بازخوانی انقلاب اسلامی ـ بخش نخست
“یک فسیل زنده”
27 Jul 2010
■ جمشید فاروقی*
پیشدرآمدی بر ویرایش دوم
آنچه که هر هفته در این بخش منتشر میشود، تداوم یک کار پژوهشی و نظری وسیع است که سال گذشته در اثر اوجگیری جنبش سبز نیمه تمام رها شده بود. طوفان سیاسی و شتاب لگام گسیخته رویدادها همه چیز را در سایه خود کشیده بود و عملا مجالی برای پرداختن به مسائل نظری و دامن زدن به مباحث روشنگر باقی ننهاده بود. گرچه بحران سیاسی به پایان نرسیده است و بحران مشروعیت حکومت با گذشت هر روز حدت بیشتری مییابد و شکاف در دستگاه سامان یافته قدرت و بین گروههای اصولگرا نیز به گونهای دم افزون عمیقتر میگردد، بر آن شدم تا این کار سنگین را به هر روی در کنار کارهای روزانه خود تداوم بخشم و این بار رها شده در نیمه راه را به فرجام برسانم. از اینرو و به پیشنهاد و توصیه سردبیر “تهران ریویو”، آقای شروین نکویی، این سلسله مقالات با ویرایشی جدید در این وبگاه منتشر خواهد شد.
جنبش سبز و بحران سیاسی ناشی از رویارویی جامعه و دولت بار دیگر به پرسش بر سر ماهیت، آرمانها و اهداف انقلاب اسلامی موضوعیت بخشید. تردیدی نمیبایست داشت که مهندسی آینده بدون جهیدن از فراز سایه گذشته ممکن نیست. و جهش از فراز سایه گذشته، به معنی نادیده گرفتن آن نیست، بل به معنی فائق آمدن بر آن است. و فائق آمدن بر گذشته، هیچ نیست مگر پرداختن به پروندههای بازی، که بی آنکه بررسی شده باشند، بایگانی و مختومه اعلام شدهاند. آیا جامعه ایران سی و یک سال پس از پیروزی انقلاب اسلامی، با آن آرمانها و اهداف همراه بوده است یا صاحبان قدرت با چرخاندن سکان از “مسیر” و “خط” انقلاب منحرف شده و چنین نتیجهای را به بار آوردهاند؟ تحلیل انقلاب اسلامی و تاریخ این انقلاب را من “بازخوانی انقلاب اسلامی” نامیدهام و این بازخوانی میبایست از طریق پرتوافکنی بر آنچه گذشت، رهیافت جدیدی باشد به فهم مناسبات جامعه و دولت در ایران. پیش از آنکه انتظاری را برانگیزم که در برآوردنش بمانم، باید تاکید کنم که این مجموعه مقالات مدعی داشتن پاسخی برای پرسش “معمای انقلاب” نیست، که این ادعای است گزاف، بلکه مراد از نوشتن آنها، کاستن از ناروشناییهاست برای نزدیک شدن به چنین پاسخی.
انقلاب اسلامی بهمثابه یک چالش نظری
در این نکته که انقلاب اسلامی و دولت برآمده از آن در تمامی سی و یک سالی که از این انقلاب میگذرد، چالشی برای کشورهای منطقه و فراتر از آن چالشی بینالمللی بوده است، جای کمترین تردیدی نیست. این انقلاب یک دگرگونی عظیم بود که از منظر دامنه و گستره تاثیرات و پیآمدهای خود، در سراسر منطقه و از منظر برآمد نامتعارفش در پهنه گیتی، پدیدهای یگانه و بیهمتا به شمار میآید. از جانب دیگر، این انقلاب همعرض تحولات سیاسی و جابهجاییهای پیدرپی سیاسی در این یا آن کشور “جهان سومی” نیست. از این رو، میبایست این انقلاب را همچون چالشی نظری دانست که سی و یک سال پس از وقوعش، کماکان معمایش حل نشده و پژوهشگران هنوز در کار فهم و توضیح آن ماندهاند.
