تأملاتی در آسیبشناسی فرهنگی «تصویر» ـ بخش اول
طلسم تصویر
19 Nov 2010
■ نیما
به جای مقدمه
این یادداشت کوتاه به جای مقدمه میآید که طبعاً باید پس از تکمیل متن نوشته شود. در مقدمهای که نوشته خواهد شد، محور اصلی ایضاح چند نکته خواهد بود: اول آنکه باید تفاوتهای بنیادین چارچوب پژوهشی طلسم تصویر: تأملاتی در آسیبشناسی فرهنگی “تصویر”، با آثار مهم بودریار از حیث فرم، محتوا و همچنین سمتگیری مسأله شناختی، تشریح شود. عجالتاً میتوان گفت که بودریار آثار خود را عمدتاً در زمینهای از مباحث نشانهشناختی و مطالعات رسانه مطرح کرده است. در حالی که پژوهش حاضر، خود را زیرشاخهای از اسطورهشناسی میداند. همچنین “طلسم تصویر” به تبع دلنگرانیهایی که نگارندهاش دارد، پیکان تحلیل خود را به سمت مسائل جامعه امروز ایران در عرصههای مختلف سیاسی و اجتماعی و فرهنگی نشانه رفته است، در حالی که بودریار نه اطلاعی از مسائل ایران داشته است و نه قطعاً دلمشغولی تحلیل آنها را.
نکته دوم آنکه باید تبیین شود که مفهوم “تصویر” در این نوشتار، با مفهوم “بازنماییهای جمعی” لوسین لوی ـ برول در اثر مشهورش کارکردهای ذهنی در جوامع عقب مانده قابل مقایسه است. اما در حالی که مفهوم کلیدی یکیست، لوی ـ برول با توسل به مفهوم “بازنمایی جمعی”، هم خود را مصروف توضیح کارکرد “تصویر” در جوامع بدوی کرده است و اهتمامی برای بررسی کارکرد “تصویر” در جوامع مدرن ننموده است. پژوهش حاضر سعی دارد کارکرد “تصویر” را در یک جامعه غیرابتدایی و در عصر مدرن بررسی کند.
نکته سوم آنکه باید معلوم شود که نوشته حاضر تا چه حد به لحاظ روششناسی فلسفی، متکی به فلسفه صورتهای سمبولیک ارنست کاسیرر و آثار رابرت لیفتون روانشناس است. در داخل متن نیز قسمت 6-3 این وابستگی تا حدی بیان شده است. در حالی که کاسیرر خود به آسیبشناسی بالینی آگاهی سمبولیک پرداخت، و لیفتون نیز کار او را با محور قرار دادن موضوعی دیگر پی گرفت، متن حاضر به آسیبشناسی فرهنگی آگاهی سمبولیک میپردازد. فصول آخر اسطوره دولت از نوشتههای متأخر کاسیرر، نیز باید زیر همین عنوان آسیبشناسی فرهنگی قرار داده شود. همین طور کتاب کاسیرر، صور سمبولیک و تاریخ اثر جان مایکل کرویز نیز نوعی آسیبشناسی فرهنگی آگاهی سمبولیک است. پژوهش حاضر سعی دارد فصلی دیگر زیر همین عنوان باشد که جای بسیاری برای اندیشیدن دارد.
