توصیفی از کلان شهر سکولار حکومت اسلامی ـ بخش نخست
تهران؛ شهر پارادوکسها
18 Jan 2011
■ آصف بیات
تهران شهر «جالبی» نيست. این شهر به هيچکدام از همتاهای منطقهایاش مثل استانبول و قاهره، با تاریخ بلند امپراطوری يا استعماریشان، موقعيت ژئوپولتيکی محوری، معماری به یادماندنی و جاذبهی طبيعیشان، شباهتی ندارد. تهران همچنان کلانشهری است با ۱۲ میلیون جمعیت، خيابانهایی که ۴ ميلیون وسيلهی نقليه آن را به خفگی کشاندهاند و آلودگی هوايی که هر ماه ۳۶۰۰ نفر از ساکناناش را میکشد؛ اين عواملی که از لحاظ قابلیت زیست بودن، تهران را در شمار يکی از بدترین ده شهرِ جهان، بین داکار و کراچی، قراردادهاند [۱]. اما تهران شهری است که در آن سياستورزی فوقالعادهای در جريان است که ريشه در تنشی بارز ميان آنچه که «سنت»ای ريشهدار و مدرنيتی افسارگسيخته به نظر میرسد، دارد.
در تصور غربيان، تهران عمدتاً شهری دیده شده است که منارههایی بلند دارد، در آن پيوسته اذان میگويند، روحانيان ريشدار و زنانی از فرق سر تا نوک پا محجبه در آن تردد میکنند؛ شهری با ساختمانهایی از خشت و کوچههایی تنگ و باريک که خانوادههایی بزرگ در آنها جای گرفتهاند. اين آن تهرانی است که کتاب «بدون دخترم هرگز» تصویر میکند، ولی پس از انتخابات رياست جمهوری خرداد سال ۸۸، جهان تصویری ديگر از ايران ديد: طی چهار هفتهی تظاهرات عظيم خيابانی و پس از آن، هزاران تصوير از اين شهر و معترضان جواناش در رسانههای جهان دست به دست شد که شهروندانی سکولار را نشان میداد که از همهی نمادهای تکنولوژیکی امروزی برخوردار بودند: ديش ماهواره، تويیتر، وبلاگها و غيره. جنبش سبز در عین حال واقعيت پيچيدهتر تهران را آشکار کرد – شهری که تاريخی پرفراز و نشيب دارد و آکنده از تناقضهایی چشمگير است و اعتراض مستمر اجتماعی و کالبدی از ويژگیهای آن است. جمعيت اين شهر از هنگام انقلاب سال ۵۷ سه برابر شده است، و در عين حال معماری و الگوهای فضایی به نحو پايداری مدرنیزه شدهاند. به رغم تمام اينها، تهران همچنان یک قلمرو شهری منقسم و متکثر باقی مانده است. به اين دلیل که تهران در برابر «اسلامی شدن» مقاومت کرده است. مقاومت سکولار، نابرابریهای مستمر اقتصادی-اجتماعی و رانش سياسی ميادين اصلی شهر و کوچه پسکوچههای آن را تبدیل به میدانهای نبرد سياسی کردهاند. سه دهه پس از انقلاب اسلامی، تهران همچنان به عنوان فضای دراماتيک نبرد بین ميراث انقلاب ۵۷ و در مطالبات شهروندی باقی مانده است.
شهر شاهان
هيچکس دقیقاً نمیداند که چرا در پايان قرن هجدهم، آقامحمد خان قاجار، بنیانگذار سلسلهی قاجار، منطقهی محصور و پرتی را در دامنه کوههای البرز به عنوان پایتخت کشوری انتخاب کرد که تا مدتی پيش اصفهان، کلانشهر سلطنتی باشکوه آن بود. شاید دلایل بهتری برای انتخاب آنکارا، يکی از شهرهای «غیرجالب» ديگر منطقه، به عنوان پايتخت ترکیه وجود داشته باشد. هر چه بود، تهران به عنوان پايتخت انتخاب شد و در این جریان در هم آميختن منافع نیروهای متعدد – نخبگان و ديوانسالاران؛ تهیدستان؛ تأثير خارجیها و سرمايهی بینالمللی – باعث ایجاد و شکلگیری ملغمهی شهری چشمگیر ومتنازعی گردید. تهران از یک شهر محصور در ديواری به مساحت ۱۹ کیلومتر مربع با جمعيت تقریبی ۲۳۰.۰۰۰ نفر در سال ۱۹۰۰، که مشخصهاش سه نهاد ملی – بازار، مسجد و دربار شاهی – بود، تبدیل به کلانشهری شده است که تا سال 2010 تقريباً يک ششم جمعیت کشور را در خود جای داده است.
