Home

عرفان خودکشی و مقام مرگ پیش از مرگ

11 Jan 2011

■ مهدی جامی
Font Size + | - Reset

قدیمی ترین تصویری که از خودکشی در ذهن من نقش بسته است راهبی بودایی است که با آرامش در آتش می سوزد. عکسی سیاه و سفید روی کاغذ زردرنگ مجله ای که شاید خواندنیها بود یا دانشمند یا یکی از آن مجله هایی که پدرم در سالهای کودکی من به خانه می اورد. آن تصویر هرگز از ذهن من پاک نشده است. تازه ترین تصویر در ذهن ام از بمبگذاران انتحاری زاهدان است. دو نوجوان که به خود بسته های انفجاری بسته اند و می خندند. گویی با مرگ شوخی می کنند. از خودکشی علیرضا پهلوی تصویری ندارم. فکر می کنم کسی که به خودش شلیک می کند حتما مغزش را متلاشی می کند. اما ترجیح می دهم تصویری که از او در ذهن نگه می دارم همین تصویرهایی باشد که او را در کنار مادر و برادر و پدر و خانواده نشان می دهد. میان او و راهب بودایی آتش پل زده است. راهب در آتش می سوخت و علیرضا خواسته است تا در آتش سوزانده شود.

خود را به قربانگاه بردن

در نگاه اول خودکشی خود را فدا کردن است برای چیزی که ارزش مردن دارد. خودکشی با آیین های قربانی ربط می یابد. اما در اینجا کسی تو را به قربانگاه نبرده است. خود به پای خود رفته ای. کسی که خودکشی می کند دیگر چیزی از جهان نمی خواهد. این مقام کوچکی نیست. آن راهب با تمام وجود از جهان دل کنده و به آن چیزی دل داده است که دارد برایش فدا می شود، می سوزد. علیرضا پهلوی نیز دیگر از هیچ دردی شکایت نمی کند. جزع و فزع نمی کند. کسی را صدا نمی زند. همدلی کسی را نمی خواهد. او به استقبال مرگ می رود یا که مرگ را دعوت می کند یا بهتر است بگوییم از مرگ پیشی می گیرد. به این نکته باز می گردم.

انتخاب مرگ کاری قهرمانانه است. همیشه بوده است. تقدیس کردن شهیدان از همینجاست. شهید در یک معنا کسی است که خود را فدا می کند. آگاهانه و آرزومندانه. در دوره جوانی من چریکها جایگاه انسان برتر داشتند. آنها کسانی بودند که مرگ را انتخاب می کردند. برای هدفی والا جان می دادند. نسل من به یک معنا تقدیسگر فدائیان بود. نه در ایران که در بسیاری سرزمین های دیگر هم که تب انقلاب داشتند. انتخاب مرگ قهرمان می ساخت.

جهانی که من و نسلهای قدیمی تر قرن بیستم تجربه کرده ایم جهانی رمانتیک هم بود. مرگ طنینی شاعرانه داشت. هیچ مرگی شاعرانه تر از مرگ فروغ فرخزاد نبود. و هیچ مرگی نامدارتر از مرگ صادق هدایت. به نظرم هدایت الگوی تمام عیار روشنفکری دوره خود تا یک دوره قبل از نسل من بود. درباره مرگ او صدها مقاله نوشتند و کتابها در باره خودکشی او نوشته شد. انقدر که می ارزید کسی تمام آنها را شناسایی کند و مثل محمد گلبن کتابشناسی صادق هدایت بنویسد (تهران، 1354).

