ما همه اشتباهی هستیم
23 Nov 2010
■ آیدا قجر
داستان از جایی غمانگیز شد که ما همه «اشتباه»ی شدیم!
قصه تبعید و تبعیدی برای ایران و ایرانی رنجنامه تازهای نیست؛ تازه نیست اما قدیمی هم نشده، قصه نیست اما لالایی هر شبمان شده، تلخنامهای که شنیدنش به جای عقل گوش را آزار میدهد.
به خیال آنکه داستان از روز «جمعه سیاه» غمانگیز شد عزممان را جزم کردیم تا یکصدا در مقابل «توپ و تانک»هایی که دیگر اثر نداشت، بایستیم و به گوش خانوادههایمان برسانیم در راه رسیدن به آزادی و آزادگی «دیگر پسر ندارید»، همه یکصدا از داخل و خارج فریاد کردیم «نترسید، نترسید ما همه با هم هستیم».
فکر کردیم زخم آوارگیهای تکراری با داغهای تازه اینبار «طرحی نو» درخواهد انداخت و مرهم لقب زشت «پناهنده» خواهد بود.
اما آن روز نبود که این رنجنامه غمانگیز شد؛ آن روزها زمان قربانی دادن و ایستادگی و شعار و رشادت بود. برای مایی که امروز به اختیار، غربت را بر دخمههای تاریک از نفرت دشمن ترجیح دادیم آن روزها، روز تصمیم بود.
یا ما اشتباهی شدیم یا دشمن را اشتباهی گرفتیم اما نتیجه یکی شد. غربتنشینان به جای اتحاد در مقابل دشمن واحد، در مقابل خود صف کشیدند و خودی و ناخودی و شاید نخودیها را ترسیم کردند بی آنکه بدانند این درست خواست حکومت به ظاهر جمهوری اسلامی است
فکر کردیم با گذشتن از میلههای زندان، فرزندانمان زیر بال و پر خودمان بزرگ میشوند و شاید طعم با ما بودن برایشان شیرینتر از غربت و دوری از خانواده باشد.
اما هرچه پیشتر رفتیم بیشتر دریافتیم که «ما اشتباه»ی شدیم!
یا ما اشتباهی شدیم یا دشمن را اشتباهی گرفتیم اما نتیجه یکی شد. غربتنشینان به جای اتحاد در مقابل دشمن واحد، در مقابل خود صف کشیدند و خودی و ناخودی و شاید نخودیها را ترسیم کردند بی آنکه بدانند این درست خواست حکومت به ظاهر جمهوری اسلامی است.
آزادی را با فحاشی و بیحرمتی اشتباه گرفتند و بر طبلی خالی، به اسم «صنف» کوفتند بی آنکه اولین واحدهای این درس دانشگاهی را پاس کنند.
خوبیها را نادیده گرفتند و بازیچه دست به اصطلاح بزرگان شدند که تنها از خود اسمی دارند و رسمی کیهانی.
ما نتوانستیم در میان کولهبارهایی که در وطن از خود کندیم، حسادت و عقده و کینه را نیز بر جای بگذاریم تا پا به پای آنهایی که فرزندان و پارههای تن خود را در خانهها با بوسه و اشکی وداع میکردند و در مقابل گلولههای مستقیم به ظاهر دینمدارها میایستادند، مقاومت کنیم.
آنهایی را که برای جنبش و ما تبعیدیها از خودگذشتگی کردند فراموش کردیم و دریغ از یک احوالپرسی رهایشان کردیم و با دستهایی به کمر زده، طلبکار در مقابلشان ایستادیم و آنهایی را که هیچ نکردند و بسان صدای بادی در دستگاه ترومپت، گوشنواز بودند را به رسمیت شناختیم و هر روز خم و راست شدیم.
«روزنامهنگاری» شد ارثهای پس نگرفته از کسانی که قرار بود با هم «درد مشترک» را فریاد زنیم اما در این میان این ارث به آنهایی رسید که بیهیچ نشانی در میانهی دعوای نخودی بازی ما از دل نظام ایران برخاستند و با بیحرمتی پای خود را جای پای خالی روزنامهنگارانی گذاشتند که وقت برای «فریاد مشترک» نداشتند.
پائیز این قصه هنوز به پایان نرسیده و کلاغ هم هنوز در میانه راه، آواره لانه به لانه است؛ هنوز وقت باقی است.
شاید بتوان به جای جبههبندی و پوشیدن ردای نفرت بلند شد و «فلک را سقف» شکافت و دشمن حقیقی را شناخت.
شاید هنوز زمان برای اشتباهی نشدن وجود داشته باشد و بتوانیم به شعارهای خود برگردیم، شاید بتوان به حرمت خون شهدا به این همه هزینه که دادیم و هنوز هم ادامه دارد بیحرمتی نکنیم و شاید هنوز بتوان به جمهوری ایران ثابت کرد این اوست که اشتباه کرده است و از تبعید این همه غربتنشین باید بر خود بلرزد.

کلیدواژه ها: آیدا قجر, اختلاف, جنبش, غربت |

خانم قجر گرامی، درست است که به نکات درستی اشاره کرده اید، اما با این عبارت شما که گفته اید طبل خالی صنف کوبیدن!
در کشور ما تا قبل از حوادث خرداد سیاه، روزنامه نگاری به سنتی ترین شیوه اش رواج داشت، تا آنکه موضوع شهروند خبرنگار به این قصه چنان دامن زد که تمیز دادن درست از نادرست قابل تشخیص نبود، در کجای دنیا روزنامه نگار و گزارشگر و خبرنگار به افرادی اطلاق می شود که تا به حال حتی برای یک بار هم بجز از پشت میز ولب تاب، چیزی ننوشته اند و نمی دانند که کار در حوزه ی میدانی خبر رسانی چه مشقاتی دارد؟ من برای همه ی کسانی که توان نوشتن دارند احترام ویژه قایلم، اما با گسنردگی اطلاق واژه ی روزنامه نگار به همه ی نویسنده ها هم مشکل دارم، کما اینکه اگر بر هر اساسی مثلا صنف پزشکان دچار مشکلاتی در وطن بشوند و وادار به ترک کشور، هر نرس و پرستار و آمپول زنی را نیابد پزشک دانست، و در عرصه ی عمل هم عملا تفاوت هست میان پزشک و انترن و همینطور که این تفاوت باید میان نویسنده و روزنامه نگار و وبلاگ نویس باشد.
اما در مورد صف بندی ها، دقت کنیم تمام کسانی مورد توهین، اتهام و افترا قرار گرفتند که دستی واقعی بر آتش کار ژورنالیسم داشتند، آنهم ار سوی کسانی که به قول معروف این کاره نبوده اند، حالا دلیل چیست؟ این را هم باید در کینه ها و احتمالا حس خود بزرگ بینی ما جماعت جستجو کرد.