آوازهایی به مثابه خندهای خروشان
7 Dec 2010
■ آن د کرامر
اسمش لکنت بود و صدها بار گوشش داده بودم. اولین آهنگ ایرانی بود که در گوشم میپیچید و روزهای پیاپی در ذهنم باقی ماند. این مساله مرا چندان ناراحت نمیکند: اقرار میکنم که عاشق این آهنگِ بنیامینِ مشهور، جوان و خوشقیافه بودم. با نگاهی به گذشته میدانم که چرا آن را آنقدر میپسندیدم: تازه داشتم فارسی یاد میگرفتم و تقریبا هر آهنگی را که به این زبان دلنشین شکرین خوانده شده بود، دوست داشتم. آنقدر حریص دانستن لغات جدید بودم که کیفیت موسیقی برایم مساله اصلی نبود. لکنت بنیامین متنی ساده داشت که میتوانستم بدون آنکه سراغ لغتنامه بروم تقریبا آن را متوجه شوم و این مرا بسیار خوشحال میکرد. مضاف بر آن، بنیامین در آهنگاش با لکنت حرف میزد چیزی که شبیه وضعیت من در آن زمان بود؛ نه به خاطر اینکه عاشق بودم (که خیلی زیاد اتفاق میافتاد) و مانع از حرف زدنم میشد، بلکه به این خاطر که تمام آن اصوات فارسی تمرینی برای زبان و دهانم بود. اولین جمله از زبان فارسی که همیشه آن را بدون لکنت و با صدای بلند سر دادهام این تکه از شعر بنیامین بوده است: دنیا دیگه مث تو نداره نداره نه میتونه بیاره! در کل عمر هیچوقت آنقدر به خودم نبالیده بودم.
این مساله مربوط به شش سال پیش بود. هنوز هم عاشق بنیامین هستم اما نه به خاطر موسیقیاش. او را مثل کسانی که اولین دوست پسر یا دخترشان را دوست دارند، میخواهم. میدانی که طرف واقعا شبیه تو نیست اما هنوز هم احساس خوبی نسبت بهش داری چرا که او بود که کلید عشق را دست تو داد و دنیای کاملا جدیدی را به رویت گشود.
بنیامین همین کار را انجام داد. او دنیای موسیقی ایرانی را به رویم گشود. مسیری از کشف که تا به حال ترکش نکردهام. البته که من توانستهام استادان موسیقی سنتی ایرانی مثل محمدرضا شجریان را که چند روز قبل از انتخابات سال 2009 در خیابانهای اصفهان اشک مرا درآورد، بشناسم. هنوز هم وقتی در خانهام در بلژیک به او گوش میدهم گریهام میگیرد. بهترین دوستم یک روز آلبومی از مرضیه را به من داد و گفت «این را گوش کن، معرکه است». گوش کردم. درست میگفت. حالا مرضیه مرده است؛ اما همیشه در قلب من باقی میماند.
صنعت تجاری موسیقی ایرانی بوی گند دلار میدهد و حالا به طور خودکار آهنگهایی را تولید میکند که مردم تهرانجلس دوست دارند بشنوند
اما نمیخواهم راجع به موسیقی سنتی ایران حرف بزنم. میخواهم راجع به موسیقی مدرن و معاصر ایران صحبت کنم. اگر به عنوان یک خارجی علاقهمند به ایران دنبال موسیقی مدرن ایرانی بگردی اولین گروه و خوانندهای که با آن روبرو میشوی ممکن است به تو بگوید که عرصه موسیقی ایرانی بسته به علاقه تو به کارهای بیمحتوا، بهشت یا جهنم بزرگ و مبتذلی است. وقتی برای اولین بار در سایت مشهور bia2.com دنبال موسیقی مدرن ایرانی میگشتم به نظر میرسید که ایرانیها فقط چهرههایی شبیه به بنیامین را خلق کردهاند. به سعید آسایش گوش دادم و حتی نتوانستم صدای او را از بنیامین تمیز بدهم. اگر شما در یوتیوپ بنیامین را جست و جو کنید اغلب آهنگهای آسایش را میشنوید که به اشتباه به عنوان آهنگهای بنیامین فرستاده شده است که منجر به سردرگمی شنوندگان میشود. البته که بنیامین و سعید حق حضور دارند؛ اما اگر صدای آنها خیلی شبیه به هم باشد آن وقت تکلیف هویت یک هنرمند چه میشود؟