در جامعهشناسی مدرنیزاسیون اصلی وجود دارد که طبق آن دولتها در مسیر تاریخی تحول خود از دولتی سنتی به دولتی مدرن، از دولتی ساده به دولتی پیچیده فرا میرویند. به این ترتیب میبایست یک دولت مدرن پیچیدهتر از یک دولت سنتی و غیر مدرن باشد. این اصل به موازات جامعهشناسی مدون غربی، یک تفسیر لنینیستی هم دارد که سیر تحول دولت از دولتهای سنتی به دولتهای طراز نوین را ترسیم میکند. به دولت برآمده از انقلاب اسلامی که بنگریم خواهیم دید که این دولت نقض آشکار این اصل است. بر اساس این اصل، میبایست دولت ایالات متحده آمریکا یا دولت سوئیس در قیاس با دولت اسلامی از پیچیدگی بیشتری برخوردار باشد. حال آنکه چنین نیست و این نیز بخشی از همان چالش نظری است که سخن از آن رفت.
بررسی انقلاب اسلامی ایران نمیتواند منطبق بر نگاهی تک سویه از گذشتهای مفروض به این رویداد باشد. بازخوانی انقلاب اسلامی لزوما نگاهی است از سکوی حال، از بحران مشروعیت فراروئیده از دل جنبش سبز و همانهنگام برآمده از بازنگری آن مجموعه عواملی که این انقلاب را باعث شدند
پیچیدگی دولت برآمده از انقلاب اسلامی و پیچیدگی قدرت و مناسبات دولت و جامعه به گونهای بازتاب همان پیچیدگی ذاتی انقلاب اسلامی است. این انقلاب نه تنها دولتی پیچیده آفرید که همان هنگام جامعه را نیز پیچیده ساخت. جامعه ایران پس از انقلاب از حیث جامعهشناختی و در اثر رفتارهای هنجار شکنانه صاحبان قدرت و همچنین در سایه نارساییهای پر شمار اجتماعی ناشی از مدیریت غیرکارشناسانه، بسیار پیچیدهتر از جامعهای شده است که پس از سقوط حکومت پهلوی به پای صندوقهای رفراندوم رفت و به مشروعیت حکومتی رای داد که نه کارنامهای روشن داشت و نه برنامهای مشخص و تعریف شده. دو نسل پس از پیروزی انقلاب ناگزیر از توهم و خوشبینی فاصله گرفتند و در آستانه انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری و در ماههای پس از آن جنبشی را آفریدند که از حیث واقعبینی در تاریخ ایران بینظیر بوده است. جنبش مدنی ایران و از جمله جنبش سبز نیز همین پیچیدگی را نمایندگی میکند. مناسبات پیچیده قدرت در ایران، لزوما هم دولتی پیچیده را مهندسی میکند و هم جامعه را به همراه جنبشهای اعتراضیاش.
معمایی به نام انقلاب اسلامی
من حدود سی و یک سال پیش، درست در همان نخستین ماههای پس از پیروزی انقلاب اسلامی، پژوهشی پیرامون این انقلاب را در کتابی دوجلدی تحت عنوان “تحلیلی مختصر از خردهبورژوازی در ایران” منتشر کردم. این نخستین تحلیلی بود که پیرامون این انقلاب به زبان فارسی منتشر میشد. پس از آن، صدها مقاله و کتاب پیرامون این انقلاب منتشر شده است. تحلیلها و پژوهشهای که همه نیازمند نقد و بررسی جدی هستند. افزایش بیوقفه شمار تحلیلها و پژوهشهای نگاشته شده پیرامون انقلاب اسلامی و دولت و جامعه برخاسته از آن، در واقعیت امر، نشان از این چالش نظری دارند. چالشی برای شناخت این معما.
پیچیدگیهای انقلاب اسلامی خیلی سریع نشان داد که تحلیلها و پژوهشهای صورت گرفته پیرامون این انقلاب و برآمد نامتعارف سیاسی آن، قادر به اقناع خردِ پرسشگر نبودهاند. من ظرف این مدت بسیاری از آثار نوشته شده پیرامون این رویداد بزرگ سیاسی را خواندم و به بسیاری از آنها نیز در این مجموعه مقالات اشاره خواهم کرد. اما این آثار گرچه بر این یا آن عرصه از انقلاب اسلامی پرتو افکنده و از حجم و گستره ناروشنیها بسیار کاستهاند، باز بر این باورم که تاریخ معمای انقلاب اسلامی همعرض خود انقلاب اسلامی بوده و همراه با آن سالمند میشود.
