معنای گرایش به خشونت عریان در دولت ولایی
در شهرخدای خامنهای، شهروندان به «اوباش» تبدیل میشوند
16 Nov 2010
■ مهدی جامی
مدتی است درباره مدل ایدهآل جامعه از نظر رهبر ایران فکر میکنم و یادداشت بر میدارم. این اولین بررسی است در شناخت این مدل که من آن را «شهرخدای خامنهای» میخوانم.
در یک سال و نیم گذشته میزان خشونت به نحو بیسابقهای در ایران بالا رفته است. در واقع شوک پس از انتخابات 88 شوک خشونت بود. به نظرم دوران تازهای که شروع شده بود مطلع متناسب خود را داشت: با قهر آغاز کن. قهر همنشین غلبه است. ایران تحت مدیریت مستقیم و شخصی و کیش رهبرپرستی جدید، ایرانی است خشن. چرا؟
در مرور خشونتهای دولتی که به جامعه هم تسری پیدا کرده است میبینیم هر قدر از خشونت به معنای سرکوب عریان کاسته میشود، بر انواع خشونتهای دیگر افزوده میشود. پشت این گرایش به خشونت عریان، آمیزهای از دست کم دو عامل، تغییر سیاسی و تغییر اجتماعی، قابل مشاهده است. پیش از اینکه وارد تحلیل این روند تازه شوم، اجازه بدهید مروری بر نمونهها بکنیم تا مساله را بهتر بشناسیم.
تازهترین نمونههای بارز خشونت عریان در حوزه امنیت فردی و اجتماعی رخ داده است: اولی «جنایت میدان کاج» در سعادت آباد تهران است. تقریبا همزمان درگیری تماشاچیان فوتبال را روی رسانههای خرد و کلان شهرخدا دیدیم؛ چنانکه گزارش شد در یک مراسم رسمی اختتامیه در حضور یکی از مقامات محلی ارشاد، درگیری فیزیکی صورت گرفته و یک هنرمند هم مجروح شده است. این خشونت را وبلاگنویسان به عنوان شهروندان حساس به خبر زودتر و بیشتر از دیگران مورد توجه قرار داده و تحلیل کردهاند. مثلا سمیه توحیدلو نوشت: «جایی نبود که از درگیری خیابانی و چاقوکشی میدان کاج ننویسد. موبایلها هم همه حاضر بودند برای ثبت واقعه. همان شب بود یا شب بعدش که درگیریهای تماشاچیان فوتبال به شکل تصویری مخابره شد و خط سرخی دور چاقوی جوان ِ هوادار توی چشم میزد. اما خیلی فرقی نمیکند که در خیابان دعوای ناموس باشد یا در استادیوم دعوای تعصب، وقتی خبر چاقوکشی در یک تئاتر را میخوانی. این یعنی خشونت ِعریانی که از خیابان، از ورزش و از سطح عام به فرهنگ و سطوح خاص رسیده است.»
مجازات حداکثری روشی متناسب با حداکثر بیگانگی از جامعه و بیگانهسازی شهروندان از حاکمیت است. حاکمیت به این ترتیب هیچ پیوندی میان خود با مردم نمیبیند. او هست تا مجازات کند و مردم هستند تا پیروی بی چون و چرا کنند یا به صف اوباش بپیوندند
آینده نیوز نوشته بود: اختتامیه بیست و دومین جشنواره تئاتر استانی كهگیلویه و بویراحمد در یاسوج در حضور معاون هنری وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی به اغتشاش، درگیری فیزیكی و مجروح شدن یكی از هنرمندان منجر شد.
