جنبش سبز و ضرورت جلوگیری از تشتت
بچه را به نامش بخوانیم!
4 Mar 2010
■ شادی صدر
روزی که ظهر آن دستگیر شدم، روز نماز جمعهای بود که هاشمی رفسنجانی اقامه کرد. پیش از آن که از خانه بیرون بروم، چند پارچه سبز که به قد و قواره مچ بند بریده شده بود، در کیفم گذاشتم تا اگر اوضاع مساعد بود، خودم ببندم و به دوستانم بدهم که شاید یادشان میرفت با خود نماد سبزی بیاورند. دستگیری من، پیش از رسیدن به محل نماز جمعه، باعث شد هیچگاه از آن مچبندها استفاده نشود؛ بعدها هم که شد مدرک جرم و ضمیمه پرونده! در آن روز صبح که داشتم مچبندها را داخل کیفم میگذاشتم، حتی از خود نپرسیدم چرا؟ از نظر من استفاده از نمادهای سبز در آن زمان و در آن بستر سیاسی، بدیهی بود. حدود سه ماه بعد، وقتی داشتم به لباسم برای مراسم دریافت جایزه لخ والسا فکر میکردم، حتی از خود نپرسیدم که آیا نماد سبزی با خود داشته باشم، یا نه. جواب، از پیش منفی بود. بلافاصله پس از منتشر شدن عکسهای مراسم جایزه، یکی از عزیزترین دوستانم برایم نوشت: “شادی! میمردی یه چیز سبز به خودت آویزون میکردی؟!”.
در آن زمان پاسخ مفصلی برایش نوشتم که بیش از هر چیز ناظر بود بر نشان دادن یک مناقشه جاری در خارج از ایران و پرهیزی که برای ورود در آن مناقشه داشتم، اما در عین حال به خوبی نشان میداد که در این مناقشه، علیرغم آنچه وانمود میکنم، بیطرف نماندهام. اما این سئوال میتوانست مچ مرا بگیرد که چطور، در روز نماز جمعه، مچبند سبز را به آسانی همراه خود کردی؟ سئوالی که اگر چه کسی از من نپرسید؛ اما خود، بارها و بارها مچ خودم را با آن گرفتم.
در واقع، درست از زمانی که استفاده از نمادهای سبز رنگ در رفتار جمعی و نیز پس از آن، استفاده از اصطلاح جنبش سبز و اصطلاحات مشتق از آن مانند “سبزها” آغاز شد، مناقشهای نیز بر سر این رنگ و این نماد شکل گرفت و به سرعت، مریی شد. محل اصلی این مناقشه، خارج از ایران بود؛ جایی که آدمها نیازی به استفاده از رنگ سبز نداشتند تا در خیابان به یکدیگر نشان دهند که باهمند. برخی از نیروهای سیاسی در خارج از ایران، به سرعت با رنگ سبز، هویتیابی کردند. سبزهای خارج از کشور، گروههای وسیع و گاه به ظاهر متناقضی را شامل میشدند: از اصلاحطلبان و روشنفکران دینی تا اکثریتیها و تودهایهای سابق، از دانشگاهیان سابقا چپ، تا نسل جوانی که برخی از آنها در خارج از ایران به دنیا آمده بودند و یا عمده دوران کودکی و نوجوانی خود را در خارج به سر برده و در وقایع پس از انتخابات، مانند همنسلانشان در ایران، ظرف یک شب سیاسی شده بودند. در عین حال، آدمهای معمولی که هرگز فعالیت سیاسی نداشتند یا فعالان سیاسی سابقی که از احزاب مختلف اپوزیسیون بریده بودند و بدون حزب و تشکل، سرگردان بودند، به سرعت حول محور رنگ سبز، با تکرار همان شعارهایی که در همان روز در ایران داده میشد، هویتیابی کردند.