به سخن دیگر، انقلاب اسلامی ایران چالشی است که حتی پس از گذشت سی و یک سال، از وزن و فشارش چندان کاسته نشده است. از معمای انقلاب اسلامی سخن گفتیم. اخیرا رسم شده است که پژوهشگران از “معماها” سخن بگویند. از معماها و نه از پاسخها. این را باید به فال نیک گرفت، چون کفه معماهای تاریخ معاصر ایران، در ترازوی سنجش پژوهشها بسیار سنگینتر از کفه پاسخهاست. بسیاری از پاسخها نیز چنان سست و کم مایهاند که در کارزاری ساده با چند پرسش تکمیلی رنگ میبازند و اعتبار خود را یکسره از دست میدهند. آری، باید فاش گفت که تاریخ ایران، تاریخ معماها و چیستانهاست. و در این بین، انقلاب اسلامی چیستان بزرگ تاریخ معاصر ایران است.
نقطه شروع پژوهش
نخستین پرسشی که باید به آن پاسخ داد این است که نقطه شروع این بازخوانی کجاست. یا به سخن دیگر، بازخوانی انقلاب اسلامی را باید از چه زمانی شروع کرد؟ از جنبش تنباکو؟ از انقلاب مشروطه؟ از پانزدهم خرداد؟ یا از شهریور ۵۷ یا از بهمن همان سال؟
از منظر تئوریک میبایست بین یک انقلاب و تاریخ آن انقلاب تفاوت قائل شد. این چنین است که انقلاب بهمن ۵۷ و تاریخ انقلاب بهمن ۵۷ دو موضوع متفاوت هستند. در بسیاری از پژوهشها، تفاوتی بین انقلاب و تاریخ انقلاب قائل نشدهاند. انقلاب یک رویداد است و انقلاب بهمثابه یک رویداد، یک لحظه تاریخی است. بهعنوان نمونه، بسیاری از پژوهشگران ایرانی و غیرایرانی بین جنبش مشروطه و انقلاب مشروطه تمایزی قائل نشده و از انقلاب مشروطه همواره با عبارت انقلاب ۱۹۰۶ تا ۱۹۱۱ یاد کردهاند. جنبش و شور انقلابی پیش و پس از بروز یک انقلاب بدیهی است که نمیتواند در ظرفیت یک لحظه تاریخی بگنجد. انقلاب اسلامی ایران در قیاس با انقلاب مشروطه بگونهای صحیح در پژوهشها بازتاب یافته و از آن بهمثابه انقلاب بهمن ۵۷ یا حتی انقلاب ۲۲ بهمن یاد شده است.
انقلاب همچون یک تحول عظیم اجتماعی، تاریخی طولانی دارد و رد پای این تحول بزرگ را میبایست در سالها و حتی در دهههای پیش از آن جستوجو کرد. اما آیا میتوان برای پژوهش یک انقلاب و زمینههای شکلگیری آن لحظهای تاریخی را تعیین کرد؟ از منظر علمی، تعیین یک نقطه شروع برای بازخوانی یک انقلاب کار صحیحی نیست. انقلاب پدیدهای تک علتی نیست و از آنجا که برآیند علتهایی متفاوت است، لزوما صاحب چند تاریخ موازی است. تاریخ علتهای اقتصادی وقوع این انقلاب لزوما بر تاریخ علتهای سیاسی وقوع آن منطبق نیست. و تاریخ تحولات اجتماعی، مردمشناسانه و فرهنگی این انقلاب نیز ناظر بر روندی هستند که لزوما هم طول و هم عرض اعتراضهای سیاسی نیستند. به سخن دیگر، هر انقلابی چند تاریخ دارد و قائل شدن یک تاریخ برای یک انقلاب، عملا ره به ساده کردن این تحول عظیم اجتماعی میبرد. از این رو بررسی انقلاب اسلامی ایران نمیتواند منطبق بر نگاهی تک سویه از گذشتهای مفروض به این رویداد باشد. بازخوانی انقلاب اسلامی لزوما نگاهی است از سکوی حال، از بحران مشروعیت فراروئیده از دل جنبش سبز و همانهنگام برآمده از بازنگری آن مجموعه عواملی که این انقلاب را باعث شدند.