مرگ خواهی رمانتیک

من طی مطالعه ادب معاصر بارها به میل خودکشی نزد آدمهای سرشناس مختلف برخورده ام. شماری از آنها مثل رضا کمال شهرزاد قبل از هدایت خود را کشته بودند (1316)*. پیش از او تقی رفعت هم سال آخر قرن 13 را با خودکشی به پایان برد (1299)*. حتی دهخدا هم نوشته است که به خودکشی فکر کرده بود. هدایت به یک معنا نقطه اوج یک تمایل عمومی و رمانتیک به مرگ خواهی بود. او کسی بود که رمانتیسم را تا نهایت آن زیست. چیزی که بعد به روحیه انقلابیگری گره خورد و چریک بازی از آن پیدا شد؛ خودکشی سیاسی. و البته زیر نگین فکر دوره ای که همه چیز در آن سیاسی شده بود. یا سیاسی ـ رمانتیک. شاید هم برای همین شاملو مظهر آن دوره بود.

خودکشی برای ما نوعی رفتار نخبگانی جلوه می کرد. آدم باید یا صادق هدایت می بود یا چریک و قهرمان خلق تا مرگ را انتخاب کند. یا فروغ تا با بهانه های ساده و کوچک خوشبختی، بار کسالت زندگی اش را سبک کند. اما من در دوره بلوغ فکری خود اول بار با خودکشی عباس نعلبندیان روبرو شدم (1368). آن موقع پوزخندی زدم که دیگر دوره هدایت گذشته است. اما خودکشی غزاله علیزاده (1375) مرا تکان داد و بسیار متاثر کرد. از آن پس به مرگ هرگز پوزخند نزدم. آخرین باری که یک خودکشی مرا تکان داد وقتی بود که رمان درخشان ناتنی را می خواندم (برلین، 1383). آن دو مرگ، آن دو خودکشی عمیقا بر من تاثیر داشته است؛ زیرا می دانستم که این هر دو آدمهایی واقعی بوده اند. هم او که کیسه سیاه زباله بر سرش می کشد و بند حوله حمام را دور گردن خود می پیچد و هم او که همه مغازه لوازم التحریری خود را مرکب می پاشد و سیاه می کند و بعد خود را دار می زند.

وقتی مردن دیگر افتخار نیست

من فکر می کنم فرهنگ ما از دیرزمان با مساله استقبال از مرگ در آمیخته بوده است و برای آن راههای شگفت رفته است. اما امروز همانقدر که در همه چیز دیگرمان سرگشته و آشفته هستیم در رابطه مان با مرگ هم خرد جاودان را گم کرده ایم. دقیق تر بگویم ما بعد از جنگ هشت ساله با عراق این رابطه را آشفتیم. از همان ماههای آخر جنگ این پیدا بود. دیگر مرگ اعتبار نبود. وحشت بود. زنده ماندن به هر قیمت اصل شده بود. بیخردی جنگ، خرد مرگ ـ آگاهی را از بین برده بود و به چیزی بی معنا تبدیل کرده بود. جنگیدن بی منطق سرباز را خوار می کند و بسیاری از افسران را نیز. همانها که وقت عقب نشینی در اثنای قبول قطعنامه 598 سربازان را جا می گذاشتند و به امان خدا و تیر غیب دشمن وا می نهادند. جنگ تا وقتی معنا دارد که آدمها با افتخار می میرند.

مردن مساله اساسی نیست. معنای مردن است که مهم است. حتی در خودکشی هم. خودکشتن می تواند ننگ باشد برای همین از نظر مذهبی کسی که خودکشی می کند مورد آمرزش قرار نمی گیرد. اما اگر خودکشتن برای دین و همان مذهب باشد دیگر این مرده نیست شهید است و زنده است. مرگ اش حیات است. آیا خودکشی بدون معنای مذهبی می تواند حیات باشد؟ چگونه می شود خودکشی با تصمیم شخصی مذموم باشد و با تصمیم جمعی و مذهبی ممدوح؟ چیزی هست که این دو را به هم پیوند زند؟ به نظر من هست.

