نگاهی به کارکرد دنیای مجازی
منطقالطیر رسانههای خرد
5 Oct 2010
■ مهدی جامی
فیسبوک مرا یاد معرکههای قدیم میاندازد. یاد تصویرهایی که در ادب و تاریخ خواندهایم از شاعرانی که بر سر گذر شعر خود را میخوانند. با صدای بلند.
گودر قهوهخانهای است نزدیک همان معرکه. میشود نشست و چای خورد و روزنامه خواند و گپی با دوستان زد. گاهی هم سر کرد بیرون و معرکه را از دور تماشا کرد.
توییتر یک پیادهرو است. پر از آدمهایی که با صدای بلند اما در گزارههای کوتاه حرف میزنند. آدمهایی که دانههای دلشان پیداست.
وبلاگ، اتاق من است در خانه پدری. فضای آزاد و آزادی من است. افکارم را در آن بیان و منظم میکنم. خاطراتی است که در زمان زنده بودنام منتشر میشود. به انتظار مهمان مینشینم. گاهی دوستی را هم با خود به اتاقام میبرم. گاهی نامهای را که رسیده در اتاقام باز میکنم و میخوانم. کتاب میخوانم. موسیقی گوش میکنم. چیز یاد میگیرم. چیز مینویسم. اتاقم را رنگ میزنم. از پنجرهام به بیرون نگاه میکنم. در اتاق خانه روبرو دختر همسایه میرقصد. اتاقهای ما هر کدام رنگی دارند. فضایی که رنگاش به کسی بستگی دارد که در آن زندگی میکند. اگر کسی به تیپوگرافی وبلاگها بپردازد از غنای محتوایی و تنوع آنها متحیر خواهد شد.
تاریخ قدیم رسانههای جدید
رسانهها متحول میشوند؛ اما بر اساس خطی و رسمی و حجمی که در تاریخ نشان دارد. از زمانی دور شروع شده است. میشود رسالهای نوشت با عنوان باستانشناسی همه رسانههای خرد قرن بیست و یکم. نشان داد که حافظ و خیام و باباطاهر و عینالقضات چگونه وبلاگ مینوشتند. در فیسبوکشان از چه حرف میزدند و دوست داشتند چه چیزهایی را در گودرشان همخوان کنند. گاهی خاطرهای مینوشتند یا پیامی بیتی مصرعی به دوستی میفرستادند یا نکتهای تاملی جستاری قلمی میکردند. گاهی هم به اقتفای پیام دوست و شاعر دیگری حاشیه و کامنتی مینوشتند و یا آن را در پیام خود وارد میکردند. گاهی هم از بس که شعر عذب و نغزی میدیدند آن را رونویس میکردند تا نسخهای داشته باشند یا برای همخوانی به دیگری دهند.
امکان ندارد که رسانهای جدید بر پایهای کاملا نو و بدون بستگی به عادتهای ذهنی و رفتاری و ارتباطی آدمیزاد شکل بگیرد و گسترش یابد. آدم ارتباط است و ارتباط تاریخ دارد. بر همین اساس امکان ندارد که رسانهای جای رسانهای دیگر را بگیرد که همزمان فعلیت و حیات دارد. شیوه تحول و پیر شدن و احیای رسانهها دیگر است.
سوالهای باستانی
همانطور که رسانهها سنتهای قدیم دارند ولو اصولا تازه اختراع شده باشند، همانطور بعضی سوالات در باره رسانهها هم قدیمی است. اختراع امروز نیست. من در طول عمر خودم چندبار این سوالها را که امروز درباره وبلاگ و فیسبوک و گودر میشود، شنیدهام. یعنی مدل باستانشناختی اینها یکی است. گرچه به دورانهای مختلف تاریخی تعلق دارند. وقتی تلویزیون آمد، همه از تعطیل سینما میگفتند. وقتی هم ویدئو آمد همه بیمناک تلویزیون شدند. مثل این اواخر که وقتی اینترنت آمد از مضایقی که بر کتاب و تلویزیون بار میشود سخنها رفت. زمانی میگفتند فلان رسانه، کتاب را تعطیل میکند. بعد میگفتند فلان رسانه روزنامه را تعطیل میکند. یا اصلا نشر کاغذی بیمعنا میشود. و همینطور نمونههای بسیار. تازه این در عمر یک نفر است. به ماقبل تاریخ این یک نفر که بروید چیزهای دیگر مییابید.
