اقوام و جنبش
جنبش سبز یا جنبش رنگین کمانی؟
20 Apr 2010
■ فریبرز سروش
نگاهی به جنبشهای اعتراضی مردم ایران و خواستههایشان، با توجه به تنوعی که در ایران به لحاظ پراکندگی جغرافیایی و قومی وجود دارد، کار جمعبندی خواستهای عمومی را اندکی با دشواری مواجه میکند؛ زیرا تردیدی وجود ندارد که خواست آذریها در پهنهی شمالی، کردها در غرب با نیازهای بلوچها در شرق، ترکمنها در شمال، لرها در مرکز و عربها در جنوب یکی نیست؛ اما این یکی نبودن به منزلهی عدم وجود وجه اشتراک میان این خواستها و نیازها نباید تلقی بشود. با این وجود در حوادث بعد از انتخابات ریاست جمهوری دوره دهم، اعتراضات مردمی تنها در محدودهی شهرهای بزرگ در مراکز استانها رخ داد. حال پرسش اساسی این است که آیا تقلب در انتخابات فقط در تهران رخ داده بود که تهرانیها به خیابانها آمدند و به آن اعتراض کردند، یا آنکه در شهرهای دیگر هم این اتفاق رخ داده بود و برای مردم اهمیتی نداشت که به آن بپردازند تا مانند آنچه که در برخی شهرهای بزرگ شاهد بودیم، حضوری فعال داشته باشند؟ اگر جنبش سبز را یک حرکت اعتراضی سیاسی ـ مدنی در ایران ارزیابی کنیم، این پرسش پیش میآید که جنبش چقدر خواستها و مطالبات اقلیتهای قومی و مذهبی را برای همراه شدن با خود تامین کرده و یا وعدههای تامین آن را داده است؟
برای پاسخ به این پرسش ابتدا باید به خاستگاه این نیازهای قومی ـ مذهبی پرداخت.
به اعتقاد کارشناسان جامعهشناسی، پیوستن افراد که میتوانند نماینده اقوام نیز به شمار بیایند، دارای چهار مرحله است؛
مرحله ی اول، زمانی است که فرد پتانسیل حضور در یک جنبش یا خیزش اجتماعی را میباید، با جنبش و شعارهای آن احساس نزدیکی میکند و وجه اشتراک خواستهای مدنی ـ سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و حتی قومی و صنفی خود را با مطالبات مطرح شده از طرف جنبش می سنجد و در نهایت تصمیم به پیوستن و یا نپیوستن به آن میگیرد.
مرحلهی دوم زمانی است که فرد مشارکتکننده به صورت بالقوه در معرض انگیزشهای جنبش قرار میگیرد که بسته به فعالیتهای اجتماعی هر فرد، ضریب احتمال همراهیاش با خیزش یا جنبش متغیر است.
گام سوم در آن است که شخصی فاقد انگیزههای مشارکت، به وسیلهی شبکههای اجتماعی با جنبش در تعامل قرار گیرد و انگیزههای شرکت در یک عمل جمعی را بیابد و با خیزش همراهی کند.
مرحله بعدی نیز ارزیابی موانعی است که بر سر راه پیوستن به جنبش وجود دارد. هر چه انگیزههای کسی برای مشارکت در یک جنبش بیشتر باشد، احتمال عبور وی از موانع و هزینهپذیری و همبستگی بالاتر میرود.
حال با توجه به این فرضیات، پرسشی که مطرح میشود این است که آیا اقوام و اقلیتهای مذهبی دارای چنین انگیزشهایی برای پیوستن و یکپارچه شدن با جنبش سبز را دارند یا خیر؟ بدون تردید پاسخ مثبت است؛ اما چرایی این عدم همراهی را در جای دیگری باید جستجو کرد.
