استراتژی سیاسی اصلاحطلبی خمینیمحور ـ بخش اول
تأملاتی پیرامون رویدادهای دو سال گذشته از چشم اصلاحطلبان
19 Nov 2010
■ اکبر گنجی
1- طرح مسأله: آن طور که مسموع است،چند ماه قبل از اعلام کاندیداها، یکی از بزرگان اصولگرایان به یکی از بزرگان اصلاحطلبان گفته بود اگر شما در انتخابات ریاست جمهوری سال 88 کاندیدایی معرفی نکنید، اکثریت جناح ما کاندیدایی را مقابل احمدینژاد معرفی خواهد کرد و او را پائین خواهد کشید. اما اگر شما به میدان بیائید،اختلافات درونی طیف ما کاهش مییابد و “آقا” همه جناح ما را به حمایت از احمدینژاد وادار میکند و به ناچار او دوباره رئیسجمهور خواهد شد. انتخاب با شماست: بدون شما و به زیر کشیدن احمدینژاد، یا با وجود شما و حفظ احمدینژاد.
شاید این خبر شایعهای بیش نباشد؛ اما حقیقتی در آن نهفته است که نباید نادیده گرفته شود. اگر هدف به زیر کشیدن احمدینژاد ـ نه جمهوری اسلامی و ولی فقیه ـ بود، آیا نباید در این باره فکر میشد؟ نوشتار حاضر از منظر “اصلاحطلبی خمینی/نظام محور” به نتایج اتقافات دو سال گذشته مینگرد تا روشن سازد چه کسی برنده و چه کسی بازنده شد؟ نویسنده یادداشت حاضر اگر چه نسبتی با “اصلاحطلبی خمینیمحور” که اصلاحات را در چارچوب نظام دنبال میکند، ندارد؛ اما به ارزیابی مفروضات این گفتمان و نتایج حاصل از آن میپردازد تا نشان دهد مفروضات نادرست چه پیامدهایی به بار میآورد؟ هدف اعلام برنده و بازنده نیست، مسأله این است که از اینجا به بعد چه باید کرد؟ چه باید کردی که از دل مجموعه تصورات و تصدیقات “اصلاحطلبی خمینیمحور” ـ در چارچوب نظام موجود ـ میتوانست درآید و اینک دیگر در نخواهد آمد. با طرح صور محقق نشده تاریخ (شرطیههای خلاف واقع (counter factual میتوان به راههای دیگر اندیشید و پرسید: اگر اصلاحطلبان در انتخابات ریاست جمهوری 22 خرداد 1388 کاندیدا معرفی نمیکردند، چه میشد و امروز صفحه شطرنج سیاسی ایران چه وضعیتی را به نمایش میگذارد؟ در اینجا به “میتوانست بشود“ها و “چیزی نمانده بود بشود“ها نگریسته میشود.
در واقع ما نشان خواهیم داد که از دل “اصلاحطلبی خمینیمحور” چه استراتژیای در میآمد/آید و با مجموعه فعل و انفعالاتی که صورت گرفت، آیا آن استراتژی میتواند همچنان کارا باشد؟ به تعبیر دیگر،”اصلاحطلبی خمینیمحور” طی هفده ماه گذشته به چارچوبهای گذشته گفتمان خود وفادار ماند[1]؛ اما سبزها مدعیاتی مطرح ساختند که در چارچوب استراتژی جنبش اصلاحطلبی خمینیمحور نمیگنجید. شاید بتوان گفت که مهمترین مدعایی که اصلاحطلبی خمینیمحور را دود میکرد و به هوا میفرستاد، دو مدعای “تقلب گسترده تأثیرگذار در انتخابات” و “پیروزی موسوی در انتخابات” بود. به تعبیر دیگر، آن مدعا چنین بود: “رژیم کنونی، رژیم متقلبی است که هشت تا چهارده میلیون رأی مردم را جابجا کرده است”. سید محمد خاتمی (پرچمدار و شاخصترین نماد اصلاحطلبی خمینی/نظام محور) هیچگاه مدعی تقلب در انتخابات نشد. این رویکرد کاملاً با “اصلاحطلبی خمینیمحور” سازگار بود[2]. همین یک مدعا ـ یعنی تقلب 8 تا 14 میلیونی ـ برای نابودی کل پروژه “اصلاحطلبی نظاممحور” کفایت میکرد (میزان تقلب متناسب با آرایی که برای موسوی و کروبی در نظر گرفته شود، کاهش و افزایش مییابد. اگر موسوی 20 میلیون و کروبی 7 میلیون رأی آورده باشند، میزان تقلب 14 میلیون رأی خواهد بود، اما اگر هیچ رأیی برای کروبی در نظر گرفته نشود و مدعا صرفاً پیروزی موسوی باشد، در آن صورت میزان تقلب 7 میلیون رأی خواهد بود).
“اصلاحطلبی خمینیمحور” به هیچ وجه نمیخواست با رهبری درگیر شود. سهل است آنها حتی میخواستند او را از سرکوبگران و جناح مقابل جدا سازند و در جایگاه بیطرفی قرار دهند
اما مسأله فقط این نیست. مسأله این هم هست که سبزها به همراه خود، اصلاحطلبان را هم از “کشتی نجات نظام” پیاده کردند، یا باعث شدند که نظام آنان را از این کشتی پیاده کند. پیامدهای شرکت در انتخابات به صورت معرفی کاندیدا و طرح ادعای “تقلب گسترده تأثیرگذار در انتخابات” پیامدهای زیادی دارد که نمیتوان و نباید آنها را نادیده گرفت. مقاله حاضر حول و حوش این مسائل بحث و گفتگو خواهد کرد.