تعریف تصویر:
1- 1- خانم و آقایی وارد یک خانه میشوند و شما میبینید که خانم – که نقش او را نیکول کیدمن بازی میکند – در حالی که زیپ پشت لباساش را به آرامی باز میکند به گوشهای میرود. آقا که پیداست شوهر یا دوست پسر ایشان است از این همه اشتیاق برای شروع معاشقه در بدو ورود به منزل متعجب و البته خوشحال میشود. اما درست در این لحظه خانم یک بطری نوشیدنی الکلی برمیدارد، درش را باز میکند و آمادهی نوشیدن میشود. اما پیش از نوشیدن به چهرهی متعجب – و اکنون کمی سرخوردهی – شریک جنسیاش نگاهی میاندازد و با لحنی که شما میتوانید حدس بزنید میگوید:
What did you expect!? [ چه انتظاری داشتی؟]
این یک آگهی تبلیغاتی در مورد مارک بخصوصی از نوشیدنیهای الکلی بود. پیام این آگهی تبلیغاتی این است: ما به شما نوشیدنیای میدهیم که اشتیاق به نوشیدن آن در شما از اشتیاق به درآغوش کشیدن شریک جنسی جذاباتان هم سبقت خواهد گرفت! بیگمان این آگهی تبلیغاتی بخشی از قدرت تأثیرگذاری خود را مدیون بازی هنرپیشهی مشهور و زیبای هالیوود، خانم کیدمن است. اما داستان کوتاهی که در این یک یا دو دقیقه توسط مجموعهای از این تصاویر روایت میشود، خود به اندازهی کافی هوشمندانه و اثرگذار هست که ماندگاری اثرش را در ذهن بیننده به صرف حضور خانم کیدمن تقلیل ندهیم. به هر حال، اجازه دهید کل این آگهی را حاوی یک “تصویر” بدانیم. درست است که این آگهی از مجموعهای از تصاویر که مسلسلوار کنار هم چیده شده، تشکیل شده است، اما مجموع این تصاویر به مثابهی یک کل اثرگذار است. وقتی بعدها به خاطرش میآوریم کلیتاش را در ذهن داریم به همراهی پیامی که ضمناً القاء کرده است. حتی لازم نیست این آگهی را خود شخصاً ببینیم، وقتی دوستی برایمان تعریف کند، این “تصویر” کمابیش همین اثر را میگذارد بدون آنکه آن تصاویر را دیده باشیم. اصرار من در استفاده از واژهی تصویر در گیومه، فقط این نیست که از آن یک اسم جمع ساخته باشم (: از این به بعد به جای تصاویر از شکل مفرد آن (تصویر) استفاده کنم) بلکه مقصود من از “تصویر” عصارهی یک تصویر واحد یا مجموعهای از تصاویر است که چیزی شبیه خاطره را میسازد، از این حیث که هر خاطرهای صرفنظر از آنکه منشأش چه بوده، اثر عاطفی ماندگاری در ذهن دارد و اکنون به منزلهی یک خاطره، یا یک “تصویر” در ذهن وجود دارد. بنابراین تعبیر “تصویرها”، نه غلط است و نه یک جمع الجمع است، بلکه خیلی ساده، جمع “تصویر” است.
1- 2- فرق “تصویر” در این معنا با تصویر در معنای متعارف و تحتالفظیاش دقیقاً در همین اثرگذاری ماندگار است. سازندگان یک آگهی تبلیغاتی تمام هم خود را مصروف این میکنند که در مدت زمان محدودی مجموعهای از تصاویر را کنار هم به نحوی بچینند که اثر آن تصاویر در زمان از بازهی زمانی محدودی که برای پخش در نظر گرفته شده، فراتر رود. باید بتوانند نوعی سرشت فراروی یا متعالی به تصاویر اعطا کنند. واژهی عربی “متعالی” با تداعیات مذهبیاش برای ما پارسی زبانان اینجا کاملاً مناسب است و امیدوارم سطور آینده بتواند نشان دهد که چرا این سرشت فراروندهی “تصاویر” دقیقاً مفهومی مذهبی دارد.
