سه دهه سرکوب برای سلب مرجعیت اجتماعی از کانون نویسندگان ـ بخش نخست
استحاله رویای پیروزی در واقعیت سربی انقلاب
25 May 2010
■ مهدی اورند
چیزی کمتر از یک سال است که غوغای بیمحابای داغ و درفش بیداد میکند. در این یک سال بارها از خود و دیگران پرسیدهایم، آیا محتمل است که در گوشهای شاعری بازجویانه با خود اندیشیده باشد: «اکنون که چنین/ زبانِ ناخشکیده به کام اندر کشیده خموشم / از خود میپرسم:/ «ــ هرآنچه گفته باید باشم/ گفتهام آیا؟» (1) بیشک احمد شاملو، شاعر این چند سطر، زمانی خود را زیر شلاق این کلمات استنطاقی شکنجه کرده بود که بسیار پیشتر در یادآورد مرگ تقی ارانی، قصیده برای انسان ماه بهمن را سروده بود، در قتل وارطان سالاخانیان، مرگ نازلی و لحظههای سخت عبور از دالان تنگ آرزوی آزادی را با کلامی بر ما هموار کرده بود. این روزها بیشتر به این پرسش یک ساله میاندیشم؛ چرا که «زمانهایست که/ آری/ کوتهْبانگی الکنان نیز/ لامحاله خیانتی عظیم به شمار است» (2) و پرسشهایی که از پی هم میآیند؛ آیا شاعران و نویسندگان ایرانی مرجعیت اجتماعی خود را از دست دادهاند؟ آیا پس از آن سابقه روشن در پرچمداری جنبشهای اجتماعی، امروز عشوهگرانه دامن عافیت فراهم چیدهاند؟ یا جمهوری اسلامی پس از سه دهه مبارزه روشمند توانسته است نویسندگان و شاعران سرزمین ما را به حاشیههای پنهان ذهن مردم براند؟ این پرسشها البته ربطی به دعوای کهنه تعهد یا عدم تعهد ادبیات ندارد. پرسش من درباره مسوولیتهای اجتماعی است. اگرچه در این میان و در یک سال گذشته نویسندگان و شاعران چندان از آتش و آفت به دور نبودهاند؛ اما نه چندان نزدیک و اثرگذار که دمشان در این آتش بگیرد یا دامنگیری آفت سال بد از اهالی قلم کسی را متاثر کند.
آنچه در تمام این نوشته چند بخشی، به دنبال آن هستم اثبات متکی به شواهد این مدعاست که سرکوب جریان روشنفکری ادبی در ایران طرحیست که 31 سال با جدیت پیگیری شده و طرحی از یک مجموعه سرکوبها برای از بین بردن مرجعیت خارج از حاکمیت است و ناموفق نیز نبوده است. چرا که در جنگ با افراد، به جبهه نهادهایی که آنها را نمایندگی میکردند نیز هجوم برده است.
قدرت زدایی از نهادهای صنفی
تشکلهای صنفی هنرمندان، معلمان، نویسندگان، شاعران و … (به عنوان یکی از ارکان جامعه مدنی) و گاه در نبود تشکلها، اجماع خلقالساعه گروهی از شخصیتهای مرجع علاوه بر کسب منافع گروهی، نقش موٍثری در جریانسازی و هدایت جریانهای اجتماعی دارد. گروههای مرجع در هر جامعهای از توان شکلدهی به مطالبات مخاطبان خود برخوردارند. بیجهت نیست که جمهوری اسلامی تمام تلاش خود را در سالهای حاکمیتش به محدودسازی فعالیت نهادهای مدنی، سلب امکانات رسانهای آنها، برچسبزنی و تخریب چهره و شان اجتماعیشان معطوف کرده است. نتیجه آنکه تشکلهای صنفی، امروز در ضعیفترین موقعیت تاثیرگذاری قرار دارند یا با ایجاد تشکلهای موازی و صد در صد دولتی ابتکار عمل و نیز توان اعتماد سازی را از دست دادهاند.