پیش از آغاز بحث باید نکته مهمی را یادآور شویم. به رویدادهای دو سال اخیر از منظرهای متفاوتی میتوان نگریست. تا حدی که من میفهمم، و در چارچوب مسألهای که به گمان من مهم است، یعنی گذار به دموکراسی، آنچه در هفده ماه گذشته اتفاق افتاد به سود فرایندهای گذار به دموکراسی بوده و نگاه نویسنده بدان کاملاً مثبت است. اما مقاله حاضر به حوادث دوران یاد شده فقط و فقط از منظر اصلاحطلبان و سود و زیان گفتمان آنها خواهد نگریست. یعنی از این منظر که گفتمان “اصلاحطلبی نظاممحور” به چه استراتژی عملی ختم میشد و این رویدادها چه بر سر آن گفتمان و استراتژی آورد؟
2- پیشفرضهای استراتژیک اصلاحطلبان نظام/خمینی محور: از اصلاحطلبی روایتهای متفاوت و متعارضی وجود دارد. نوشتار کنونی ناظر به یک روایت خاص است. این روایت از اصلاحطلبی مولف از مجموعه پیش فرضهایی بود که به اعمالی خاص منتهی میشد.
1-2- مشروعیت رژیم جمهوری اسلامی: “اصلاحطلبی نظاممحور” نظام جمهوری اسلامی را برآمده از انقلابی مردمی و همچنان مورد تأیید اکثریت مردم به شمار میآورد. این نظام هیچ بدیل دموکراتیکی ندارد و نخواهد داشت. خاتمی بارها گفته است که این نظام حاصل مبارزات تاریخی آزادیخواهانه مردم ایران است و رقیب دموکراتی ندارد:
“دموکراسی مستقل از دین، در این کشور، دموکراسی مستقر نخواهد شد و دموکراسی غیر دینی علاوه بر این که مستقر نمیشود، ما نمی خواهیم و اکثریت جامعه ما نمی خواهد … حضراتی که خواستار تغییر قانون اساسی و تغییر نظام هستند چه تضمینی میدهند که این نظام که برود یک دموکراسی به معنای غربیاش در اینجا پیاده بشه؟ امکان ندارد یک همچین چیزی. با کدام مردم؟ با کدام اعتقادات؟ با کدام پشتوانه؟ … اگر جمهوری اسلامی از بین رفت، حکومت دموکراتیک در این مملکت برقرار نخواهد شد“[3].
2-2- جمهوری اسلامی به روایت امام خمینی: “اصلاحطلبی خمینیمحور”،آیتالله خمینی را بزرگترین متفکر اصلاحطلبی معرفی میکند. میگوید:
“بزرگترين متفكر اصلاحطلب امام خمينی(ره) است“[4].
جمهوری اسلامی مطلوب این قرائت، جمهوری اسلامی به روایت آیتالله خمینی است. مصطفی تاجزاده در این خصوص به تازگی نوشته است:
“آنچه دهه اول انقلاب را از دهههای بعد متمایز میکند پذیرش حاکمیت “گفتمان جمهوری” توسط رهبری انقلاب بود که پس از رحلت ایشان به تدریج به محاق رفته است … پروژه تبديل جمهوری اسلامی ايران به يك نظام “تک صدایی” و در واقع استبدادی به نام دين و در نتیجه نقض کامل حقوق اساسی شهروندان و نابودی نهادهای دموكراتيك، به ویژه انتخابات آزاد پس از رحلت امام کلید خورد و اكنون در مرحله پيشرفتهای قرار دارد … “بنیانگذار جمهوری اسلامی” عرصه سیاست و انتخابات را “نظامیزدایی” و “اسلحهزدایی” كرد تا پس از تدوین قانون اساسی اركان حكومت بر اساس رقابتهای انتخاباتی ورای مردم تشکیل شود و در انحصار هیچ قشر و گروهی قرار نگيرد … به باور من تفاوت “جمهوری اسلامی” معرفی شده در قانون اساسی با “نظام ولایی” مورد نظر حزب پادگانی را میتوان در استحاله شعار “میزان رأی ملت ” است، به شعار مصباحی “میزان رأی یک نفر است” دید … سخن او [امام] مبنی بر این که “میزان رأی ملت است” که آن هم نه قبل از پیروزی انقلاب و در پاریس، بلکه در سال 58 و در ایران اعلام شد”[5].
دعوت به مشارکت در انتخابات وقتی معنا داشت و دارد که انتخابات رقابتی، عادلانه، منصفانه و آزاد باشد. “اصلاحطلبی خمینیمحور”، پیش از دوم خرداد، مشکل اصلی را نظارت استصوابی شورای نگهبان اعلام میکرد. با این همه، آنان باز هم مردم را به شرکت در انتخابات دعوت میکردند. برای اینکه همچنان راه ورود به نهادهای انتخابی را نیمه باز میدانستند
محسن امینزاده هم از سخنان بیان شده توسط یکی از متهمان در دادگاه که گفته بود امام دموکراسی را قبول نداشت، گلایهمند است و به بازجوی خود میگوید:
“چرا به او اجازه دادید که بیاید و بگوید تفکر امام خمینی هیچ نسبتی با دموکراسی ندارد. این یک دروغ و ظلم به امام و نظام جمهوری اسلامی ایران است. امام یک دموکراسی سازگار با دین اسلام برای کشور میخواست و تفکر امام بهرهبرداری درست از تجربه بشری در زمینه دموکراسی و سازگار کردن آن با احکام اسلام در این چارچوب بود. چرا باید خلاف این مسئله تبلیغ بشود؟ بازجو جواب درستی برای سؤالهای من نداشت”[6].