بحث بر این موضوع که خاستگاه جنبش، پایتخت ایران بوده و تهران نیز دارای خط کشیهایی با سایر اقوام است، موضوعی است که به دفعات از سوی برخی تحلیلگران و فعالان اقوام ایرانی مطرح شده است؛ اما اینکه بافت جمعیتی تهران از چه کسانی تشکیل شده است را این کارشناسان نادیده گرفتهاند. تهران را ایرانشهری کوچک میخوانند که مجموعهای در حدود پانزده میلیون از ایرانیان با ریشههای گوناگون در زندگی روزمرهی آن مشارکت دارند. با این وجود تهران که خاستگاه جنبش به حساب میآید از جهاتی با سایر شهرهای ایران تفاوت دارد. دلایل این تفاوت نیز از یک سو به تنوع بافت شهری ـ جغرافیایی باز میگردد و از سوی دیگر به تحولاتی مربوط است که در دوران هشت سالهی موسوم به اصلاحات و باز شدن نسبی فضای سیاسی ـ مدنی جامعه رخ داده بود.
در دوران زمامداری محمد خاتمی، بیش از شش هزار گروه و انجمن و سازمان مردمنهاد (NGO) غیر دولتی در حوزههای محیط زیست، علمی، زنان، کودکان، ورزشی، کارگری و فرهنگی مجوز فعالیت گرفتند که این به معنای گسترده شدن شبکههای اجتماعی است و فضایی برای برای بیان خواستههای مدنی ـ اجتماعی شهروندان فراهم کردند و مروج جامعه مدنی شدند. در این میان برخی مسوولان تجددگرا نیز با پر و بال دادن و گسترش این انجمنها نقش کاتالیزوری خواسته یا ناخواسته برای تعالی جامعه مدنی را ایفا کردند. از سوی دیگر رشد فرهنگی و علمی بافت متوسط شهری نیز باعث بالا رفتن سطح مطالبات مردم در این کلان شهر شد. موضوعی که در میان شهرهای کوچکتر و یا مراکز اقوام ایرانی کمتر شاهد آن بودهایم. به موازات این رخداد اجتماعی، سه عامل مهم نیز در عدم همراهی مردم سایر شهرها به ویژه مراکز اقلیتنشین با مردم تهران باید در نظر گرفته شود:
در تهران که مرکز توجهات رسانهای بود، نگاهی به اسامی کشتهشدگان و ریشههای قومیتی آنها بیانگر این موضوع است که مردم ایران از هر گروه و نژادی خواستهها و مطالباتی دارند که اگر در شهرهای خود فضایی برای طرح آنها وجود نداشته باشد، در پایتخت آن را جستجو میکنند
عدم نفوذ جنبش سبز در میان اقشار کارگر به واسطهی عدم طرح مطالبات آنان در شعارهای جنبش؛
بالا بودن هزینههای عمل و عکسالعمل در مناطقی که خاستگاه اقوام به شمار میآیند، به ویژه مناطق مرزی؛
نمود نداشتن مطالبات طبقات فرو دست جامعه (که غالبا خارج پایتخت زندگی میکنند) در مطالبات جنبش.
با این همه اگر چنانچه جنبش سبز مردم ایران را نوعی حرکت سیاسی ـ اجتماعی تمام عیار قلمداد کنیم که مطالبات مردم را دنبال میکند، باز این موضوع مطرح میشود که رهبران این جنبش به چه میزان شعارهایشان با نیازها و خواستههای اقوامی که طی یک صد سال گذشته بر خلاف قوانین اساسی ادوار گوناگون قربانی تبعیض بودهاند را بر میتابد؟ و یا اینکه این ضعف اقوام ایرانی بوده که تا کنون نتوانستهاند مطالبات خود را در متن جنبش اعتراضی شناسایی کرده و با آن همراه شوند؟
برای پاسخ به این پرسش نیز باید کمی به گذشته برگردیم؛
در فرودین سال هزار و سیصد و هشتاد و چهار، عربهای خوزستان در اعتراض به تغییر بافت جمعیتی استان، اقدام به راهپیمایی مسامتآمیز کردند که واکنش حاکمیت سرکوب شدید، دستگیری و اعدام چند تن از چهرههای این قوم بود.