دو تصویر!
اگر نتوان برای شروع تحلیل انقلاب اسلامی ایران و برآمد سیاسی نامتعارفش، آن لحظه تاریخی را برگزید که ره به این تحول عظیم برده باشد، ناگزیر میبایست کار را از جای دیگری آغاز کرد. انقلابی نامتعارف، نگاهی نامتعارف را طلب میکند. از این روست که من این بازخوانی را با دو تصویر شروع میکنم. دو تصویر از ایران، یکی از ایران امروز و دیگری از ایران نیم قرن پیش. مقایسه این دو تصویر فضایی را ایجاد میکند که بر بستر آن میتوان گام به گام در دالان تاریک و ناروشن این انقلاب پیش رفت.
از تصویر پنجاه سال پیش شروع میکنم. تصویر نخست، تصویری است از دولت علی امینی در سال ۱۳۴۱.
دلیل من در گزینش دولت علی امینی و سال ۱۳۴۱ به تصویری برمیگردد که پژوهشگری آمریکایی در همان هنگام از ایران ارائه کرده است. این پژوهشگر آمریکایی لئونارد بايندر Leonard Binder نام دارد.
حدود نیم قرن پیش، يعنى در سال ۱۹۶۲، بایندر كتابى نوشت به نام “ايران، تحولات سياسى در جامعهاى در حال گذار”. با آنکه این کتاب نگاهی دقیق و متفاوت به شرایط اجتماعی ایران دارد، آن چنان که باید و شاید مورد توجه پژوهشگران ایرانی و پژوهشگران مسائل ایران قرار نگرفته است. حال آنکه وی در این کتاب فراموش شده، زمینههای فهم بسیاری از تحولات و رویدادهای ایران را ممکن میسازد و با پرتوافکنی داهیانه به برخی از گرههای ناپیدای اجتماعی ایران، رهیافت به پاسخهایی قانع کننده به پرسشهای کلان اجتماعی ایران را تسهیل میکند. رويكردمان به انقلاب ايران را با تصويرى آغاز خواهيم كرد كه اين پژوهشگر نزديك به دو دهه پيش از انقلاب اسلامى از جامعه ایران ارائه كرده است.
تصویر نخست
تصويری که لئونارد بایندر از جامعه ايران ارائه میکند، تصویر ایران است در آستانه انقلاب سفيد. در آن عهد، علی امینی، نوه مظفرالدینشاه، ریاست دولت را برعهده دارد. بايند بر اين باور است كه در ايران هيچ چيز سپرى نشده است. هيچ چيز به فرجام قطعى و تاريخى خود نرسيده است. پرونده همه چيز باز است. پرونده همه تاریخ باز مانده است.
بایندر معتقد است که ایران “كلكسيون اضداد تاريخى” است. جامعه ایران مجموعهاى از ویژگیهایی است که با یکدیگر ناساز و متفاوتند. در تاریخ همواره چیزی جایگزین چیزی میشود. نظمی جایگزین نظمی، شیوهای تولیدی جایگزین شیوه تولیدی دیگری، و… اما در ایران کمتر چیزی جایگزین کمتر چیزی شده است. در ایران زایش “نو” پیامآور مرگ “کهنه” نبوده، بلکه این دو همسفر و همسفره یکدیگر شدهاند. “نو” برای محو و نابودی “کهنه” هیچگاه به میدان نیامده است. نوعی روحیه سازش بر فضای فرهنگی و سیاسی کشور حاکم بوده و هست. و این نخستین باری نیست که این اضداد تاریخی در این کشور شیوه همزیستی در پیش میگیرند. اسلام که میآید، هویت اسلامی جایگزین هویت ایرانی نمیشود، با هم کنار میآیند. اسلام در ایران بر خلاف جوامع عربی، آیینهای پیش از خود را نابود نمیکند، خود چهرهای متفاوت از آن چیزی مییابد که در جهان اسلام معمول است. زبان عربی هم جایگزین زبان فارسی نمیشود، زبان تفاهم با هم را میآموزند. این چنین است که اسلام از مصر با آن تمدن دیرینهاش یک جامعه عربی میسازد اما در ایران خود ناگزیر “ایرانی” میشود.
