سه دهه سرکوب برای سلب مرجعیت اجتماعی از کانون نویسندگان ـ بخش دوم
سال 1358، مرزبندی در زمین غصبی
28 May 2010
■ مهدی اورند
در بخش نخست این نوشتار به نخستین مواجهه کانون با شکل قوام نایافته و جنینی جمهوری اسلامی اشاره کردم؛ اما این مواجهه زمانی اتفاق افتاد که کسی به یقین نمیدانست در این «انقلاب در انقلاب» برگ برنده در دست کیست. سال 1358، سال استقرار جمهوری اسلامیست. حکومت نونهاد باید مواضع خودش را با هر نهاد سیاسی و صنفی روشن کند؛ مرزبندی در زمینی که مالکیت آن مورد تردید جدی قرار گرفته است. از سوی دیگر نهادهای بیرون از حاکمیت نیز در پی آن هستند تا راهی برای ورود به جریان اجتماعیای پیدا کنند که حاکمیت با تسلط بر افکار عمومی آنها را از آن بیرون کرده است. سال 1358 را باید سال اوج و افول نقش بازی کانون در تنازع بقای اجتماعی دانست. در این سال استراتژی حاکمیت برای مقابله با دگراندیشان ذره ذره شکل میگیرد. این استراتژی در مواجهه با کانون نویسندگان ایران به مثابه واکنشی پنهان در گوشه پرتی از یک آزمایشگاه سیاسی که عوامل خرد مداخلهگر در آن شاید خود از نقشی که ایفا میکنند، باخبر نیستند؛ دوباره متولد میشود، اما پس از آن، حاکمیت از بازتولید خود به خودی این استراتژی دچار شعف میشود و اصول آن را تئوریزه میکند. تئوریای که سانسور نظاممند، جنگ نرم با نویسندگان و شاعران و نهاد صنفی آنها و جنگ سخت و حذف فیزیکی دگراندیشان محصول آن است.
امر به هر حال محال در محضر شاه و آیتالله
چند ماه پس از استقرار جمهوری اسلامی شاعران و نویسندگان حیات حرفهای خود را در مخاطرهای جدی باز مییابند. مخاطرهای که چاووش آن «لایحه قانون مطبوعات» است. کانون نویسندگان در اعتراض به این لایحه نامه سرگشادهای به مهدی بازرگان، نخستوزیر دولت موقت، مینویسد (1) این نامه به نخستوزیر جمهوری اسلامی مانند نامه کانون به نخست وزیران پهلوی، بیپاسخ میماند تا این حقیقت برای اهالی قلم آشکار شود که حضور مستقل آنها در محضر شاه و آیتالله هرگز نباید به رسمیت شناخته شود. (2)
کانون نویسندگان ایران هیچگاه ـ نه در دوران اولیه شکلگیری در دولت هویدا و نه پس از آن ـ به عنوان یک نهاد صنفی مجوز رسمی و قانونی نیافت و همین موضوع همواره باعث شد تا شاعران و نویسندگان نیز به این کانون نه به عنوان یک نهاد برای مقابله با سانسور و احقاق حقوق صنفی بلکه به عنوان یک تشکل سانسور شده و مخالف حاکمیت و پایگاه اعتراض سیاسی اهالی قلم نگاه کنند. این نگاه به کانون نویسندگان البته در درون حاکمیت نیز وجود داشت و در دو طرف ماجرا نگاهی کاملا طبیعی و برآمده از ذات استبدادی حکومت در ایران بود که تشکیل هر نهاد صنفی مستقل از حکومت را بر نمیتابد.
کانون، گرفتار لبههای قیچی سیاست
سه ماه بعد در مهر 1358 کانون نویسندگان ایران در حین تدارک «برگزاری دومین شبهای کانون نویسندگان ایران» بیانیهای در انتقاد به فضای بیم و وحشت و بدبینی خطاب به دولت وقت و مستاجل صادر کرد. (3) اگر چه کانون نویسندگان میخواست با برگزاری این شب شعر و سخنرانی و یادآوری شبهای شعر انستیتو گوته، پل ارتباطیاش را با مخاطبانی که در «انفجار نور» پراکنده شده بودند، بازسازی کند؛ اما این بار کارشکنی نویسندگانی که میخواستند کانون را مجری ایدههای حزب توده کنند نه تنها در همداستانی با حاکمیت مانع برگزاری این برنامه شد که تصویری از انشقاق در کانون ارائه داد. در شرایطی که تودهایهای کانون، مقابله با جوانههای خشونت دولتی و انتقاد به بازتولید استبداد را از سوی دیگر اعضا، همصدایی با امپریالیسم برای به شکست کشاندن انقلاب قلمداد میکردند؛ دو حادثه مهم کانون را در سختترین شرایط موضعگیری قرار داد. سفارت آمریکا در تهران اشغال شد و به فاصله 3 روز دولت موقت استعفا کرد.