روند هویتیابی سبزها در خارج از ایران، مثل هر نوع هویتیابی دیگری، با مرز کشیدن بین “خود” و “دیگری” همراه بود. اما مناقشه از آنجایی شروع شد و بالا گرفت که این تعیین مرزها، در موارد بسیاری با حذف “دیگری” همراه شد. به عبارت دیگر، در حالی که به یک معنا، جنبش سبز، طغیانی علیه خودی و غیر خودی کردن شهروندان و نیز دشمن پنداری دیگری بود، سبزهای آن سوی مرزها به سرعت، دیگریها را از صف خود جدا کردند و با پرچم، با گفتار، با نوشتار، با شعار، و حتی با دعوا و درگیری، شروع به مرزکشی کردند. منازعات شدید بر سر پرچم از همان زمان آغاز شد. اول، در درون صف تظاهراتها مرزکشی شد، بعد غیر سبزها اجازه نیافتند شعار و پرچم خود را هوا کنند، بعد تظاهراتها جدا شد و در یک شهر، به فاصله یک ساعت، سه تظاهرات برگزار شد با یک موضوع واحد و سه پرچم مختلف! از حق نگذریم، سنت سیاسی اپوزیسیون خارج از کشور که بر مبنای پیشینههایی پر از انشعاب، مناقشه و فرهنگ عدم ائتلاف شکل گرفته بود هم در این سوی داستان، هیزم این آتش بود. این منازعات دلیل عمدهای بود که نقش بینظیری را که فعالان سیاسی خارج از کشور در یک ماه اول پس از انتخابات در گسترش صدای جنبش، رویتپذیر شدن آن در عرصه بینالمللی و جذب حمایتهای جهانی بازی کردند و برای نخستین بار، باعث شده بود فاصلههای جغرافیایی معنایی نداشته باشد و مانند زمین فوتبال، هر کسی، صرفنظر از اینکه در ایران یا در خارج از ایران است، نقش درست خود را ایفا کند؛ به سادگی و به زودی از دست برود.
از سویی بسیاری از جوانان یا آدمهای عادی، سرخورده از این منازعات و متاثر از فروکش کردن موج تظاهرات خیابانی در ایران، رفته رفته از جنبش کنار کشیدند. دعواها و مرزکشیهای بین سبزها و غیرسبزها که با تقسیم کامل اراضی به پایان رسید، دعواهای داخلی میان سبزها شروع شد: سکولار و مذهبی، خارج و داخل، نزدیک به موسوی و غیرنزدیک به موسوی و… و طبیعتا مرزکشیهای تازه و باریک شدن تعریف خودی و کوچک شدن گستره اراضی! منازعات میان اپوزیسیون خارج از کشور بر سر رنگ سبز، مفهوم سبز بودن، هویتیابی با جنبش سبز و… وقتی روی خطرناک خود را نشان داد که گفتارهای هژمونیک، تحت عنوان گفتارهای سبز، بر جنبش سایه انداخت. برخی از فعالان سیاسی مذهبی، با استناد به گفتهها و نوشتههای موسوی و یا کروبی، بی آن که شعارهای مربوط به جدایی دین از دولت را که در خیابانها داده میشد به حساب بیاورند، سعی در تحمیل تعریفی واحد بر کل جنبش داشتند. از سوی دیگر نیز، گروهی که در روند مرزکشیها، بیرون از مرزهای جنبش سبز ایستاده بودند، یا به بیرون از مرزها رانده شده بودند، با نادیده گرفتن شعارهای “رای من کجاست؟”، تنها آن بخش از شعارهایی را که بعدها به عنوان شعارهای ساختارشکنانه معروف شد، هدف، هویت و ماهیت جنبش تفسیر میکردند. هر دو این تفاسیر، تفسیر به رای بود و گزینشی و هژمونیک. فرقش این بود که دسته اول، با نماد سبز و با نام جنبش سبز، تفسیر به رایهای خود را از موضع قدرت ارائه میکردند و دسته دوم، با غیر سبز بودن، به نوعی حاشیهای و بیقدرت پیش میرفتند.
گاهی به نظر میرسید مساله اصلی این نیست که “ولایت فقیه” به معنای نهادی که “مردم” و “خواست مردم” را به نفع خود تفسیر میکند، باید مورد نقد قرار گیرد؛ زیرا هر یک از ما به مثابه یک ولی فقیه، تفسیر من درآوردی خود را از “مردم” تعمیم میدهیم و اگر زورمان برسد، تحمیل میکنیم! در واقع دعوا بر سر ولایت فقیه به مثابه یک نهاد نیست؛ بلکه بر سر قدرتگیری هر یک از ما به مثابه ولی فقیه است. چارچوبهای ذهنی ما، مانند همان گلیمی است که میخواهیم بندگان خدا اگر بلندتر از آن باشند، پاهایشان را ببرند و اگر کوتاهتر، پاهایشان را کش بیاورند!