نتیجه سیاست برخورد با تشکیلات و فرهنگ صنفی در یازدهم اردیبهشت امسال، روز جهانی کارگر، چهره نمود. در حالی که جامعه کارگری در بحرانیترین شرایط قرار داشت و حجم اعتراضها و اعتصابهای پراکنده کارگری طی چند ماه اخیر به بالاترین میزان رسیده بود، در یک موقعیت کار جمعی که با ائتلاف سندیکاها باید موفقیتی حداقلی را برای کارگران رقم میزد، نتوانست حتی به شیوهای موثر، مطالبهای را طرح کند و کسی را در مجلس، دولت یا خیابان به پاسخگویی وضعیت اسفناک خود وادارد. گو اینکه از حجم سرکوب و جو امنیتی حاکم بر کشور آگاهیم؛ اما در تزلزل کانونهای صنفیست که نمیتوان برای عبور از مانع سرکوب چارهای اندیشید، ابتکار آورد و تنها به روشهای مرسوم اکتفا نکرد.
این نوشته تلاش فرد فرد کارگران، معلمان و … را ـ که برای استیفای حقوق خود و بسط آگاهیهای اجتماعی مبارزه میکنند ـ میستاید؛ اما سر آن دارد به سیاست سلب قدرت از نهادهای صنفی و در این مورد خاص، کانون نویسندگان، بپردازد؛ مبارزه بیامان آنها را در عین سرکوب، سانسور، قتل و تبعید بازخوانی کند و شیوههای ضد مدنی و ضد انسانی حکومت را در برابر حاملان فرهنگ، ادبیات و آزادی بررسی کند و از آنها که بهتر میتوانند، بخواهد که جنبش اعتراضی گروههای مختلف مردم را در یک سال اخیر از منظر تاثیر و تاثر نهادهایی که خاستگاه معترضان است، آسیبشناسی کنند. چگونه با سلب توان تشکلها، همه تلاشها در فرد خلاصه میشود، نوزایی اجتماعی نابود میشود و با حذف یک فرد، یک قشر از پیگیری مطالباتش باز میماند.
در مورد کارگران با حذف چند منصور اسانلو، در مورد معلمان با حذف چند بهشتی و در مورد نویسندگان و شاعران با چند قتل دولتی و 31 سال سرکوب مداوم. در این مورد اخیر میخواهم بپرسم چرا با وجود تحرک موثر سایر هنرمندان در 11 ماه گذشته (کاریکاتوریستها، اهالی سینما، موسیقی و …) (3) و نیز سنت پرچمداری نویسندگان و شاعران در جنبشهای اجتماعی ایران، امروز نفوذ و تاثیر آنها در جامعه معترض عمق و بردی میکروسکوپی دارد؟
«ده شب» نقطه عزیمت از خواب به خیابان
از سنت پرچمداری شاعران و نویسندگان در جنبشهای اجتماعی تاریخ دیرسال این دیار که بگذریم، حتی از جنبشهای رهاییبخش مشروطه و دوران استبداد رضاشاهی و تلنگرهای کارساز این قشر در سالهای یأس پس از کودتای 28 مرداد هم که صرفنظر کنیم، جایگاه شاعران و نویسندگان در رهبری اجتماعی طیف وسیعی از معترضان در دهه 50 ـ به اذعان همه کسانی که منصفانه عوامل موثر در آگاهیبخشی و خیزش ایرانیان علیه استبداد پهلوی را برشمردهاند ـ تردیدپذیر نیست و من نقطه عزیمت این بحث را برگزاری شبهای شعر و سخنرانی با عنوان «ده شب» به همت کانون نویسندگان ایران از 18 تا 27 مهر 1356 در انستیتو گوته (انجمن فرهنگی ایران و آلمان) فرض میکنم؛ ده شبی که گروه بزرگی از شاعران و نویسندگان نامدار ایرانی در کوران استبداد، خواستهای حرفهای را محور شعرخوانیها و سخنرانیها قرار دادند. در تمام سخنرانیها نقد سیاستهای فرهنگی حکومت و به ویژه اعتراض به سانسور قلم موضوع اصلیست؛ اما اجتماع مردم در این شبها و بحثهای پیرامونی با شاعران و نویسندگان و دفاع از آنها در مقابل هجوم نیروهای سرکوبگر در شب پنجم ـ شبی که اصلان اصلانیان شعر معروف «شب است و چهره میهن سیاهه» را خواند ـ و انعکاس گسترده آن موجب شد تا خونی تازه در رگهای اعتراض منتشر شود؛ خونی که در آن روزگار قلب تپندهاش صراحت بیان و درک درست موقعیت تاریخی از سوی اهالی قلم بود.