شرق وحشی و استعمار اسلامی
تحلیلهای مختلفی مطرح شده است. در یکی از کامنتهای گودری خواندم که خبرهای حوادث خشونتآمیز بیشتر منعکس میشود تا توجیهی باشد برای عزم پلیس و ژنرالهای نظام در اعمال بیشتر و عریانتر خشونت برنامهریزی شده. در عمل این گرایش به خشونت پلیس را همه تجربه کردهایم یا دیده و شنیدهایم. این مشخصه حوادث سال 88 بود. اما فقط به عنوان آغاز یک روند؛ بهنام قلی پور نوشته است: «پلیسی که در به کار بردن سلاح محدودیتهای بسیاری دارد، حالا در کمتر از ۱۲ ساعت، دو مظنون را در خیابانهای تهران مثل آبخوردن از پای در میآورد. پلیس روز یکشنبه در غرب تهران به سرنشینان خودرویی شلیک میکند، در نتیجه این تیراندازی یک نفر کشته میشود. (+) پلیس بامداد دوشنبه نیز در محله مجیدیه تهران به سوی «سه متهم فراری» شلیک میکند و منجر به از پای درآمدن یکی از آنها میشود. (+)»
بهنام در یادداشتی دیگر از رواج غیرمستقیم خشونت و ارائه تصویر خشن از جامعه ایرانی یاد میکند: «انتشار گسترده فیلمی از زندهزنده سوختن چند سرنشین خودرویی در یکی از جادههای کشور، نمایش عمومی قتل جوانی در سعادتآباد در مقابل دیدگان مردم و پلیس و این آخری تصویری از صحنه چاقوکشی در استادیوم فوتبال آبادان، طی کمتر از ۶۰ روز اقدامی عجیب و غریب و غیرقابل فهم است.» اینها همه میتواند موید این باشد که پلیس به عنوان نماینده ژنرالهای حاکم، عامدانه در پی ارائه تصویری از جامعه ایران است که فقط با خشونت عریان میشود مهارش کرد و مدیریتاش کرد.
در این مدل، راهبران ایران همچون استعمارگران کلاسیک فکر میکنند بر کشوری وحشی حکومت میکنند و خود را در نقش اربابان و هدایتگران به سوی پیشرفت و عمران میبینند. آنها با مردم خود چونان بیگانگان قبیلههای دور رفتار میکنند. بر خلاف تصور عمومی مدل آنها از امامت صدر اسلامی نمیآید. از تاریخ حکمرانی استعمارگران میآید. آنها شبیه «کسانی»اند که ادعا میکنند دارند با «آنها» میجنگند. این گرایش به خشونت عریان، مرحلهای جدید از رفتار با شهروندان در نظام اسلامی است.
اوباشسازی از ملت
میتوان مشاهده کرد که زبان و بیان دستگاههای نظمبخشی به جامعه رو به خشونت و تندی و مباحسازی خشونت افراطی دارد. آنها گویی برای پیش راندن جامعه در مسیر عمران و مهندسی اجتماعی مطلوب خود تنها یک مسیر و یک زبان میشناسند: به رسمیت شناختن بیگانگی مردمان کثیر از نیات و اهداف بلند و ضروری رهبران؛ و ناچار مهار این بیگانگی از راه توسعه زور. ساجدینیا رئیس پلیس تهران میخواهد اراذل و اوباش محارب شناخته شوند: رئیس پلیس تهران بزرگ برای توجیه درخواست خود میگوید: «عربدهكشی»، «بدمستی» و «استفاده از سلاحهای گرم و سرد» از جمله مواردی هستند كه منجر به اطلاق صفت «اراذل و اوباش» به افراد میشود. و به نظر او همین کافی است که این افراد محارب باشند.
دستگاه پلیس فعلا و تا محارب شدن همه اوباش، در نظر دارد که اوباش را به اردوگاههای کار اجباری بفرستد. تصویری که این شیوه به ذهن ما منتقل میکند جامعهای است که باید از طریق کار اجباری تصفیه شود، هم تصفیه روحی و هم تصفیه فیزیکی. «کار اجباری» تعبیر متناسبی از ذهن مدیران نظام اسلامی برای ساختن یک «جامعه اجباری» است.
از این منظر، محارب نامیدن این افراد در واقع انتخاب «راهحل نهایی» است: حداکثری کردن روش مجازات. قوه قضا هم دیگر شرم و حیا و پنهانکاری و دوزبانگی را کنار میگذارد و رسما از افتخار به قطع دست سخن میگوید: معاون قوه میگوید به قطع دست افتخار میکنیم. «قطع دست براساس حدود الهی است و از افتخارات ماست.»
