چالشی در برابر تصویر رایج از اسلام مالزی
دادنامهای علیه (دانشگاه) اسلامی
30 Nov 2010
■ شبیر اختر ـ ترجمه یاسر میردامادی
مقدمهی مترجم – شبیر اختر (Shabbir Akhtar)، شاعر و فیلسوف پنجاه سالهی پاکستانی ـ انگلیسی در متنی که پیشرو دارید از مخاطرات آزاداندیشی در محیطهای اسلامی میگوید. وی که دانشآموختهی دکترای فلسفه از دانشگاه کمبریج است، به مدت سه سال مدرس فلسفه و ادیان تطبیقی در دانشگاه بینالمللی مالزی بوده است و در آنجا ناباورانه با محیطی دانشگاهی مواجه میشود که در آن تحقیق و تدریس آزاد در باب دینی غیر از اسلام به سادگی میسر نیست و هر گونه تلاش برای فهم نقادانهی اصول عقائد اسلامی با مقاومتی سرسختانه ـ حتی از سوی اساتید و مدیران دانشگاهی ـ مواجه میگردد. او نهایتا مجبور میشود این دانشگاه را ترک کند، در حالی که نسبت به دفاع از ایمان آباء و اجدادی خود با تردیدهایی عنیف دست و پنجه نرم میکرده است. اختر پیش از آن اما از مدافعان پرشور اسلام بود و با برخی از گروههای اسلامی انگلستان مانند گروه یوسف اسلام و کلیم صدیقی همکاری داشت. کتاب او با عنوان «در مورد محمد بااحتیاط باشید: مورد سلمان رشدی» در محکومیت کتاب آیات شیطانی سلمان رشدی یکی از آثار مهم در نقد رشدی بود. حتی در آن زمان هم او مدافع تندرویی نبود و در آن کتاب نیز بر حق همگان، و از جمله غیر مسلمانان، در نقد اسلام انگشت تأکید نهاده بود. موضوع اسلام و تجدد یکی از موضوعات مهمی است که اختر به صورت جدی آنرا پی گرفته است. ایدهی اصلی او، که ایدهی ناآشنایی هم نیست، این است: مسلمانان برای آنکه در جهان جدید حرفی برای گفتن داشته باشند، باید عقلانیت مدرن و سکولار را جدی بگیرند و با چالشهای آن مواجههی جدی و منصفانه داشته باشند. در این راستا، وی تا کنون چندین کتاب منتشر کرده است. از جمله کتابهای او «ایمانی برای تمام فصول؛ اسلام و چالش جهان مدرن» و نیز «قرآن و ذهنیت سکولار: فلسفهی اسلام».
متن پیش رو، گرچه متنی مربوط به 13 سال قبل است، از چند جهت حائز اهمیت است. جهت اول، مسألهی اسلامی کردن دانشگاههاست که اکنون در ایران از سوی دولت و حاکمیت پی گرفته میشود. تجربهی شکستخوردهی دانشگاه اسلامی در کشورهای مسلمان دیگر، میتواند چراغ راهی باشد برای تجربهی ایران. اختر در این نوشتهی کوتاه به خوبی این نکته را توضیح میدهد که چگونه اسلامی کردن دانشگاه در مالزی به خفقان آکادمیک ختم شده است و معنایی دیگری با خود در بر نداشته است. جهت دوم اهمیت این نوشته این است که تصویر رایج از اسلام در مالزی را به چالش میکشد. امروزه معمولا برای مثال زدن از اسلام میانهرو و سازگار با تجدد، به تجربهی اسلام در مالزی اشاره میشود. متن زیر نشان میدهد تجربهی زیست مسلمانی حتی در کشورهای مسلمان میانهرویی مانند مالزی هم چندان تجربهی روادارانهای نیست.
* من با دودلیای که غربیها تنها در دوران جنگ با آن رو در رو میشوند، سه سال در مالزی زندگی کردم. پنج نوبت اذان روزانه تنها حادثهی پیشبینیپذیر در کوآلالامپور پایتخت مالزی است. قطعی برق عادی است و ترافیک دائمی است. اسلام دین رسمی این کشور است اما مادیگرایی، مرام حاکم است.
زندگی کردن در کشوری که اسلام در آن سلطه و سیطره دارد، برداشت آرمانگرایانهی مرا نسبت به ایمان و امتی که به آن تعلق داشتم، ژرفا بخشید و تیره و تار ساخت. گرچه من در پاکستان به دنیا آمدم و چندی در آنجا بزرگ شدم، دوران بزرگسالی من در بخش صنعتی شمال انگلستان گذشت. در انگلستان من به اقلیتی ضعیف و دینی تحقیر شده تعلق داشتم. پس از ورود به دانشگاه اسلامی بین المللی مالزی من جزیی از اکثریت مسلمان حاکم بودم. پیشتر وقتی که در اقلیت بودم، توسل به حربهی اخلاق آسان بود.