3-2- اصلاحپذیری نظام: “اصلاحطلبی خمینیمحور” نظام جمهوری اسلامی را نظامی اصلاحپذیر قلمداد میکند که میبایست از ظرفیتهای آن برای اصلاحش استفاده کرد. اگر چه مواردی ناپسند از بازداشتهایی صورت میگرفت، اما این بازداشتها بر خلاف قانون اساسی و آئین دادرسی جمهوری اسلامی بود و از سوی یک جناح به وقوع میپیوست، نه نظام جمهوری اسلامی. بستن مطبوعات و دیگر برخوردها هم کار جناح راست/محافظهکاران/اصولگرایان بود، نه جمهوری اسلامی. همه این موارد خلاف قانون را میتوان در چارچوب قانون اساسی جمهوری اسلامی اصلاح کرد. بخش حقوق مردم قانون اساسی را اجرا کنید، همه این مسائل حل خواهد شد.
4-2- عدم درگیری با رهبری: “اصلاحطلبی خمینیمحور” به هیچ وجه نمیخواست با رهبری درگیر شود. سهل است آنها حتی میخواستند او را از سرکوبگران و جناح مقابل جدا سازند و در جایگاه بیطرفی قرار دهند.
یکی از اصلاحطلبان شجاع زندانی، در دوران اصلاحات، در دیداری حضوری به سلطان علی خامنهای گفته بود که شما رهبری اصلاحات را بر عهده گیرید، ما پشت سر شما حرکت خواهیم کرد.
5-2- نهادهای انتخاباتی: مجلس خبرگان رهبری، قوه مجریه، قوه مقننه و شوراهای شهر؛ مجموعه نهادهای انتخابی نظام جمهوری اسلامی هستند که باید از طریق شرکت در انتخابات آنها را تصاحب و اصلاحات را امکانپذیر ساخت. راههای ورود به نهادهای انتصابی پیش از انتخابات 22 خرداد 88 ـ تقریباً ـ به روی اصلاحطلبان بسته بود. آنها فقط حضور بسیار کمرنگی در شورای عالی انقلاب فرهنگی و مجمع تشخیص مصلحت نظام داشتند. مصطفی تاجزاده در این خصوص نوشته است:
“در جمهوری اسلامی ایران هر انتخابات آزاد و شفاف (خبرگان رهبری، مجلس، شوراها یا ریاست جمهوری) به طور ضمنی تایید میثاق اصلی نظامی است که انتخابات و رای آزاد مردم را ملاک تاسیس و تداوم خود قرار داده است … چنانچه انتخابات آزاد برگزار شود یعنی اکثریت جامعه بتوانند با صندوقهای رای، ارکان نظام سیاسی را تشکیل دهند، نظام اصلاحپذیر است و مقابله با اشتباهات و انحرافات و بیكفايتیها و فسادها از همین طریق ممکن است”[7].
6-2- انتخابات نیمه رقابتی: دعوت به مشارکت در انتخابات وقتی معنا داشت و دارد که انتخابات رقابتی، عادلانه، منصفانه و آزاد باشد. “اصلاحطلبی خمینیمحور”، پیش از دوم خرداد، مشکل اصلی را نظارت استصوابی شورای نگهبان اعلام میکرد. با این همه، یعنی با توجه به رد صلاحیت گسترده داوطلبان اصلاحطلب توسط شورای نگهبان، آنان باز هم مردم را به شرکت در انتخابات دعوت میکردند. برای اینکه همچنان راه ورود به نهادهای انتخابی را نیمه باز میدانستند.
7-2- تصاحب قوه مجریه و مقننه و شوراهای شهر: شرکت در انتخابات و پیروزی در آن، نهادهای مهمی را در اختیار اصلاحطلبان میگذارد. با “تسخیر سنگر به سنگر” این نهادها از طریق انتخابات، اصلاح در چارچوب قانون اساسی امکانپذیر میشود.
اصلاحطلبی خمینیمحور مخالف جنبش اجتماعی و بسیج اجتماعی بود. وقتی از ضرورت جنبش اجتماعی، بسیج اجتماعی و نافرمانی مدنی دفاع میشد، به اشکال گوناگون با آنها مخالفت میکردند. نافرمانی مدنی را عملی مابعد دموکراسی قلمداد میکردند که فقط در جوامع دموکراتیک میتوان از آن استفاده کرد
8-2- مشارکت بالا، پادزهر تقلب: آیتالله خامنهای که تجربه هشت ساله دوران اصلاحات را به هیچ وجه خوش نداشت، راههای تازهای برای حذف اصلاحطلبان اتخاذ کرد. از انتخابات مجلس هفتم به بعد، مسأله تقلب در انتخابات به معضلی جدی تبدیل شد. پس از برگزاری انتخابات مجلس هفتم، مصطفی تاجزاده آن را “کودتای پارلمانی” خواند[8]. اما اصلاحطلبان هنوز استدلال میکردند که اگر حجم مشارکت مردم در انتخابات بالا باشد، امکان تقلب از بین خواهد رفت. انتخابات ریاست جمهوری دوم خرداد 1376 مهمترین شاهد آنان بود. انتخابات ریاست جمهوری سال 1384 و انتخابات مجلس هشتم، نشان داد که تقلب امری جدی است که نمیتوان آن را نادیده گرفت. در عین حال، اصلاحطلبان اصرار داشتند که مشارکت بالا امکان تقلب را از بین میبرد و نظام حداکثر توان دو/سه میلیون دستکاری در آرا را دارد[9].