عملا هم اخبار اجرای حکم قطع دست متعدد شده است. اما پیدا ست که حداکثری کردن خشونت به سارقان و اوباش و محاربان منحصر نمیماند. این گرایش به راه حل نهایی یک گرایش عام در نظام ولایی پس از انتخابات است و حاکی از تجدیدنظر در نظام مراقبه و مجازات شهروندان برای رسیدن به مدل شهرخدا ست. در شهرخدا هر کس از دایره حکومت حداکثری بیرون رفت با اوباش فرقی ندارد. مثلا این خبر را در نظر بگیرید که رئیس اتحادیه طلا و جواهر گفته است: «هیچ طلافروشی حق تعطیل کردن واحد خود را در اعتراض به اجرای قانون مالیات بر ارزش افزوده ندارد و چنانچه واحدی اخلال کند مجوز فعالیتش را باطل میکنیم.»
مجازات حداکثری
در واقع، اعتراض شما به عنوان شهروند قرار است با مجازات پاسخ داده شود و آن هم نه مجازات معمولی بلکه حداکثری. این گسترش همان روشی است که سالهاست در قبال مطبوعات و اهالی رسانه به کار میرود. یعنی نخستین بیگانهشدگان از نظام ولایی. در قبال این بیگانگان که رسما «پایگاه دشمنان» خوانده شدند، هر نوع خطایی یک جواب ثابت و حداکثری داشته است: توقیف رسانه و از دست دادن کار و از بین رفتن زحمات در بنیان نهادن موسسه و جذب و پرورش همکاران و یافتن مخاطبان. برگشتن به وضعیت صفر. نوعی مصادره و خاکسترنشین کردن. تا همانطور که قطع دست «اسباب عبرت» است، باقی مجازاتها چنان سنگین باشد که به همان اندازه اسباب عبرت فراهم کنند.
کاربری در گودر شرحی مینویسد از تذکر ماموران به حجاب خانمی در داخل یک داروخانه که با اعتراض داروخانهدار مواجه میشود. اینجا هم جواب همان است؛ مشت آهنین در مقابل اعتراض: «کم کم نمایندههای خدا شدن ده دوازده نفر ریشوی لباس شخصی که همشون قصد داشتن من رو مجاب کنن که حق دارن اونجا به مردم تذکر بدن. آخرش من گفتم باشه حق دارین دیگه … یه ابلاغ بنویسین برای یکی که خانم فلانی هر روز از ساعت فلان تا فلان میتونه در این محل به خانمها تذکر حجاب بده بفرستین ابلاغ رو برای من تا بذارم بیاین تو به مراجعین گیر بدین. خب فکر میکنین چی شد؟ گفتن شما مانع اجرای حکم قضایی میشین دادستان باید در مورد لغو پروانه شما تصمیم بگیره.»
البته در شهرخدا فقط محل کسب نیست که میتواند توقیف شود و یا تعطیل شود. محل زندگی هم همان حکم را دارد و فرقی میان آنها نیست. مثلا دادستان عمومی و انقلاب شهرستان زرند اعلام کرده است که منازل افرادی که مبادرت به توزیع و فروش مواد مخدر میکنند پس از پلمب به نفع دولت ضبط میشود.
مجازات حداکثری روشی متناسب با حداکثر بیگانگی از جامعه و بیگانهسازی شهروندان از حاکمیت است. حاکمیت به این ترتیب هیچ پیوندی میان خود با مردم نمیبیند. او هست تا مجازات کند و مردم هستند تا پیروی بی چون و چرا کنند یا به صف اوباش بپیوندند.
خطای ساده، مجازات مرگ
مساله روزافزون شدن خشونت تنها به امور حسبیه و قضائیه محدود نمیشود. در خبرها میخوانیم که «تنبیه بدنی یک دانشآموز در مدرسهای در چابهار به مرگ او انجامید. دانشآموز کلاس سوم مدرسه راهنمايی در چابهار به علت نياوردن کتاب درسی مورد مواخذه معلمش قرار گرفته و معلم عصبانی با گوشه کتاب به سر او زده است.» نتیجه = مرگ برای یک خطای ساده. مدرسه همان روش دولت را پی میگیرد.