در تیرماه همان سال، خیزش مردم کردستان را به خاطر میآوریم که قتل کاک شوآن قادری موجب آن حرکت اعتراضی بود. در آن زمان نیز بسیار از کردهای معترض یا اعدام شدند و یا به زندانهای درازمدت محکوم شدند.
در خرداد ماه سال بعد از آن، هزاران نفر از مردم آذربایجان و اردبیل به خیابانها آمدند و نسبت به تبعیض قومیتی و توهینی که به آذریها شده بود اعتراض کردند. نتیجه ان نیز واکنش خشونتبار حکومت و کشته و مجروح شدن چندین تن از هموطنان آذری بود.
چندی بعد از شاهد اعتراضات مدنی بلوچها در شرق کشور بودیم که آن نیز به شدیدترین شکل ممکن سرکوب شد.
این در حالی است که اگر بخواهیم به گذشتهای یکی دو دههای باز گردیم، اعدامهای دستهجمعی در کردستان و بلوچستان و خوزستان و ترکمن صحرا و آذربایجان نیز خود مجال مفصلتری میخواهد. با این همه آنچه که امروزه از سوی برخی از روشنفکران و یا فعالان سیاسی ـ مدنی اقوام در توجیه عدم همبستگی یکپارچهی اقوام با جنبش مطرح میشود آن است که طی سی سال گذشته با وجود همهی سرکوبها و خشونتها و ظلمهایی که بر اقوام روا داشته شده است، آیا مردم پایتخت و سایر شهرها با ما اعلام همبستگی کردهاند؟ اظهار همدردی داشتهاند و یا واکنشی از خود نشان دادهاند؟
آیا اصلاحطلبان و سران جنبش که با گفتمانی بر گرفته از ذات حاکمیت سخن میگویند به این مظلومیتها اشارهای کردهاند تا بر اثر دلجویی با مردم کرد و بلوچ و ترکمن و آذری و عرب، آنها را با خود همراه سازند؟
از سوی دیگر بالا بودن هزینه اعتراضات و سابقه سرکوبهای شدید و فضای به شدت نظامی شده در استانهای مرزی که کانون تجمع اقوام گوناگون ایرانی به شمار میآید هم یکی دیگر از دلایلی است که مردم این مناطق چنان رغبتی از خود برای همراهی با جنبشی که مطالبات آنها را مد نظر قرار ندارد، از خود نشان نمیدهند.
صرفنظر از این موضوع، فرضیه مطرح شده توسط برخی از احزاب سیاسی اقوام همچون احزاب کردی مبنی بر اینکه ما اساسا انتخابات را تحریم کرده بودیم و اکنون چرا باید هزینهی کار نکرده را پرداخت کنیم نیز با واقعیت همخوانی ندارد، چرا که آمار نشان میدهد در استان کردستان میزان مشارکت مردم در انتخابات نزدیک به صد در صد افزایش داشته است و این به معنای علاقهمندی مردم منطقه به مشارکت در سرنوشت سیاسی است.
اما در تهران که مرکز توجهات رسانهای بود، نگاهی به اسامی کشتهشدگان و ریشههای قومیتی آنها بیانگر این موضوع است که مردم ایران از هر گروه و نژادی خواستهها و مطالباتی دارند که اگر در شهرهای خود فضایی برای طرح آنها وجود نداشته باشد، در پایتخت آن را جستجو میکنند.
و دست اخر اینکه اگر روزی برسد که اقوام ایرانی با توافق بر سر حداقلهای مشترکی که دارند، یعنی اصل پانزدهم قانون اساسی فعلی که بر حق تحصیل به زبان مادری، و حق حاکمیت بر سرنوشت خویش را تصریح میکند، به صورت یکپارچه به جنبش بپیوندند و از حداقل ظرفیتهای خود و نه تمام آن استفاده کنند، موازنهی قوا به نفع جنبش اعتراضی مردم ایران تغییر میکند و رنگ نمادین جنبش نیز از سبز به رنگین کمانی متشکل از همهی اقوام ایرانی تغییر خواهد کرد.

کلیدواژه ها: اقوام ایرانی, جنبش سبز |