تاریخا بافت سنتی اجتماعی شهر را نظام محلهها تشکيل میداد که فضای شهری را بر اساس طبقهبندیهای طبقاتی سازماندهی نمیکرد بلکه معيارش تقسيمهای قومی-مذهبی بود. شهروندانی را که سابقهی قومی يا مذهبی مشابهی داشتتند فارغ از فقیر يا غنی بودن، در محلههای خاصی جای میداد [۲]. این الگو تغيیر چندانی نکرد و شهر نیز خود همچنان تا نيمهی دوم قرن نوزدهم که ناصرالدین شاه ديوارهای شهر و خندقها را توسعه داد، راکد باقی ماند. انگیزههای اصلی اين کار، نياز به ادغام کردن «بیرونیها» – نه تنها تهیدستان مهاجر بلکه نخبگان ايرانی و خارجی – و اداره کردن شورشهايی بود که به دفعات در اعتراض به کمبود نان بروز میکرد. اما این کارها تا حدودی نیز الهامگرفته از تصوری از «شهر مدرن» و برگرفته از بارون هائوسمان بودند که ایدههایاش در این دوره از پاریس تا خاورميانه رفته بود و خديو اسماعیل در قاهره و حاکمان عثمانی در استانبول الگوهای او را به کار گرفته بودند. اما اين گسترش سهم چندانی در تغيیر نظام بنيادین محلهای ايفا نکرد. نابرابری اجتماعی در محلههای مختلف ادامه یافتند، بطوریکه کارکرد بازار زمین و مسکن در اوایل قرن بيستم به آن دامن زد.
از اوایل دههی ۱۹۲۰، پروژهی مدرنيزاسیون رضاشاهی شکافهای اجتماعی و فضایی شهری تازهای را پدید آورد. رضاشاه، يکی از افسران بريگاد قزاق، در اوضاعی به قدرت رسيد که بیثباتی سياسی و عدمامنیت اجتماعی چشمگيری در نتيجهی سالهای جنگ داخلی، اشغال خارجی و شورشهای ملوکالطوايفی بر کشور حکمفرما بود. او پس از کودتايی به مهندسی بريتانياییها در سال ۱۹۲۱ به وزارت جنگ رسيد و از موقعيتاش برای مهار کردن نظامی در حال انشعاب و زوال استفاده کرد. او در سال ۱۹۲۳ به نخستوزيری رسيد عزماش را برای ایجاد دولتی مطلقالعنان جزم کرد – در ابتدا از الگوی جمهوری ترکيهی آتاتورک پيروی کرد اما تا سال ۱۹۲۵ در این روش تجديد نظر نموده بود و در عوض به عنوان پادشاه تاجگذاری کرد و سلسلهی پهلوی را بنيان نهاد. از دید او ايران جديد میبایست يک دولت-ملت مدرن، يکپارچه و سکولار باشد و تهران بازتابدهندهی این تصویر مطلوب. ديوارهای شهر یک بار برای هميشه در دههی ۱۹۳۰ تخریب شدند و در دههی بعد کوششهایی برای برچيدن نظام محلهها از طریق ايجاد يک الگوی منطقهبندی انجام شد که عمدتاً بر مبنای جداسازی طبقاتی بود. يک الگوی شهری تازه شکل گرفت که ساختمانها و بولوارهایاش را معماران اروپايی و یا تربیتشده در اروپا طراحی کرده بودند. اما، بسياری از ابعاد ساختاری قديمی شهری و سازماندهی اجتماعی همچنان پابرجا ماند تا در کنار واقعیتهای نوپديدار شهری که با دلارهای نفتی ظهور کرده بودند، مدرنیته ویژهای را به ارمغان آوردند.