طاهره پژوهش عضو هيات مديره انجمن حمايت از حقوق كودكان ميگويد: «تنبيه بدني، رواني و تحقير دانشآموزان در مدارس نه تنها ريشهكن نشده بلكه به دليل عدم نظارت جدی از سوي مسئولين آموزش و پرورش، در حال تبديل شدن به يك رويه است.» دوباره بخوانیم: در حال تبدیل شدن به یک رویه است. پس موضوع جدی و جدید است. در واقع در تاریخ بیست ساله اخیر احیای این سطح از خشونت بیمهار جدید است. سوال پرسیدنی این است که این روشها داشت میمرد، چرا دوباره زنده شده است؟
خشونت عریان امروز در زبان و رفتار و قضاوت و سیاست ایران با شهروندان و جهان ناشی از حذف عمدی گروههای وابسته به طبقه متوسط جامعه شهرنشین و دلبسته به آرمانهای سرکوب شده در این سی ساله است که اکثریت و کارآمدی و نوخواهی خود را چند بار به روشنی نشان دادهاند
نوعی مافیابازی و افراطیگری در روشهای ارعاب مردم از سوی دولت در مدل مطلوب آقای خامنهای کاملا قابل مشاهده است و مکرر گزارش میشود. محمد امین هادوی فرزند اولین دادستان انقلاب روز جمعه ۲۳ مهر از سوی ماموران امنیتی بازداشت میشود و به مکان نامعلومی انتقال مییابد. سهشنبه ۲۴ آبان نیز شفیق هادوی فرزند همان محمد امین هادوی و نوه نخستین دادستان انقلاب بازداشت میشود. دادستان اول انقلاب بر میآشوبد و پس از سالها سکوت ادعانامهای بر ضد این شیوه از رفتار با شهروندان شهرخدا مینویسد و در آن میگوید: «مگر وزارت اطلاعات ارگان رسمی نیست؟ چرا اقدام به دستگیری دزدکی میکنند و هیچ اطلاعی به کسانش نمیدهند؟ هویت زندانیان گوانتانامو و ابوغریب مشخص بود ولی در اینجا معلوم نیست چه کسی میگیرد، چرا میگیرد و به کجا میبرد. آیا بازداشتکنندگان مامور رسمی هستند یا شیادان؟» این عدم پاسخگویی و بیقانونی و رعایت نکردن کمترین حرمت برای شهروندان هم مساله بیگانگی و بیگانهسازی را تایید میکند.
در یک نمونه دیگر، محمدحسن رحیمیان نماینده خامنهای در بنیاد شهید از خانوادههای شهدا و ایثارگران میخواهد خانه سینما را که به نظرش «خانه فساد» است بر سر افراد آن خراب کنند. او طوری سخن میگوید که انگار اهل سینما کمترین حقی از حقوق مدنی ندارند و رعایت هیچ حرمت و قانونی در حق ایشان روا نیست. رحیمیان گفته است: «سخنان مطرح شده در آن جشن کثیف {جشن چهاردهم خانه سینما} دل خانواده شهدا را به درد آورد و لازم است که ایثارگران کشور در مقابل این عمل ناپسند موضعگیری خود را اعلام کنند. لازم است خانواده شهدا و ایثارگران در مقابل این حرکت به هر ترتیبی بایستند و این خانه فساد را بر سر آن افراد خراب کنند.»
از این صریحتر نمیشود بخشی از جامعه را بر ضد بخشی دیگر از همان جامعه که علیالقاعده باید تحت رعایت دولت اسلامی باشد، بسیج کرد. آنهم با حداکثر مطرود سازی و تعیین مجازات برای فقط برگزاری یک جشن که در آن حرفهایی زده شده که پسند ماموران و مقامات نبوده است. میبینید که راه وسط وجود ندارد. شما یا باید خفه شوید و زبان به کام بگیرید و یا اگر حرف زدید و مورد پسند نبود، کانون گردهماییتان را بر سرتان میتوان آوار کرد. این منطق هیچ به منطق اداره جامعه بر مبنای حق و قانون نمیخورد. این اسکات به ارعاب است. این زبان اشغالگران است. این زبان فاشگوی فاصله عظیمی است که اهل دولت میان خود و بخشهای پرتکاپوی جامعه میبینند. این خشونت عریان و زبان حذف بی بر و برگرد است.