در جلسات این دوره وقتی خطر امکان “تقلب تأثیرگذار” به آنان گوشزد میشد، رادیکالترین آنان میگفت: حداکثر توان پنج میلیون تقلب وجود دارد. به همین دلیل اگر مشارکت بالا باشد و کاندیدای ما بیش از 5 میلیون رأی جلوتر از کاندیدای حاکمیت باشد، ما برنده خواهیم بود و کار تمام است. به باور آنان، در انتخابات ریاست جمهوری ـ برخلاف انتخابات مجلس و شوراهای شهر ـ نظام امکان رد صلاحیت چهرههای بسیار مشهور اصلاحطلبان را ندارد. به همین دلیل میتوان جامعه را حول دو کاندیدای رقیب قطبی کرد و از آن پیروز بیرون آمد.
9-2- مخالفت با جنبش اجتماعی و بسیج اجتماعی: اصلاحطلبی خمینیمحور (به جز استثنای حجاریان) مخالف جنبش اجتماعی و بسیج اجتماعی بود. وقتی از ضرورت جنبش اجتماعی، بسیج اجتماعی و نافرمانی مدنی دفاع میشد، به اشکال گوناگون با آنها مخالفت میکردند. نافرمانی مدنی را عملی مابعد دموکراسی قلمداد میکردند که فقط در جوامع دموکراتیک میتوان از آن استفاده کرد. سخنان زیر به عنوان آخرین دستاوردهای علم جامعهشناسی بر سر مدافعان جنبش اجتماعی و نافرمانی مدنی کوبیده میشد:
“همین محذورات است که آنان را واداشته ناشیانه از مشی “نافرمانی مدنی” که ویژه جنبشهای اجتماعی پس از دموکراسی در غرب است، دفاع کنند“.
“اتفاقا در تجربه گذار به دموکراسی در آمریکای لاتین بدون این که رژیمی تغییر کند یا حادثه تعیینکنندهای رخ دهد، گردانندگان نظامی دولتهای اقتدارگرا به طرف پادگانها بازگشتند، به انتخابات آزاد تن دادند و پس از چند سال قانون اساسی این کشورها اصلاح شد“.
“حتی اگر تیزاب اصلاحطلبی هم در تغییر ابعاد و جهتگیریهای این دولت حجیم کارگر نباشد، باز بهتر است به جای رویارو شدن با حکومت، این پدیده غولپیکر به حال خود گذاشته شود“.
نافرمانی مدنی و جنبشهای اجتماعی متعلق به غرب دموکراتیک قلمداد میشد و تأکید میشد که دیکتاتوریهای نظامی آمریکای لاتین بدون این عوامل، به پادگانها بازگشتند و به دموکراسی تن دادند. از این مقدمات توصیفی/تبیینی این توصیه استنتاج میشد که اگر دولت/حکومت/رژیم اصلاحات را نمیپذیرد، او را به حال خود رها سازید. در همان دوران وقتی سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی استراتژی “آرامش فعال” را برای اصلاحطلبان تئوریزه میکرد، گفته میشد: فعالیتاش زیادی است، فقط آرامش را باید به عنوان استراتژی دنبال کرد. مسأله فقط این نبود که این سخنان در نشریات و کتابهای “اصلاحطلبی خمینیمحور” میآمد، مسأله این هم بود که این مدعیات به نام علم جامعهشناسی به دانشجویان علوم اجتماعی دانشگاه تهران آموخته میشد.
اما استثنای سعید حجاریان را نباید از یاد برد. او بود که “فشار از پائین و چانهزنی در بالا” را تئوریزه میکرد. از بسیج اجتماعی دفاع میکرد و گوشزد مینمود که بدون حضور مردم نمیتوان کاری در بالا از پیش برد. او به صحنه آمدن مردم در زمان مصدق و انقلاب 57 استناد میکرد. میگفت:
“جز با گسترش پایگاههای اجتماعی و تودهای و توانمندسازی تشکیلاتی میسر نخواهد بود و در چارچوبهای نخبهگرایانه و چشماندازهای صرفاً انتخاباتی ممکن نخواهد شد“.
“راهبرد سیاستورزی هم که راهبرد نخبه گراست و به چانهزنی از بالا برای تأیید صلاحیت این یا آن کاندیدای رد صلاحیت شده میپردازد، چون هیچ پشتوانه اجتماعی ندارد، حتی از اصلاحات نیمبند قبل از نهضت مشروطه هم عقب ماندهتر است“[10].
گفتمان “اصلاحطلبی خمینیمحور”، گفتمان حجاریان نبود. سخنان نقل شده پیشین درباره جنبشهای اجتماعی و نافرمانی مدنی، ارکان “اصلاحطلبی خمینیمحور” بود.
10-2- دولت موتور تغییر: یکی از مهمترین پیشفرضهای “اصلاحطلبی خمینیمحور” این است که دولت موتور تغییر اجتماعی/سیاسی است. برای اصلاح و تغییر باید دولت/حکومت را در دست گرفت. اصلاح از “بالا” صورت میگیرد و بدون دولت/حکومت، تغییری در کار نخواهد بود.
——————————
پانویسها:
1- رجوع شود به مقاله “اختلاف/تفاوتهای گفتمان خاتمی، موسوی و کروبی“.