اما پیش از آنکه بگویم چگونه انتخاب مرگ می تواند حیات باشد این نکته را روشن کنم که هر انتخاب مرگی حیات نیست. برای ما که عملیات انتحاری تبدیل به شاخص ترین نمونه خودکشی سیاسی شده است پاسخ به این پرسش مهم است که آیا کسی که با کشتن خود دیگران را هم می کشد حکم او همان حکم کسی است که خودکشی فردی می کند؟

زندگی را از تجربه مرگ می توان درک کرد. در این معنا مرگ پایان زندگی نیست بلکه درکی عمیق از میرایی زندگی است که وقتی درک شد تازه زندگی بخش می شود. در ساده ترین بیان، درک کوتاهی عمر ما ست که ما را به زندگی چنان که هست نزدیک می کند. این درک با دل برداشتن از جهان برابر است. کسی که چنین درکی از جهان دارد بی آز و بی خشم و بی دروغ می زید. خود را و قدرت و ثروت خود را جاودانه پنداشتن است که منشا شرور انسانی است. مرگ این پندار و درک جاودانه نبودن، فروتنی بخش است و زندگی بخش

به نظر من عملیات انتحاری صورت عوامانه چریک بازی درس‌خوانده ها در عصر انقلابیگری است. برای همین هم ماده خود را از عامی ترین مردم می گیرد. چریکها به کشتن هدفمند دست می زدند اما انتحاریون به کشتن بی هدف. آنها کشته می شوند تا دیگران را بکشند. چریک تلاش می کرد ضربه بزند و کشته نشود. کشته شدن آخرین انتخاب او بود. اما انتحاری از پیچیدگی های کار چریک بی بهره است. یک انتخاب دارد و آن کشتن است. چریک پهلوان میدان رزم بود. مرگ کسب و کارش بود. بنابرین می توانست پیروز بیرون آید. اما برای انتحاری پیروزی در کار نیست. خودکشی او نمونه ای از تخریب و ویرانگری است. به بیان دیگر، خودکشی چریک اعتراض است اما عمل انتحاری انتقام است.

یاد مرگ چونان رفیق مصاحب

برای نوشتن این مقاله از دوستانم در فیسبوک خواستم از تجربه هاشان بگویند. میزان استقبال برایم غیرقابل انتظار بود. پیدا ست که بسیاری به خودکشی فکر کرده اند یا تجربه های ناموفقی داشته اند. در این میان، خانمی نوشته بود:

«من اگر فكر خودكشي رو تو زندگيم حذف کنم واقعا به افسردگي شديد مبتلا مي شم . از خودكشي و فكر كردن به آن آرام مي گيرم ولي راه حل پر درد را براي خودكشي نمي پسندم. قرصي مثل سيانور . و حتي گاهي كه خوابم نمي برد به اين موضوع فكر مي كنم آخر چه طور مي توانم سيانور پيدا كنم؟ البته خيلي زياد در باره خودكشي حرف دارم و خلاصه اين كه برايم از يك رفيق شفيق مهربانتر است.»

این تعبیر که خودکشی آرامبخش باشد و رفیق باشد تعبیر مهمی است. کسی که می تواند خودکشی کند برگ برنده ای دارد که او را نجات می دهد. او می داند که ذلیل نمی شود. خواری را تحمل نخواهد کرد. زیرا می تواند بگذرد از هر آن چیزی که دیگران برای آن به ذلت و خواری می افتند. این دریافت سپری طبیعی است در مقابل هر چیزی که هویت انسانی را از ما سلب کند. توانایی عبور از جهان توانایی بزرگی است. این است که ارامش می بخشد.