در روزهای پس از انقلاب، تهران شاهد گسترش فيزیکی شگفتانگیز، مهاجرت تودهوار و خراب شدن زیربناها و خدمات شهری شد. با وجود اینکه تغيیر اندکی در قالب معماری «اسلامی» رخ داد، تحولات مهمی در حوزههای اجتماعی و سیاسی پديد آمد که باعث سر برآوردن يک نظام محيطی پارادوکسيکال گردید
نفت در زندگی اجتماعی، اقتصادی و محيطی تهران تبدیل به عنصری محوری شد. صنعت نفت که به سرعت در دههی ۱۹۲۰ توسعه پيدا کرد – با توليدی که در طی این دهه بيش از چهار برابر شد – و سرمايهگذاری بريتانياییها بر اين بخش غلبه داشت. ملی شدن صنعت نفت به دست محمد مصدق، نخستوزیر ایران در سال ۱۹۵۱، دو سال بعد، زمينهساز ساقط شدن او در کودتايی به طراحی سازمان سيا گردید. سرنگونی دولت ملیگرا، سکولار و دموکرات مصدق به پسر رضا شاه، محمدرضا، اجازه داد که حکومت مطلقالعنان خود را استقرار دهد – و سپس به پروژهی مدرنیزاسيون سرعت بخشد. دورهی پس از کودتا، به طور مشخص در دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰، شاهد رشد اقتصادی چشمگير بود – در اين دوره، نرخ رشد سالانهی ۱۱ درصدی بين ۱۹۶۳ تا ۱۹۷۲ ناگهان بین سالهای ۱۹۷۴ تا ۱۹۷۵ به ۳۰ درصد رسید.
درآمد نفت، سرمايهی برنامهی گستردهی صنعتیسازی، آموزش ملی و توسعهی شهری را فراهم نمود و اصلاحات ارضی مقوم روابط سرمايهداری در حومهها و روستاها گردید؛ دست اربابان فئودال را کودتا کرد و دهقانان را تبدیل به مالکین خرد يا پرولتاريای روستايی کرد که بسیاری از آنها سپس به شهرها مهاجرت کردند. در جریان اين تغيير تاريخی، اقشار متخصص و فنپيشگان، طبقهی کارگر و زنان به قيمت کنار رفتن ساختار اجتماعی و صورتهای سنتی اتوريته، طبقهی فئودال، تاجران بازاری، علما و نهادهای اسلامی به طور کلی به محاق رفتند.
تهران تبدیل به تجسم و عينيت فضایی این روند انباشت فزاينده شد. داخل و اطراف شهر، صنعت، تجارت، خدمات و کارآفرينیهای خارجی رشدی قارچوار پيدا کردند. تهران، بيش از اینکه فقط جای تولید باشد، تبدیل به مکانی برای مصرف فزاينده شد و الگوهای مصرف و خرج کردن و سبک زندگی غربی جای خود را پيدا کردند؛ رستورانها، کافهها و محلههای اختصاصی بالای شهر پديدار شدند. رژيم شاه میکوشيد که تهران را تبدیل به يک حومهی بدون مرکز شبيه به لس آنجلس کند. اولين طرح جامع تهران که توسط ويکتور گروئن، معماری کاليفرنيایی، بین سالهای ۱۹۶۳ تا ۱۹۶۷ تهيه شده بود، شهری را مد نظر داشت که به ده منطقهی بزرگ و نسبتاً خودکفا با جمعيتی نیم ميليوننفری تقسيم میشد، و این منطقهها از طریق شبکههایی از آزادراهها و يک سيستم حمل و نقل سریع به هم متصل میشدند. اما این طرح پسامدرن از پیشبینی جابجایی عظیم جمعیتی در دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ ناتوان بود: برنامهی اصلاحات ارضی در عمل بيش از سه ميلیون دهقان بدون زمين را از روستاها و مناطق حومهی شهرها آزاد کرده بود. آنها برای بازسازی زندگیشان به شهرها مینگريستند و عمدتاً به تهران. مهاجرتهای عظيم روستاها به شهرها باعث تورم جمعيت پايتخت شد و جمعیت تهران از ۲.۷ ميلیون نفر در سال ۱۹۶۵ به ۴.۶ میلیون نفر در سال ۱۹۷۵ رسيد.