2- رجوع شود به مقاله “پیروزی موسوی یا تقلب در انتخابات“.
در واقع اهمیت بحثی که در دو مقاله “اختلاف/تفاوتهای گفتمان خاتمی، موسوی و کروبی” و “پیروزی موسوی یا تقلب در انتخابات” طرح شده، در این مقاله روشن خواهد شد. برای بسیاری این پرسش پدید آمد که چه ضرورتی نگارش آن دو مقاله را ایجاب میکند؟ مقاله کنونی برخی از دلایل را برملا خواهد کرد.
3- رجوع شود به این فیلم.
4- رجوع شود به این لینک.
5- رجوع شود به مقاله “گفتمان نوفل لوشاتو و سه فرض” مصطفی تاجزاده.
مصطفی تاجزاده فردی شجاع، صاحبنظر و مدافع جدی دموکراسی و حقوق بشر است. او همچنان به مبارزه ادامه داده و هزینههای آن را هم میپردازد؛ اما سخنانی که درباره مخالفان دموکرات آیتالله خمینی بیان کرده چندان دقیق نیست. میگوید:
“پس از انتخابات 22 خرداد 88 برخی رسانههای فارسیزبان خارج از كشور به تكرار ادعای فوق پرداختند و از زبان مخالفان رهبری فقيد انقلاب وعدههای او را در پاريس، البته عمدتاً با ادبيات و واژگان غير مذهبی “فريب” و “ماكياوليستی” خواندند. به این ترتیب همسویی کاملی بین آقای مصباح که پس از درگذشت رهبر فقید انقلاب خود را مفسر انحصاری انقلاب، نظام و امام میخواند با سرسختترین و متعصبترین مخالفان انقلاب و نظام و امام به وجود آمده است. صدا و سيمای جمهوری اسلامی ايران و صدای فارسی راديو آمريكا نيز با دو انگيزه متضاد اما همسو با يكديگر، رهبر فقيد انقلاب را “جدلیکار” که نام دیگر “فریبکار” است، معرفی میكنند؛ با این تفاوت که رسانه “ملی” روش مذکور را اسلامی میخواند و صدای آمريكا آن شیوه را “ماکیاولیستی” مینامد … طرف دوم نیز میكوشد با استناد به بیاعتقادی رهبری فقید انقلاب به دموکراسی و حقوق بشر، بیباوری خود را به جنبش سبز و نیز عبور از مهندس موسوی و ديگر رهبران جنبش را در جامهای از واژگان دموکراتیک و حقوق بشری بپوشاند، با این استدلال که به آنان نمیشود اعتماد كرد؛ زيرا پيروان رهبری هستند که “ماکیاولیستی” رفتار کرد؛ قبل از پیروزی وعدههای دموکراتیک میدهند و پس از پیروزی عکس آن عمل میکنند”.
اولاً: نقد آیتالله خمینی سالها پیش از اصلاحات آغاز شده است، چه رسد به حرکت سبز. ثانیاً: فرد میتواند مخالف آیتالله خمینی باشد و در عین حال سبز باشد. ثالثاً: هیچ تلازمی بین نقد آیتالله خمینی و “بیباوری به حرکت سبز” و “عبور از مهندس موسوی و دیگر رهبران جنبش” وجود ندارد. ممکن است فردی نه سخنان آیتالله خمینی در پاریس را صادقانه بداند (به عنوان مثال آن روحانی که چند سال پیش سخنان آیتالله خمینی در پاریس را فریبکارانه خواند و اینک سبز است) و نه جنبش سبز را در راستای نظرات آیتالله خمینی بداند. بین این دو مدعا تعارضی وجود ندارد تا او به حرکت سبز باور نداشته باشد. رابعاً: فرد میتواند مدعی شود که رهبران حرکت سبز و اصلاحطلبان اگر چه صادقانه خود را پایبند به آرمانهای آیتالله خمینی نشان میدهند، اما در واقع از اندیشههای بنیادی آیتالله خمینی عدول کردهاند. به گمان من، مصطفی تاجزاده یکی از بهترین مصادیق این مدعاست.
درباره ارکان اندیشههای آیتالله خمینی در مقالههای زیر سخن گفتهایم:
“خدا مرده است، زنده باد دولت. آیتالله خمینی در سه پرده”. “پروژه امتسازی آیتالله خمینی”. “جنبش سبز و آیتالله خمینی”. “آیتالله خمینی، بیگناه یا…”. “حرام کردن حلالها و حلال کردن حرامها”. “والله قسم من با نخست وزیری بازرگان مخالف بودم”، “والله قسم من به بنیصدر رأی ندادم”، “والله قسم من با انتخاب شما به جانشینی رهبری مخالف بودم”.
6- رجوع شود به این لینک.
7- رجوع شود به مقاله “گفتمان نوفل لوشاتو و سه فرض” مصطفی تاجزاده.
8- مصطفی تاجزاده مینویسد: “غیر آزاد و غیر عادلانه بر گزار کردن انتخابات و قلع و قمع داوطلبان در انتخابات که نمونه بارز آن کودتای پارلمانی در انتخابات مجلس هفتم بود و نیز مقابله با منتخبان ملت در هر نهاد انتخابی”. ماهنامه آئین. تاجزاده در اول بهمن 86 طی مصاحبهای با سایت نوروز، اقدامات جناح مقابل در رد صلاحیت گسترده اصلاحطلبان را “کودتای مخملی” نامید که در صدد است تا “مجلس فرمایشی” ضعیفتر از مجلس هفتم ،که خود محصول “کودتای پارلمانی” است، تشکیل دهد. وی گفت که جناح مقابل در حال تکرار “کودتای دوم پارلمانی” در انتخابات مجلس هشتم است.