این مشکل من با بسیاری از خوانندههای مدرن ایرانی است که نمیتوانم بهشان هنرمند بگویم. آنها فقط خواننده هستند و قابل تعویض با یکدیگر. حجم زیادی از این موسیقی حتی نه در ایران بلکه در تهرانجلس جایی که تقریبا یک میلیون ایرانی ساکن آن هستند، ساخته میشود. کلیپهایی که همراه این آهنگها هستند مملو از سبک زندگی شاد و سطحی لسآنجلسی است که در آن ایرانیهای ساکن آمریکا سعی میکنند که از خود آمریکاییها هم هالیوودیتر باشند. این سبک زندگی را همچنین میتوانیم در سریال جنجالی پرشین ورژن که نسخه فارسی سریال جرسی شور است و در لسآنجلس ساخته شده و در مرحله پیش تولید قرار دارد، ببینیم. در آوریل 2010 این نمایش واقعی این طور معرفی شد «دو هزار سال پیش امپراتور ایران جهان باستان را بنیان نهاد … اما آنها شبیه شما آواز نمیخواندند، مثل شما نبودند و فخر نمیفروختند. برای شما زندگی در گوسی، گابانا، کاوالی و کریستال خلاصه میشود. از بی.ام.و گرفته تا بوگاتی از مرسدس بنز گرفته تا موواد و برایتان پول مسالهای نیست». بسیاری از ایرانی ـ آمریکاییها به شدت با این سریال مخالفت کردند؛ چرا که نمایشی کلیشهوار از جامعه آنها بود. این مساله درست است؛ اما همزمان مجبوریم که به واقعی بودن آن کلیشه اقرار کنیم. جامعه ایرانی ساکن لسآنجلس که تازه به دوران رسیدهها، مایهدارها و عاشق مرسدس بنزها هستند، واقعا وجود دارد. آنها بسیار شبیه به ایرانیان پولدار ساکن شمال تهران هستند و اغلب در این نقاط به دنیا آمدهاند. میگویند افتخار میکنند که ایرانی هستند، اما همهشان به شدت تلاش میکنند تا یک آمریکایی واقعی شوند و مثل اخلاق همیشگی ایرانیها که دوست دارند بهترین باشند، در تقلید از رفتار هرزههای هالیوودی یا آدمهای جاهلمآب موسیقی هیپهاپ زیادهروی میکنند. صنعت تجاری موسیقی ایرانی بوی گند دلار میدهد و حالا به طور خودکار آهنگهایی را تولید میکند که مردم تهرانجلس دوست دارند بشنوند: آهنگهای تقلیدی از روی R&B و هیپهاپ آمریکایی و تنها با این تفاوت که شعرهایشان به فارسی است. گذشته از این سینههای بزرگ سیلیکونی، النگوهای طلایی، شلوارهای بگی و ماشینهای میلیون دلاریشان هم شبیه هم است. کافی است نگاهی به این ویدئو بیاندازید تا متوجه شوید که من دارم راجع به چه صحبت میکنم.
وقتی که سرانجام روزی آیتاللهها دست از سر ایران زیبای من بردارند، با اولین پرواز به ایران میروم؛ نفسی عمیق میکشم و با لذت و امید به تمام آن آهنگهای مخفی گوش میدهم که مانند خندهای خروشان از زیرزمینهای ایران بیرون میآیند و آمادهاند تا دنیا را فتح کنند و آن را زیباتر سازند
از این نوع موسیقی مبتذل ایرانی حالم به هم میخورد. اگرچه این قسمتی از جامعه ایرانی است که واقعیت دارد؛ اما من دوستش ندارم. برای من این بخش نمایانگر غنا و تنوع جامعه ایرانی که موسیقی هم مثل ادبیات میبایست آن را انعکاس بدهد، نیست. برای همین بود که وقتی گروه زیرزمینی کیوسک خودش را در عرصه جهانی مطرح کرد، بسیار خوشحال شدم. کیوسک هم گروهی بود که در سانفرانسیسکو و تورنتو فعالیت میکرد؛ اما تفاوت بسیار عظیمی با موسیقی تکنوی معمول ایرانیهای لسآنجلسی داشت. وقتی به کیوسک گوش میدهم، میتوانم تمام ایران مدرن را از تنوع تا عمق و پرمایگیاش، ببینم. در آهنگ عشق و مرگ در زمان فیسبوک آنها به نیما،شاملو ،فروغ و بهرنگی اشاره میکنند. متن آهنگ، شعری نو درباره این است که چطور ایرانیها از فیسبوک نه تنها برای دلایل سیاسی؛ بلکه مانند تمام شهروندان جهان برای عشقورزی هم استفاده میکنند. همچنین جذابترین قسمتاش انتقادهایی ماهرانه و صریح از رژیم ایران است «ایمیج پروفایلمو دادم به بچههای خبرگزاری فارس فوتوشاپ کردم و خوشتیپ شدم».