جمعیت جديدی که به شهرها وارد شدند، عمدتاً تهیدست بودند؛ اما این برنامهریزی شهری و سياست منطقهبندی بود که آنها را تبدیل به «حاشيهنشين» کرد. بازار آزاد زمین و قيمت بالایاش، علاوه بر مشکلات هزينه و استانداردهای محدودکنندهی ساختمانسازی که طراحان مقرر کرده بودند – و بر اندازهی قطعات زمین و شکل ساختمانسازی تأثير داشت – همگی تهیدستان را واداشت که سرپناههای خود را به طور غيررسمی خارج از محدودههای شهری بنا نهند. محلههای پايیندست مثل شهباز جنوبی، جوادیه، نازیآباد و بیسيم نجفآباد ناگهان سر برآوردند، و عمدتاً محل سکنای مهاجران روستايی بودند. پيش از اين هم امکانات مسکن کم بود: در اواسط دههی ۱۹۵۰، بيش از نیمی از خانوادههای تهرانی در خانههای استيجاری زندگی میکردند و ۴۰ درصدشان که بيشتر مهاجران روستايی بودند، در يک يا دو اتاق زندگی میکردند. این نیاز در سالهای بعد افزایش یافت. تا دههی ۱۹۷۰، سالانه به ۲۰۰.۰۰۰ خانهی جديد برای پاسخ به تقاضاها نياز بود [۳]. کمبود عرضهی مسکن، باعث گسترش زاغهنشينی و جمعيتهای اقماری حاشیهی شهرها گردید.
روند حاشيهنشین کردن در سالهای پس از ۱۹۶۶، که مادهی ۱۰۰ قانون شهرداری اجازهی تخریب ساختمانسازیهای غیرقانونی حاشيهی شهرها و حريمهای شهری را میداد، سرعت پيدا کرد. ساکنان زاغههای پرازدحام و شهرکهای غیررسمی حدود ۳۵ درصد جمعيت تهران را تا اواخر دههی ۱۹۷۰ تشکیل میداند. پيشينهی روستایی آنها و خاستگاه قومیشان – که عمدتاً آذری و يا با گويشهای دیگر ترکی بودند – نشانگر جداسازی اجتماعی و فرهنگیشان از طبقهی شهری غربیشده و ثروتمندی بود که به آنها برچسب دهاتی، عمله و حمال میزد. حتی اسامی جامعههای آنان مضمون و معنای تحقیر و کمارج ديدن آنها را در خود داشت که به منزلت پايین آنها در حاشيهی زندگی شهری بيشتر دامن میزد.
در زمان انقلاب ۵۷، تهران – با جمعيتی نزدیک به پنج ميلیون نفر – سلسلهمراتب طبقاتی بارزی را نشان میداد که نه تنها به صورت اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی دیده میشد، بلکه در طراحی جداسازیشدهی محيطی شهر نیز خود را نشان میداد. در نقاط بالای شمال شهر، و مناطق شيبدار منظرهای که تهران در آن واقع است، محلههای بسيار مرفه شهر – مانند دروس، تجريش، زعفرانيه و فرمانيه – بودند که نخستين محلههای دروازهدار خاورمیانه را در خود جای دادهاند؛ درست در بالاترین نقطهی شهر، کاخ سلطنتی نياوران واقع بود. مناطق ميانی شهر از شرق گرفته تا غرب، طبقهی متوسط نسبتاً بزرگی را در خود جای داده بود مثل کارمندان دولت، افراد متخصص و حرفهای و صاحبان مشاغل کوچک. جنوب و زمينهای پست شهر به تهیدستان رسیده بود که مهاجران روستايی تازه و طبقهی کارگر جديد بودند. تمایز ميان شمالنشينان مرفه و جنوبیهای تهیدست تهران – بالاشهریها و پايینشهریها – در زبان و آگاهی جمعی مردم به صراحت ثبت شده بود. خط مرزی ميان اين دو منطقه، خیابان شاهرضا – خیابان انقلاب امروزی – يعنی کانون جغرافيايی سياسی تهران بود. اين خيابان، که «خط سبز»ی جامعهشناختی بود، دانشگاه تهران، دهها کتابفروشی و ترمينالهای بزرگ اتوبوس شهری را که تهران را به استانهای ديگر متصل میکرد، در خود جای داده بود. به اين ترتیب، این خیابان گروههای متنوع اجتماعی (فقیر و غنی، روشنفکر و عادی، مدرن و سنتی، شهری و روستایی) را با نهادهایی کلیدی و جریان دانش و اخبار به هم ربط داده بود. اينجا بود که نخستين جرقههای انقلاب ۵۷ در تظاهرات دانشجویی شعلهور شد و سپس به سرعت در سراسر شهر گسترش پيدا کرد و در ظرف دو سال به تمام کشور رسيد. و همينجا بود که در خرداد ۸۸ شاهد تظاهرات خاموش بیش از صدها هزار تهرانی بوديم که تولد جنبش سبز را رقم زدند: جنبشی که حاکميت روحانيت را سه دهه پس از انقلاب اسلامی به لرزه انداخت.
