از خیابانهای تهران ـ بخش هفتم
تهران خیلی بزرگ است، من از تاجیکستان هزارهام*
21 Dec 2010
■ شفق آشنا
بالاخره بعد از یک ماه انتظار در تهران باران بارید آن هم چه بارانی! بیشتر به رگبار میمانست و ما هم بر خلاف قول سهراب زیر باران نرفتیم چرا که قطرههای باران به خاطر آلودگی هوا اسیدی شده بود. در عوض تا که باران زد، اگر بیرون از خانه بودیم زیر سقف مغازهها و توی پاساژها پناه گرفتیم و اگر در خانه، آمدیم ایستادیم پای پنجره و حسرت خوردیم که آخر این چه پائیزی است که تا به حال فقط یک باران داشته و تحفه این بارَش هم چیز دندانگیری نبوده است.
ما که توی خانه بودیم رادیو را روشن کردیم، دیدیم دارند با چه آب و تابی از باران رحمت و نزول آسمانی حرف میزنند. گفتیم شاید اشتباه کردهایم دوباره پشت پنجره رفتیم دیدیم باران قطع شده و انگار اصلا بارانی در کار نبوده است. فقط باد سردی میوزید و شاخههای درختهای کوچه را به پنجره میکوبید.
تهران دو هفتهای میشد که در شرایط اضطراری به سر میبرد. همه دعا میکردند که چند قطرهای باران ببارد تا بلکه این وضعیت تحملناپذیر تغییر کند. یکی از مراجع تقلید هم گفته بود که چون ورزشکارهای زن ایرانی به بازیهای آسیایی گوانجوی چین فرستاده شدهاند، خشکسالی شده است. از خانه که خارج میشدیم سرفه پشت سرفه بود و سوزش چشمها. ادارت و مدرسهها برای چند روز تعطیل شدند. طرح زوج و فرد خودروها به اجرا درآمد. گفتند ابرها را باردار کردهاند. هواپیماهایی بالای سرمان پرواز کردند و آب پاشیدند؛ اما فایدهای نداشت. از فرط آلودگی نمیتوانستیم چند خیابان بالاتر را ببینیم. مردم در خیابان دائم راجع به آلودگی حرف میزدند و نظرهای متفاوتی داشتند؛ اما زمان که میگذشت و خبرها که درز پیدا کرد و همه به این نتیجه رسیدند که انگار آلودگی این بار هوا دلیل دیگری دارد. تهران همیشه آلوده بوده است سالهاست که مردم در ماههای سرد با این مشکل روبرو میشوند اما این بار به نظر میرسید که دلیل اصلی آلودگی هوا، بنزینهای تولید پالایشگاههای داخل کشور است. همان بنزینهایی که قرار بود اگر تحریم شویم، ظرف یک هفته تولید کنیم و به خودکفایی برسیم.
میخواهم بمانم در این شهر مسخ شده و ببینم زمستانی را که برف بر کوههایش نشسته و قله توچال پیداست و کلکچال پیداست و اوین، درهای زیبا شده است که رودخانه کوچکش دارد از برفها برای بهاری خروشان تغذیه میکند
داشتم پیش خودم به این جمله احمدینژاد فکر میکردم که گفته «تحریمها هیچ اثری ندارد». بعد به نظرم رسید که احتمالا منظور از هیچ اثری، خودش و وزرایش و خانوادههایشان بوده است. داشتم پیش خودم فکر میکردم که چرا ملتی باید تاوان لجاحت بعضی از آدمها را بدهند.
یکی از همین روزهای آلوده بود که توی تاکسی داشتیم حرف میزدیم که من گفتم «بهتر نیست که به جای این همه قرار و مدارهایی که برای تجمعات خیابانی به بهانه انتخابات و آزادی بیان و حقوق بشر میگذارند، یک تجمع اعتراضآمیز هم برای این وضع افتضاح هوا تشکیل شود؟ بابا داریم خفه میشویم. من از ترسم چند روز است که از خانه بیرون نیامدهام. توی خبرها نوشته نزدیک به 4000 هزار نفر در این یک سال به خاطر آلودگی مردهاند. تازه این آمار خودشان است. تعداد واقعی قطعا از این مقدار بیشتر است».
