مصاحبه با شروین نکویی سردبیر تهران ریویو
فقدان استراتژی در رسانههای فارسیزبان
21 May 2010
■ جیم هیگدان
شروین نکویی در 1347 در تهران به دنیا آمد و اکنون در هلند زندگی میکند. شروین جامعهشناس، نویسنده و سردبیر Tehran Review است؛ وبگاهی که امسال کار خود را شروع کرده است. در سال 2006 کتابی به زبان هلندی نوشت به نام تناقض ایرانی و در آن به وجوه مختلف شخصی، سیاسی، روایات و بازسازیهای تاریخی دربارهء چند و چون وقوع انقلاب اسلامی پرداخت. نکویی یکی از بنیانگذاران Eutopia Institute است، مؤسسهای که به منظور هماندیشی و ارائهء راهحل برای مشکلات ناشی از همزیستی فرهنگهای چندگانه و چندگونه در جامعهء هلند تأسیس شده است. او همچنین مؤسس جشنوارهء صوفیان (گردهمایی سالانهء دراویش صوفیه Sufi Mystics) در هلند است.
آنچه در زیر میخوانید مصاحبهء جیم هیگدان از تهران بورو با وی است.
گویا شما به عملکرد منابع خبری فراگیری مثل بیبیسی فارسی و بخش فارسی صدای آمریکا که پشتیبان دموکراسی در ایران هم هستند، انتقاداتی دارید. مگر این رسانهها چگونه اخبار مربوط به جنبش سبز را منعکس کردند؟ و به نظر شما چه باید میکردند که نکردند؟
پس از انتخابات ریاست جمهوری خرداد سال گذشته، ایران پرآشوبترین وضعیت سیاسی طی سه دههء گذشته را از سر گذرانده است. بسیاری کشته و تعداد بیشتری به زندان افکنده شدند؛ بیش از 4000 نفر از جوانان برجسته و نخبهء ایرانی، از جمله بسیاری از روزنامهنگاران گریختند و جلای وطن کردند.
وضع خطیر ایران توجه بسیاری از روزنامهنگاران جهان را به خود جلب کرد. در عین حال دو گشایش در کار رسانههای فارسی برون مرزی پدید آمد. نخست، پیدایش و گسترش فوقالعادهء رسانههای تازه، مثل همین تهران ریویو خودمان، و دیگر افزایش بودجه و فعالیت رسانههای فارسیزبان موجود که بخشی از رسانههای فراگیر جهانیاند ـ مثلاً مثل بیبیسی و صدای آمریکا و رادیو اروپای آزاد.
البته رشد کمّی موجب رشد کیفی آنها نشده است. ایرادی که من به رسانههای فراگیر بینالمللی، به ویژه بیبیسی و صدای آمریکا دارم این است که آنها کُند و لَختاند و از جریان عقباند.
آنها در زمانی که همه چیز در ایران سیاسی است، انحصار کامل و واقعی پخش برنامههای تلویزیونی به زبان فارسی را در اختیار دارند، با این حال برنامههای سیاسی که تهیه و تولید میکنند، صرفاً دلخوشکُنک و سرگرمکننده است. فقط چند چهرهء ثابت میآیند و خیره به دوربین مینشینند و دربارهء آخرین رویدادها نظر میدهند. این در حالی است که مردم ایران بیش از هر زمانی تشنهء دانستن و فهمیدن حقایق و واقعیتها دربارهء آن چیزی است که در کشورشان رخ میدهد؛ آنها میخواهند بدانند چه کسی در قتل و شکنجههای سیاسی دست داشته است؟ چه کسی دستور اعدامهای غیرمنتظره را صادره کرده؟ و صریحترین پرسشی که هر خبرنگاری باید بپرسد، این که آیا در انتخابات ریاست جمهوری تقلب شده است؟
تشکیلات عظيمی چون بیبیسی فارسی باید بتواند تحقیق روزنامهنگارانهای برای یافتن پاسخی به این پرسش تدارک ببیند. صدای آمریکا باید اینگونه فکر کند که “این ماجرا میتواند به واترگیت ایران بدل شود”. آنها منابع مالی برای سرمایهگذاری در تحقیق روزنامهنگارانهء هوشمندانهای دارند. الان حدود یک سال از انتخابات گذشته و مردم ایران نسبت به سال گذشته چندان چیز بیشتری دربارهء آن نمیدانند. کنجکاوی و ارادهء تحقیق تقریباً وجود ندارد. بیبیسی و صدای آمریکا دچار جنون تولید برنامهاند و انگیزهء روشنگرانهء روزنامهنگاری آرام را وانهادهاند.