خيابانهای انقلابی
انقلاب ۵۷ و پس از آن جنگ با عراق (از ۱۹۸۰ تا ۱۹۸۸)، تأثیر شگرفی بر اين شهر داشت. هرچند ساختار و معماری پيش از انقلاب تهران همچنان به جای خود باقی بود، لايهای از ايدئولوژی انقلابی روی آن کشیده شد و روشهای رژيم تازه و شهروندانی که تغيير کرده بودند، شکل تازهای به آن بخشيد. تهران تبدیل به فضایی فوقالعاده از بینظمی و تناقض شد: آزادی در کنار کنترل خفهکننده، روحیهی برابریجو در کنار تبعیض عميق؛ اميد در کنار يأس. گویی انقلاب منطقاش را در بافت محيطی و اجتماعی شهری که اکنون به شيوهای افسارگسیخته و بیقاعده و بدون کمترین هماهنگی مديریتی و با امکانات اندک گسترش میيافت، حک کرده بود.
پس از سقوط شاه حس شگفتانگيزی از انرژی و خوشبینی فضاهای شهری را در گرفت. خیابانهای مرکزی شهر، پارکهای عمومی، تاکسیها، اتوبوسها و صفوف نانوايیها تبديل به مکانهايی بیسابقه برای بحث و مناظره دربارهی معنای انقلاب شدند. اکنون هر کسی از جمله تهیدستان حاشيهنشين میخواستند از طریق حضور فیزیکی، صوتی و نمادین خود شهر را مطالبه کنند. پايان سلسلهی پهلوی با فروپاشی عمومی اتوريتهی مرکزی همراه بود: دیگر هیچ اثری از پلیس مخفی نبود، ماموران شهرداری ناپدید شده بودند و حتی از پلیس راهنمایی و رانندگی هم خبری نبود. بسياری از بازرگانان، شرکتهای خود را رها کرده و گریخته بودند؛ مدیران کارخانهها را ترک کرده بودند؛ ملاکان و صاحبخانهها، املاک بزرگشان را رها نموده بودند؛ ثروتمندان خانهها را ترک کرده بودند و در آن شتاب و عجله اموال ميليون دلاری خود را به امان خدا رها کرده بودند. آخر کار، حدود ۱۵۰.۰۰۰ واحد مسکونی مثل کاخها، هتلها، ویلاها و بلوکهای آپارتمانی ناتمام، توسط بنياد مستضعفان که پيش از ملی شدناش در سال ۵۷ همان بنياد پهلوی بود، مصادره شد. در عین حال، دهقانان بدون زمين، مستغلات بزرگ کشاورزی-تجاری بدون صاحب را تصرف کردند، کارگران کنترل صدها کارخانه را در اختيار گرفتند، و کارمندان دولت شروع به ادارهی وزارتخانهها و ادارات کردند. حتی بیکارها که اساساً فاقد هرگونه نهادی برای مشارکت عمومی از طریق آنها بودند، ادارهی خیابانها را با نظم دادن به ترافیک به عهده گرفتند، گویی هر کسی میخواست نقشی در اداره کشورش ایفا کند. جوانان انقلابی و گروه تازه تأسيس پاسداران انقلاب، نقش پليس شهری را به عهده گرفتند. در حقیقت، این سازمانهای مختلف مردمی و همچنین نهادهای مختلف انقلابی مانند سپاه، بسیج و بنياد مسکن بودند که به سرعت خلاء قدرت را پر کردند.
در شهرها، طبقات فرودست به سرعت زمینهای عمومی را در اختیار گرفتندع که منجر به توسعهی سريع مراکز شهری ايران، از جمله پايتخت کشور شد. مساحت شهری تهران در ظرف فقط دو سال، دو برابر شد و پس از آن هم به رشد خود ادامه داد؛ حدود نيم میلیون هکتار زمین بین سالهای ۱۹۷۹ تا ۱۹۹۳ توسعه پیدا نمودند. «نهادهای انقلابی» مانند بنياد مسکن نقشی کليدی در انتقال املاک ايفا کردند. بخش عمدهی ساختمانسازیهای جديد – يعنی ۷۵ درصد بين سالهای ۱۹۷۹ تا ۱۹۸۲ – خارج از محدودههای شهری و بدون مجوز اتفاق افتاد؛ و تقريباً همه توسط اشخاص و افراد به طور خصوصی ساخته شدند. صدها روستای اقماری اطراف شهرها تبدیل به شهرکهایی شدند که بخشی از تهران بزرگ را تشکیل دادند [۴].
