نمونهی اشکوری و دفاع از جرس
چرا رگههای استبداد میان سبزها را جدی باید گرفت؟
18 May 2010
■ یاسر میردامادی
بنياد ظلم در جهان اول اندکی بوده، هرکه آمد بر او مزيدی کرده تا بدين غايت رسيده.
سعدی، گلستان
حسن یوسفی اشکوری، دینپژوه و روشنفکر دینی ایرانی(1) ، اخیرا در نوشتهای (2) منتشر شده در سایت جرس به نقد استعفای حسین کمالی (استاد اسلامشناسی و فرهنگپژوهی دانشگاه کلمبیا) از نویسندگی برای سایت جرس پرداخت و بدینوسیله از آن سایت دفاع کرد. در این نوشته، از رهگذر نقد نوشتهی اشکوری استدلال خواهم کرد که سبزها برای آنکه بهتدریج به ضد خود تبدیل نشوند، میبایست حتی رگههای استبداد میان خود را جدی بگیرند و از کنار آن به سادگی نگذرند، زیرا تجربهی تاریخی نشان داده است که استبداد، دستکم عموماً، از نقاطی قوت میگیرد که نقاطی کوچک و کماهمیت اند و یا دستکم اینگونه تلقی میشوند.
داستان از این قرار است که حسین کمالی که ستونی خواندنی در جرس داشت (3) در واکنش به خبری که جرس در مورد درگذشت شجاعالدین شفا منتشر کرد، از نویسندگی برای این سایت استعفا کرد. او در استعفانامهی خود از شیوهی انعکاس خبر درگذشت شفا در سایت جرس انتقاد کرد و با استعفای خود، به تعبیر خودش، “حساب خود را از درشتگويی و زشت ياد کردن ِ اين و آن” (4) جدا کرد. اشارهی وی به خبر درگذشت شفا بود که در جرس به عنوان فردی “متهتک” (5) انعکاس یافته بود. در واکنش به این استعفا، حسن یوسفی اشکوری در یادداشتی با عنوان “جرس و داستان ماشین دودی” به دفاع از جرس پرداخت. گرچه او در “اصل” این اعتراض، حق را به حسین کمالی داد و پذیرفت که خبر درگذشت شفا در جرس “نامناسب” بوده است و “خارج از سنت جرس و نیز خارج از شأن کار رسانه اخلاق محور” (6) بوده است، اما وی به دو دلیل معتقد است این مسأله را نمیبایست وسیلهای برای انتقادی آشکار، از جنس انتقاد حسین کمالی، قرار داد.
به نظر او این مسأله را میبایست به نحوی خصوصی تذکر داد چنانکه خود او میگوید: “در نظر داشتم در اولین فرصت به دوستان تذکر دهم” (7) و دستکم مسأله در حدی نبوده است که کسی از نویسندگی برای جرس استعفای اعتراضآمیز کند. دو دلیل وی به طور خلاصه برای این ادعای خود به این قرار است:
آنان که اندیشه را جدی میگیرند میبایست نهتنها بر قاعدان و درنگکنندگان، بهصرف قعود و درنگشان، خرده نگیرند بلکه قعود و درنگ آنها را به دیدهی احترام بنگرند؛ زیرا آنان گاهی بر دیدن نکاتی که اهل حرکت و قیام از نظر انداختهاند، توانایند
1ـ جرس، حرکتی را آغاز کرده است و تجربه نشان داده است که چنین حرکتهایی عدهای را که خود کاری نمیکنند به واکنش وامیدارد، آنان کسانیاند که به قول شریعتی، که او نیز از طاها حسین نقل میکند، “خود کاری نمی کنند، اما وقتی دیگران کاری کنند، آزرده میشوند ” (8) . جرس نیز حرکتی را در راستای آزادی و حقوق بشر و اعتراض به نقض نهادینهی حقوق بشر و آزادیهای مدنی توسط حکومت ایران آغاز کرده است و به طور طبیعی مشمول قاعدهی فوق الذکر است یعنی واکنش اعتراضی عدهای را که خود کناری نشستهاند، برمیانگیزد. در نوشتهی وی از این قاعده به نحو تلویحی انگاری چنین استفاده میشود که قائمان (آنان که برخواستهاند و کاری میکنند) بر قاعدان (آنان که نشستهاند و کاری نمیکنند) ترجیح دارند و همین قیام آنهاست که قاعدان را به انتقاد وامیدارد. و از طرف دیگر قاعدان به دلیل قعود خود و حرکتگری دیگران، خردهگیری میکنند و به همین دلیل خردهگیریشان در خور اعتنا نیست.