اگرچه جریان روشنفکری دینی و روحانیت یکدیگر را در طول مبارزه شناخته بودند؛ در زندانها بر یکدیگر تاثیر گذاشته بودند و در ارتباطی سنتی از زمان مشروطه، گفتمان ویژه خود را شکل داده بودند؛ اما جریان روشنفکریای که کانونیان به آن منتسب بودند کاملا از روشنفکری دینی و روحانیت فاصله داشت. آنها جز در مواردی معدود هرگز نقطه تماسی با یکدیگر نداشتند
به گفته بسیاری از شاعران و نویسندگان حاضر در آن جلسات، فضای این حرکت به اندازهای جهت سیاسی پیدا کرد که اگر شاعری «توانا بود هر که دانا بود» را میخواند مردم تأویل سیاسی غریب و تندی از آن داشتند. گرچه نگاهی به سخنرانیها و شعرهای خوانده شده در این شبها نشان میدهد شاعران و نویسندگان در لحظهای تاریخی و بیبازگشت جان جلاد را نشانه گرفته بودند. تحرکات روزنامههای دولتی و حکومت نیز نتوانست از ادامه آن جلسات تا شب دهم جلوگیری کند. یک ماه بعد جلسات شعرخوانی در دانشگاه آریامهر (شریف) برگزار شد و دخالت پلیس، تظاهرات ده هزار نفری دانشجویانی را به دنبال داشت که از شنیدن شعرها بازمانده بودند. این تظاهرات یک کشته و هفتاد زخمی به جا گذاشت و بنای تظاهرات خیابانیای شد که در 15 سال قبل از آن سابقه نداشت. (4)
اتفاقات پس از شعرخوانی در انستیتو گوته نشان میدهد که در این سال ادبیات اجتماعی چه قدر مخاطب داشت و شاعران و نویسندگان تا چه اندازه در پیشبرد جنبش موثر بودند؛ اتفاقی که دیگر هرگز استعداد رخ نمودن نداشت.
حضور فعال شاعران و نویسندگان پس از آن و در یک سال پایانی حکومت پهلوی، چشمگیر و تاثیرگذار است؛ تا آنجا که گفته میشود نامهای که به کارگران صنعت نفت نوشته شد و در اعتصاب کارساز آنها در ماههای پایانی حکومت پهلوی مؤثر بود، دستکار احمد شاملو و غلامحسین ساعدیست که آن روزها هر دو در انگلستان به سر میبردند. (5)
نوزده و یک نفر
پس از انقلاب نخستین مواجهه کانون نویسندگان با انقلابی که اسلامی شده، دیدار گروهی از اعضای کانون با آیتالله خمینی است که در جایگاه رهبری انقلاب اسلامی قرار دارد؛ گروهی که البته به تمامی نیز کانون نویسندگان را نمایندگی نمیکند. 5 روز پس از پیروزی انقلاب فرصتی برای دیدار نویسندگان و اعضای كانون با رهبری انقلاب پیش آمد. این خود نشان از جایگاه کانون در جریان مبارزه دارد که اگر نهادی منفعل بود در آن شرایط پیچیده داوطلب دیدار با رهبر انقلاب نمیشد و اگر وزن سیاسی و اجتماعی ممتازی نداشت هم، تقاضای چنین دیداری پذیرفته نمیشد. همداستان نبودن کانونیان در انجام این دیدار آنجا آشکار میشود که هیأت دبیران كانون، این دیدار را داوطلبانه عنوان میکند. هرچند روایت مستندتری از این اختلاف در مصاحبه ضیاء صدقی با غلامحسن ساعدی (6) وجود دارد.