گروهی مثل کیوسک برای ما موسیقی مدرن ایرانی که به بلوغ رسیده و آماده فتح دنیاست را به ارمغان میآورد.این خود موسیقی است که دری به دنیا گشوده و همانطور هم از آن تاثیر پذیرفته است. در کیوسک، فلامنگوی اسپانیایی، موسیقی کولیها، جاز باس سانفرانسیسکو، باب دیلن و بسیاری چیزهای دیگر را میشنوم. در هر سخنرانی راجع به ایران سعی میکنم که به مردم بگویم که دید یک طرفهشان راجع به جامعه ایرانی (که آن را عقبمانده و بسته میدانند) که هیچ تمایلی نسبت به دنیای بیرون و ارتباط با آن ندارد را تعدیل کنند. هرکسی که به کیوسک گوش داده باشد میداند که اینطور نیست. بله، این موسیقی است که در لسآنجلس تولید شده؛ اما کیوسک به خوبی همان وقتی است که در زیرزمینهای تهران فعالیت میکرد. تنها تفاوتش این بود که رژیم ایران نمیخواست به استعداد آنها روی خوش نشان بدهد.
اما من میخواهم که به آن گوش بدهم. بارها و بارها نه تنها به خاطر اینکه این موسیقی را دوست دارم؛ بلکه به این خاطر که مرا نسبت به آینده ایران امیدوار میکند. بسیاری از گروهها مثل کیوسک وجود دارند که هنوز در زیرزمینهای تهران، شیراز و اصفهان به طور مخفیانه فعالیت میکنند و آماده فتح دنیا و خلاصی از زندانی هستند که رژیم میخواهد در آن محبوسشان کند. شجریان فوقالعاده است. گوگوش فوقالعاده است؛ اما کیوسک، آبجیز، محسن نامجو و تمام آهنگهای «کسی گربههای ایرانی را نمیشناسد»، آینده موسیقی ایران هستند که ما امروز کشفشان کردهایم. این موسیقی ایران سبز است. موسیقی نسلی که به دنیا سلام میکند و تمام دنیا را با موسیقیاش در بر میگیرد، بدون اینکه بر خلاف موسیقی لسآنجلسی ریشههای ایرانیاش را انکار کند.
وقتی که سرانجام روزی آیتاللهها دست از سر ایران زیبای من بردارند، با اولین پرواز به ایران میروم؛ نفسی عمیق میکشم و با لذت و امید به تمام آن آهنگهای مخفی گوش میدهم که مانند خندهای خروشان از زیرزمینهای ایران بیرون میآیند و آمادهاند تا دنیا را فتح کنند و آن را زیباتر سازند.

کلیدواژه ها: آن د کرامر, ایران, موسیقی |

موسیقی در فرهنگ ما بسیار فقیر است و این خود انتخاب فقیرانه ای هم از پی دارد.موسیقی دامبولی دارای (همان لوس آنجلسی ها ) نمود ان است.روشن فکرانمان هم زیر موسیقی سنتی سنگر گرفته اند.موسیقی که به قول احمد شاملو هفت دستگاه دارد و هر دستگاه سه گوشه که میشود غم مطلق یا بقول آقای فرهت تمام موسیقی سنتی ایران را میتوان در حدود هشت ساعت نواخت. کیوسک گروه خوش ذوقی است که هنوز نزد ما ایرانیها از حمایت لازمه برخوردار نیست.وقت ان رسیده است که کمی جرعت کنیم و پیتزای دیگر غیر از پیتزای قورمه سبزی مزه کنیم.
Well said, Ali.