اساتید جدید میبایست رییس دانشگاه را که تباری سعودی-کردی داشت در اتاق مجلل وی در پردیس دانشگاه دیدار میکردند. او ما را دعوت کرد تا در حرم امن و آرام اصول عقاید اسلامی سکنی گزینیم. او به ما گفت که یک طرف ما قرار داریم و در طرف دیگر جهان و جهان، خصوصا نیمکرهی غربی آن، بسیار بدذات است. برای مومنان چیز جدیدی برای آموختن وجود ندارد. تحقیق آزاد به سبک غربی، سردرگمی است. تازه، تحقیق آزاد چه فایدهای دارد اگر خداوند قبلا تمام حقیقت را وحی کرده باشد؟
آزادی پیششرط ژرفاندیشی است: شگفتانگیز نیست که فلسفه جایی در حیات فرهنگی مسلمانان ندارد. دین صرفا آداب و تشریفاتی بدون خودکاوی معنویای است که بصیرت فلسفی به بار میآورَد. وظیفهی دین این نیست که در پی آن باشد تا ما را از راه راستِ عقل به در کند. وانگهی، باید به هر ایمانی که پیروانش تشنهی آن اند که خود را اسوهی جهانیان معرفی کنند، به دیدهی شک نگریست
من فلسفه و ادیان تطبیقی درس داده بودم. به نظر من اینکه دانشجویان را از تعهد دینی شخصی بازداشت و یا آنان را به چنین تعهدی تشویق کرد، سوء استفادهی آشکار از جایگاه آکادمیک است. یک معلم خوب تنها باید به باورهای دینی ناپخته و نامنسجم دانشجویان متعصب لیسانس، نیشتری بزند. در دانشگاههای اسلامی، دانشجویان و همچنین اعضای هیأت علمی، وسواس دفاع از اسلام در مقابل مسیحیت غربی و اتهامات لیبرال و سکولار را دارند. هنگامی که در اواخر دههی 1970 دانشجوی دانشگاه کمبریج بودم، همکلاسیهایم در رشتهی فلسفه، خداناباوران جوانی بودند که پرخاشگرانه همهی ادیان، و به خصوص اسلام، را به این عنوان که تاریکاندیش، بیگانه و تزویرآلود اند، رد میکردند.
در جایگاه یک معلم، من هرگز نمیتوانم ایمان دینی را به زبر و تیزی معلمهای فلسفهام در میهمانیهای پیالهنوشی، رد کنم. آنان بکرزایی مسیح از مریم (باوری که قرآن نیز آنرا تأیید کرده است) و روز رستاخیر را به سخره میگرفتند. آنان چیزهایی از این دست میگفتند: “آنقدر بزرگ شدهای که بدانی بچهها چگونه به دنیا میآیند. و یادت باشد. آدم مرده، مرده است”. وظیفهی معلم این نیست که راهکارهای ضربتی در پیش بگیرد، بلکه به عکس، وظیفهی او این است که روی ایمانِ سطحی دانشجویانش ظریفکاری کند. اگر در این میان کسانی ایمان و نیز دستنخوردگیشان را از دست دادند، بگذار از دست بدهند.
تعصب فلسفی چنان فکر و ذکر مرا اشغال نکرده است که درصدد تخریب ایمان خام مؤمنان ساده باشم. اما بگذارید در حق دانشجویان دانشگاه مضایقه نکنیم. در دانشگاههای غرب، فرد به خداناباورانِ-خامدستانه- عیبجویی برمیخورد که دیوارهایشان را با عکسهایی از مارکس پر میکنند. در محیطهای اسلامی دانشجویان سفت و سخت متدینی داریم که هرگز دربارهی ایمان خود تأمل انتقادی نکردهاند. علیرغم اینکه آنان از نظر شکلی مسلمان اند، اما به طرز حیرتآوری از فکر کردن دربارهی موضوعات غایی رویگردان اند. از دانشجویان سال بالاییام خواستم تا در مورد مسألهی مشیت الاهی بحث کنند. هر جمعه از هزاران مناره صدای دعاها بلند است و برای وحدت مسلمین، رزق برای گرسنگان و رهایی مظلومان به درگاه خدا استغاثه میشود. اما هیچ اتفاقی نمیافتد؛ هیچ چیز تغییر نمیکند. آیا سکوت خداوند از نظر الاهیاتی حیرتآور نیست؟ تقریبا تمام دانشجویان بیدرنگ کلاسی را که من تدریس میکردم رها کردند.