بايندر در تحلیلی که از شرایط اجتماعی دوران زمامداری علی امینی ارائه کرده است، مينويسد آدمى مىتواند در ایران در عين حال شاهد همزيستى همه آن خصايص متفاوتى باشد كه به ايران از يكسو خود ويژگى مىبخشند و از سوى دیگر آن خصايصى كه ايران را با ساير كشورهاى همسايه خاورميانه شبيه و ماننده مىسازند. هرگاه گفته بايندر را با نگاهى فلسفى بنگريم، مراد او از اين گفته اين است كه ما “ايران” و “نه ايران” را در كالبد يك جامعه داريم. و این “نهایران” نفی ایران نیست، مکمل آن است.
بايندر براى تكميل كلام خود جهانگردى را مثال مىآورد كه از سر تفنن گذرى به ايران داشته است. و آنگاه نظر احتمالى اين جهانگرد را به تحليل مىنشيند. بايندر مىگويد جهانگردى كه تنها براى مشاهده اندك چيزى و گفتگو با چند تنى به ايران سفر كرده باشد، ممكن است با قيافهاى حق به جانب بگويد كه ايران كشورى است با نظام سلطنت مشروطه. اما همين جهانگرد مىتواند با همان صراحت مدعى شود كه ايران كشورى است با يك حكومت خودكامه. يا مثلا بگويد كه ايران كشورى است با يك دولت ملى، و يا يك حكومت دين سالار و اشرافى هزار فاميل، یا اليگارشى كلان زمينداران و ژنرالهاى صاحب قدرت، و يا باغ زيبا و فريبنده كاملترين و گستردهترين هرج و مرج و درهم ريختگى ممكنه.
در تعمیم آنچه که بايندر درباره ایران گفته است، هرگاه فرض را بر آن نهیم که ده جهانگرد در آستانه انقلاب سفید به ایران سفر کرده و خواسته باشند مشاهدات خود را از شرایط اجتماعی ایران بیان کنند، مىتوانستند با ده ارزيابى متفاوت از ايران باز گردند. براستى مىبايست كدام ارزيابى را معتبر شمرد؟ آیا اگر همین ده جهانگرد سه دهه پس از انقلاب سفید به ایران سفر میکردند، آنگاه چه ارزیابی از ایران پس از انقلاب اسلامی میداشتند؟
بايندر ادامه مىدهد كه در ايران هيچ چيز را به تاريخ و حافظه تاريخى نسپردهاند. و چون هيچ چيز سپرى نشده است، ما شاهد حضور همهنگام همه آنها هستيم. بايندر ۴۸ سال پيش اين حكم را بر زمين مىكوبد كه ايرانيان هنوز تصميم تاريخى خود را نگرفتهاند و مسير تحولات آينده كشور را برنگزيدهاند. آیا ایرانیان پنج دهه پس از انتشار کتاب بایندر تصمیم خود را نسبت به آینده کشورشان گرفتهاند؟
در تاريخ ايرانشهر، هيچ چيز جای هيچ چيز را نگرفته است. بين سنت و مدرنيته پيکاری درخور در نگرفته است. در اين سرزمين، زايش نظمی نو، مرگ نظم کهن نبوده است. آن چه هست، آرايش آن چيزی است، که پيش از اين بوده است
بايندر در ادامه مىنويسد درنگ مردم در اتخاذ تصميم تاريخى خود به آنجا انجاميده است كه با بى ميلى و رغبت در كالبد حكومتى جان بدمند كه سرشار است از اضداد و ناپايدارى و تزلزل، درست همچون تاريخ خود این كشور. بايندر اين تصوير درخشان از سرنوشت تيره و تار جامعه ايران را چنين به پايان مىبرد:
دولت ايران يك فسيل زنده است. دولتی كه حيات خود را مديون و وامدار هيچ كس نيست. نه شاه، نه وزيران، نه سركردگان ارتش، نه بوروكراتها و صد البته نه روشنفكران، هيچ كس و هيچ كس اين دولت (دولت علی امینی) را آن چنان كه هست، نمىخواهد.