در نظر ما همیشه چیز تازهای که میآید جای چیزهای دیگری را میگیرد. اما واقعیت ارتباط چیز دیگری است. این ترسها از ناشناخت است، از ناشناخته است یا از ذوق است. ذوقزده میشویم. نوطلبی را با کسر و طرد قدیم همراه میدانیم. بی خبر از نو شدن همه قدیمیها در قالبهای تازهتر و دیگرتر
تناسخ مدلها
در نظر ما همیشه چیز تازهای که میآید جای چیزهای دیگری را میگیرد. اما واقعیت ارتباط چیز دیگری است. این ترسها از ناشناخت است، از ناشناخته است یا از ذوق است. ذوقزده میشویم. نوطلبی را با کسر و طرد قدیم همراه میدانیم. بی خبر از نو شدن همه قدیمیها در قالبهای تازهتر و دیگرتر. اگر ارواح و ابدان تناسخ نداشته باشند، روشها و نیازها و مدلها دارند. از صورتی به صورت دیگر در میآیند. از این منظر و احتمالا تنها از همین منظر است که زیر آسمان کبود، تازهای نیست. باید بگردم مدل اسطورهای رسانههای خرد را پیدا کنم. فکر کنم با جستجویی در رفتار فردی و گروهی و عادتهای ارتباطی مردم میتوان به آن رسید.
سرنمون و ساختار
به نظرم مثالهایی که سرنمون یا کهن الگوی فیسبوک و گودر و وبلاگ و توییتر باشند به همانها که در صدر مطلب اشاره کردم، منحصر نمیشود. اگر از چشم ساختارگرا استفاده کنیم میتوانیم به عنوان مثال ببینیم گودر و فیسبوک مثالهای تازهتر و شخصیتری از ستون آگهیهای مطبوعات است. من فلان چیز را میخواهم کسی دارد؟ اینکه تازگی در گودر آگهی زیاد شده، نوعی بازگشت به خصلتی است که در اصل داشته است. یکی دنبال کسی است که بچهاش را نگه دارد. یکی برای کاریابی آگهی میدهد. یکی دعوت به بازدید از یک کتابفروشی میکند و یکی میخواهد از گودر به عنوان موسسه خیریه استفاده کند. در برشی دیگر، گودر خیلی شبیه فهرست خرید روزانه است. یا شبیه دسته کاغذهای انشای بچههای یک کلاس. فیسبوک مثل یک بازار شلوغ است. اما گودر مثل یک بازار خلوتتر است. بازار اختصاصی. نمایشگاه اختصاصی. مثل روز اول نمایشگاه که فقط عده خاصی دعوت دارند. نمایشگاه یک جور آگهی دادن حجمی است.
پرسه فیسبوکی
مفهوم مورد علاقه این روزها در میان اهالی ایرانی مطالعات فرهنگی یعنی پرسهزنی در اینجا مصداق بسیار خوبی پیدا میکند. فیسبوک محل پرسه زدن است. پاساژ است. بازارچه است. ویترین است. ردیفی از ویترینها. میتوانی بایستی یا رد شوی. چیزی نظرت را بگیرد یا نگیرد. فیسبوک حتما برای کسانی که عشق پرسه زدن دارند، لذت مضاعفی دارد. تماشا چیزی است که ادم از آن سیر نمیشود بخصوص اگر توریست باشد. فیسبوک نگاه توریستی میخواهد. شما فیسبوک را مرور میکنید. نمیخوانید. فیسبوک مثل کاوِ¬ن گاردن لندن است. یکی دارد ساز میزند. یکی دارد میرقصد. یکی معرکه گرفته. یکی سوسیس میفروشد. یکی گل. شما رد میشوید و یا گاهی میایستید. چیزی یادتان نمیماند. اما روی هم میدانید آنجا یک بازار مکاره و رنگارنگ است. جذاب است.
گودر خانگی
گودر در مقایسه محل آشنایی است. تعداد آدمها در لیست دوستانتان کمتر و خیلی کمتر است. تصور اینکه بتوانید مثلا همخوانهای هزار نفر را بخوانید یا مرور کنید، دیوانهکننده است. اما در فیسبوک دوستان فعالتر، چند صفحه هر کدام با 5 هزار عضو دارند. زبان و ادبیات گودری هم این را تایید میکند. زبان آشنایی است. زبان دوستانه است. زبان محفلی است. صمیمیت زبان در فیسبوک حداکثر به اندازه صمیمت زبان در بازار و اداره است. گودر خانگیتر است.