به نظر من، عیب اساسی همکاران مسلمانم در دانشکدهی الاهیات دانشگاه مالزی این بود که آنها به کلی فاقد درک تاریخی بودند. آنان این ادعای آشکارا غیرتاریخی ِ قرآن را پذیرفته بودند که یکتاپرستی آشکار و رشدیافته در هر عصری از سرآغاز جهان گرفته وجود داشته است. از این خطیرتر، باورشان به افسانهی اتوپیای صدر اسلام بود، عصر رهایی عالمگیر، مدارا و تکامل اخلاقی.
در غرب، تا همین اواخر، نگاه رمانتیک مشابهی به شکوه یونان و عظمت رم وجود داشت. عهد عتیق در واقع مالامال از درندهخویی و آلودگی بود. اسلام در ریشهی عربیاش نهضتی انقلابی با بهرهی میانهای از خونریزی، سازش و نفاق بود. نگاه آرمانی همکاران من نه فقط خطایی واقعی مربوط به گذشتهای مرده، بلکه مصیبتی سیاسی دربارهی زمان حالی زنده است. گذشته، بهشت است زیرا زمان حال، جهنم است.
در میان همکاران من اساتیدی بودند با تبحر گسترده در قرآن، با ترکیبی از جهل کامل نسبت به تورات و انجیل. کلاس پیشرفتهای در موضوع ادیان تطبیقی ترتیب دادم که در آن دانشجویان برای نخستین بار در عمرشان این شانس را داشتند که به نسخههای زبان اصلی ِ کتابهای مقدس یهودی-مسیحی به ضمیمهی ترجمهی انگلیسی آنها نظر بیفکنند. هدف این بود که دانشجویان مسلمان به پیشفرضهایی پی ببرند و با آن دربیاویزند که حس تقدس و ویژه بودنِ منحصر به فرد به آنها میبخشید. مشاور علمی دانشجویان به آنها توصیه کرد این درس را رها کنند زیرا “تهدیدی برای ایمان آنها بود”. هیچ چیز نمیبایست سادگیِ والایِ دینِ حق را تو در تو کند. Simplex sigillum veri (سادگی، نشانهی حقیقت است): یهودیان و مسیحیان محافظهکار بدینسان همعقیده بودند. کوتهنظری، دستکم در گسترهاش، عالمگیر است.
رسالهی دکترای من در باب متافیزیک و معرفتشناسی اصول عقائد مسیحی بود. کار کردن روی چنین موضوعاتی بیدرنگ تهمت و کنایه در محیطی اسلامی برایم به بار آورْد. برخی گفتند که من در نهان مسیحی ام؛ دیگران با اشاره و ایما مرا مدافع یهودیان خواندند، اتهامی گرانبار که میتوانست به قیمت اخراج دائمیام از دانشگاه تمام شود. ما جماعتی قرون وسطایی بودیم.
در دانشگاه، جنگ و جدال فرقهایِ بیوقفه و زنندهای برقرار بود که زمان چندانی را برای تحقیق و تدریس باقی نمیگذاشت. کمابیش هر کس دیگری را به بدعت و کفر متهم میکرد. حتی زمانی که ادعا بر عقل سلیم استوار بود، تمام طرفین دعوا به قرآن استناد میکردند. قرآن به دلخواه ما کِشآمدنی است: حاوی قواعدی حکیمانه و چنان کِشسان که مرادِ دل تمام حریفان را کفاف دهد. تفسیرهای نامعتبر وجود ندارد. آنچه که مهم است آبرو و اعتبار مفسر است: مفسری پر فرّ و شکوه میتواند از زیر هر چیزی قِسر در رود. برخی از آنان به زنان حقوق بشر مسلم میبخشند؛ دیگرانی در آن، عام و شاملترین دستور مبنی بر نگاه داشتن زنان در خانههایشان را میبینند. تمام آنها در نفرت از غرب، جایی که زندگی زنان به طرز مفتضحانهای آزاد است، همداستان اند.