اشکوری گرچه حساب منتقدان دلسوز را از این عده جدا میکند و حسین کمالی را هم جزو منتقدان دلسوز میشمارد؛ اما در ابتدا و انتهای یادداشت خود بر قاعدهی فوقالذکر انگشت تأکید مینهد و عنوان نوشتهی او (داستان ماشین دودی) هم به چنین قاعدهای دلالت دارد.
نگارندهی این سطور درست به عکس معتقد است که دستکم در مواردی، پرسشگری و سنجشگری از کسانی که درنگ و توقف کردهاند بر میآید و نه آنان که درگیر یک کارند. خود واژهی “درنگ” در فارسی در این میان الهامبخش است. این واژه دارای دو معنای مکث یا توقف و نیز فکر کردن است: “لختی درنگ کنیم” یعنی چند لحظه بایستیم و نیز “بگذار در مورد این موضوع درنگ کنم” یعنی بگذار در باب آن بیندیشم. گویی معنای دوگانهی این واژه میخواهد به ما بگوید لازمهی تأمل، دستکم در مواردی، نحوهای توقف و قعود در مقابل حرکت و قیام است.
بر این اساس، آنان که اندیشه را جدی میگیرند میبایست نهتنها بر قاعدان و درنگکنندگان، بهصرف قعود و درنگشان، خرده نگیرند بلکه قعود و درنگ آنها را به دیدهی احترام بنگرند؛ زیرا آنان گاهی بر دیدن نکاتی که اهل حرکت و قیام از نظر انداختهاند، توانایند.
2ـ استدلال دوم اشکوری نیز با استدلال اول او ارتباط دارد: جرس حرکتی را آغاز کرده است و ایراداتی از جمله در باب نحوهی انعکاس خبر درگذشت شفا، ایراداتیاند که به تعبیر او “خطای کوچک” اند و ایراد چندان بزرگ و مهمی نیستند و استعفا دادن از نویسندگی برای جرس به نشانهی اعتراض به این عمل، حکمِ، به تعبیر اشکوری فندق را با بمب ناپالم شکستن و بهخاطر دستمالی قیصریه را به آتش کشیدن است. بیایید فرض کنیم که این خطا کوچک است. اما حتی پذیرفتن اینکه این خطا به خودی خود کوچک است به معنی آن نیست که نمیتواند، در صورت تکرار، به خطایی بزرگ تبدیل شود. (9) در چه صورت ممکن است خطایی کوچک تکرار شود؟ به این صورت که آن خطا را به بهانهی کوچک بودن جدی نگرفت. جدی نگرفتن، احتمال تکثیر آنرا افزایش میدهد. اگر از این منظر به مسأله نگاه شود، آنگاه میتوان گفت که چندان هم نمیتوان در باب کوچک بودن خطاهایی از این دست به سرعت داوری کرد. از این گذشته اگر تجربهی تاریخی را برای داوری در باب این نوع خطاهای به نظر کوچک به کار گیریم، به این نتیجه میرسیم که، به تعبیر سعدی، ” بنياد ظلم در جهان اول اندکی بوده، هرکه آمد بر او مزيدی کرده تا بدين غايت رسيده”.
سبزها برای آنکه به ضد خود تبدیل نشوند باید از در افتادن به چرخهی این منطق معیوب پرهیز کنند که: جزئیات مهم نیست، حرکت مهم است، خطاهای کوچک مهم نیست افق بلند حرکت مهم است
نمونهی شکنجه در زندانهای جمهوری اسلامی که در طول سی و یک گذشته با فراز و نشیبهایی ادامه داشته و از قرار معلوم هنوز هم ادامه دارد، تا جایی که اسناد تاریخی حکایت میکند از موارد معدودی در ابتدای انقلاب آغاز شده است که در نظر بررسیکنندگان آن شکنجهها، در مقابل سیل خروشان حرکت انقلاب خطای کوچکی بوده پس مصلحت انقلاب آن است که انکار شود تا بهانه به دست حزب قاعدان زمان و مخالفان نیفتد (10) . واضح است که داشتن چنین رویکری در قبال شکنجهها به حفظ و تکثیر شکنجه تا به امروز کمک کرده است.