به هرحال پیش از دیدار، چند روز برای تدوین پیامی كه قرار بود در حضور آیتالله خمینی خوانده شود وقت صرف شد تا روز بیست و نه بهمن ساعت هشت صبح، نوزده نفر از اعضای كانون نویسندگان به مدرسه رفاه رفتند. (7) جمع زیادی از دیدارکنندگان در جریان مبارزات پیش از انقلاب بارها زندانی و شکنجه شده بودند. نداشتن درک و شناخت دو طرف دیدار از یکدیگر ـ که در این نوشته، اصلی بنیادی در تحلیل موضوع است ـ در همان جلسه مشخص شد. آنچه کانون در پیام خود بر آن تأکید کرده بود و پاسخ پیش اندیشیدهای که آیتالله خمینی داد (8) ـ و در آن کوچکترین اشارهای به مطالبات کانون و دیدگاههای جمع دیدار کننده نکرد ـ هرگز مورد تجزیه و تحلیل قرار نگرفت. گرچه فحوای تضاد بین جمهوری اسلامی و کانون نویسندگان و اهالی قلم نزدیک به آن در 31 سال گذشته در پیامی که کانون مشخصا به در دست گیرندگان سکان انقلابِ پیروز شده داد و پاسخی که آیتالله خمینی بیملاحظه پیام کانون به نویسندگان داد، نهفته است؛ یکی بر اعلام حضور صنفی و حرفهای خود و خواست مجال بیمجادله برای طرح مباحث قلمی و ادبی تاکید کرد و دیگری بر اعلام حضور حاکمیت ایدئولوژیک پافشرد و برای نویسندگان و شاعرانی که سرناسازگار با جبر دولتی داشتند، سرمشق نوشت.
اگرچه جریان روشنفکری دینی ـ اصطلاحی که دقیق نیست والبته امروز رایج است ـ و روحانیت یکدیگر را در طول مبارزه شناخته بودند؛ در زندانها بر یکدیگر تاثیر گذاشته بودند و در ارتباطی سنتی از زمان مشروطه، گفتمان ویژه خود را شکل داده بودند؛ اما جریان روشنفکریای که کانونیان به آن منتسب بودند کاملا از روشنفکری دینی و روحانیت فاصله داشت. آنها جز در مواردی معدود هرگز نقطه تماسی با یکدیگر نداشتند. بیاعتمادی و بیباوری بر شناخت نیمبند هر دو از یکدیگر سایه انداخته بود و در کوتاه زمانی سنگینی این سایه، تارهای سست گفتوگویی بالقوه را برای همیشه درید. (9) چند ماه بعد در یک سوی این شکاف، یأس از امکان تحقق مطالبات صنفی و حتی انسانی و در سوی دیگر، وحشت از توطئه و در نتیجه خشونتگری و سرکوب اهالی قلم نطفه بست.
پس از این دیدار، چنانکه در ادامه شواهدش را خواهم آورد، هوشمندترین اعضای کانون به این شکاف و نداشتن درک متقابل پی میبرند و کانون نخستین ضربه را از انقلابی که خود در شکلگیری اما نه در نتیجه به دست آمده از آن سهیم بود، دریافت میکند؛ ضربهای که میتوان آن را استحاله ناگهانی رویای پیروزی در واقعیت سربی انقلاب دانست. با این همه نویسندگان و شاعران همچنان در جامعه پایگاه اجتماعی خود را محفوظ میدانند؛ کتابهای شعر هنوز قدرت محرک انقلابی خود را حفظ کردهاند؛ مجلههای سیاسی- ادبی، چنان که آن روزها باب بود، به عنوان پایگاه رسانهای کانون برای انتقال مطالبات و افکاری که حکومت مستقر نخواسته است آن را بشنود، هنوز امکان انتشار دارند و همین توش و توان، کانون را از یک سو برای مقابله با حاکمیتی که در نخستین مواجهه رسمی حاضر نشده آنها و تلاش آزادیخواهانهشان را به رسمیت بشناسد و از سوی دیگر مبارزه با سلطه یأس حکومتپسندی که کم کم ریشه میگسترد، سرپا نگه داشته است؛ ایستادنی به اتفاق عصای سلیمان که موریانههای هیجان انقلابی بناش را ذره ذره میجوند.