چه عواملی باعث اين همه گسترش گردید؟ اول اینکه، بلافاصله پس از سقوط شاه، تعداد زيادی از مهاجران روستایی برای برداشت محصول انقلابشان – شغل، مسکن و منزلت – به تهران هجوم آوردند. شمار زیادی از روستايیان برای دریافت سهمشان از «مسکن مجانی» که آيتالله خسروشاهی به مستضعفین وعده داده بود، در میدانهای اصلی تهران چادر زده بودند. زبان و ادبیاتی که مقامات اسلامگرای کشور به کار میبردند، منعکسکنندهی رقابت شديد ميان آنها و نيروهای چپگرای سکولاری بود که خواستند تهیدستان را از لحاظ سياسی بسيج کنند. تهیدستان از اين فرصت گفتمانی برای پيشبرد مطالبات خود استفاده کردند – اما بدون اينکه به هيچ کدام از طرفين ابراز سرسپردگی کنند. دوم اينکه، علاوه بر جمعیت مهاجر روستایی، حدود ۲.۵ میليون آوارهی جنگ ايران و عراق از نيمهی دههی ۱۹۸۰ و ۲ ميلیون آوارهی افغانی وارد جمعيت شهری شدند. اين عوامل باعث شد که جمعيت شهری بین سالهای ۱۹۷۶ تا ۱۹۸۶، ۷۲ درصد افزایش داشته باشد. بيشتر اين افزايش در تهران رخ داد. در دههی ۱۹۸۰، سالانه حدود ۳۰۰.۰۰۰ خانه در پايتخت برای پاسخگويی به نيازها لازم بود و این در وضعيتی بود که سرمايهگذاری خصوصی در امر مسکن تقریباً به طور کامل از میان رفته بود: تعداد کل خانههایی که در سال ۱۹۸۲ با مجوز ساخته شده بودند، حدود يک دهم همان تعداد در سال ۱۹۷۹ بود [۵]. اشغال زمينهای دولتی یا عمومی يا تصرف آپارتمانهای خالی، برای بسياری از مردم راهحل عملی در برآوردن نيازهای مسکنشان بود. خودِ دولت اسلامی هم در گسترش مکانی شهر ايفای نقش کرد: دولت که در طی جنگ نياز به درآمد داشت، زمينهای عمومی را اغلب به قيمتی زیر قیمت بازار میفروخت و آن هم عمدتاً به کارمندان دولتی متوسط – مشخصاً به اعضای سازمانهای انقلابی جديد. ديوانسالاری دولتی، به مثابهی کانالی برای ارتقا اجتماعی، به نحو شگفتی از ۱.۷ ميلیون در سال ۱۹۷۶ به ۳.۵ ميلیون در سال ۱۹۸۶ رشد نمود [۶].
همانطور که مهاجرین تازه وارد حاشیه شهرها را به تصرف خود درآوردند، دستفروشها نیز پيادهروهای مرکزی شهر را در اختيار گرفتند. دکهها و کيوسکها، محل فروش کتاب، روزنامه، کاست موسيقی و نوار سخنرانیهای سياسی تکثير شدند که عمدتاً توسط افراد بیکار يا دانشجويان سياسی در پيادهروهای منطقهی مرفهتر کنار دانشگاه تهران به نمایش گذاشته بودند. بسياری از دکهداران از تیرهای برق اطراف استفاده میکردند و محیطشان را با چراغهای رنگی روشن میکردند. هر روز موقع غروب، پيادهروها تبديل به بازارمکارههایی میشدند که خریداران و عابران در ميانشان به لطیفهگویی، گوش سپردن به موسيقی و بحث و گفتوگو دربارهی سیاست میپرداختند. در دو سال اول انقلاب، دستفروشهای سياسی و تسخیرکنندگان خانهها و هتلهای دانشجویی با خشم دادگاه منکرات، پاسداران يا جوخههای تخريب روبرو شدند. اما دستفروشهای عادی همچنان رو به تزايد گذاشتند و به رغم فشارهای دورهای همچنان پابرجا ماندند. اين دستفروشها عمدتاً از میان جمعيتهای مهاجر روستایی، آوارگان جنگ، جوانان بیکار تهران و کارمندان دولتی کمدرآمد میآمدند. این افراد کارشان را در مناطق فقیرتر و همچنين نواحی مرکزی پرتردد انجام میدادند و تقريباً هر نوع کالايی که تصور بکنید، میفروختند، از نان خشک گرفته تا کوپن بنزين و تجهيزات برقی و همچنين نیروی کارشان. اين تاجران فرودست، با سرمايههای اندک و با تکيه بر فضای عمومی به عنوان سرمايهی کليدیشان، فضای عمومی تهران را شکلی نو بخشیدند.