بیایید فرض کنیم حاکمان انقلاب اسلامی ایران نظر دیگری در باب نسبت خطا با یک حرکت عظیم و انقلابی میداشتند، به این معنی که معتقد میبودند هر حرکتی ولو بزرگ و انقلابی به مقداری ارزشمند و مشروع است که حساسیتاش به جزئیات و خطاهای به نظر کوچکاش هم بیشتر باشد و آن خطاها را با کوچک شمردن به تکثیر و همهگیر شدن نکشاند. میتوان تصور کرد که اگر حاکمان چنین رویکردی به خطاهای نظام داشتند، احتمالا امروز ما در ایرانِ بهتری میزیستیم.
سبزها برای آنکه به ضد خود تبدیل نشوند باید از در افتادن به چرخهی این منطق معیوب پرهیز کنند که: جزئیات مهم نیست، حرکت مهم است، خطاهای کوچک مهم نیست افق بلند حرکت مهم است. در افتادن به این چرخهی معیوب آنها را اندک اندک از مسیر استبداد ستیزی دور خواهد کرد و به چیزی خواهد کشید که هر چه بتوان نام نهادش استبدادستیزی نمیتوان نام نهاد.
—————————————
پانویسها:
(1) برای روایتی از احوال و آرای حسن یوسفی اشکوری در فضای انگلیسی زبان، این اثر شایستهی مطالعه است:
Islam and Democracy in Iran: Eshkevari and the Quest for Reform, Ziba Mir-Hosseini and Richard Tapper, I.B.Tauris, London and New York, 2006.
(2) “جرس و داستان ماشین دودی” ، جرس، 9 اردبیهشت 1389
(3) این آخرین شمارهی ستون “مژدهی کتاب” وی در جرس است
(4) “اینک جدایی من و تو”حسین کمالی، جرس، 2 اردبیهشت 1389 . نکتهی جالب اینجاست که وقتی اسم حسین کمالی را در خود سایت جرس، با استفاده از امکان جستجویی که خود این سایت در اختیار میگذارد، جستجو میکنید، تمام نوشتههای وی در این سایت، در لیست نتیجهی جستجو آشکار خواهد شد ولی نوشتهی استعفانامهی وی در این فهرست آشکار نمیشود. این در حالی است که این نوشته هنوز در خود این سایت وجود دارد. به عنوان نمونه، این (+) یک نتیجهی جستجو. حتی اگر عنوان استعفانامهی وی را (اینک جدایی من و تو) را نیز جستجو کنید، نوشتهی وی در لیست نتیجهی جستجو آشکار نخواهد شد. این (+) یک نتیجهی جستجو.
(5) “شجاع الدین شفا نویسنده و مترجم ایرانی در گذشت“، جرس، 28 فروردین 1389
(6) “جرس و داستان ماشین دودی”
(7) همان
(8) همان
(9) تازه این در صورتی است که در میان مکاتب فلسفهی اخلاق، نگاهی پیامدگرایانه (consequentialist) داشته باشیم و الا اگر نگاهی وظیفهگرایانه (deontological) داشته باشیم، اخلاقی بودن یا نبودن یک عمل مستقل از پیامدهای آن (چه پیامدهای آن مهیب بوده باشد و چه ناچیز) سنجیده میشود. مثلا وقتی قرآن میگوید که: آنکس که دیگری را به ناحق بکشد گویی بشریت را کشته است (ترجمهی مبتنی بر نقل به مضمون، از آیهی 32 سورهی مائده) قرآن نگاهی پیامدگرایانه پیشه نکرده است زیرا واضح است که کشتن یک انسان از جهت پیامدش مانند کشتن تمام انسانها نیست بلکه نگاهی ارزشمحورانه اتخاذ کرده به این معنی که یک انسان چنان با ارزش است که قتل او انگاری مانند قتل تمام انسانهاست. در این مبحث هم میتوان با همین نگاه قرآنی، توهین به یک انسان در قالب خبر در گذشت او را چنین دید که انگاری توهین به یک انسان توهین به بشریت است. با این نگاه چنین خطایی را بهسختی میتوان کوچک شمرد.
(10) روایت بنیصدر در مورد شکنجهی مخالفان در زندانهای جمهوری اسلامی و شیوهی برخورد حکومت با اولین موج آشکار شدن شکنجهها در ابتدای انقلاب خواندنی است. بنگرید به: درس تجربه (خاطرات ابوالحسن بنیصدر اولین رییس جمهوری اسلامی ایران)، به کوشش حمید احمدی، انجمن مطالعات و تحقیقات تاریخ شفاهی ایران، چاپ انقلاب اسلامی، 1380، صص 257-63.