حالا دوباره به سوال این روزها نگاه کنیم. سوالی که از اساس شاید به دلیل خطای دید مطرح شده بود. آیا فیسبوک و گودر جا را بر وبلاگ تنگ کردهاند؟ ایا وبلاگستان به رکود دچار شده است؟ آیا روزبازار دیگر رسانههای خرد است و وبلاگ نیامده باید جل و پلاساش را جمع کند و برود؟
از همخوانی تا همسازی
اگر فیسبوک دعوت به همخوان کردن است، وبلاگ دعوت به خواندن است. این که ما از چه به هیجان میآییم را از طریق فیسبوک بهتر میتوان دریافت. این که ما اصولا درباره چه چیزهایی مینویسیم را از وبلاگها میتوان دانست. فیسبوک جای نوشتن نیست. وبلاگ جای نوشتن است، نوشتن خود، نوشتن سرنوشت خود، نوشتنی که از فرد آغاز میشود و بعد میبینیم سر که بر میداریم، دوربین که به عقب میرود میبینیم هر کسی سازی در دست دارد در یک ارکستر بزرگ ملی. آیا سازی هست که بتواند صدای سازی را خاموش کند، به جای آن بنشیند؟
فیسبوک یک گزارش دسته جمعی است. این کار را قبلا وبلاگ هم در غیاب رسانههای خردِ مابعدِ وبلاگ انجام میداد. مثلا وبلاگنویسی دقیقه به دقیقه درباره یک سخنرانی یا یک کنفرانس یا مسابقه فوتبال در وبلاگهای نسل اول نمونه دارد. هنوز این دست وبلاگنویسیها از حوادث 18 تیر را به یاد دارم. اما این وظیفه بعدا به توئیتر و فیسبوک محول شد. حالا کافی است در جریان یک حادثه یا راهپیمایی یا مسابقه فوتبال، فیسبوک و توئیتر را دنبال کنید. میبینید که مثلا در فیسبوک بخش فعال هموندان در آن زمینه، دسته جمعی در حال گزارش دادناند. یک معنا از معانی شبکه اجتماعی همین است.
دستور بیزبان
توئیتر سرنوشت غم انگیزی دارد در جمع ما ایرانیان. از این رسانه محرومیم. توئیتر یکی از بهترین ابزارها برای گرفتن رخنههای خرد و ترمیم آسیبهای کوچک و پیگیری نکتهها و اشارات لحظهای است. ما یک دوره کوتاه با دستور زبان توئیتر آشنا شدیم. به آن در رساندن صدای جنبش سبز هویت دادیم. خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود.
رسانههای فردی و خودمانی و شهروندمدار هر قدر زیاد و متنوع شوند تنها سبد انتخابهای شهروندان و روشهای ارتباط ایشان را رنگارنگتر میکنند. هیچکدام نه دیگری را از فعالیت میاندازد نه تضعیف و تعطیل میکند
پیشکسوت و نوشتار
از همین منظر وبلاگ هنوز موثرترین و مهمترین راه دسترسی هموطنان ما با یکدیگر و با ایرانیان رانده شده از وطن است. فیسبوک هم، پشت سد انسداد مانده و در داخل همهگیر نشده است. وبلاگ اما جا افتاده و شناخته شده و صاحب هویت است. وبلاگ حالا رسانهای پیشکسوت است. در بین ما مردم که سنت مدخلیت دارد این پیشکسوتی خودش مایه دوام است تا زوال.
من در طول چند هفتهای که بحث رکود وبلاگها مطرح شد با چندین وبلاگ تازه آشنا شدهام عمدتا هم از طریق همخوانهای دوستانام در گودر. وبلاگها از نظر من همچنان در حال رشد اند. دهها نویسنده تازه آمدهاند یا مطرح شدهاند. وبلاگ نوشتن بر خلاف همخوانی در فیسبوک مهارتهای بیشتری نیاز دارد و این زمان میبرد تا شناخته شوید. شاید به خاطر انسداد توئیتر، وبلاگنویسان مینی مال زیاد شدهاند اما واقعیت این است که وبلاگ مقام اول رسانههای خرد را در تولید نوشتار دارد. گودر نقش رسانهای محدودی دارد و نوشتن، جز یادداشتنویسی برای محفل و حلقه گودری، در آن جایی ندارد. نوشتهها اخوانی است. فیسبوک فضایی برای نوشتن هم میدهد اما در مقایسه با وبلاگ کاستیهایی دارد که آن را از جایی مناسب نوشتن و نوشتار دور میکند. مثلا به مطالب فیسبوک لینک آزاد نمیتوان داد. یا آرشیو و جستجو فعال نیست یا قبراق نیست. اما مهمتر از همه این است که کانتکست در فیسبوک مناسب تولید نوشتاری نیست. این وظیفه را از فیسبوک خواستن خطاست. در مقایسه شما میتوانید در کاوِن گاردن روی یک چارپایه بروید و سخنرانی یک دقیقهای کنید اما بیگمان اگر به ایراد سخنرانی جدی مثل یک همایش پرداختید، دچار خطای کانتکست شدهاید.