1- 3- اثر ماندگار “تصویر” را در مقایسه با تصویر با مثالی نشان میدهم: شما به فرض فیلم “عطر: داستان یک قاتل” را دیدهاید. فرض میکنیم که شما از فیلم ابداً خوشتان نیامده است؛ حتی درست متوجه داستان و یا مضمون آن نشدهاید. اما کاملاً محتمل است که یکی دو تصویر در کل جریان فیلم بر شما اثری ماندگار بگذارد. مثلاً صحنهای که بالدینی، عطرساز پاریسی، عطر ساختهی آن جوان کثیف و نامرتب را میبوید و آنچنان غرق لذت میشود که خود را در باغی مصفا و در محاصرهی گلها میبیند که در آن دختری زیبارو بر گونهاش بوسه میزند، ممکن است برای همیشه در خاطر شما بماند. مجموعه تصاویری که این صحنهی یک یا دو دقیقهای از فیلم را میسازند از مابقی تصاویر فیلم جدا میشوند، مابقی را به احتمال قوی بلافاصله از یاد بردهاید، اما این چند تصویر به خاطر معنا ویژهای که افاده کردهاند در خاطر شما میماند و همان نقشی را ایفاء میکند که عبارت ” اشهی لنا و اهلی من قبلة العذارا ” ] گواراتر و شیرینتر است برای ما از بوسهی زیبارویان [ در ذهن قدمای ما ایفاء میکرد. یعنی کل آن صحنه، همچون یک تمثیل میشود برای هر آنچه که لذتی فراتر از حد معمول میبخشد. پس اجازه دهید برای آسانی کار، از این به بعد، "تصویر" را بدون گیومه به کار ببریم. اما در این مجموعه نوشتار هر جا که سخن از تصویر باشد، مقصود همین معنای خاصیست که بر این واژه بار کردیم.
تأکید بر این نکته اهمیت دارد که ما انسانها دوست داریم تصویر بسازیم. ما بالطبع موجوداتی هستیم تصویرساز. به همین جهت نباید تصور کرد که حتماً شبکهی مخوفی پس پشت تصویرسازی از اشخاص و چیزها هست که برای منافع اقتصادی یا سیاسی، توطئهی طرح این تصویرسازیها را میریزد. این همیشه یک توطئه نیست. گاهی تصویرسازی اصلاً فاعل مشخصی ندارد
دامنهی تصویر:
2- 1- پیداست که تصاویر را فقط شرکتها برای فروش کالاهای خود نمیسازند. پشت تصاویر لزوماً منفعت اقتصادی یا حتی سیاسی در کار نیست. ممکن است یک کارگردان برای شخصیت محبوباش یک یا چند تصویر درست کند تا از او یک بت بسازد. شبیه کاری که کاستوریکا (Kusturica) کارگردان صرب در فیلم مارادونا(2008) برای این بازیکن جنجالی دنیای فوتبال کرد. این فیلم مملو از تصویرهایی از مارادوناست. از جمله این تصویر زیبا: مارادونا از ماشین پیاده میشود و میبیند که دو نوازنده ترانهای خطاب به او میخوانند با این ترجیع بند:
La vida es una tombola [ زندگی مثل یک بازی بختآزماییست]
De noche y de dia [ چه شباش چه روزش]
La vida es una tombola [ زندگی مثل یک بازی بختآزماییست]
Y arriba y arriba [ بدو (مارادونا) و بدو!]
اگر شما از این فیلم تنها همین چند دقیقهای را ببینید که این ترانه با زبان آهنگین اسپانیولی در آن اجرا میشود و مارادونا را که دست به جیب و متأثر به آن گوش میدهد که چگونه مردم آرزو میکنند که جای او باشند و چگونه از صمیم قلب او را با تمام اشتباههایش ستایش میکنند، آن وقت ممکن است زبان حالتان همین چند جملهای باشد که خانمی به شیوایی هر چه تمامتر نوشت:
جنگندگی و ناسازگاری از آنِ ما… در جهان بیرویا….همین یک تصویر کافیست برای آنکه دوستت بدارم مارادونای بینظیر … بگذار هرچه دلشان می خواهد بنویسند …تو ماندگاری… (میترا یوسفی)
این جمله پس از آنکه تیم فوتبال آرژانتین به مربیگری مارادونا در مقابل آلمان در جام جهانی 2010 با نتیجهای سنگین بازی را واگذار کرد نوشته شد. مارادونا در این جام نیز همچون گذشته “جنگنده و ناسازگار” ظاهر شد. او حتی کمی نسبت به بزرگان فوتبال بیادبی کرد و خبرگزاریها گزارش کردند که در مقابل هیاهوی شادی تماشاگران آلمانی نتوانست خویشتنداری کند و چند جملهای رو به آنها پرخاشگری کرد. اما ستایشی که مارادونا برای خود جلب کرده است، نه ارتباطی با نتایجی که در زمین فوتبال میگیرد دارد، نه ربط چندانی به فراز و نشیب زندگی شخصیاش نه کیفیت اخلاقی رفتارش. محبوبیت او به تصاویری مربوط میشود که از او وجود دارد و گاه تأثیر یک تصویر چنان است که همه چیز دیگر را تحتالشعاع قرار میدهد، حتی هشدارهای عدهای اخلاقگرا یا نکتهسنجیهای اهل فن در مورد اینکه او مربیگری نمیداند؛ اما « بگذار هر چه دلشان میخواهد بنویسند… تو ماندگاری… » و البته آنچه در واقع ماندگار است و از ماندگاری خود چیزکی به واقعیت مارادونا بخشیده است، تصویر مارادوناست نه خود او به معنای دقیق کلمه.