ارزیابی بایندر از دولت علی امینی واقعی است. اما پرسیدنی است که چگونه چنین چیزی ممکن است؟ چگونه ممکن است که دولتی که هیچکس خواهانش نیست، زمامدار اداره کشور باشد؟
تصویر دوم
در آستانه نوروز سال ۱۳۸۷ خورشیدی، سردبیر نشریه اینترنتی “روزآنلاین” از من خواست چند سطری پیرامون نوروز و ایران بنویسم. آنچه که من دهها سال پس از انتشار کتاب لئونارد بایندر در وصف جامعه ایران نوشتم، بیشباهت به تصویری نبود که بایندر از دولت امینی عرضه کرده بود. من از جمله چنین نوشته بودم:
“تاريخ ايرانشهر دو صد چند پرونده باز بر دوش خرکی لنگ نهاده است. چهره هزارهها بر تصوير لحظه نقش میزند هنوز. هيچ چيز در تاريخ اين کهن سرزمين سپری نشده است. حکايت ماست که بیکم و کاست، همچنان باقی است. شمعی پت پت کنان بر سر سفره هفتسين، و چشمان حيرتزده ماهی تنگ بلور از مشاهده تکرار سنت، سنت تکرار. و اين انتظار کشنده که کسی بيايد، طرحی نو دراندازد و رشته تسبيح تکرار بگسلد. اين انتظار ديرپای بد فرجام!
در تاريخ ايرانشهر، هيچ چيز جای هيچ چيز را نگرفته است. بين سنت و مدرنيته پيکاری درخور در نگرفته است. در اين سرزمين، زايش نظمی نو، مرگ نظم کهن نبوده است. آن چه هست، آرايش آن چيزی است، که پيش از اين بوده است.
در زادگاه من، فاصله بين توليد مدرن و توليد سنتی چند صد سال نيست، گاه چند صد متر است. مرز بين فلسفه و حکمتش يکسره ناپيداست. پزشک و حکيمش در همسايگی هم زندگی میکنند. و همچنين عطار و داروخانهچیاش. روشنفکر پسامدرنش فرزند قاری پير ده است. اديبش تاريخدان است و مهندسش فيلسوف. و بيش از ده ميليون شاعر دارد. سرزمينی که شهروندانش همه کارشناس به دنيا میآيند. و دست روی هر کس که بنهی، يا سياستمدار است يا چيزی از آنان کم نمیآورد…
مستورش مست است و مستش عارف. زهدش فرزند خوانده ريا. مربیاش شلاق به دست، مدرسهاش زندان. بوستانش از جنس شعر، گلستانش از جسم شعر، سرزميناش اما حجم سروده بيابان. عدالتخانهاش جولانگاه رندان. شهروندانش مسافران کاروانی ره گمکرده، از گذشته کنده یا ناکنده، از فهم حال درمانده، مانده در کار جهان.”
انقلاب اسلامی محصول و فرآورده چنین جامعهای است. چیستان انقلاب اسلامی بخشی از چیستان این جامعه است. همان جامعهای که هم وجود دولت امینی را ممکن میسازد و هم پدیدار شدن پدیدهای نامتعارف همچون انقلاب اسلامی را و هم در فرجامین نگاه جنبشی را، که رهبرانش پادزهر همان زهری هستند که خود در کالبد این جامعه پرمعما روان ساختند.