9- به عنوان نمونه، علی مزروعی از اعضای دفتر سیاسی جبهه مشارکت اسلامی در 25/9/87 ضمن دعوت مردم به شرکت در انتخابات ریاست جمهوری 22 خرداد 88، در خصوص امکان تقلب گفت:
“من فکر میکنم همه چیز در انتخابات آینده بستگی به عمل تک تک شهروندان دارد و اگر اکثریت شهروندان در انتخابات حضور فعال داشته باشد جلوی مهندسی انتخابات را که شما نوشتهاید میگیرند؛ اما اگر مشارکت مردم در انتخابات پائین بود، امکان هرگونه اتفاقی وجود دارد و از این رو ما باید بتوانیم به گونهای عمل کنیم که این اکثریت در انتخابات شرکت کنند؛ در غیر این صورت شرکت در انتخابات معنی ندارد”.
10- نقل قولهای حجاریان از گفتگوی وی با عباس عبدی درباره حاکمیت دوگانه و خروج از حاکمیت انتخاب شده است. رجوع شود به سایت عباس عبدی در ١٤ آبان ٨٥ و اول آذر ٨٥ و ٥ بهمن ٨٥. حجاریان به مناسبت درگذشت ریچارد رورتی طی یاداشتی نوشت: “با هزار من بحث تئوریك، امكان نداشت كه دیكتاتوری مثل صدام را بركنار كرد و گذار به دموكراسی را محقق نمود. دو صد گفته (بخوانید گفتمان) چو نیم كردار نیست”. حجاریان در پرسش و پاسخ با سایت نوروز درباره انتخابات ریاست جمهوری 22 خرداد 88 گفت: “به گمان من در آینده نزدیك بعید است كه مصادر قدرت اجازه دهند كه اصلاحطلبان در قوای مقننه و مجریه و نیز نهادی مدنی جای پای محكمی پیدا كنند”.

کلیدواژه ها: استراتژی, اصلاحطلب, اکبر گنجی, خاتمی, خمینی |

بسیار جالب بود..حالا باید دید محمد خاتمی تا کی پای این تز شکست خورده خود می ایستد و جنبش دموکراسی خواهی را در دست انداز می اندازد
آقای گنجی، من سعی می کنم به طور خلاصه چند موضوع را اينجا بيان کنم
1. در مورد سخنان آقای خاتمی در مورد دموکراسی، لازم و مهم است که مشاهده شود اين سخنان در چه زمانی و چه فضايي مطرح شده است، دوره ای که در آن باز شدن فضای سياسی صدای بخشی از بدنه جامعه که عمدتا مذهبی و موثر بودند را در آورد اين سخنان کاملا صحيح است و درست، اما امروز جامعه فضای 10 سال پيش را تجربه نمی کند، چه اينکه شاخص آنچه شما اصلاح طلبی نظام محور می دانيد چنين سخنانی را بيان نمی کند و در واقع جز خود اين شاخص کسی باقی نمانده که حالا فرضا آقای خاتمی برای انتخابات بعدی کانديد کند. در نهايت لازم است زمان بازگشت به گذشته نيم نگاهی به دوره زمانی نوشته ها و صحبتها داشت، همانطور که خود شما در نوشته های گذشته با هدف گيری اشتباه به جای کسی که امروز با عنوان سلطان خطاب می کنيد کسی رو هدف گرفتيد که امروز خود از کشتی تجات در حال پياده شدن است
2. شما سخنان افراد مختلفی را در اين نوشته تحت عنوان اصلاح طلبی خمينی محور بيان کرديد که بين ديدگاه هايشان تفاوتهای اساسی وجود دارد و هرکدام ديدگاه خاص خود را دارند که به ديگری نمی توان نسبت داد.
3. برداشت ها و بيان شما در بيان موضوع جالب است اما متاسفانه مثال بسياری از روشنفکران خارج از ايران کم کم از درک فرآيند های درون ايران عاجز مانده اید، آقای خاتمی، موسوی و کروبی مسيری را بايکديگر شروع کردند که هرچند اشتراکات فراوانی دارند اما قطعا تفاوتهايي دارند، ادبيات آقای خاتمی در طول سالها کاملا مشخص بوده است و از هرگونه تندروی دوری کردند در حالی که ممکن است آقای کروبی سياستی ديگر رو پی بگيرند، در نهايت خود من و هم نسلان من از ادبيات آقای خاتمی استقبال می کنيم چرا که پرهيز از تندروی باعث می شود بتوان از حداکثر پتانسيل ها استفاده کرد. آقای خاتمی همواره به تغييرات تدريجی اعتقاد داشته اند اين واقعيت باعث جلوگيری از هرج و مرج خواهد شد و بازهم از تندروی جلوگيری خواهد کرد اما افرادی همچون شما اين تغييرات تدريجی رو اشتباه درک می کنيد.