همه راهها به زور باز میشود
مساله به این ترتیب یک مورد و دو مورد نیست. ما با نظام تازهای از درک «دیگری» بر پایه مطرودسازی روبرو هستیم. با نظام مجازاتی متناسب با مدل شهرخدای آقای خامنهای. با گفتار سیاسی و مدیریتی همه جانبهای روبرو هستیم که در اثر آن همه راههای شهرخدا به زور و مامور باز میشود. حتی اگر کشیدن راهی به بهانه تسهیل ترافیک باشد: «به مبارکی و میمنت و به دست توانمند چماق بدستان و ماموران گارد مسلح بندر نوشهر، صبح امروز بیش از ۲۰۰ مامور، مسلحانه به باغ گیاهشناسی نوشهر یورش بردند تا این لکه ننگ علمی، تحقیقاتی را که مانع راهسازی شده بود و گنجینهای از گیاهان ارزشمند از چهارگوشه دنیا و ایران را درخود جای داده بود، برای همیشه از تارک ایران پاک کنند (این خبر و این یکی را بخوانید).
من پیش از این در نوشتاری از شباهت جستن نظام اسلامی با رفتار اسرائیل سخن گفته بودم. جمهوری اسلامی در سالهای اخیر باطن مطرودساز و بیگانهپرداز خود را کاملا آشکار کرده و هر نوع پردهپوشی را کنار گذاشته است. این نظامی است که برخلاف اسرائیل که با فلسطینیان میستیزد با ملت خود دشمنی میکند: «نظام ولایی ایران تنها کسانی از ایرانیان را به رسمیت میشناسد که شیعه و پیرو ولایت سیاسی او باشند. باقی هر که باشد از سنی و زرتشتی و بهایی و صوفی و یهودی و ارمنی و سکولار و مستقل در شمار ملت شمرده نمیشوند. این را بارها مقامات ایرانی گفتهاند که مثلا معترضان جزو ملت نیستند!» طبعا وقتی جزو ملت نباشید و دشمن شمرده شوید راه رفتار با شما زور است.
تحلیل بر اساس مدل اخلاقی
بیاییم بر سر تحلیل. سمیه مینویسد: «بحران را نه لزوما دولت میسازد و نه نهادهای رسمی. بحران از دل خواستههای ما و خواستههای جامعه برمیخیزد. بحران از دل توقعات فزاینده است که درست میشود. بحران از دل محرومیتهای نسبی است که سر باز میکند. حتی ممکن است یک تصمیم درست دولتی، بخاطر ارتباطگیری نادقیق و ناصحیح با مخاطبانش تبدیل به بحران شود. اتفاق امروز ِ جامعه ما، خشونت ِعریان ِشهر و دیار ما نیاز به بررسی دارد. خطر بالا زده است و به بیخ گوشمان رسیده. حتی اگر منشاء تمام این بحرانها دستگاههای دولتی نباشند، بدون شک از مهمترین درمانکنندگان و تاثیرگذاران برای حل آن همین دولتها هستند. پس آقایان حواسشان به خیابانها و چاقوهای درغلاف آدمهای نامطمئن شهر باشد.»
به نظر من سمیه در تحلیل خود همچنان از مدلی کهنه استفاده میکند که مثلا ده سال پیش هم میشد از آن استفاده کرد یا در تحلیل بحران خشونت در اندونزی هم میشود آن را درست دانست. اما در ایران اتفاق مهمی افتاده است. آن اتفاق چیست؟ تا این را روشن نکنیم و مدل تازه اجتماعی را از منظر دولت اسلامی نبینیم تحلیل ما مطابق با واقع نخواهد بود.
مشکلی که در تحلیل آرمان امیری هم دیده میشود. او در مجمع دیوانگان مینویسد: «جامعه امروزی ایران را تا چه حد میتوان یک جامعه مدنی قلمداد کرد؟ و رفتار شهروندان آن را تا چه میزان میتوان برخوردار از فرهنگ رشد یافته مدنی دانست؟ من اینجا پاسخی برای این پرسشها ندارم. در واقع این روزها خودم بیش از هر چیز دیگر در جست و جوی این پاسخها هستم. به گمانم از هر دو جنبه نشانههای مثبت و یا منفی میتوان یافت. از یک سو به خاطر داریم که رفتار اکثریت معترضان پس از کودتا بسیار رشدیافتهتر از آن بود که شاید خوشبینترین افراد هم انتظارش را داشتند. صحنههایی که معترضین آسیب دیده تلاش میکردند تا از اعمال خشونت متقابل مردم جلوگیری کنند بارها و بارها دیده شده است. اما از سوی دیگر دقت در برخی ریزهکاریهای فرهنگ اجتماعی ایرانیان نشانههای چندان امیدوار کنندهای به دست نمیدهد. احترام به قوانین سادهای نظیر راهنمایی و رانندگی و یا رعایت حق تقدم دیگران در انواع و اقسام صفهایی که هر روز شکل میگیرند و در نهایت خشونتهایی از جنس آنچه هفته گذشته رخ داد و در یادداشت خانم توحیدلو به خوبی به آنها اشاره شده است.»