———————–
* رییس بخش فارسی رادیو دوچهوله آلمان

کلیدواژه ها: انقلاب اسلامی, ایران, بازخوانی, تاریخ |

واقعا که این نثر شاهکار تاریخ ادبیات است، وقتی استاد فاروقی مینویسد (مستورش مست است و مستش عارف. زهدش فرزند خوانده ریا. مربیاش شلاق به دست، مدرسهاش زندان. بوستانش از جنس شعر، گلستانش از جسم شعر، سرزمیناش اما حجم سروده بیابان). مقاله یکی از بهترین تحلیلهای طول تاریخ انقلاب است. به نظر من دکتر فاروقی در فلسفه و تاریخ و ادبیات نظیر ندارد و هر قرن یک بار نصیب یک ملت چنین مغزی میشود. ارادتمند شما داوود
چه مقاله جالب و تحلیل کاملی. منتظر ادامه تحلیل آقای فاروقی می مانیم. با خواندن نوشته های نابی به قلم آقای فاروقی شاید به دانستن علت این سرگشتگی ملی و جزام اجتماعی ایران نزدیکتر شویم. اما افسوس که بیشتر مردم در ایران از خواندن چنین نوشته هایی محروم هستند. هر چند به نظر میرسد اهریمن نادانی و جهل در ایران آرام آرام به فرجام خود نزدیک میشود. دست آقای فاروقی درد نکند که زحمتی بس بزرگ را متحمل شدید.
ارادتمند
رضا لندن
مقاله ی خوب و خواندنی بود. کاش آقای دکتر فاروقی در مقام ریاست محترم رادیو آلمان یک دوره تاریخ ایران تدریس بفرمایند. دوستان بامطالعه ای مثل آقای خدابخش در آن رادیو هستند که خوب است با استاد گفت و گو کنند و ایشان را تشویق کنند خدمت بزرگی است. ما منتظر می مانیم.
از محبتی که به من دارید بسیار ممنونم. امیدوارم شایسته چنین تعریفی باشم. راه سختی را آغاز کردهایم. امیدوارم در این راه یار و همراه من باشید.
رضای عزیز،
ملت ایران تا کنون بهای گزافی پرداخت کرده است و آنچه که در ازای این بهای گزاف به چنگ آورده، به هیچ روی شایسته او نیست. امیدوارم گام به گام با کمک و راهنماییهای شما و دیگر انسانهای فرهیخته بتوانیم از سنگینی بهای که این ملت میبایست در آینده بپردازد، بکاهیم.
با مهر فراوان
جمشید فاروقی
دکتر فاروقی، کار شما واقعاً ارزشمند است۔ بدون تحلیلی دقیق از دلایل شکست انقلابات گذشتہ ایران نمیتوان تحولات کنونی و آیندۂ این سرزمین را درک و یا رھبری کرد۔ یک مسئلہ ای کہ نمیدانم توسط شما در باقی این مقالات زیر پوشش آمدہ است یا نہ؟ و آن قدرت اقتصادی حکومتھای مختلف ایران در مقایسہ با قدرت بقیہ جامعہ میباشد۔ این قدرت با ازدیاد وسع و سھم اقتصاد نفت در تولید ملی کشور بیشتر شدہ است، بطوری کہ در حال حاضر اجازہ میدھد دولتی کہ پایگاہ اجتماعی آن بسیار ضعیف میباشد بر یک جامعہ ۸۰ ملیونی سلطہ کند۔ بہ تحلیلی از انقلاب اسلامی در ۱۹۸۰ توسط فرِد ھلیدی (Fred Haliday) استاد ایران شناس و شرق شناس دانشکدۂ SOAS در لندن کہ اخیراً فوت شد، رجوع کنیم، ایشان عقیدہ داشتند کہ جوامع «خشک و منزوی» (Arid-isolationist) ھموارہ با این مشکل توسعہ ی ناھموار روبرو خواھند بود۔ البتہ ویژگیھای جامعہ ایران را در مقایسہ با جوامعی دیگر چون کشورھای نفتدار عرب، نباید فراموش کرد ولی نھایتاً بنظر من میرسد کہ نقش این «تک محصولی» را نمیتوان نادیدہ گرفت۔ با سپاس۔ کامران۔ لندن