تماشای عینی موجودی که امروز خود را «جمهوری اسلامی» مینامد، مستندتر از هر نتیجهای که آزمایشگاههای نقد سیاسی به دست میدهد، این واقعیت را آشکار میکند که کانون نویسندگان ایران در سالهای پایانی دهه پنجاه، سالهای پایانی دهه هشتاد را در خشت خام انقلاب اسلامی دیده بود
روزنامه اطلاعات یک روز پس از استعفای دولت موقت در 16 آبان 1358 اطلاعیه حزب توده ایران را در حمایت و اعلام آمادگی برای همكاری با شورای انقلاب منتشر كرد. در همین روز روزنامه اطلاعات همچنین پیام كانون نویسندگان ایران در ستایش از اقدام دانشجویان تسخیركننده سفارت آمریكا را منتشر كرد.
چرا کانون از اشغال سفارت آمریکا حمایت کرد؟ چرا ناگهان حوزه تمرکز خود را تغییر داد؟ آیا با همه هوشمندی از پیشبینی مناسبات جدیدی که این اقدام و حمایت از آن در فضای سیاسی کشور به جای میگذاشت ناتوان بود؟ من بر آنم، در شرایطی که حزب توده تلاش میکرد انگ سازشکاری لیبرالیستی را بر پیشانی کانون بکوبد و حکومت در اقدامی حساب شده موضع بالادست هر چپ دو آتشه را با اشغال سفارت آمریکا در اختیار گرفته بود و چپتر از همه چپها دست به عملی زده بود تا دیگر، گروههای سیاسی رقیب نتوانند از مواضع ضد امپریالیستی بر او بتازند؛ کانون نویسندگان مجبور به همراهی با همه گروههایی شد که از این اقدام یا به تعبیر آیتالله خمینی «انقلاب دوم» شگفت زده شده بودند. (4)
در همین روز كانون نویسندگان ایران عضویت 5 تن از اعضای تودهای خود را معلق كرد؛ اقدامی که نشان میداد حمایت از اشغال سفارت آمریکا لااقل همصدایی با تودهایها نیست. این پنج تن عبارت بودند از فریدون تنكابنی، بهآذین، برومند، هوشنگ ابتهاج و سیاوش كسرایی.
5 روز بعد محمود اعتمادزاده (بهآذین) در جلسهای مطبوعاتی به نمایندگی از تعلیقشدگان، ضمن برشمردن علل اختلاف نویسندههای حزب توده با کانون گفت: «… من به عنوان سیاست كانون نمیپذیرم كه در برگزاری شبهای شعر و سخنرانی، كسانی در جهت محكوم كردن انقلاب و رهبری آن گام بردارند. به همین جهت از ابتدا اعلام كردیم كه باید شعرها و سخنرانیها قبلا دیده شوند.» در همین جلسه سیاوش كسرایی نیز درباره نامهای كه این 5 تن در تأیید سیاست ضدامپریالیستی به آیتالله خمینی نوشته بودند سخن گفت و یادآور شد این نامه به سه صورت منتشر شده است؛ یكی به امضای ما 5 تن عضو تعلیق شده است كه در آن جمله «به فعالیت دوره اخیر این كانون معترض بوده و هستیم» قید شده است. (5)
البته پس از آن که جمهوری اسلامی در دو سال موفق به سرکوب تمام عیار گروههای سیاسی مخالف شد، سراغ حزب توده هم رفت و به تبع آن نویسندگان حزبی، مزد مقابله با نهاد صنفی خود و حمایت از سانسور و سرکوب در جهت تأمین اراده نهاد سیاسیشان را با زندان و کوچاندن و مرگ ادبی دریافت کردند.