دربارهء نوع دیگر رسانهها ـ منظورم وبگاههای مردمی فارسی است ـ چه فکر میکنید؟
نقدم به همکاران عزیزم در وبگاههای فارسی نظیر جرس و روز، با این که میدانم همهء ما روزهای سختی را از سر میگذرانیم، این است که آنها باید خونسردیشان را حفظ کنند و نباید به واعظان ـ و در این مورد منبریان ـ طرفدار مذهب یا سکولاریسم بدل شوند و مدام همهء همّ و غمشان صرف وعظ و خطابه در باب این شود که چه کسی خوب است و چه کسی خوب نیست و چه کسی زشت است.
ما به گاندیها و ماندلاها نیاز داریم، و به نظر من موسوی و کروبی تا به این جای کار خیلی خوب رفتار کردهاند. مشکل این است که در میان تحلیلگران و مفسران ما، انبوهی از كساني هستند كه ادای گاندی و بدتر از آن ادای امام حسین را در میآورند
البته میدانم که آنها باید خبررسانی کنند و خب واضح است که نمیتوانند در این کار با رسانههای بزرگ خبری رقابت کنند. پس به بحث و فحص و تحلیل و تعلیل اخبار و رویدادها رو میآورند و آنها را به مردم عرضه میکنند. اما، متأسفانه، اغلب و مدام از بد و غیرعادل بودن رژیم جمهوری اسلامی شکوه و گلایه میکنند. این سایتها پر است از نامههای سرگشادهء فرزندان زندانیان به پدران دربندشان یا نامههای زندانیان جوان به مادرانشان.
من خود به ندرت چیزی از این مطالب سوزناک و دلخراش ـ و البته قویدلانه ـ فراگرفتهام جز این که “سرانجام آزادی غالب خواهد شد”. خیلی مایلم به این همکارانم که به نظر میرسد طرز و شیوهء فکر کردنشان سخت تحت تأثیر میل به مظلومیت شیعی است، بگویم : “دست از مظلومبازی بردارید”. برای آن که آزادی غالب شود ما به یک مهدی دیگر نیاز نداریم؛ اما صدها ماکیاولی هم برایمان کم است.
تمایزی را که بین مهدی (که یک منجی مذهبی است) و ماکیاولی (که یک عملگرای مصلحتاندیش سکولار است) قائل میشوید درک میکنم … اما لابد از معنای ضمنی منفیای که نام ماکیاولی به اذهان متبادر میکند هم آگاهید، این طور نیست؟ او شخصیتی است که کمتر نسبتی میان او و دموکراسی میتوان برقرار ساخت. او کسی است که گفته “بهتر است طوری باشیم که در دلها هراس بیافکنیم تا آن که دوستمان داشته باشند”. کجای چنین اندیشهای به نظر شیعیان ایرانی دربارهء گاندی یا نلسون ماندلا ربط و شباهت مییابد؟ در مورد موسوی و کروبی چه گونه فکر میکنید؟ آیا آنان در برابر تهدید و ارعاب رژیم عقب مینشینند؟ آیا آنها رهبرانی نیستند که جنبش سبز رهبریشان را بپذیرد و از آنان پیروی کند؟
خب البته منظور نظر من روشنفکران و تحلیلگران سیاسیای بودند که تحلیلهایشان را در پایگاههای اینترنتی میخوانیم و همه روزه بر صفحهء تلویزیونهای بیبیسی و صدای آمریکا ظاهر میشوند و دربارهء رهبران سیاسی صحبتی نکردم . بله، البته که ما به گاندیها و ماندلاها نیاز داریم، و به نظر من موسوی و کروبی تا به این جای کار خیلی خوب رفتار کردهاند. مشکل این است که در میان تحلیلگران و مفسران ما، انبوهی از كساني هستند كه ادای گاندی و بدتر از آن ادای امام حسین را در میآورند.
