در باب مصادیق زنان بدون مردان اثر شهرنوش پارسیپور در جامعهی امروز
بدون هم هرگز
19 Oct 2010
■ آن د کرامر
روزی که شهرنوش پارسیپور را در فیلم زنان بدون مردان (2009)، برداشت آزادی از رمان سبک رئالیسم جادویی پارسیپور، در نقش کوتاه خانم رئیس مستبد فاحشهخانه دیدم، به او افتخار کردم. شاید افتخار کردن به کسی که از نزدیک نمیشناسی خیلی مناسب نباشد، اما نمیشود گفت خوانندهها نویسندهی محبوبشان را نمیشناسند. با خواندن کتابی که شما را در خود غرق میکند، صمیمیت با یک غریبه پیدا میکنید که در زندگی واقعی نظیر ندارد.
دوست دارم این بار او را با اسم کوچکش صدا بزنم. به شهرنوش افتخار کردم چون با بازی افتخاری در نقش رئیس فاحشهخانه، زیرکانه انگشت وسطش را به رژیم ایران نشان میدهد، رژیمی که در اواسط دههی نود، زنان بدون مردان را توقیف کرد و نویسندهاش را تحت فشار قرار داد تا از نوشتن چنین مطالبی دست بکشد. موفقیت زنان بدون مردان (1989) پارسیپور را دو بار به زندان انداخت و او پس از ده سال فشار سیاسی از سوی حکومت ایران در دههی نود به آمریکا مهاجرت کرد.
جمهوری اسلامی اجازه نداد شهرنوش به عنوان یک زن ایرانی آنچه در سر دارد به زبان بیاورد، اما او در فیلم نشاط که به همهی کسانی که برای آزادی ایران تلاش کردهاند تقدیم شده است، انتقام میگیرد. نخست اینکه در نقش زنانی ظاهر میشود که رژیم ایران را میترسانند، چرا که آنها تنها میتوانند زنانی را تحمل کنند که شوقی برای فرار از قفسشان ندارند. دوم اینکه پارسیپور بخشی از داستانی میشود که دو دههی پیش نوشته است و از این راه در خیال به سرزمینش باز میگردد و مگر نه آنکه برای نویسندهها تخیل چیزی از واقعیت کم ندارد؟
پس از دیدن روایت فوقالعاده شاعرانهی نشاط از زنان بدون مردان تصمیم گرفتم رمان پارسیپور را دوباره بخوانم. از اینکه این داستان امروز تا چه حد مصداق دارد شگفتزده شدم. مونس، فائزه، زرینکلاه، مهدخت و فرخلقا پنج زن تهرانی هستند از طبقات اجتماعی گوناگون، اما از یک نظر شبیه به هماند: از جامعهی مردسالاری که در آن زندگی میکنند در عذاباند. مونس در خانهی برادرش زورگویش حبس شده، که او را به این خاطر که دستورش را اطاعت نمیکند عذاب میدهد. فائزه عاشق برادر مونس، امیر، است و آرزو دارد روزی با او ازدواج کند. هرچند که مرد چنان سرگرم سیاست است که توجهی به درخواست نومیدانهی فائزه برای عشق و ازدواج نمیکند. زرینکلاه فاحشهای است که همهی مشتریهایش را به شکل غولهای بیسر میبیند و میترسد دیوانه شده باشد. مهدخت از دیدن یک رابطهی جنسی نامشروع آنقدر منزجر میشود که تصمیم میگیرد درخت شود. فرخلقا هم همسر سرهنگ ثروتمندی است که همیشه تحقیرش میکند. روزی فرخلقا مشتی به شکم او میزند، او از پلهها پایین میافتد و میمیرد. بعد فرخلقا خانهای در کرج میخرد و زندگی این پنج زن در آنجا به هم گره میخورد. عاقبت همهی آنها سر از خانهی فرخلقا در میآورند که نوعی اتوپیای زنانه میشود، پناهگاهی برای کسانی که از جو خفقانآور و پدرسالارانهی تهران گریختهاند.