دگرگونی از بالا به پايين
در نتيجهی اين مبارزات، و پوپوليسم اقتصادی انقلابیهای اسلامگرا، دههی ۱۹۸۰ تا حدی شاهد برابری طبقاتی بود. بسیاری از تهیدستان پيش از انقلاب و افراد حاشیهنشين اکنون بيشتر در ساختار اجتماعی و محيطی شهر ادغام شده بودند. تا سال ۱۹۸۲، حدود ۶۲ درصد از تهرانیها (در قیاس با ۵۳ درصد درست قبل از انقلاب)، صاحب خانه بودند. [۷]. در واقع، نفس جريان مبارزهی انقلابی تا حدودی شکاف اجتماعی و فرهنگی موجود را پر کرده بود. ساکنان مرفه شمال تهران شانه به شانهی ساکنان فرودستتر جنوب تظاهرات کرده بودند؛ مردان در کنار زنان، پير و جوان، مدرن و سنتی، سکولار و مذهبی. اما این همبستگی استثنایی و «بهار آزادی» ديری نپاييد. سیاستهای پوپوليستی رژيم تازه دست در دست تصفيهی بیامان سياسی و ايدئولوژيک گروههای سکولار، ليبرال و دموکرات پيش رفت و دولت شروع به اسلامی کردن جامعه از بالا به پايین نمود. برنامهی «انقلاب فرهنگی» که در سال ۱۹۸۰ آغاز شد دانشگاهها را – که بستر مبارزات عليه رژيم شاه بود – به مدت سه سال تعطيل کرد، و مقامات در پی سازماندهی دوبارهی نظام آموزشی بر اساس معیارهای تازهی اسلامی بودند. محلهای کار، کارخانهها، ادارات، بانکها، مدارس و بیمارستانها همه در راستای اقامهی تجويزهای اخلاقی و جداسازی جنسيتی تغيیر کردند و مجبور به اقامهی روزانهی نماز جماعت شدند. پوسترها و شعارهای انقلابی زينتبخش هر ديواری شدند و بانگ بلند قرائت مضامين مذهبی و دينی از بلندگوها طنينانداز ورود نظام اجتماعی تازهای شد. نامها و نمادهای غربی از ديوارهای شهر ناپديد شدند و جای خود را به نقشپردازیها، ديوارنوشتهها، پوسترها و پلاکاردهای سياسی دادند؛ بارها، کلوبهای شبانه و محلههای روسپیان به طور کامل از ميان رفتند. فرهنگ سرِ کوچه که محل تجمع و وقتگذرانی جوانان بودن، جای خود را به منقاد شدن فضاهای شهری به دست پاسداران و گروههای حزباللهی داد که در خيابانهای شهر با چوبدستی و تفنگ برای حفظ ارزشهای اخلاقی جديد جولان میدادند. در همین حال، جنک با عراق، در تقريباً هر خيابانی قربانی و شهيدی گرفته بود که فضای نمادین شهر را به نحو شگفتی تغيير داده بود چون نام خيابانهایی که با کلمه «شهيد» آغاز میشدند بسيار زیاد شد. اما شايد هيچ چيزی تکاندهندهتر از ناپدید شدن ناگهانی رنگهای روشن از فضاهای عمومی شهر نبود؛ سیاه و خاکستری، که در چادر زنان و تهریش مردان خود را نشان میداد، اکنون وجه غالب چهرهی شهر شده بود.
در روزهای پس از انقلاب، تهران شاهد گسترش فيزیکی شگفتانگیز، مهاجرت تودهوار و خراب شدن زیربناها و خدمات شهری شد. با وجود اینکه تغيیر اندکی در قالب معماری «اسلامی» رخ داد، تحولات مهمی در حوزههای اجتماعی و سیاسی پديد آمد که باعث سر برآوردن يک نظام محيطی پارادوکسيکال گردید. فضاها و ميادين بزرگ شهری کلا در انحصار گروههای خودسر طرفدار رژیم قرار گرفتند که آنها را تبدیل به «اندرونی» يا فضای «خودِ ايدئولوژيک»شان کردند و در عین اینکه صورتهای زندگی و سليقههای ناسازگار را حذف کردند [۸]. در نتیجه، فضاهای خصوصی و خانهها برای بسیاری تبدیل به کانون ارتباط، همنشينی و تفریح شدند. در عین اينکه روشهای توزیع دوباره ثروت و کاهش تعداد ثروتمندان به پر کردن شکاف طبقاتی کمک کرد، تبعیضات عمیق ایدئولوژیک و سياسی ميان ساکنان تهران شکاف جدیدی ايجاد نمود. ساکنان مرفه و غربزده که در رژيم شاه بر فضاهای عمومی اصلی شهر غلبه داشتند، اکنون به فضاهای بستهی مساکن خصوصی خودشان رانده شدند؛ جای آنها را نخبگان اسلامگرای تازه، حامیان رژیم و خانوادههایی با پيشينههای فرودستتر و «سنتی» گرفتند.