بله البته میدانم كه نگاه عوامانه به ماكياولی چيست و چگونه است. اما فراموش نبايد كرد كه دانش امروزين سياست بر پايهء آثار پيشروی او شكل گرفته است. منظور من تحليلهای عقلانی و غيرجانبدارانه است. عيب كشور ما اين است كه در آن بسياری هستند كه حاضرند جانشان را بر سر آرمانها و ايدهالهايشان بدهند و متأسفانه، بسیاری كسان هم هستند كه حاضرند برای همين چيزها آدم بكشند. عیب ما این است که خودمان فرصت و بردباری لازم برای بازنگری و بازاندیشی و یافتن راههای عملی و واقعگرایانه برای متحقق کردن اهداف سیاسی را از خود صلب میکنیم و گرایش عمده در روزنامهنگاری ما هم همین است: فقدان واقعبینی و پرهیز از احساساتیگری و داشتن عقلانیت و صبوری لازم برای تحقیق و جستوجو و رفتن به عمق قضایا.
ما باید با واقعبینی و دقت تمام بیندیشیم و نتیجهء اندیشههایمان را در اختیار مردمی قرار دهیم که در واقع “شهریاران” عصر ما هستند و نیروی پشتیبان دموکراسی در حال ظهور.
حال اجازه دهید دربارهء سیاست ایالات متحد در قبال ایران گفتگو کنیم. از صدای آمریکا که بگذریم آیا سیاست آمریکا اعلام شدهء عدم مداخلهء آمریکا به نفع جنبش سبز است یا به ضرر آن؟ آیا اشتباهاتی در سیاستهای آمریکا دیده میشود؟ آیا فرصتسوزی کردهاند؟ آیا امیدی دارید که اوباما بتواند کاری بکند؟ و انتظار شما از او چیست؟
من فکر میکنم که پرزیدنت اوباما در مورد ایران همان کاری را میتواند بکند که در آن مهارت فوقالعادهای دارد: مستقیم و رو به مردم و با مردم حرف بزند؛ منتها این بار رو به ایرانیان و با ایرانیان.
انتخاب شدن اوباما تأثیر بسزایی بر صحنهء سیاسی ایران گذاشت. اگر او انتخاب نمیشد و به جای او آقای مککین (که مدام فریاد میزد “ایران را بمباران کنیم”) انتخاب و فرماندهء نیروهای مسلح آمریکا میشد، سیاستمداران اصلاحطلبی مثل کروبی و خاتمی و موسوی هرگز علیه حاکمیت جمهوری اسلامی برنمیخاستند.
ایرانیها ملتی وطنپرستاند و هرگاه تهدیدی در گفتار یا در عمل از سوی قدرتهای دیگر متوجه ایران باشد وحدت در داخل بیشتر میشود یا دست کم ضرورت دفاع از کشور به مسائل داخلی میچربد. سالیان سال است که حاکمیت جمهوری اسلامی از تصور مداخلهء احتمالی آمریکا سوءاستفاده کرده و به واسطهء آن هر گونه مخالفت داخلی را خاموش ساخته است.
اتفاق خوبی که بعد از سی سال افتاده این است که مردم ایران حالا دیگر از این ادای ضد آمریکایی حکومتی که خود نتوانسته هیچ یک از وعدههای آرمانیاش را تحقق ببخشد، خسته شدهاند.
بیش از 73 درصد از ایرانیان بعد از انقلاب به دنیا آمدهاند. اکثریت این نسل از حکومتی که گناه همهء ناکامیها و نواقص اقتصادی و اجتماعی و سیاسی خود را به گردن آمریکا میاندازد خسته شدهاند و حوصلهشان سر رفته است. این نسل همچنین نسلی متبحر در ارتباطات و مایل به گفتوگوی بین تمدنها است.
تبریک نوروزی امسال و پارسال پرزیدنت اوباما به مردم ایران کاری بسیار پسندیده و شایسته بود. این اقدام نمونهء بسیار خوب دیپلماسی مردمگرا بود. باور من این است که تکلیف تلاش ایرانیان برای رسیدن به دموکراسی و عدالت و آزادی باید به دست خود ایرانیان و در میدانهای مبارزه در داخل ایران روشن شود. هر تلاشی برای “بردن دموکراسی” به داخل ایران با مقاومت و مخالفت مردم ایران روبهرو خواهد شد.
اشکالی ندارد که جامعهء مدنی آمریکا به طور مستقیم و دولت آمریکا هم، بی آن که با مخالفان سیاسی ایران ارتباط مستقیم داشته باشد، از جامعهء مدنی ایران حمایت کنند. حمایت از جنبش دانشجویی، جنبش زنان و رسانههای مستقل، کاری ضروری است. جنبش سبز اساساً جنبش احقاق حقوق مدنی است. یادمان نرود که این جنبش با شعار “رأی من کجاست؟” شروع شد.
