ideological Revolution in Shi‘ism”, Authority and Political Culture in Shi‘ism, edited by Said A. Arjomand, (New York 1988), p. 191-192.
مرتبط:
ـ خصلتشناسی انقلاب اسلامی ـ بخش نخست: گسستها و پیوستها
ـ خصلتشناسی انقلاب اسلامی ـ بخش دوم: آیا انقلاب اسلامی یک رویداد ناگهانی بود؟
ـ خصلتشناسی انقلاب اسلامی ـ بخش سوم: آیا انقلاب اسلامی یک انقلاب اجتماعی بود؟
ـ خصلتشناسی انقلاب اسلامی ـ بخش چهارم: آیا انقلاب اسلامی یک انقلاب مذهبی بود؟

کلیدواژه ها: اسلام, انقلاب, جمشید فاروقی, خصلتشناسی |