خطای روشی آرمان در این است که میان رفتار دولت اسلامی و خشونتهای شهروندان یا رفتار معترضان سبز تفاوتی نمیگذارد. این همان نیست. خشونتهای شهروندی در یک ساختار سیاسی بالنسبه سالم که عمدا به تنشآفرینی نپردازد قابل مهار کردن است. اما خشونت منبعث از دولت و متکی به ایدئولوژی مطرودسازی امری کاملا متمایز است.
تحلیل نقشگرا ـ ساختاری
راه حل مساله این است که ما باید نخست خشونتها و بیقانونیهایی را که در سپهر عمومی فرهنگ ایران اتفاق می افتد از شمار خشونتهای دولتی و رواج یافته از سوی دولت و دمیده شده از سوی مقامات جدا کنیم. آنچه من در این نوشتار به آن اشاره آوردم از خشونتهای دسته دوم است. فوتبال مثلا همیشه با خشونتهایی همراه بوده است. اما در آن دمیده نشده و به آن میدان و تریبون و تصویر داده نشده است. نقش کاهلی پلیس در مقابله با جنایت میدان کاج چیزی عادی نیست. امری تازه است. و همینطور روندهای تازه در خیابان و مدرسه و اماکن عمومی. باید از خود بپرسیم چه چیزی بود که تصویر دیگری از جامعه ایران میداد و امروز نیست؟ چه چیزی امید به بهبود اوضاع را ایجاد کرده بود و حال غایب است؟
جامعه ایران در سالهای پس از اصلاحات عقبگرد نکرده و عوض نشده است. یعنی در دوره احمدینژاد جامعه به سمت قهقرا نرفته است. این همان جامعهای است که به اصلاحات رای داد و از آن پشتیبانی کرد و دهها رسانه تازه تولید کرد و فرهنگ تازهای از نسل تازهای به ایران و جهان ارائه کرد. این همان جامعهای است که سال گذشته از تظاهرات باشکوهاش در سکوت محافظت کرد. این جامعه الان کجا ست؟ هنوز همانجاست. اما دیگر در ساختن تصویر ایران و امروز و آینده ایران مشارکت موثر ندارد. به جبر و عنف از مشارکت بازمانده است.
از منظر نقشگرایانه، روزافزون شدن خشونت و عریان شدن آن و فراگیر شدن آن در دستگاه دولت یک معنا بیشتر ندارد: نیروهایی که مهار کننده خشونت بودهاند حذف شدهاند، کنار رفتهاند، کنار زده شدهاند، کنار گذاشته شدهاند. در واقع خشونت جاری که هر روز بیان و زبان و صورتهای تازهای پیدا میکند ناشی از این است که نیروی مدنی مسالمتجو از صحنه غایب است. نه اینکه نباشد. البته بسیاری از افراد موثر و مدیران بامنش و محتاط و جهاننگر اکنون یا در زنداناند و یا اخراج شدهاند یا از کشور بیرون رفتهاند. اما این غیبت صرفا فیزیکی نیست. غیبت گفتمانی و ساختاری است. مدیریتها و سطوح کارشناسی از توان انسانی تهی شده است. آنها که میتوانند موثر باشند اجازه کار و فعالیت و مشورت و طرحافکنی و ساماندهی ندارند. این خشونت همان است که در کوزه نیروهای اقلیت و حاشیهنشین (به همه معانی) نهفته بوده است. این خشونت تا امروز کمابیش مهار میشد چون ساختارها هنوز کار میکرد و مدیرانی بر سر کار بودند که دل به این خشونت نمیدادند. نیروهای اجتماعی حمایت کننده آن مدیران نمیپسندیدند که آنها آلوده این سطح از خشونت شوند. امروز حاکمیت در اختیار نیروهایی است که زمانی صرفا به عنوان حاشیه حضور داشتند. فقط اجتماعات را به هم میزدند. بودند اما گم بودند. در مناصب و کرسیهای تصمیمگیری نبودند.