—————————–
پانوشت:
1و 2- بخشهایی از شعر «از خود با خویش»، احمد شاملو، حدیث بیقراری ماهان، انتشارات مازیار، 1379
3- اعتراض هنرمندان حوزههای مختلف به حوادث پس از کودتای انتخاباتی، با تحریم نهمین دوسالانه کاریکاتور تهران از سوی کاریکاتوریستها آغاز شد. تحریم جشنواره سینما حقیقت، جشنواره فیلم و تئاتر، ارایه آثار موسیقی اعتراضی از سوی استادانی چون محمدرضا شجریان و شهرام ناظری، تبدیل کردن جشنوارههای بینالمللی به کانون اعتراض هنرمندان ایرانی و … که بازتابهای زیادی داشت و هنرمندان را به عنوان یک گروه مرجع در کنار معترضان قرار میداد نشانهای از کنش اهالی هنر در جریان ضدحکومتی پس از کودتاست؛ اما پرسش این جاست که شاعران و نویسندگان در کجا، به چه شیوهای و چگونه میتوانستند اعتراض کنند؟ در مطبوعات کنترل شده یا با انتشار کتاب از مجرای ممیزی وزارت ارشاد؟ یا با تحریم جشنواره شعر فجر که از اساس شکلگیری در سال 1384 تحریم شده بود؛ البته این جشنواره هم شاعرانی را که وابستگی به حکومت نداشتند، تحریم کرده بود.
شاعران و نویسندگان هم البته از همه ظرفیت خود برای همراهی جنبش اعتراضی مردم استفاده نکردند. نشانههای آن چیست و چرا این جنبش بار انگیزشی کافی را برای فعال کردن دوباره شاعران و نویسندگان نداشته است؟ این همه موضوع پیچیدهایست که در مجموعه این نوشتار تلاش میکنم آن را واکاوی کنم.
4- یرواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ترجمه: احمد گلمحمدی، محمد ابراهیم فتاحی ولیلایی، چاپ اول: ۱۳۷۷، چاپ چهاردهم: ۱۳۸۶، نشر نی، صص ۶۲۳-۶۲۴ و نیز برای خواندن گزارش کامل شبهای شعر انستیتو گوته رجوع کنید به: ده شب (شبهای شاعران و نویسندگان در انجمن فرهنگی ایران و آلمان)، انتشارات امیرکبیر، 1356
5- گفت و گوی من با علیاکبر ساعدی، برادر غلامحسین ساعدی، در تهران برای تدوین کتاب زندگینامه او در «طرح تاریخ شفاهی ادبیات معاصر». این کتاب همچنان ناتمام مانده است.
6- غلامحسین ساعدی، تاریخ شفاهی ایران، مصاحبه دانشگاه هاروارد با دکتر ساعدی، مجله الفبا، شماره 7، 5 آوریل 1984، مصاحبه کننده: ضیا صدقی
7- سیمین دانشور، محمدقاضی، غلامحسین ساعدی، شیخمصطفی رهنما، باقر پرهام، منوچهر هزارخانی، سیاوش كسرایی، نعمت میرزازاده، جمال میرصادقی، فریدون تنكابنی، اسماعیل خویی، محسن یلفانی، محمدعلی سپانلو، جواد مجابی، بزرگ پورجعفر، محمد مختاری، فریدون فریاد، مهدی اسفندیارفرد و جلال سرفراز از کانون نویسندگان ایران در این دیدار شرکت کردند.
8- اسماعیل جمشیدی، متن کامل پیام کانون و سخنان آیتالله خمینی را در کتاب «گوهر مراد و مرگ خود خواسته»، نشر علم، 1381 آورده است.
9- آیتالله خمینی در دیدار با 19 نفر از اعضای کانون نویسندگان سخن خود را با این جملات آغاز میکند: «من از چیزهایی که در این نهضت یافتم روبهرو شدن با عده تازهای بود که تاکنون ندیده بودم.» هرچند هرگز برای تعمیق این شناخت گامی بر نداشت و عملا طبیعت موضوع نیز امکان این شناخت را منتفی میساخت.

کلیدواژه ها: آیتالله خمینی, انقلاب اسلامی, کانون نویسندگان |