گرچه بودجهی دانشگاه را دولت مالزی میپردازد، هیأت امنای دانشگاه تصمیم گرفت که زبان عربی مدرن میبایست جزو دروس ضروری همه دانشجویان و اساتید باشد. گرچه خواندن عربی کلاسیک برای فهم محققانهی قرآن و ادبیات اسلامی ضروری است، عربی محاورهای مدرن ضروری نیست. موضع رسمی دولت این بود که اتخاذ زبان محاورهایِ واحدی، جماعت مسلمانان را در سراسر جهان متحد میکند- با این حال 23 کشورعربی این زبان را بدون نشانهای از وحدت سیاسی صحبت میکنند. سدّ زبان، میان عراق و کویت جدایی نینداخته است. من این تصمیم را به عنوان “امپریالیسم زبان عربی” محکوم کردم و قیود و شروط من، صورتجلسه شد. از آن پس سوالات امتحانی من میبایست به تأیید رییس دانشگاه میرسید.
اسلام در مالزی با وسواسی مناسکی و با تعظیمی تمام نسبت به بُعد عربی آن اجرا میشود. تمام مالزیاییها، و از جمله خانوادهی سلطنتی، چشمشان به اعراب است، یعنی همان سفیدپوستان شرقی. اسلام از نظر الاهیاتی، دینی عربی نیست اما به لحاظ مناسکی و سلوکی سراسر عربی است. این دین منافع اعراب را گسترش میدهد، فرهنگ و زبان عربی را بسط میدهد و اخوت اسلامیای عربْ محور را گسترانده و قویا دفاع از حق سیاسی اعراب در سرزمین مقدس اسلامی [عربستان] را ترغیب میکند. با این امتیازاتی که خداوند به اعراب داده است و هرگز مسلمانان غیر عرب آنرا زیر سوال نبردهاند، میتوان دریافت که چرا اعراب خود را ولینعمت اسلام و نه صرفاً پیرو آن میدانند. اسلام با در نظر گرفتن مبالغههای سامی در قرآن چه بسا تنها برای اعراب معنیدار بوده است: جایگاه آن به عنوان “دینی جهانی” شاید ناشی از بدفهمی زبان ویژهی عربی باشد.
اکثر متون موجود در کتابخانهی دانشکده به زبان انگلیسی بود: تقریبا هیچ چیز با ارزشی از آنچه در جهان اسلام چاپ میشود، نبود. جنبش مدرنِ کنجکاویِ بیپایانِ عقلی در باب تقریبا همه چیز، جنبشی است که ما آنرا مدیون غرب ایم. به سختی میتوان چیزی به عربی و یا یکی دیگر از زبانهای جهان اسلام در فلسفهی تحلیلی مدرن یافت. مباحث فلسفی به بهترین وجه در زبان انگلیسی مورد بحث و بررسی قرار میگیرد. به سبب محدودیتهای گرامری زبان عربی، محال است بتوان بخش عمدهی مدعیات فلسفی را با میزان قابل قبولی از دقت و وضوح بیان کرد. از این گذشته، عربی زبانی دینی است که فاقد واژگان لازم برای بحث بیطرفانه دربارهی موضوعات بحث بر انگیز است.
ما در تنها دپارتمان فلسفهی موجود در کشور مالزی، دائما زیر ذرهبین بودیم. یک روز، رییس دانشگاه، بدون مشورت، اعلام کرد که فلسفه رشتهای غیر اسلامی است. تمام اعضای گروه فلسفه میبایست طی 24 ساعت به دپارتمان الاهیات منتقل میشدند و تحقیق و تدریس آنان میبایست تحت اشراف رییس دانشکده صورت میگرفت. من از اینکه همکارانم به استقبال این تصمیم رفتند، شگفتزده شدم. به من اطلاع دادند که من دیگر حق تدریس ندارم اما میتوانم در باب “موضوعی که تعریضی به صدق دین حق نداشته باشد” تحقیق کنم. مطابق تصمیم رییس دانشکده من میتوانستم در باب طومارهای عبری بحرالمیت تحقیق کنم.
استعفا دادم، دیگر نمیتوانستم مدافع ایمان باشم. آزادی پیششرط ژرفاندیشی است: شگفتانگیز نیست که فلسفه جایی در حیات فرهنگی مسلمانان ندارد. دین صرفا آداب و تشریفاتی بدون خودکاوی معنویای است که بصیرت فلسفی به بار میآورَد. من هنوز عرفان را دوست دارم و حتی به شدنی بودنِ جادو اذعان دارم زیرا من شاعرم. اما نمیتوانم عقلگرایی را بیش از یک ساعت در روز ترک کنم. وظیفهی دین این نیست که در پی آن باشد تا ما را از راه راستِ عقل به در کند. وانگهی، باید به هر ایمانی که پیروانش تشنهی آن اند که خود را اسوهی جهانیان معرفی کنند، به دیدهی شک نگریست.

کلیدواژه ها: اسلام, دانشگاه, شبیر اختر, یاسر میردامادی |