مطالبات مدنی جنبش سبز، با توجه به پیشینهء آفریقایی ـ آمریکایی پرزیدنت اوباما و آشنایی و نسبتاش با تاریخ جنبش حقوق مدنی آمریکاییان، میتواند منبع الهامی باشد برای او تا به آرامی و بی آن که در دل مردم ایران ترس سلطهء آمریکا را بیندازد شیوهها و زبان مناسب را پیدا کند.
در مورد برنامهء هستهای ایران چه فکر میکنید؟
مسألهء هستهای ایران مطرحترین موضوع در سیاست خارجی آمریکا در قبال ایران است. این موضوع آن قدرها دغدغهء مردم ایران نیست. ایالات متحده باید به طور روشن و شفاف و مدام با مردم ایران در این باره سخن بگوید تا مواضع آنان برای ایرانیان روشن شود. از آنجا که این روزها دست کم 50 درصد ایرانیان به کانالهای ماهوارهای، و بنابراین به بیبیسی و صدای آمریکا، دسترسی دارند، همهء پیامهای دولت اوباما به گوش مردم ایران میرسد. خب باید از این ابزار برای برقراری ارتباط مستقیم با مردم ایران بهره بگیرند!
تصویری که نومحافظهکاران و لابی اسرائیل از ایران همچون دولتی انتحاری ارائه میکنند، خطرناک است و ممکن است پیامدهای ناگواری داشته باشد. هنگامی که احمدینژاد با هیتلر مقایسه میشود خواهناخواه فقط یک راه باقی میماند: جنگیدن تا سر حد مرگ
در عین حال، سیاستمداران آمریکایی باید در صدد یافتن راههایی برای جلوگیری از هر گونه اقدام شتابزده و تندروانهء دولت محافظهکار اسراییل علیه ایران باشند. هر گونه حملهء نظامی، بهانهای به دست حکومت میدهد که همهء فعالیتهای جامعهء مدنی و مخالفان را سرکوب و تعطیل کند.
در واقع، به باور من، احمدینژاد برای ادارهء امور داخلی نیاز به مجادله و منازعه با جهان خارج دارد. پس باید آرام پیش رفت و گذاشت که نیروهای مخالف و دموکراسی خواهان ایرانی خود کار را به پیش ببرند. بحران درون حکومت ایران عمیق است و مردم ایران از نظر سیاسی هیچ گاه به این اندازه آگاه و هوشیار و عمیق و شجاع نبودهاند. امکان تغییر واقعاً موجود است و دولت آمریکا باید با ظرافت از آن حمایت و پشتیبانی کند و سعی کند خونسردیاش را در قبال گفتار تحریکآمیز احمدینژاد حفظ کند.
تنها تصوری که خیلی از آمریکاییان از ایران دارند، میلش به دستیابی به سلاح اتمی است و تهدیدی که از جانب او متوجه اسرائیل است. در مورد پرزیدنت اوباما گفتید که میتواند با مردم ایران به گفتوگوی مستقیم بپردازد، مردم ایران چگونه میتوانند، از طریق تریبونهای انگلیسیزبانی نظیر تهران ریویو و تهران بورو، با مردم آمریکا ارتباط بهتر و مستقیمتری برقرار کنند تا به آن آیندهای که شما ترسیم کردید و امیدوارید در پیش باشد دست یابند؟
تصویری که نومحافظهکاران و لابی اسرائیل از ایران همچون دولتی انتحاری ارائه میکنند، خطرناک است و ممکن است پیامدهای ناگواری داشته باشد. هنگامی که احمدینژاد با هیتلر مقایسه میشود خواهناخواه فقط یک راه باقی میماند: جنگیدن تا سر حد مرگ. به یقین تصویری که از ایران ارائه شده حاصل لجبازیهای مثلث تندروهای ایرانی (احمدینژاد و خامنهای)، نومحافظهکاران آمریکایی و تندروهای اسرائیلی است. احمدینژاد و حکومت ایران تصویری خطرناک از خود ساخته و پرداختهاند: آنها میخواهند در چشم غربیها هیولاهایی باشند که تاوانش را هم خواهند پرداخت … این بازی با آتش است.