انسانها هنگامی به صورت فرد در میآیند که تفاوت بین آنها را بپذیریم. آیا رژیم ایران از قبول همین تفاوتها سر باز نمیزند؟ میخواهند همهی جمعیت ایران تودهی یکدستی شود که تابع قوانین غیرانسانی آنهاست
حتی بیست سال پس از انتشار این رمان چیزی از اعتبار آن کم نشده است. نخست، دیدگاه جسورانهاش در مورد جایگاه زنان در ایران بسیار امروزی است. شخصیتهای پارسیپور بیقید و بند در مورد آزار جنسیشان حرف میزنند و مخالفت خود را با فرهنگ مردسالارانهی ایران ابراز میکنند. بکارت و عفت به شیوهی ظریف اما فوقالعادهای مسخره شدهاند و خواننده به این فکر میافتد که رژیم امروزی از بیست سال پیش هم مرتجعتر است. آنجا که مونس بهتزده میشود وقتی میفهمد «بکارت سوراخ است نه پرده»، یاد آیتالله کاظم صادقی افتادم که چند ماه پیش با خشم به مردم جهان گفته بود زنانی که لباسهای پوشیده بر تن نمیکنند باعث زلزله میشوند.
چیز دیگری که زنان بدون مردان را سزاوار بازخوانی میکند، پیام ظریف اما بسیار قدرتمندی است که در پایان داستان میدهد. باغی که مونس، فائزه، زرینکلاه، مهدخت و فرخلقا در آن زندگی میکنند باغ بهشتی نیست. دیوارهایش دارد ترک میخورد. این زنان وقتی در جامعهای زندگی میکردند که آنها را بر حسب جنسیتشان تعریف میکرد همه مثل هم بودند. با این وجود وقتی در یک «اتوپیای زنانه» در کنار هم قرار میگیرند، تفاوتهایشان نمایان میشود؛ اما دقیقاً به همین دلیل میتوانند آنچه را میخواهند به دست بیاورند. پارسیپور به نکتهی مهمی اشاره میکند: انسانها هنگامی به صورت فرد در میآیند که تفاوت بین آنها را بپذیریم. آیا رژیم ایران از قبول همین تفاوتها سر باز نمیزند؟ میخواهند همهی جمعیت ایران تودهی یکدستی شود که تابع قوانین غیرانسانی آنهاست. امروز زنان و مردان ایرانی میدانند مونس، فائزه، زرینکلاه، مهدخت یا فرخلقا شدن یعنی چه. آرزوی مکان و زمانی را دارند که بگذارد فرد شوند.
آخرین دلیل پیشنهاد زنان بدون مردان، که عنوانش به مردان بدون زنان ارنست همینگوی (1927) اشاره دارد، استحالهی شگفتانگیز مهدخت، قدرتمندترین شخصیت کتاب، است. او که شاهد رابطهی جنسی نامشروعی بوده که او را از نفرت آکنده، به این نتیجه میرسد که «بکارتش مثل درخت است». پاهایش را در زمین میکارد و درخت میشود، به این ترتیب پاکدامن میماند و با دانهی خود تولید مثل میکند. با این حال، اگرچه نیازی به تخم مردان ندارد، تنها با کمک باغبان میتواند یک گل سوسن بزاید. باغبان به او شیر میدهد و از او درخت سبز زیبایی میسازد که میشود یک دریا بذر و به دور تا دور دنیا سفر میکند. سرانجام آزاد است.
پیام ظریفی که همهی زنان و مردان ایرانی که برای آزادی مبارزه میکنند باید پس از خواندن این کتاب در یاد داشته باشند این است: زنان بدون مردان نمیتوانند و مردان بدون زنان.

کلیدواژه ها: آن د کرامر, زنان بدون مردان, شهرنوش پارسیپور, شیرین نشاط |

ترجمهای شیوا از مقالهای بی نظیر ، باید به نویسنده تبریک گفت که این چنین موشکافانه زوایای امور را در ایران میبیند در حالیکه ایرانی نیست و مترجم هم بسیار سلیس و روان متن را برگردانده است
عالی بود، ممنون. اگر به اسم نویسنده توجه نمی کردم اصلا باورم نمی شد که این مقاله رو یک غیر فارسی زبان نوشته
An excellent Farsi from a non-native speaker