باید بپذیریم که نامها و رنگها در تعیین هویتهایمان، تعیین مرزهایمان با هویتهای دیگر و مهمتر از همه، در قدرت یافتنمان مهم هستند. با رنگ “سبز”، ما قدرت مییابیم، ما تاریخ پیدا میکنیم و ما میتوانیم تغییر ایجاد کنیم؛
واقعیت این است که تلاشهای زیادی از همه طرف در تمام ماههای گذشته در جریان بوده که این جنبش را یکدست جلوه دهد و با یکدستسازی در گفتار، یکدستسازی در رفتار را نیز ایجاد کند. به این معنا که یک جنبش عمیقا متنوع و چند صدا را با غالب ساختن یک نوع نگرش و یک نوع صدا به خصوص در عرصه رسانه و گفتار، آرام آرام، رام و یک دست کند. درست به همین دلیل است منی که تا همین امروز، از کاربرد اصطلاح جنبش سبز پرهیز داشتهام، امروز دقیقا اصرار در به کارگیری آن دارم برای اینکه آن را در خطر دزدیده شدن میبینم. دزدیده شدن از طریق ارائه تفاسیر و تصاویر یکدست، بخشی از تاریخ را روایت کردن، بخشی از واقعیت را دیدن و باقی را نادیده گرفتن و به فراموشی سپردن.
در واقع، من، به عنوان کسی که در تمام زندگی، حساسیت ویژهای نسبت به هژمونی داشتهام، خطر گفتارهای هژمونیک را جدی میبینم. بنابراین هر یک از ما، اگر خود را جزیی از این جنبش میدانیم، باید به هر شیوهای که میتوانیم، جلوی سیطره و هژمونیک شدن گفتارهایی که هدف یا ماهیتشان، یکدستسازی جنبش از طریق “پاکسازی هر که از ما نیست”، بگیریم. به این معنا، من ابتدا از خودم و سپس از همه دوستانم انتقاد میکنم که با وجود مشارکت در این جنبش و پرداختن هزینههای جمعی و فردی برای آن، تنها از ترس آنکه هویتشان، به عنوان یک معتقد به لزوم سکولاریسم مثلا با اصلاحطلبان دینی یکسان شمرده نشوند، از به کارگیری اصطلاح جنبش سبز در تمام 8 ماه گذشته پرهیز داشتهاند؛ زیرا ما درست همان کاری را کردهایم، که طرفداران یکدستسازی و یکساننگاری جنبش میخواهند: ما صداهای متفاوت، پایمان را به سادگی کنار کشیدهایم. به نوعی تسلیم منازعات خارج از کشور شدهایم و مثلا به سادگی گفتهایم “مهم نیست اگر خس و خاشاک نامیدنمان؛ مهم نیست اگر در خیابان باتوم و گاز فلفل خوردهایم، مهم نیست اگر به زور دستگیر شدهایم، انفرادی کشیدهایم، ناممان را در دادگاههای نمایشی یا رسانههای فرمایشی به عنوان رهبران فتنه یا هدایتکنندگان انقلاب مخملی خواندهاند، مهم نیست اگر در ترکیه، شمال عراق یا جاهای امنتر دنیا آواره شدهایم، مهم نیست اگر با بسیاری از خواستهها، شعارها و استراتژیهای این جنبش مردمی، نه تنها موافقیم که خود را جزیی از آن “بیشمار” میدانیم، همه هزینههایی که پرداختهایم، با همه آنچه که میان آرزوهایمان و جنبش مردمی دیدهایم و میبینیم، اما نمیخواهیم آن را جنبش سبز بنامیم تا مبادا، صدای “تکصداگرایان” تقویت شود. با این حال در عمل، خود را در حاشیه جنبش قرار دادهایم.
بسیاری از ما در تمام ماههای گذشته، در روند انصراف از نامیدن این جنبش به نام سبز، به دنبال آلترناتیوهایی برای نامیدن آن گشتهایم: جنبش اعتراضی، جنبش مردمی، جنبش دموکراسیخواهی، جنبش عمومی و … و هیچیک از این نامها، نام خود این بچه نبود و به همین دلیل، هویتبخش و قدرتمندساز هم نشد و همینطور الهامبخش: همه نقشهایی که یک نام واحد میتواند در عمل جمعی ما بازی کند.
باید بپذیریم که نامها و رنگها در تعیین هویتهایمان، تعیین مرزهایمان با هویتهای دیگر و مهمتر از همه، در قدرت یافتنمان مهم هستند. با رنگ “سبز”، ما قدرت مییابیم، ما تاریخ پیدا میکنیم و ما میتوانیم تغییر ایجاد کنیم؛ اما مهمتر از همه اینها، امروز این است که بتوانیم با رنگ سبز و در واقع با جنبش سبز، جلوی غلبه گفتارهای هژمونیک را بگیریم.

کلیدواژه ها: جنبش, سبزها, شعار, مرزکشی, نماد, هژمونیک, پاکسازی |

ویراستار محترم متن را پاراگراف کنید! برای خواندن آنلاین متن ها حتما باید هر چند خط یکبار از هم جدا شده باشد با یک سطر سفید و گرنه مطلب خوانده نمی شود.
درسته. راست می گن