Ganji dar hale hazer dare harkate mohkalefane nezame feli ro analys mikone. Benazare man analyse nezam jalebtare ta analys harkate sabz. Aghaye ganji albate harkat ro ta hododi jame sazemni mide vale in harkat yek bahkshe sazeman nadadeh dare ke mardomeh mokhalefe in system dar teye in 30 sal hastand. Inha yek bakhshe bozorge on tazahorat chand meliyoni bodan. Harkate eslah talaban va sabzha onharo sazeman namideh. Hamchenan ke vaghti Mosavi goft mikhad be doran talaii bargade az digar chand meliyoni biroon nayomadan. Ganji mokholalefane in system ro kesani mishomare ke bad az khodesh ke mohkalef shode, mokhelf shodan. Vali Ghabl az biroon omdan Ganji in nezam ham mokhalef dashte va Ganji ba onha moekhalef bode dar on doran. Va ba on mokhalefa dar jang bode. On dore Ganji dahaghihgat Jangi bode.
اگر مبارزه را جدی بگیریم و قصد كار اساسی داشته باشیم اول نكته ای كه باید مد نظر بگیریم این است كه هدف غایی چالش با نظام اسلامی «براندازی» این نظام است. برقراری دمكراسی لیبرال محتاج ساقط ساختن نظام اسلامی است نه اصلاح آن. تفاوت اصلاح و انقلاب در این است كه اولی چارچوب معینی را میپذیرد و در حوزهٌ آن عمل میكند در حالی كه هدف دومی اصلاً تغییر این چارچوب است. وسیع ترین چارچوبی كه حیات یك ملت را سامان میدهد نظام سیاسی است. نظام سیاسی خود آخرین تكیه گاه مجموعهٌ قوانین است و قانون اساسی بیان آن، به همین دلیل تغییر خودش به حكم قانون و در محدودهٌ قانون ممكن نیست، بر عكس تغییر قانون است كه در پی تغییر نظام سیاسی میاید و این تغییر در هر كجا و به هر ترتیب كه واقع شود شایستهٌ نام انقلاب است.
دگرگون کردن نظام سیاسی یك كشور امر خطیری است و محتاج برنامه ریزی و نیرو است. آنچه در کل این برنامه ریزی تعیین كننده است هدف است كه باقی مسائل هم باید تابع آن باشد. البته «بر همه كس واضح و مبرهن است» كه هدف وسیله را توجیه نمیكند ولی این را هم فراموش نكنیم كه هدف تنها معیار تعیین وسیله است و اگر ارتباط این دو را از قلم بیاندازیم به كلی فلج میشویم و از هر كاری بازمیمانیم. اگر بخواهیم به تناسب آن وسایلی كه در دست داریم دنبال هدف بگردیم قادر به انتخاب نخواهیم بود چون از هر وسیله میتوان برای رسیدن به اهداف گوناگون استفاده كرد. تعیین هدف قدم اول استراتژی است و گردآوری وسایل قدم دوم تا بعد نوبت به كاربرد آنها برسد.
برای سرنگون كردن حكومتهای توتالیتر از نوع حكومت اسلامی دو راه هست: یكی نابود كردنشان با جنگ مثل آلمان نازی؛ دیگر ساقط نمودنشان با فشار جامعه مانند شوروی. در مورد جمهوری اسلامی، علیرغم امیدهای باطلی كه برخی به آمریكا بسته اند، باید راه حل اول را منتفی فرض كرد. میماند دومی. در این صورت باید توجه داشت كه در ایران مردم فقط نیروی اصلی مبارزه نیستند بلکه نخستین داو مقابله با حكومت نیز به حساب میایند چون بی طرفی یا دخالتشان در نتیجهٌ بازی تعیین كننده است. بنابراین گردآوری نیرو در مبارزه با نظام اسلامی در درجهٌ اول معنای بسیج مردمی دارد و در بسیج مردمی قدم اول طرح شعار درست است.
شعار
شعار میباید درست و معقول و روشن باشد، ولی این سه شرط در عین لازم بودن كافی نیست. میدان كاربرد شعار میدان عمل است. شعار میباید كاربر باشد، هدف را به درستی و از جنبه ای كه باید مشخص كند، طرفهای دعوا را به درستی از هم متمایز سازد و به حریف امكان ندهد تا آنرا تصاحب نماید و به حساب خود بگذارد و در نهایت باید توان بسیج نیرو داشته باشد.
هیچ لازم نیست شعار حتماً به طور جامع و مانع هدف را بیان سازد. اگر كرد چه بهتر و گرنه این عیبش نیست. خاصیت شعار توجیه و تبیین نیست، خلاصه كردن و كارآیی است. محل استفاده از آن هم كلاس درس نیست میدان مبارزه است. در طلب دمكراسی لیبرال و لائیك بخش سوم این خواسته كه «لائیسیته» است اساساً اهمیتی بیش از آن دو دیگر ندارد ولی برای قرار گرفتن در صف اول مبارزه با نظام اسلامی مناسب تر از آنهاست. دلایل این مناسبت بسیار است. اول فهرست وار از نظرشان بگذرانیم تا نوبت بررسی یك یكشان برسد. استفادهٌ درست از این شعار حكومت را در نشان دادن واكنش جداً دچار مشكل خواهد كرد؛ كاربردش میتواند به مقدار زیاد از اغتشاش فكری جلوگیری كند؛ بار معنائیش مناسب وضعیت ماست؛ بعد سیاسی آن بارز است و آخر از همه اینكه بیانگر تجربیاتی است كه بسیار به كار ما میاید. اگر خواست دمكراسی لیبرال و لائیك را به تیغ برایی تشبیه كنیم كه بر عمر نظام اسلامی نقطهٌ پایان خواهد نهاد، لائیسیته لبهٌ تیز این تیغ است.