مقصود این نیست که نقش خود مارادونا در شکلگیری تصاویری که از او وجود دارد انکار شود. قطعاً او استعدادی برای تصویرسازی از خود بروز داده است. اما وقتی تصویرسازی از کسی یا چیزی شروع شود، رشتهی کار چندان در دست او باقی نمیماند. شاهد مدعا – در این مورد بخصوص – مقالهایست که روزنامه نگار آرژانتینی کارلوس مالبران (Carlos Malbrán) چند روز پیش از آغاز مسابقات نوشته است. عنوان این مقاله هست: “قهرمان! ممنونیم! نامهی سرگشاده به مارادونا در صورتی که آرژانتین پیروز نشد”. مالبران سعی میکند با بیان احساساتاش بگوید که چرا مارادونا حتی صرفنظر از نتیجهای که در جام جهانی خواهد گرفت، قهرمان میماند. او نوشتهی خود را با این جمله به پایان میبرد که: « ممنون که تو مارادونا هستی… ممنون قهرمان! » (منتشر شده در یونگهولت (jungewelt) به تاریخ: 03.07.2010 ). جملهی آخر میگوید که “مارادونا” هست، در ذهنها هست، چه خود او در میانهی زمین بازی باشد، چه در کنارهی آن، چه برده باشد، چه بازنده باشد، آنچه او هست، قبلاً شکلگرفته است؛ مثلاً در جایی مثل فیلم کاستوریکا که دو سال قبل از مسابقات جهانی 2010 ساخته شده بود، دقیقاً کنار آن دیواری که دو نوازنده برای او و خطاب به او نواختند. همان تصویر زیبا کافیست تا همه او را دوست بدارند.
2 – 2 – تأکید بر این نکته اهمیت دارد که ما انسانها دوست داریم تصویر بسازیم. ما بالطبع موجوداتی هستیم تصویرساز. به همین جهت نباید تصور کرد که حتماً شبکهی مخوفی پس پشت تصویرسازی از اشخاص و چیزها هست که برای منافع اقتصادی یا سیاسی، توطئهی طرح این تصویرسازیها را میریزد. این همیشه یک توطئه نیست. گاهی تصویرسازی اصلاً فاعل مشخصی ندارد! مثلاً به خیام نیشابوری فکر کنید! اطلاعات تاریخی ما از خیام، به عنوان شخصی که در جایی از زمین و مقطعی از زمان زندگی میکرده است نزدیک به صفر است. تنها چند ده رباعی وجود دارد که میتوانیم با اطمینان بگوییم سرودهی شخصی واقعی به نام خیام در گذشتهی تاریخی کشورمان بوده است. اما خیام آنچنان به ما نزدیک است که گویی همه او را میشناسیم. تصویری که ما از خیام داریم به وضوح تصاویر مینیاتوری مشهوریست که صادق هدایت در بوف کور گاهی به آن اشاره کرده است: پیرمردی که در یک دست جام شراب دارد و دست دیگرش را به دور انحنای کمر دختری زیبا انداخته است. غالباً این پیرمرد و دختر جوان در کنار رودخانهای، زیر درختی، جای مصفایی تصویر شدهاند. همه معنای این تصویر را میدانیم: دم را باید غنیمت شمرد، به دنبال گشودن رازهای هستی نباید رفت، « شراب باید خورد و در جوانی یک سایه راه باید رفت… و همین » . چه کسی این تصویر را ساخته است؟ به نظر میرسد که یک ملت در ساخته و پرداخته شدن این تصویر دخالت داشتهاند. همهی ما این تصویر را ساختهایم. همهی کسانی در طول تاریخ که سعی کردهاند رباعیاتی با مضامین مشابه رباعیات خیام واقعی بسرایند اما نه اسم خود، بلکه اسم خیام نیشابوری را پای اشعار سروده شده بگذارند. و همهی آن کسانی که تصاویر مینیاتوری از این دست کشیدهاند و پای آن یک یا چند رباعی منسوب به خیام را نوشتهاند. به این ترتیب ما از یک شخص تاریخی- واقعی، یک چهرهی اسطورهای- حقیقی ساختهایم. خیام یک اسطوره است که “چندان” واقعیت ندارد، یعنی به احتمال قوی، کاملاً و طابق النعل بالنعل بر واقعیت تاریخی خودش منبطق نمیشود، اما حقیقت دارد. چون در ذهن شخصی و آگاهی جمعی ما هست، و « در گوش دل » همهی ما نجوا میکند و برای ادامهی مسیر گاهی توصیهها و پیشنهادهایی دارد. باید قبول کرد که خیام حقیقی از خیام واقعی تأثیر بیشتری بر زندگی ما داشته و دارد.
2 – 3- تعریف ما از تصویر به ما اجازه میدهد که برایش مصادیقی بر مبنای مفهوم استعاری (و نه صرفاً مصادیقی برمبنای مفهوم تحتالفظی این واژه) پیدا کنیم. تاکنون منشأ تصاویر مورد بحث، تصاویر واقعی بودهاند: فیلمهای کوتاه تبلیغاتی، سینمایی یا مستند، مینیاتورها یا تابلوهای نقاشی… اما تصویر میتواند برخاسته از هیچ تصویری به معنای فنی یا تحتالفظی نباشد. مثلاً تصاویری که از پیشوایان دینی – به خصوص در سنت یهودیت و اسلام – موجود است (طبعاً) برخاسته از هیچ فیلم و عکس، (و حتی) هیچ تابلوی نقاشی یا شمایل قابل استنادی نیست. در سنت دینی یهودیت و اسلام اجازهی خلق این تصاویر به معنای تحتالفظی را نمیدادند؛ حرمت شرعی داشت. اما شکی نیست که انبوهی از تصاویر تأثیرگذار از انبیاء بنی اسرائیل در خلال داستانهای کتاب مقدس خلق شده بود. احتمالاً میتوان از این ایده دفاع کرد که منع شرعی ایجاد هر نوع مجسمه یا تابلوی نقاشی یا طرحی از خداوند و از انبیاء برای تقویت تصویر به معنای مورد نظر این نوشته بوده است. نفی تصویر به معنای لفظی کلمه قرار بوده در خدمت تقویت تصویری باشد که در ذهن عمل میکند. روحانیان متولی این دو سنت دینی نگران این بودهاند که آن تصویر موجود در ذهن به تصویری در خارج تقلیل پیدا کند. به همین جهت ابزاری که برای خلق تصویر مورد استفاده قرار میدادند خود بیشتر آوایی (vocal) و کلامی (verbal) بوده تا آنکه بصری (visual) باشد. از آنجا که مسیحیت در غالب اوقات تاریخی خود در این مورد بخصوص بیشتر بر پهلوی یونانی خود غلتید تا بر پهلوی عبرانی، لاجرم انبوهی از تصاویر به معنای لفظی کلمه از انبیاء بنی اسرائیل و حتی گاهی از خود خداوند (در هیأت پیرمردی با محاسن سپید بلند و عصای زرینی در دست) بر در و دیوار کلیساها یا بوم تابلوهای نقاشی خلق کرد. تصاویر اینجا از ذهن برون افتاد و بصری شد. اما در سنت اسلامی چنین نشد. معدودی تابلو یا شمایل از پیشوایان دینی وجود دارد که سندیت چندانی هم ندارند. مثل طرحی از پیغمبر اسلام در نوجوانی که گفته میشود همان راهب مسیحی مشهور کشید و یا یکی دوشمایلی که از امام اول شیعیان وجود دارد که (یکی از آنها) او را شمشیر به کمر بسته، در حالی که شیری پیش پایش زانو زده و فرشتهای (احتمالاً جبرئیل) پشت سر او ایستاده، نشان دادهاند. اما این دو سه