اگر از بلندایی که طی کردن سربالایی 31 ساله جمهوری اسلامی ما را به آن رسانده است، به آن روزها نگاه کنیم؛ در مییابیم که ارزشگذاری مواضع کانون در آن روزها، ارزشگذاری نظام تصمیمگیریای نیست که بر سر هزار راه انتخاب، حساب هزینه ـ فایدهاش را نگه داشته است. انقلابیهای از راه رسیده «شمشيری بیدسته را در مرز تباهی و انسان درنشاندند/ و آنگاه، جهان را به سادهترين بخش تقسيم کردند / ما / و/ دوزخيان» (6) کانون و هر شخصیت حقوقی دیگری دو راه بیشتر پیش رو نداشت: یا به نهادی انقلابی در خدمت خشونت تقدس یافته تبدیل شود؛ یا استقلال خودش را حفظ کند و به دشمن نابخشودنی انقلاب تبدیل شود.
از سوی دیگر تماشای عینی موجودی که امروز خود را «جمهوری اسلامی» مینامد، مستندتر از هر نتیجهای که آزمایشگاههای نقد سیاسی به دست میدهد، این واقعیت را آشکار میکند که کانون نویسندگان ایران در سالهای پایانی دهه پنجاه، سالهای پایانی دهه هشتاد را در خشت خام انقلاب اسلامی دیده بود. شاهد بعدی را به این متن احضار میکنم.
تیزبینی کانون در مواجهه با رفراندم قانون اساسی
پس از ماجرای استعفای دولت موقت، آخرین تلاش کانون برای مقابله با نهادینه شدن دیکتاتوری، نوشتن نامهای سرگشاده به مردم بود. این نامه پیش از همهپرسی قانون اساسی منتشر شد. (7) دقت این نامه در کشف نقایص و لاپوشانیهای متن قانون اساسی به اندازهای بود که امروز و در جنبش اعتراضی اخیر همین نکات مورد مطالبه مردم است؛ مردمی که مرجعیت اجتماعی نویسندگان و شاعران را در یک سانحه تاریخی از دست دادند یا تبلیغ و ضدتبلیغ حکومتی آنها را ربود. در این نامه با اشاره به جو برانگیخته جامعه و فرصت کوتاه تا برگزاری رفراندم و با تاکید بر این که به هرحال برای آگاهسازی تودههای مشتاقی که میخواهند با تصویب قانون، مملکت نظم و نسق بگیرد، مجال نیست؛ نادیده گرفتن حق حاکمیت ملی، علیالاطلاق و مبهم بودن ممنوعیت اعمال شکنجه بدنی در اصل 38، بیتوجهی به مساله جنسیت و نفی امتیازهای اجتماعی زنان در اصل 19، مقید و مشروط بودن تساوی حقوق زن و مرد در اصل 20؛ عدم توجه درست و کامل به حقوق اقوام ایرانی در اصل 15؛ مسکوت گذاشتن آزادی بیان افکار و عقاید در اصل 23، قید و بندهای محدود کننده در اصول آزادی مطبوعات (اصل 24)، مصونیت مکاتبات، ممنوعیت سانسور و استراق سمع (اصل 25)، تشکیل احزاب و انجمنهای صنفی و سیاسی (اصل 26) تشکیل اجتماعات و راهپیماییها (اصل 27)، رسیدگی به جرایم مطبوعاتی و تعریف جرم سیاسی (اصل 168) و آزادی انتشارات و تبلیغات در رسانههای گروهی (اصل 175)، مورد اشاره و توضیح قرار گرفت. یازده نکتهای که کانون در این نامه و 31 سال پیش به آن پرداخت، مجموعه مطالباتی است که امروز معترضان به جمهوری اسلامی را کنار هم گردآورده است.