لائیسیته شعار محوری مبارزه برای براندازی نظام اسلامی و برقراری دموکراسی لیبرال و لائیک در ایران
لطفا به دوستان خود بفرستید با تشکر
انقلاب برای برقراری دموکراسی لیبرال ولائیک درایران
پیروان دکتر مصدق و طرفداران دکتر رامین کامران از داخل ایران
براندازی نظام اسلامی: شعار لاییسیته
http://www.iranliberal.com/Maghaleh-ha/Ramin_Kamran/Barandazi.htm
مقاله های دکتر رامین کامران
http://www.iranliberal.com/Maghaleh-ha/Ramin_Kamran/List_R-K.htm
ضد ولایت فقیه ( براندازی حکومت اسلامی )
http://www.iranliberal.com/Barkamel.pdf
اگر مبارزه را جدی بگیریم و قصد كار اساسی داشته باشیم اول نكته ای كه باید مد نظر بگیریم این است كه هدف غایی چالش با نظام اسلامی «براندازی» این نظام است. برقراری دمكراسی لیبرال محتاج ساقط ساختن نظام اسلامی است نه اصلاح آن. تفاوت اصلاح و انقلاب در این است كه اولی چارچوب معینی را میپذیرد و در حوزهٌ آن عمل میكند در حالی كه هدف دومی اصلاً تغییر این چارچوب است. وسیع ترین چارچوبی كه حیات یك ملت را سامان میدهد نظام سیاسی است. نظام سیاسی خود آخرین تكیه گاه مجموعهٌ قوانین است و قانون اساسی بیان آن، به همین دلیل تغییر خودش به حكم قانون و در محدودهٌ قانون ممكن نیست، بر عكس تغییر قانون است كه در پی تغییر نظام سیاسی میاید و این تغییر در هر كجا و به هر ترتیب كه واقع شود شایستهٌ نام انقلاب است.
دگرگون کردن نظام سیاسی یك كشور امر خطیری است و محتاج برنامه ریزی و نیرو است. آنچه در کل این برنامه ریزی تعیین كننده است هدف است كه باقی مسائل هم باید تابع آن باشد. البته «بر همه كس واضح و مبرهن است» كه هدف وسیله را توجیه نمیكند ولی این را هم فراموش نكنیم كه هدف تنها معیار تعیین وسیله است و اگر ارتباط این دو را از قلم بیاندازیم به كلی فلج میشویم و از هر كاری بازمیمانیم. اگر بخواهیم به تناسب آن وسایلی كه در دست داریم دنبال هدف بگردیم قادر به انتخاب نخواهیم بود چون از هر وسیله میتوان برای رسیدن به اهداف گوناگون استفاده كرد. تعیین هدف قدم اول استراتژی است و گردآوری وسایل قدم دوم تا بعد نوبت به كاربرد آنها برسد.
برای سرنگون كردن حكومتهای توتالیتر از نوع حكومت اسلامی دو راه هست: یكی نابود كردنشان با جنگ مثل آلمان نازی؛ دیگر ساقط نمودنشان با فشار جامعه مانند شوروی. در مورد جمهوری اسلامی، علیرغم امیدهای باطلی كه برخی به آمریكا بسته اند، باید راه حل اول را منتفی فرض كرد. میماند دومی. در این صورت باید توجه داشت كه در ایران مردم فقط نیروی اصلی مبارزه نیستند بلکه نخستین داو مقابله با حكومت نیز به حساب میایند چون بی طرفی یا دخالتشان در نتیجهٌ بازی تعیین كننده است. بنابراین گردآوری نیرو در مبارزه با نظام اسلامی در درجهٌ اول معنای بسیج مردمی دارد و در بسیج مردمی قدم اول طرح شعار درست است.
شعار
شعار میباید درست و معقول و روشن باشد، ولی این سه شرط در عین لازم بودن كافی نیست. میدان كاربرد شعار میدان عمل است. شعار میباید كاربر باشد، هدف را به درستی و از جنبه ای كه باید مشخص كند، طرفهای دعوا را به درستی از هم متمایز سازد و به حریف امكان ندهد تا آنرا تصاحب نماید و به حساب خود بگذارد و در نهایت باید توان بسیج نیرو داشته باشد.
هیچ لازم نیست شعار حتماً به طور جامع و مانع هدف را بیان سازد. اگر كرد چه بهتر و گرنه این عیبش نیست. خاصیت شعار توجیه و تبیین نیست، خلاصه كردن و كارآیی است. محل استفاده از آن هم كلاس درس نیست میدان مبارزه است. در طلب دمكراسی لیبرال و لائیك بخش سوم این خواسته كه «لائیسیته» است اساساً اهمیتی بیش از آن دو دیگر ندارد ولی برای قرار گرفتن در صف اول مبارزه با نظام اسلامی مناسب تر از آنهاست. دلایل این مناسبت بسیار است. اول فهرست وار از نظرشان بگذرانیم تا نوبت بررسی یك یكشان برسد. استفادهٌ درست از این شعار حكومت را در نشان دادن واكنش جداً دچار مشكل خواهد كرد؛ كاربردش میتواند به مقدار زیاد از اغتشاش فكری جلوگیری كند؛ بار معنائیش مناسب وضعیت ماست؛ بعد سیاسی آن بارز است و آخر از همه اینكه بیانگر تجربیاتی است كه بسیار به كار ما میاید. اگر خواست دمكراسی لیبرال و لائیك را به تیغ برایی تشبیه كنیم كه بر عمر نظام اسلامی نقطهٌ پایان خواهد نهاد، لائیسیته لبهٌ تیز این تیغ است.