مینوی خرد از متون بسیار قدیمی خرد ایرانی است. در یک جا دانا از مینوی خرد می پرسد (بند 18): با بیم و سخن دروغ زیستن بدتر است یا مرگ؟ «مینوی خرد پاسخ داد که با بیم و سخن دروغ زیستن از مرگ بدتر است.»** آنکه می داند می تواند از سر خویش بگذرد و از سر جان برخیزد از بیم رسته است و با دروغ نیز زیستن نمی تواند. این جا ست که این توانایی به او رهایی می بخشد زیرا فارغ شدن از ترس و فارغ شدن از دروغ را به همراه می آورد. خودکشی به نحوی پارادوکسیکال خود ـ زنده ـ کردن است. حفاظت از خود است. آن خودی که شکسته شدن اش شکسته شدن آدمیت ما ست. این زندگی پیچیده در مرگ در وصف شهیدان هم بسیار گفته می شود. اگر شهید را زنده می خوانند دقیقا برای همین دریافتی است که از جهان پیدا کرده است: در زندگی چیزهایی هست که از زنده ماندن برتر است. (برای درک این زندگی باید از «شهید» در معنای ابزاری شده اش در گفتمان نظام ولایی دوری گزید و از زاویه جهانی به آن نگریست.)

خودکشی در هنر

اما همه دوستانی که به من نوشته بودند کسانی بودند که با فکر خودکشی زندگی کرده اند و یا اگر خودکشی را آغاز کرده اند به پایان نبرده اند. این وضع باید برای هزاران هزار نفر دیگر هم وجود داشته باشد. در عمل شمار کسانی که به زندگی خود خاتمه می دهند گرچه قابل توجه است اما شمار بزرگی نیست. در ایران این رقم به هر دو ساعت یک نفر می رسد و در ژاپن مثلا به هر 15 دقیقه یک نفر. خودکشی در همه جا هست و در همه تاریخها بوده است. کسی در فرهنگ ما این موضوع را مستقلا نکاویده است اما می دانیم که چهره های باستانی متعددی خودکشی کرده اند. بخصوص وقتی بحث از شرافت شان در میان بوده است. چنانکه شیرین در مقابل خواست شیرویه کشنده خسرو که می خواست او را به زنی گیرد خود را بر مزار شوی خویش کشت. خودکشی جنبه های مذهبی هم داشته است و نوعی فدیه دادن بوده است به نشانه پاک شدن. من بر این گمان ام که وقتی موسی از کوه طور بازگشت و دید مردم اش به گوساله پرستی بازگشته اند همین توصیه را به آنها کرده است وقتی که می گوید بروید خودتان را بکشید (بقره، 54) که اگر از سر خشم هم گفته باشد باز نشان از فدیه جان برای پاک شدن دارد. شاهد آن این است که می گوید توبه کنید پس خود را بکشید (فتوبوا الی بارئکم فاقتلوا انفسکم ذلکم خیر لکم). یک معنای دوم هم در این قتل خویشتن هست که در دنباله سخن به آن باز می گردم.

اما از میان همه ادمهایی که به کشتن خویش می اندیشند بسیاری تا مرگ طبیعی هم زنده می مانند. این اندیشه اما باید در زندگی ایشان نشانه هایی از خود به جای بگذارد. این نشانه ها کجا ست؟

من خود دو بار قصد خودکشی داشته ام. یکبار در میانه سالهای بیست عمر. وقتی در تهران هنوز به دانشکده ادبیات می رفتم. یکبار هم در لندن. هر دو بار هم وسوسه خودسوزی داشته ام. شاید برای همان سرنمون قدیمی. یا نوعی همانندسازی خود با آن راهب بودایی؛ همه آنها که از سر جان بر می خیزند به مذهب واحدی هستند. آن زمان وسوسه طولانی من این بود که در مقابل وزارت علوم در میانه خیابان درست روی خط وسط بنشینم و خود را بسوزم. خشمی عمیق از بلایی که بر سر دانشگاه امده بود داشتم. دانشگاهی که به آن عشق می ورزیدم و همه نخبگانی را که دوست می داشتم برخاسته از محیط آن می دیدم. درست زمانی که ما به دانشگاه رسیدیم انقلاب شده بود. و همه چیز در کار ویرانی بود چنانکه بازنایستاده است تا امروز. دوران انقلاب فرهنگی یکی از تلخ ترین دورانهای زندگی من و هزاران دانشجوی دیگر بود. و من با هزار لیت و لعل بازگشته بودم و بسیاری هرگز بازنگشتند به دانشگاه. من بخت آن را داشتم که خود را به دانشگاهی بیندازم که هنوز فضایی برای تنفس داشت و استادانی که درس شان عشق و فرهنگ و دانش بود. از سیروس شمیسا تا آذر نفیسی از اصغر دادبه تا زنده یاد یدالله شکری. از کورش صفوی تا زنده یاد مریم خوزان و بسیاری دیگر مثل آن مرد فرشته خصال دکتر محمود طباطبایی که سر کلاس جان باخت. سخت درگیر شعر نیز بودم. و چنین شد که شعری نوشتم با این مطلع:

مردی خود را آتش زد
مردی خود را
در برابر چشمان از حیرت دریده جماعت
آتش زد

بالابلند
بر تن ردایی سپید
با ازاری از اشکفت رداش نمایان
سپید
بی دستاری
برهنه سر
برهنه پا
می گذشت
از کوچه باغهای ویران
با گامهایی بلند
با وقاری چونان خدایان
به سوی میدان می رفت
دستاری خونینش
به دست

شعر تقریبا بلندی است روایتگونه که قصه مرد سفیدپوش را تا زمانی که صاعقه ای او را خاکستر می کند شرح می دهد. این شعر مرا نجات داد. آن کسی که من در این شعر تصویرش می کردم دوستی نازنین بود که مصطفی جوانشیری نام داشت و مثالی یگانه از هنر و عرفان بود و سالیانی قبل از آن در تنور سوخت و داستان اش مفصل است. اما بازتصویر کردن مرگ با آتش گویی باعث شد که من یکبار خودکشی کنم و دوباره از آتش برخیزم. وسوسه مرگ در شعر تجسد پیدا کرد و کلام اقدام شد. پس از آن من دانستم که چگونه هنر در انواع خود می تواند بازتاب تمایل به مرگ باشد یا مهارکننده آن یا صندوق راز آن. یک قطعه موسیقی یا یک قطعه شعر. کشیدن یک تابلوی نقاشی یا تراشیدن یک پیکره سنگی. هنر جایی برای خودکشی است. و برای زندگی پس از خودکشی. برای افسردگان و سوته دلان هیچ چیز بهتر از هنر نیست. و هنر سرشار است از آرزوها و حسرتها و قهرمانی ها و تجربه مرگ. چه شاهنامه باشد چه رباعی های خیام یا غزل حافظ. بوف کور باشد یا خانه ادریسیها. شعر فروغ باشد یا داستان هدایت. خاطرات غنی باشد یا رمان ناتنی.

هنر از این دست که هنر سوته دلان است هنر مرگ است. مرگی که نوشته می شود یا سروده می شود یا پیکرینگی می یابد. مرگی پیش از مرگ. مرگی که زندگی است. هنری است که رهایی از هر چیزی را که بوی ماندگی گرفته باشد در بطن خود می پرورد. هنری که مثل اجاق شعر فروغ در آن اشیا بیهوده می سوزد.

حکمت خسروانی و مرگ اختیاری

مساله مرگ پیش از مرگ از کهن ترین اندیشه ها ست در فرهنگ ما. این برای پاسخ به مساله ای پا گرفته و طرح شده و دست به دست گشته و از نسلها گذر کرده است. من آن را رمزی برای حیات مجدد می بینم که صورت شناخته آن خودکشی است. اشاره ای به اینکه بسیاری از انسانها از اندیشه خودکشی عبور می کنند و نیازمند دستگیری اند. بسیاری از انها عملا نمی توانند به حیات خود خاتمه دهند اما واقعا در حیات هم نیستند. آنها باید از اندیشه خودکشی به مرگ پیش از مرگ برگذرند تا راه یابند.