کاری که مردم و رسانههای فراملی با ارتباطی که در هر دو طرف دارند، میتوانند بکنند این است که خبرهای متفاوت و دیدگاههای عمیقتر را به طرف مقابل بشناسانند. اگر آمریکاییها با پیچیدگیهای جامعهء ایران آشنا شوند و اگر بدانند که حکومت ایران مفهوم وحدت اسلامی را تا چه حد فرصتطلبانه به کار میبرد ـ مثلا دولت ایران تا کنون دربارهء کشتار مسلمانان چچن به دست روسها دم بر نیاورده ـ آن وقت خیلی چیزها تغییر میکرد. البته مردم ایران هم باید خیلی چیزها دربارهء غرب و بحثها و مسائل آن یاد بگیرند. وقتی به تودهء مردمان عادی میرسیم ـ چه ایرانی باشند یا اروپایی یا آمریکایی ـ مسأله این است که دو طرف بفهمند که باید به چشم یک انسان به دیگری بنگرند و نه موجودی ناشناخته و تهدیدکننده.
ما همچنین باید میان روشنفکران عامه فهم دو طرف ارتباط برقرار کنیم. هنگامی که ستوننویسان و مفسران، آثار و مسائل یکدیگر را بهتر بشناسند خب بهتر از هر کس دیگری میتوانند درک و شناختشان از دیگری را به عامهء مردم خودشان منتقل کنند.
تا آن جا که من میفهمم برای رسیدن به جایی، به گفتهء شما، مردم دو طرف به یکدیگر “به چشم یک انسان بنگرند و نه همچون موجودی ناشناخته و تهدیدکننده”. باید خطوط ارتباطی فرا و ورای رسانههای محافظهکار و طرفدار اسرائیل ایجاد شود که احساسات “رأیدهندگان کم اطلاع” را علیه جهان اسلام برمیانگیزند. منظور نظرم آن عده از آمریکاییان است که فرق شیعه و سنی و عرب و ایرانی را نمیدانند.
البته به یقین آنچه در تابستان سال گذشته به “انقلاب توئیتری” موسوم شد، توانست آمریکاییان جوانی را که با کامپیوتر سر و کار دارند با جنبش دموکراسیخواهانهء ایرانیان آشنا کند … اما حتا همین امروز هم هستند کاندیداهای سیاسیای که سعی میکنند بر پایهء موضعگیریهای تند و خشن علیه ایران رأی رأیدهندگان را به سوی خود جلب کنند. مثلاً همین اخباری که در هفتهء گذشته دربارهء یک نامزد انتخابات سنا شنیدیم که گفته بود: “میل ایران به دستیابی به سلاح اتمی، امیدهای کسانی را که در سنا امیدهایی در دل داشتند با مشکل مواجه ساخته.”
بله من هم آن مقاله را خواندم. رسیدن به دموکراسی به راستی بازی خطیری است، به ویژه وقتی که بسیج تودهای و تقلب و فریبکاری در آن راه یابد. امیدوارم که دلزدگی مردم آمریکا از سیاستمدارانی اینچنینی آغاز شود و در پی سیاستمدارانی هوشمندتر باشند، و گذشته از این امیدوارم که تهران بورو و تهران ریویو و سایر منابع خبری موفق شوند به اصلاح این نگاه هالیوودساختهء مردم آمریکا به سیاست بینالمللی که “ما آدم خوبهایم و اونا آدم بدا” کمک کنند.
Copyright © 2010 Tehran Bureau
For English version klick here


کلیدواژه ها: انتخابات, جنبش سبز, رسانه, شروین نکویی |

حق با شما است. ریشه یابی و تجزیه و تحلیل عمقی و آگاه کننده کمتر در صفحات فارسی زبان رخ داده است.
بقول خودتان پر از نامه های دلسوزانه و بقول من “روضه گرانه” که بیشتر با احساسات و هیجانات خواننده سر و کار دارد تا افزودن بر منطق خواننده و روشن کردن او. در کل باید گفت بودنشان بمراتب، بهتر است تا نبودنشان.
عده ای از ما آهنگ “دختر فراش باشی” را دوست دارند ، عده ای دیگر از گروه “کیوسک” و عده ای داریوش و…و…بعضی ها هم هیچکدام از اینها و دنبال
ترانه های( حرفهای) جدیدی میگردند. مثل جنبش سبز ،از همه فکری زیر پرچم ان یافت میشود.
مصاحبه خوبی بود و تشکر از شما .
Why BBC does not say Persian Gulf the Persian Gulf, why only the Gulf. Isn’t it nonsense!