موریانههای هیجان انقلابی به جان قلمها و کتابها میافتند
«درد زياد است [...] اكنون سر قلمها بر ضد ماست. قلمها جاي سرنيزه آمده است [...] ما گرفتار به اصطلاح روشنفكرها هستيم.» (8) این سخنانی است که آیتالله خمینی در آن افکار تودههایی را که میتوانستند به برکت انقلاب از استثمار مذهبی و جهل تحمیلی نجات یابند، علیه منتقدان نظام نوپای جمهوری اسلامی که لزوما هم اسلامستیز نبودند، بسیج میکرد. آیتالله خمینی در سخنان دیگری میگوید: «بعضي از نويسندههاي ما حاضر نيستند براي جلو بردن مقصدشان يك كلمه اسلام به كار ببرند ولو براي اين كه ما را بازي بدهند.[…] من حجتی را که خدا برایم دارد ادا کردم این برنامه کوتاه مدت شماست که با تما اینها مبارزهای بکنید بدتر از آن مبارزهای که با شاه کردید.» (9)
مرکز قدرت در حاکمیت چنان صریح و بیپرده حریم آگاهی را مصادره کرده و از آنجا به صدور فتوی له و علیه دیگران میپرداخت که نویسندگان مستقل در پایان حوادث سال 58 به کمال دریافتند که سبوی انقلاب شکسته و پیمانهاش ریخته است و آنها از این پس با سیاستی مواجهند که بر دو تاکتیک سرکوب نرم و سخت متکی است
اقداماتی که کانون نویسندگان در سال 1358 برای آگاهی افکار عمومی و حتی جریانات سیاسیای که در بخشی از آنها صاحب نفوذ معنوی بود، انجام داد؛ در زمان خود بدیع و تیزبینانه بود. اما هیجان انقلابی، گوشها را از تک صدایی انباشته بود و از سوی دیگر مرکز قدرت در حاکمیت چنان صریح و بیپرده حریم آگاهی را مصادره کرده و از آنجا به صدور فتوی له و علیه دیگران میپرداخت که نویسندگان مستقل در پایان حوادث این سال به کمال دریافتند که سبوی انقلاب شکسته و پیمانهاش ریخته است و آنها از این پس با سیاستی مواجهند که بر دو تاکتیک سرکوب نرم و سخت متکی است. هزینهای که جامعه ایرانی در قبال این سیاست پرداخت، از دست دادن سرمایه عظیم فرهنگیای بود که از معدن انقلاب مشروطه استخراج شده بود و حاصل این فقدان، نابهرهوری اندیشه و عمل ادبی در ایران است که خود موضوع بحثی جداگانه است. اما جامعه اهل قلم هزینه ایستاده ماندن در زیج جستوجو را با بذل جان و رویاهایش پرداخت و از همه دردناکتر با خاموشی و سترونی مزمن.
نویسندگان مستقل بوی دهان گرگ تازهزادی را که از پستان انقلاب شیر خورده بود، پیشتر از همه شنیده بودند و نیش دندانش را بیشتر از همه تا بن استخوان احساس کرده بودند. از این جهت سرمقاله نخستین شماره هفتهنامه کتاب جمعه بسیار حائز اهمیت است. (10) به ویژه آنکه گویی تصویری از امروز ماست. هشداری که تاریخ ناشنیده از آن گذشته است: «روزهاي سياهي در پيش است. دوران پر ادباري كه [...] از هم اكنون نهاد تيرهي خود را آشكار كرده است و استقرار سلطه خود را بر زمينهاي از نفي دموكراسي٬ نفي مليت و نفي دستاوردهاي مدنيت و هنر ميجويد.
[…] نخستين هدفِ نظامي كه هماكنون ميكوشد پايههاي قدرت خود را به ضرب چماق و دشنه استحكام بخشد و نخستين گامهاي خود را با به آتش كشيدن كتابخانهها و هجوم علني به هستههاي فعال هنري و تجاوز آشكار به مراكز فرهنگي كشور برداشته٬ كشتار همه متفكران و آزادانديشان جامعه است. […]سپاه كفنپوشِ روشنفكران متعهد در جنگي نابرابر به ميدان آمدهاند. بگذار لطمهاي كه بر اينان وارد ميآيد نشانهاي هشداردهنده باشد از هجومي كه تمامي دستاوردهاي فرهنگي و مدني خلقهاي ساكن اين محدودهي جغرافيايي در معرض آن قرار گرفته است.»
جنگ نابرابری که هم از آغاز «سپاه کفنپوش روشنفکران متعهد» با آگاهی بر لطمه دیدن به میانه آن در آمد، جنگی بود که در سوی دیگر آن رهبر کاریزماتیک جمهوری اسلامی، تمام جنگافزار جبهه مقابل را که جز کتاب و مطبوعات نبود؛ جولانگاه عربده، زنجیر، چماق و قمه لمپنیسمی قرار داد که مجوز شرعی نیز گرفته بودند. جنگ آغاز شده بود. جنگی که فتویهای شرعی بیطرفان را نیز وا میداشت تا به اردوگاه لمپنیسمی بپیوندند که میرفت تا به روح مسلط جامعه تبدیل شود. اردوگاهی که فتوی از پی فتوی آن را به تمامی تقویت و آرایش جنگیاش را کامل میکرد: «… ]اگر ما[ به طور انقلابي عمل كرده بوديم، قلم تمام مطبوعات را شكسته بوديم ... و چوبههاي دار را در ميدانهاي بزرگ برپا كرده بوديم ... اين زحمتها پيش نميآمد ... ما مردم انقلابي نبوديم، دولت ما انقلابي نيست، ارتش ما انقلابي نيست، ژاندارمري ماانقلابي نيست، شهرباني ما انقلابي نيست، پاسداران ما هم انقلابي نيستند؛ من هم انقلابي نيستم. اگر ما انقلابي بوديم، اجازه نميداديم اينها اظهار وجود كنند ...» (11)
پس از این اظهارات تند و تحریککننده است که حمله به کتابفروشیها، دفاتر مطبوعات منتقد، کتابخانهها و حمله به نویسندهها در کوچه و خیابان شروع میشود. حملاتی که تا تیرباران سعید سلطانپور، قتل سعیدی سرجانی، مختاری، پوینده، میرعلایی و ... تا سلب خشونتبار مرجعیت اجتماعی کانون نویسندگان ادامه مییابد.