نخستین نمودار مرگ پیش از مرگ در اساطیر ایرانی کیخسرو است. او پیش از اینکه به جبر از قدرت کنار زده شود به اختیار کناره می گیرد و قدرتهای خود را واگذار می کند و به سوی جاودانگی می رود. پس از او چهره های دیگری در فرهنگ ما از مرگ اختیاری نشان می دهند. هم سیاوش و هم ابراهیم هر دو انتخاب می کنند که خودسوزی کنند. جز اینکه به اتش داخل می شوند اما نمی سوزند و سرد بیرون می شوند. (و ایرانی که می گویم به ناب سازی باستانی گرایش ندارم. هر انچه که فرهنگ ایرانی از خود کرده باشد ایرانی است.)

فرهنگ ایرانی فرهنگ روشنایی و زندگی است و در این فرهنگ نمی توان تصور کرد که جهان به بدی و تاریکی سپرده شود. به همین ترتیب نمی توان تصور کرد که عاقبت زندگی آدمی سیاهچال تاریک گور است. این چیزی است که از فرهنگ ایران بسیار دور است. مثال عالی زندگی در این فرهنگ بیمرگی است و پیوستن به روشنایی. این هر دو در آزمون آتش دیده می شود. آن کس که از آتش سرد و بی گزند بیرون می شود دیگر همان نیست که پیش از ورود به آتش بود. آتش او را پاک کرده است و او گویی دوباره متولد می شود. مثالهای عالی دیگر در دین و اسطوره زنده به معراج رفتن است مانند مسیح یا به آب پیوستن است در نمونه مهدی و یوسف و موسی ـ هر یک به گونه ای ـ یا رفتن به دریا و شکم ماهی و بی گزند بازگشتن است مانند یونس یا در غار مخفی شدن است مثل ادریس که محل آب است مثل زهدان مادر و اشاره ای است به تولدی دیگر. کیخسرو نیز چنین است. او از جهان می رود اما نمی میرد بلکه «او زنده به پیش یزدان شده است.»*** و این بنیاد آن حکمت خسروانی است که بن عرفان ایرانی هم هست. این عرفانی است که زندگی را در مرگ پیش از مرگ می جوید؛ در مرگ اختیاری یعنی: دل کندن از جهان و ایستادن در جهان. به قول سنایی:

بمیر ای دوست پیش از مرگ اگر می زندگی خواهی
که ادریس از چنین مردن بهشتی گشت پیش از ما

مولانا در مثنوی ضمن اشاره به این نکته به نکته ظریف دیگری هم اشاره می کند و آن اینکه برای شناختن مرگ باید از مرگ عبور کرده باشی و البته این ممکن نیست مگر پیش از مرگ، مرگ را تجربه کرده باشیم:

بهر این گفت آن رسول خوش پیام
رمز موتوا قبل موت یا کرام
هم چنانکه مرده ام من قبل موت
آن طرف آورده ام این صیت و صوت
پس قیامت شو قیامت را ببین
دیدن هر چیز را شرط است این
تا نگردی او ندانی اش تمام
خواه آن انوار باشد یا ظلام

این همان معنای دوم در آن آیه قرآنی است که موسی به قوم خویش گفت. خود را بکشید یعنی پیش از آنکه بمیرید، بمیرید. و این رمز زندگی است. زندگی را از تجربه مرگ می توان درک کرد. در این معنا مرگ پایان زندگی نیست بلکه درکی عمیق از میرایی زندگی است که وقتی درک شد تازه زندگی بخش می شود. در ساده ترین بیان، درک کوتاهی عمر ما ست که ما را به زندگی چنان که هست نزدیک می کند. این درک با دل برداشتن از جهان برابر است. کسی که چنین درکی از جهان دارد بی آز و بی خشم و بی دروغ می زید. خود را و قدرت و ثروت خود را جاودانه پنداشتن است که منشا شرور انسانی است. مرگ این پندار و درک جاودانه نبودن، فروتنی بخش است و زندگی بخش. یعنی خلود و حیات دایمی درست وقتی به دست می آید که درک می کنیم جاودانه نیستیم. انسان ایم. به قول فروغ:

هرگز آرزو نکرده ام یک ستاره در سراب آسمان شوم
یا چو روح برگزیدگان همنشین خامش فرشتگان شوم
هرگز از زمین جدا نبوده ام
با ستاره اشنا نبوده ام
روی خاک ایستاده ام با تنم
که مثل ساقه ی گیاه
باد و افتاب و آب را می مکد
که زندگی کند
بارور ز میل… بارور ز درد
از دریچه ام نگاه می کنم
جز طنین یک ترانه نیستم … جاودانه نیستم

——————————

پانویس‌ها:

*از صبا تا نیما، نوشته یحیی آرین پور، 2/313 و 2/452

**مینوی خرد، به کوشش زنده یاد اجمد تفضلی، تهران 1364

***ادب پهلوانی، تهران، ققنوس، 1388، بند 1-11

 
Tehran Review
کلیدواژه ها: , , , , | Print | نشر مطلب Print | نشر مطلب

  1. رضا ولی‌زاده says:

    دست مریزاد آقای جامی.

    تحلیل ها، اطلاعات تاریخی و طرح تصمیم شما برای خودکشی به ظریف‌ترین و هنرمندانه‌ترین شکلی که برازنده‌ی یک نوشتار خوب و البته مفهوم «مرگ» و «خودکشی» است کنار هم نشسته‌اند.

    معمولا کمتر نوشته‌ای این اقبال را می‌یابد که در پیوند خوردن به زندگی و مسائل شخصی نگارنده‌اش تا این حد پذیرفتنی و خواندنی باقی بماند.

  2. بانو says:

    تا امروز مطلبی به این زیبایی درباره خودکشی نخونده بودم…

  3. اسد بودا says:

    اگر خود کشی را مرگِ خود خواسته تصور کنيم، درست است. این فرض زمانی درست است که بگوییم زنده ايم، اما برای حياتِ ویرانی که تجربه ی زندگی ندارد، این تحلیل چندان صدق نمی کند.
    به هرحال اگر عرفان زدگي اخیر اين یاد داشت نمی بود، این یاد داشت جالب تر می بود.

What do you think | نظر شما چیست؟

عضویت در خبرنامه تهران ریویو

نشانی ایمیل

Search
Most Viewed
Last articles
Tags
  • RSS "iran – Google News"

    • Iran Frees Pastor Farshid Fathi Malayeri After Five Years in Prison - Christian Post
    • Iran urges China to join fight against ISIS - Jerusalem Post Israel News
    • Iran revs up its economic engine - gulfnews.com
    • Americans Held Hostage in Iran Win Compensation 36 Years Later - New York Times
    • Washington is closing its eyes to Iran's persecution of Christians - New York Post
  • video
    کوچ بنفشه‌ها

    تهران‌ریویو مجله‌ای اینترنتی، چند رسانه‌ای و غیر انتفاعی است. هدف ما به سادگی، افزایش سطح گفتمان عمومی در مورد ایده‌ها، آرمان‌ها و وقایع جهان امروز است. این مشارکت و نوشته‌های شما مخاطبان است که کار چند رسانه‌ای ما را گسترش داده و به آن غنا و طراوت می‌بخشد. رایگان بودن این مجله اینترنتی به ما اجازه می‌دهد تا در گستره بیشتری اهداف خود را پیگیری کرده و تاثیرگذار باشیم. مهم‌تر از همه اینکه سردبیران و دست‌اندرکاران تهران‌ریویو به دور از حب و بغض‌های رایج و با نگاهی بی‌طرفانه سعی دارند به مسایل روز جهان نگاه کرده و بر روی ایده‌های ارزشمند انگشت بگذارند. تهران ریویو برای ادامه فعالیت و نشر مقالات نیازمند یاری و کمک مالی شماست.