امروز جامعه مدنی فلج شده است و حامیاناش از دستگاه حاکم حذف شدهاند. آن مدیران و کارشناسان و وکیلان و وزیران و سفیران و طراحان و معماران که دلی با مدنیت و پیشرفت و رواداری و مردم داری داشتند، دیگر نیستند یا اگر هستند به حاشیه رانده شدهاند. و آن حاشیه جامعه ایران که نقش پارازیت بازی میکرد به یمن طراحی آقای خامنهای به متن امده است و میداندار شده است.
خشونت جاری ناشی از این مدل تازه اجتماعی است که آقای خامنهای تداوم قدرت خود را در تحکیم آن میبیند و اعضای آن را به خدای خود نزدیکتر میشناسد. خشونت تازه ناشی از شدت گرفتن مبارزه رهبر ایران از سوی خدا با تجددخواهان و نوگرایان و تحولطلبان است و کانونهای اجتماعی و تشکیلاتی آنها را قربتا الیالله نابود و ناچیز میکند (فقط کافی است به سرنوشت همان خانه سینما در دوره اصلاحات و امروز و فردایش نظر کنید). خشونت عریان امروز در زبان و رفتار و قضاوت و سیاست ایران با شهروندان و جهان ناشی از حذف عمدی گروههای وابسته به طبقه متوسط جامعه شهرنشین و دلبسته به آرمانهای سرکوب شده در این سی ساله است که اکثریت و کارآمدی و نوخواهی خود را چند بار به روشنی نشان دادهاند. آرمانهایی که محور آن حق زندگی آزاد و قانونی و خالی از تجاوز و دستاندازی دولت قهار و بیمهار است. این خشونت خدای خامنهای برای بنا نهادن مدینهای است که رهبر در آن به نمایندگی از خدا پرستیده میشود و تنها او ست که راه نجات را میداند. و همین او را مجاز میکند که هر مخالفی را از سر راه بردارد. زبان خدای خامنهای زبان اقلیتی است که میخواهد به زور ما را به تمدن بزرگ اسلامی برساند. همان که نصرالله تشخیص داده است؛ یعنی الحضاره الاسلامیه به قرائت امام خامنه ای. زبان عربی شده سوسیالیستهایی که زمانی به روسی حرف میزدند و آرمان جامعه پرولتاریایی را در سر میپروراندند و همین همه جنایتهاشان را مقدس جلوه میداد.
زبان ایشان زبان درماندگی و تنهایی است. آنها در جامعه امروز ایران تنهایند و خود را در تهدید میبینند. خشونت ایشان در زبان و رفتار و تبلیغات هراسی را عریان میکند از بیگانگی با جامعهای که روز تا روز از آنها دورتر میشود و به ایدههای آنها باور ندارد و به اتوریته ایشان تن نمیدهد.

کلیدواژه ها: اوباش, جامعه, خامنهای, خشونت, مهدی جامی |

Dear Mehdi
Please don’t reduce the problemt to Khameneii & don’t confuse people. It is not about A.Khameneii. It is about the whole system: It’s about Islamic Republic regime.
چرا فکر می کنید که این تقلیل گرایی است؟ شناخت خامنه ای به عنوان طراح شهرخدای مطلوب نظامی که رهبری اش را بر عهده دارد تقلیل گرایی است؟ جمهوری اسلامی به رهبری خامنه ای نظام فروپاشیده ای است. بحث در باره خامنه ای به معنای دفاع از جمهوری اسلامی نیست. تبیین آن است در دقیقه اکنون. جمهوری اسلامی اکنون هیچ حیثیتی جز همین که رهبرش به او می دهد ندارد. این نوشتار در پی متهم کردن خامنه ای و تبرئه کردن جمهوری ولایی او نیست. این خطای مهلکی است ناشی از بدخواندن متن و پیشداری نسبت به مولف.