تصویر به هیچ وجه اهمیت انبوهی از تصاویری را که متون نوشتاری حاوی آنها هستند ندارند. نقلهایی که در مورد امام علی، از خود او در نهجالبلاغه موجود است و یا از دیگران در روایات و احادیث هست مجموعاً تصویر ایشان را ساخته است. بر حسب این تصاویر کوچک، وقتی کنار هم قرار بگیرند، تصویری کلی به وجود میآید: ایشان مردی بوده است بسیار شجاع، نسبت به اجرای عدالت بسیار دقیق و حساس، با صفات مردانهی غالب در رفتار. این آخری مثلاً از جملات نکوهشگرانه یا (اگر بپذیرید) تحقیرآمیزی که در نهج البلاغه نسبت به زنان دارد، “درمیآید”، و ایشان را در طی قرون به نمادی از مردی و مردانگی ستوده شده در تقابل با زنانگی سرزنش شده مبدل میکند. یا تصویری را به خاطر آورید که در مجموعهی تلویزیونی امام علی برمبنای اسناد دینی از ایشان ارائه شد: وقتی امورات حکومتی به انجام رسید، چراغی را خاموش و چراغ دیگری را روشن کرد. چون اولی از روغن بیت المال میسوخت و دومی از روغنی که مایملک شخصی بود؛ یعنی هر چیز سر جای خودش. یا تصویر دیگری: وقتی امام علی به حکومت رسید، شخصی عامی را که ته چاه مشغول بیل زدن بود صدا کردند که هر چه سریعتر خود را به مقر حکومتی در کوفه برساند. چون او برای فرمانداری ناحیهای فراخوانده شده بود؛ یعنی افراد گمنام و عادی هم در حکومت شایستهسالار علی منصب و مقام گرفتند. تصاویر این مجموعهی تلویزیونی حاصل تصاویری بود که از متون مذهبی میآمدند.
2- 4- تعریف ما ایجاب میکند که تصاویر مندرج در آگهیهای تبلیغاتی، در فیلمهای سینمایی، در کنار تصاویری قرار بگیرند که ماهیت دینی دارند؛ آیا ما مجازیم از تصویر یک پیشوای دینی صحبت کنیم به همان معنایی که (مثلاً) از تصویر مارادونا سخن میگوییم!؟ چه چیز این جواز را به ما میدهد؟ مسلم این است که دامنهی تأثیر تصویر یک پیشوای دینی ابداً با دامنهی تأثیر تصویر یک قهرمان ورزشی یکی نیست. تصاویری که در تاریخ ادیان کارکرد داشتهاند، بسیار قویتر و تأثیرگذارتر بر زندگی انسانهایی بودهاند که زیر پرچم آن سنت دینی به سر میبردهاند. اما تفاوت در دامنهی تأثیر، تفاوت در دامنهی تعریف را موجب نمیشود. تصویر امام علی، با تصویر تختی نوعاً یکیست؛ اما البته از اولی نور تأثیری ساطع میشود که نور تأثیر دومی را تحت الشعاع قرار میدهد. تختی کشتیگیر، خود تحت تأثیر تصویری بوده که از مردانگی امام علی در محیط فرهنگی زندگیاش ارائه شده است. اگرچه تصویر خود او میتواند (از این حیث که نزدیکتر به زمان ماست) کمی ملموستر بر جوانان کشتیگیر امروز تأثیر بگذارد بدون آنکه به قوت تأثیر تصویر امام علی صدمهای بزند. سخن بر سر نوع تأثیر است، نه کمی و زیادی شدت تأثیر. حتی سخن بر سر محتوای تأثیر هم نیست. بر همین اساس تصویر مارادونا و تصویر تختی، و این هر دو با تصویر امام علی قابل مقایسهاند. یکی فوتبالیست است، یکی کشتیگیر و دیگری پیشوای دینی. این محتوای تصویر و تأثیر آن را متمایز میکند: یک تصویر تداعیکنندهی یک انسان