به آن اندازه که تمایزهای محيطی طبقه و منزلت اجتماعی کمتر شدند، تعبيض جنسیتی سر به فلک کشيد. مدیران و کارگران میتوانستند در یک فضای مشترک غذا بخورند، اما زنان و مردان از اختلاط در فضاهای غذاخوری، کتابخانهها يا مراکز ورزشی منع شدند. بسيجیها مستمراً زنان را به خاطر رفتار نامناسب یا پوشش نادرست حجاب تحقیر میکردند. در این جریان فضاهای شهری؛ امنیتی، نظامی و مردانهتر شدند. در همين حال، گرايش شهری از زندگی در خانههای سنتی به جانب آپارتماننشینی که مردم بیشتر استطاعتاش را دارند، فشارهای بيشتری به زنان وارد آورد. در حالیکه معماری سنتی فضای خصوصی و آمیزش بيشتری برای همسايگان – در حياطها، بالکنها و بالای پشت بامها – فراهم میکرد، آپارتمانهای جعبهای مدرن باعث انزوای بيشتر زنان شد چرا که با اشغال محلهها توسط گروههای خودسر مذهبی ـ انقلابی، زنان به داخل خانهها رانده شدند. در همين حال، پارادوکس ديگری هم شکل گرفت چون برای بسیاری از خانوادههای «سنتی» که موقعيت فرودستشان در دورهی شاه باعث رانش و انزوای آنها در فضاهای عمومی در تهران شده بود، احساس امنیت اخلاقی تازه باعث تسهیل حضور فعال آنها گردید: زنانی که پيشينهای محافظهکار داشتند، حالا میتوانستند از محدودهی خانههای خود پا به صحنهی عمومی بگذارند [۹].
پایان بخش نخست
———————–
پانویسها:
۱. «دود در ايران ۳۶۰۰ نفر را در ماه میکشد»، وبسايت خبری بیبیسی، ۹ ژانویه ۲۰۰۷، بخش اطلاعات اقتصاد، گزارش قابليت زندگی جهانی، آگست ۲۰۱۰.
۲. جان گرنی، «تحول تهران در اواخر قرن نوزدهم» در کتاب «تهران، پايتختی دويست ساله»، ویراستهی برنار هورکاد و شهریار عدل، تهران ۱۹۹۲.
۳. دادهها از انجمن مشاوران مهندسی ايران و گزارش اقتصادی خاورميانه، ۱ آوريل ۱۹۸۳، ص. ۱۴.
۴. بنگريد به کاوه احسانی، «بقا از طريق سلب مالکيت: خصوصیسازی کالاهای عمومی در جمهوری اسلامی»، گزارش خاورميانه، ش. ۲۵۰، بهار ۲۰۰۹.
۵. اطلاعات، ۱۱ اسفند ۱۳۶۳.
۶. احسانی، همان.
۷. دادهها از انجمن مشاوران مهندسی ايران
۸. مسرت امیرابراهيمی، «خصوصی و عمومی»، «صفحات»، شمارهی ۱، فوريه ۲۰۰۴.
۹. برای يک مطالعهی خوب بنگريد به اعظم خاتم، «حوزهی همگانی و فضاهای عمومی در ايران»، انديشهی ايرانشهر، شمارهی ۳، بهارن ۲۰۰۵، صص ۵-۱۰. همچنين بنگريد به کاوه احسانی، «شهرداری مهم است: شهری شدن آگاهی و تغيير سياسی در تهران»، گزارش خاورميانه ۲۱۲، پاييز ۱۹۹۹، ص. ۲۶.

کلیدواژه ها: آصف بیات, بافت شهری, پایتخت, تهران |

i think if you follow this text by a film will be complet and easy for some people that has not pantion to take time for study i hope to chk out that evry body
good luck