تکمیل نه تعطیل
وبلاگ رسانه فردی است، فردی که در آستانه عمل اجتماعی قرار دارد. حتی منزوینویسترین وبلاگها هم به این نکته اذعان دارند که وبلاگشان فریادشان است برای خروج از انزوا. و تا فرد باانگیزه هست وبلاگنویسی هم هست. تا میل ورود به جمع و جامعه هست، وبلاگ هست. فرمهای دیگر رسانههای خودمانی جای وبلاگ را نمیگیرد و جای وبلاگ را هم تنگ نمیکند. رسانههای فردی و خودمانی و شهروندمدار هر قدر زیاد و متنوع شوند تنها سبد انتخابهای شهروندان و روشهای ارتباط ایشان را رنگارنگتر میکنند. هیچکدام نه دیگری را از فعالیت میاندازد نه تضعیف و تعطیل میکند. اینها شاخههای تازهای بر درخت ارتباطات مردمیاند. شاخههایی که سلامت تنه را هم نشان میدهد. اینها همدیگر را تکمیل میکنند نه تعطیل. این اصلا معنای دموکراسی است. ولی برای ما که هر نوآمدهای باید دیگری را که کهنه شده، براند و براندازد تا پیش برود این کمی غامض است.
کثرت مرغان
بازار دموکراتیک و رسانهساز غربی که برای شهروندان کار میکند مردم ـ محور است. آنها میدانند که ساخت هویت جمعی کار جمع مردم است. امنیت عمومی و ملی هم یعنی حضور فعال و سخن گفتن همه مردم نه در قالبهای تعیین شده از بالا، که در فردانیت کامل خودشان. به اسم خودشان، با زبان خودشان. اما منطق آن رسانهسازی برای ما طوری دیگر میتابد. ما خواهان وحدت و تک پایگی هستیم. و وحدت را از راه حذف گزینههای دیگر و حذف فردانیت خودمان به دست میآوریم. میان این یا آن گرفتار میشویم. جهان مدرن اما کثرتطلب است و در کثرت خود به سمت همنشین کردن و به زبان رسانهای مولتی پلاتفرم کردن میرود. هم این و هم آن را جمع میزند. تلویزیون او اینترنت هم می شود. موبایلاش تلویزیون هم میگیرد. روزنامهاش نسخه آنلاین پیدا میکند. این همه یک بازی با گجتهای مختلف نیست. نتیجه باور به منطق کثرت است. در نوک هرم فکری حاکم بر ما فقط یک فرد/خدا/گزینه معتبر است. این یکی هرم ندارد، مسطح است و همه با کثرت خود در آن حضور دارند. از آن وحدت به این کثرت راه بردن غیرممکن نیست. اما اصلا آسان نیست. هر چند که ما خود واضع نگره وحدت در عین کثرت بوده باشیم. هر چند ما منطقالطیر را نوشتهایم.
—————-
*دوست نازنینام مجتبی هروی این یادداشت را هم مثل یادداشتهای اخیر من خوانده و نقد و نظرش در بهبود متن کارگر افتاده است.

کلیدواژه ها: رسانههای جمعی, فیسبوک, وبلاگ |

بسیار یادداشت خوبی بود. فقط یک نکته کوچک: در ماجرای 18 تیر هنوز وبلاگ فارسی زاده نشده بود. منظور آقای جامی احتمالا حوادث بعدی کوی دانشگاه تهران در سال 81 است.
دیگر آنکه منظر از “به مطالب فیسبوک لینک آزاد نمیتوان داد” چیست؟ علی الظاهر که در لینکدهی در فیس بوک محدودیتی وجود ندارد
گودر قهوهانهای است نزدیک همان معرکه. / منظور همان قهوه خانه خودمان است!
از تذکر و نکته بینی محمود فرجامی عزیز سپاسگزارم. حق با ایشان است. منظورم حوادث سالگرد 18 تیر در سال 82 یا سال 2003 میلادی است. سالی که خود من هم تازه وبلاگ نویسی را شروع کرده بودم.
نکته دیگری که از قلم افتاد: منظورم از اینکه لینک ازاد نمی توان داد این است که لینک مطالب فیسبوکی مثل لینک مطالب وب نیست و برای دیدن آنها باید عضو صفحه ای باشید که مطلب در آن آمده است.
خیلی عالی .
واقعا عالی بود .
به نظر من فیس بوک شبهه یه مجتمع مسکونی است که البته خودتی که تعیین میکنی کی همسایت باشه و کی نه و همین زیباش میکنه
یه جور انگار غربالگره آدم های اطرافته که خواسته ناخواسته باهاتن
مثل یه دنیای مجازی که خودت و فقط خودت آدامهاش رو کناره هم میزاری همون جور که دلت مخو اد
من که اینجور بهش نگاه میکنم و عاشقه همینشم
[…] هفته پیش دراینجا مقاله ای خواندم نوشته مهدی جامی به نام “منطق الطیر […]