است با همهی خطاها و پیروزیهایش، دومی فقط تداعیکنندهی جوانمردیست و سومی تداعیکنندهی عدالت و جنگ برای تحقق آن. شدت و ضعف تأثیر هم در هر یک متفاوت است: تختی را کشتیگیرهای ایرانی میشناسند، مارادونا را همهی فوتبال دوستهای دنیا، پیشوای اول شیعیان را علاوه بر مسلمانان عالم، همهی شیعیان راستین او برای بیش از هزار سال. اما در همهی این موارد نوع تأثیر یکسان است: ما با تصاویری روبه رو هستیم که از اشخاص تاریخی- واقعی به دست آمدهاند و تأثیری که از آن صحبت میکنیم دقیقاً از همین تصاویر ناشی شدهاست.
2- 5- بند بالا سعی میکند بیان کند که چگونه تصویر از چشمانداز مطلوب این نوشتار بر حسب تعریف، هم شامل تصویر ستارههای ورزشی میشود، هم ستارههای دنیای سینما، و هم پیشوایان دینی و معنوی و هم شامل تصویر چیزها و موقعیتها. اما این (به زعم ما) واقعیت را، با ارجاع به ذهنیتهایی که حامل این تصاویر هستند نیز میتوان نشان داد. گاهی این قبیل مقایسهها به صراحت در بیان شفاهی یا مکتوب مردم دیده میشود. آنها صریحاً (به طور مثال) مارادونا را یک اسطوره مینامند و او را با بزرگترین چهرههای تاریخ از جمله پیشوایان دینی تداعی میکنند. این کاریست که مثلاً آقای محمد خشنود در نوشتهاش به نام برای دیهگوی کبیر کرده است. ایشان به عنوان یک هوادار سرسخت مارادونا پس از گل سوم آلمان به آرژانتین دیگر نتوانست تحمل کند و (چنانکه خود مینویسد) برای قدم زدن به بیرون رفت. نوشتهی آقای خشنود به ما میگوید که بار این شکست سنگین تنها به دوش مارادوناست چرا که پس از بازی « دیگر ستارههای تیم دیگهگو میتوانستند با خیال آسوده و ساقهای سالم به باشگاهایشان برگردند و بهترین بازیهایشان را به نمایش بگذارند و پولش رابگیرند و دیگوی کبیر را با اشکهایش تنها بگذارند ». بنابراین او در پسزمینهی ذهنی آقای خشنود به مسیحی بدل میشود که یکتنه بار غمهای یک ملت در یک رقابت ورزشی بزرگ را متحمل میشود. نه تنها پسزمینهی آقای خشنود چنین مینماید بلکه او کاملاً آگاه است که مارادونا برای ملت خود یک اسطورهاست همپایهی مسیح، به همین جهت ایشان نوشتهی خود را با نقل آیهای از باب بیست و سوم انجیل لوقا میآغازد: « پدر آنها را ببخش! به کاری که میکنند واقف نیستند! » این در واقع جملهایست که می بایست اکنون از زبان مارادونا شنیده شود در مورد آلمانیهایی که با این بازی مقتدرانه، سنگهای تحقیر به پیکر کسی زدهاند که « خدا از دستان او بر مردمش دست نوازش کشیده است ». اظهاراتی این چنین معلوم میسازد که چشماندازی که در این نوشته اتخاذ شده است یک دیدگاه دلبخواهی بیاهمیت نیست. در روح ما پایگاهی وجود دارد که اگر در آن بایستیم دور سر همهی بزرگان تاریخ، از هر صنف و ردهای که باشند هالهی نوری خواهیم دید. اینجا به تعبیر سهراب « فوارهی جاوید اساطیر زمین » قرار دارد که اگر بخواهیم در چگونگی قواعد ظهور این اساطیر پژوهش کنیم باید خود را به آنجا برسانیم و از این پایگاه به قضایا بنگریم.