4000 هزار نفر واقعا شوخی نیست. کل شهدای جنبش سبز با استناد به هر منبعی از سیصد نفر تجاوز نمیکند؛ آن وقت در یک سال چهار هزار نفر دارند به خاطر آلودگی هوا میمیرند و کسی هم ککش نمیگزد. فوق فوقش میآیند چند روزی شهر را تعطیل میکنند؛ اما اگر قرار باشد که این روند ادامه داشته باشد و بنزینهای بیکیفیت به باکهای ماشینهای مردم تزریق شود، تکلیف ما چه میشود. یکی از مسافرها میگفت احتملا آن فاجعه در انگلستان تکرار میشود. راننده تاکسی میگفت «آقا اصلا چرا از آلودگی میگوئید در همین تصادفها سالی چند نفر دارند میمیرند؟ نزدیک به 30000 نفر. توی این سالها ما اندازه جنگ با عراق کشته دادهایم».
واقعا اگر تهران را نماد مدنیت ایران بدانیم، به چه چیزش میتوانیم دلخوش کنیم؟ به اتوبانها و خیابانهایش که هر صبح و شب راهبندانهای طولانی در آنها تشکیل میشود؟ به فرهنگسراهایش که فقط موضوعات باب طبع آقایان در آن مطرح میشود؟ به سینماهایش با آن فیلمهای مبتذل؟ اصلا نمادهای تهران کجاست؟ برج میلاد است یا برج آزادی که هر دو در میان تودههای دود و غبار گم شدهاند؟ یا تئاتر شهر است که بیشتر به یک بنگاه تجاری ورشکسته میماند با آن دستاندازیهای مترو در حریماش و مسجد بزرگی که درست دارند در کنارش میسازند؟ یا مثلا کافه نادری است که هر بار خبر واگذاری و فروشاش به گوش میرسد؟ یا مثلا کتابفروشیهای راسته انقلاب یا کریمخان است که ویترینشان پر شده از کتابهای تکراری که سالها از چاپ اولشان میگذرد!
مدتهاست دیگر تهران را دوست ندارم. هر روز به خودم میگویم شفق بلند شو بند و بساط ات را جمع کن برو یکی از همین روستاهای اطراف تهران که حتی گاز هم ندارند. میدهی یک کرسی برایت درست میکنند یک پشته هیزم هم میگذارند توی حیاط و تو کل پائیز و زمستان را زیر کرسی کتاب میخوانی و در آسمان آبی آن نفس میکشی؛ اما فقط یک دلیل وجود دارد که هنوز مرا به این شهری که به قول فروغ به «همبونهی گند و کثافت و مرض» تبدیل شده است وابسته میکند. که هنوز مرا وا میدارد که بمانم و ریههایم را از سرب ماشینها پر کنم و آن امید به فردایی بهتر است. آن چیزی که من پارسال در همین خیابانهای تهران دیدم، تقاضایی بود برای بهبود نسبی شرایط. همان سیصد نفری که به خاک و خون افتادند به نظر میرسید که میخواستند کمی حقوق شهروندی را بهبود ببخشند. کمی وضعیت روزنامهها را بهتر کنند. کمی از همین وضعیت نابهنجار آلودگی هوا بکاهند و کمی هم تعداد تصادفهای رانندگی را کاهش بدهند. درست است شعار اصلی مردم این بود که رای ما کجاست؛ اما همه این خواستههای کوچک پشت سر همین شعار پنهان شده بود.
میخواهم بمانم در این شهر مسخ شده و ببینم زمستانی را که برف بر کوههایش نشسته و قله توچال پیداست و کلکچال پیداست و اوین، درهای زیبا شده است که رودخانه کوچکش دارد از برفها برای بهاری خروشان تغذیه میکند.
* نام شعری از سید علی صالحی

کلیدواژه ها: آلودگی, تهران, شفق آشنا |

آلودگی هوا از بنزین نیست، از اتومبیلهای بدون دود گیر است که ایرانخودرو تولید میکند. دودگیردستگاهیست که به اگزوز اضافه میشود http://en.wikipedia.org/wiki/Catalytic_converter در بیشتر کشورها سالهاست که این دستگاه اجباریست. در ایران نه تنها این دستگاه به اتومبیلهای ساخت داخل اضافه نشده بلکه بسیاری آنرا از ماشینهای وارداتی حذف میکنند.