----------------------------------
پانویسها:
1- متن کامل این نامه در روزنامه اطلاعات، یكشنبه 24 تیر 1358 منتشر شده است.
2- نامه سرگشاده کانون نویسندگان به امیرعباس هویدا در لزوم پایبندی حکومت به قانون اساسی، تأمین آزادی بیان و به رسمیت شناختن کانون نویسندگان در 23 خرداد 1356 با امضای 40 عضو کانون منتشر شد. در 3 تیر 1356 نیز نامه سرگشادهای با همین مضامین این بار با امضای 90 نفر از اعضای کانون نویسندگان به جمشید آموزگار، نخستوزیر وقت، نوشته شد. هر دو نامه البته بیپاسخ ماند.
3- روزنامه اطلاعات در 25 مهر1358 از موافقت دولت با برگزاری این برنامه خبر داد و گزارشی از نشست هیأت دبیران کانون با موضوع شبهای آزادی و فرهنگ (عنوانی که برای شبهای شعر در نظر گرفته شده بود) منتشر کرد؛ اما این برنامه برگزار نشد.
4- غلامحسین ساعدی که در آن روزگار عضو هیأت دبیران کانون بود، سالها بعد دیدگاههای خود را درباره اشغال سفارت آمریکا طرح کرده است. نگاه کنید به: غلامحسین ساعدی، تاریخ شفاهی ایران، مصاحبه دانشگاه هاروارد با دکتر ساعدی، مجله الفبا، شماره 7، 5 آوریل 1984؛ مصاحبهکننده: ضیا صدقی.
5- روزنامه کیهان در شماره روز دوشنبه 21 آبان 1358 گزارشی از این كنفراس مطبوعاتی منتشر کرده است.
6- از شعر «جخ امروز از مادر نزادهام»، 1363، احمد شاملو، مدایح بیصله
7- متن کامل این نامه در روزنامه بامداد امروز، شماره 10 آذر 1358 منتشر شد؛ اما متاسفانه 30 سال طول کشید تا مفاد آن کم کم به باور عمومی جامعه تبدیل شود و بروز پیدا کند.
8- روزنامه کیهان، 5 خرداد 1358، سخنان آیتالله خمینی در دیدار با اعضای کمیتههای قزوین
9- صحيفه نور، ج6، ص 260، 3 خرداد 1358، سخنان آیتالله خمینی در دیدار با جمعی از بانوان اهوازی
10- کتاب جمعه؛ هفتهنامهای بود که به سردبیری احمد شاملو، عضو هیات دبیران وقت کانون، در تاریخ چهارم مرداد ماه 1358 منتشر شد. این هفتهنامه مهمترین تریبون جریان روشنفکری غیر حزبی در آن روزگار بود. انتشار آن 10 ماه و در 36 شماره ادامه یافت. این متن بخشی از سرمقاله نخستین شماره آن است که با امضای «ا.ح» و احتمالا به قلم احمد شاملو نوشته شده است.
11- صحیفه نور، ج9، ص 282، سخنان آیتالله خمینی در جمع مردم
• بخشهایی در متن بیانیهها و سخنرانیها و ... تنها برای رعایت ایجاز، حذف و موارد حذفی با علامت[…] مشخص شدهاند. برای مطالعه متن کامل به ارجاعات پانوشت نگاه کنید.
مرتبط:
استحاله رویای پیروزی در واقعیت سربی انقلاب ـ مهدی اورند ـ تهران ریویو

کلیدواژه ها: سرکوب, مرجعیت, کانون نویسندگان |