کلیدواژه ها: آسیبشناسی, تصویر, نیما |

سلام،
اول از همه ممنونم که این متن رو برام فرستادی. سه بار خوندمش تا بتونم چند کلمه یی برات بنویسم.
به نظر من این نوشته با دورنمایی که براش تعریف کردی می تونه مقدمه یی باشه برای بررسی کارکرد تصویر در جامعه ابتدایی در عصر مدرن که این مسئله چندان به وضوح در نوشته تو به چالش کشیده نشده و روش بحث نشده.
دوم این که تعریف من از تصویر یک خورده با تعریف تو فرق داره. تعریف من مال خودمه و خوش حال می شم که روش بحث کنیم. من تصویر رو محدود به موارد visual نمی دونم بلکه بو، صدا و سایر مدرکات می تونن تصویر به وجود بیارن. تصویر نهایی که می تونه بخش بصری هم داشته باشه، شامل تمام این مدرکات می شه.
پیاژه در کتاب شکل گیری نماد در کودکان دو رفتار رو در جهت رشد فکری کودک تعریف می کنه یکی این که کودک می خواد دنیای اطراف رو با خودش منطبق کنه که می شه همسان سازی و اون یکی این که می خواد خودشو با دنیای اطراف منطبق کنه که می شه همسازی. پیاژه می گه که همسان سازی به بازی گرایش داره و همسازی به تقلید. به نظر من همسان سازی نقش مهمی در ویرایش تصویر داره. یعنی تصویر ممکنه اساساً با اون چیزی که هست فرق کنه اما همسان سازی باعث می شه که اون شبیه الگوهای ذهنی ما می شه. اگه دوست داری درباره ش بحث کنیم.
درود بر نوید
ممنونم که سه بار نوشته ی منو خوندی. اما نمی دونم که چرا تعریف خودت از تصویر رو با تعریف من متفاوت دونستی صرفاً به این خاطر که برحسب تعریف تو، تصویر منحصر در تصاویر بصری نیست! من صریحاً در بند دوم قسمت سوم، وقتی به مفهوم استعاری تصویر اشاره کردم، مقصودم همین بود که خواننده، تصویر رو فقط در معنای بصری اش در نظر نگیره و حتی مثال زدم که “تصویر” می تونه آوایی (vocal) و کلامی (verbal) هم باشه!
اشاره ات به پیاژه و مفهوم همسان سازی اش کاملاً به- جاست. تصویر در تحلیل نهایی حاصل کیفیتی در شناخت بشر از پیرامونش هست که پیاژه تحت عنوان ego-centrism در روانشناسی کودک برجسته اش می کنه. یعنی شناختی که مبتنی بر تصویر هست، میل به انطباق موضوع شناخت با مقتضیات اگزیستانس آدمی داره، و تمهید یا سازوکاری برای دستیابی به شناخت عینی نمی شناسه… رد پای من- محوری در شناخت مبتنی بر تصویر همه جا به یک اندازه عیان نیست، ولی گاهی در سطح اندیشه ی اسطوره ای- دینی علنی می شه
شاید چون انتظار داشتم که صریحاً ذکر کنی که تعریف ت از تصویر به بازتاب تمام مدرکات حسی برمی گرده ولی تصاویر کلامی بیان کننده ی این وسعت نیست. مثلاً اگر از همان داستان عطر استفاده می کردی و ایجاد تصویر توسط بو رو به دلیل این که بو بخشی از تصویر بهشت است می گفتی خیلی به تر بود به نظر من.