کلیدواژه ها: استبداد, اشکوری, جرس, جنبش سبز |

سلام
به نظرم بزرگترین مشکلی که همین انقلاب داشت سکوت منتقدین برای حفظ نظام بوده. یعنی هم خطاها بزرگتر شده هم باعث شده اصلاً تعریف نقد محدود بشه! ولی مساله اینه که کجا و چه اندازه. کجا باید سکوت کرد؟ به چه نحوی باید نقد رو مطرح کرد؟ این واقعاً برای من جای سواله.
در عین حال درباره جرس بنظرم این سایت رو به جلو حرکت میکنه و داره قویتر میشه، هم از لحاظ خبر و هم از لجاظ تحلیل. یعنی همین الان نسبت به شروع کارش بازتر شده. و خب سوالم اینه که حالا بخاطر اون خطا چرا استعفا؟ آیا این شیوه نقد کردن درست بوده؟ نمیشد بمونن در عین اینکه اعتراض داشتن؟
به نظر من آقای کمالی حرکت خوبی را می توانم بگویم شروع کرده اند. و من هم وقتی خبر فوت آقای شفا را دیدم از جرس خوشم نیامد. آنها نه تنها نتوانستند بی طرفی خود را اثبات کنند بلکه نشان دادند که فرقی با جمهوری اسلامی ندارند.
بد نیست نگاهی به تئوری پنجره شکسته بندازید.
تئوری پنجره های شکسته شرح می دهد که گذشتن از خطاهای کوچک چگونه به
خطاهای بزرگ می انجامد.
اگر بپذیریم که جرس بازتر از گذشته شده آنگاه از کجا معلوم شاید واکنش های برخی از نویسندگان آن مثل واکنش محترمانه و در عین حال جدی دکتر حسین کمالی در بازترشدن جرس کارگر بوده است
یکی از خوانندگان محترم از تئوری پنجره شکسته در علم مدیریت سخن گفته بودند که مطابق آن جدی نگرفتن خطاهای کوچک به تکثیر آنها و در نتیجه به خطاهای بزرگ می انجامد. اشاره بسیار نیکویی بود و از ایشان سپاسگذارم. توضیحی بیشتر در باب این تئوری را در این چند خط می توانید بیابید:
یک تئوری هست به نام “پنجره شکسته” که می گوید:” اگر شیشه یکی از پنجره های یک ساختمان شکسته و به حال خود رها شده باشد، پس از مدتی عابرانی که از مقابل آن ساختمان می گذرند به این نتیجه می رسند که برای کسی مهم نیست که این پنجره شکسته است و کسی به شکسته شدن پنجره های این ساختمان اهمیت نمی دهد. به مرور عابران بر تعداد شیشه های شکسته ساختمان می افزایند و بعد از شکسته شدن تمام شیشه ها، نوبت به خود ساختمان می رسد. بعد از ساختمان هم نوبت به خیابانی که ساختمان در آن قرار گرفته می رسد.” این تئوری در کاهش جرم در آمریکا در دهه نود کارایی بسیاری داشته است.
یک فروشنده بد اخلاق، یک فروشنده کثیف، یک پیشخوان کثیف ، چیدمان بد محصولات از جمله شیشه های شکسته یک تجارت محسوب می شوند. تمام پنجره های شکسته در تجارت فیزیکی و قابل مشاهده نیستند،. معطل شدن پشت تلفن برای راهنمایی گرفتن برای تعمیر یک دوچرخه و شنیدن چند باره موزیک انتظار، پنجره شکسته است. جنس فروخته شده را پس نگرفتن، پنجره شکستن است. هر پنجره شکسته در تجارت، این پیام را به مشتری می دهد که بنگاه اقتصادی مربوطه توجهی به کارش ندارد و هر روز این تفکر تقویت می شود. به این ترتیب مشتری بسیار خوشنود به مشتری راضی و مشتری راضی به مشتری ناراضی تبدیل می شود…”
آقای شفا نسبت به باور های دینی مردو مسلمان و مسیحی و یهودی از واژگان بسیار تندی استفاده می کردند. مثلا مریم مورد احترام میلیارد ها مسیحی و مسلمان است. ایشان به مریم نسبتی می دهند که شرماور ست. آقای دکتر کمالی دربرابر آن همه بی حرمتی و ناسزای شفا چه کردند که یک واژه متهتک آنچنان ایشان را برآشفت؟