نگاهی به پدیده شکنجه جنسی
سایه ترس، همسایه تجاوز
1 Apr 2010
■ آیدا قجر
وقتی روبرویم نشست تا از آنچه بر او گذشته بود آگاهم کند، خوشحال بودم که شرمی در نگاهش نیست و امیدوار بودم تا بلکه با شنیدن داستانش مرهمی باشم برای شب بیداریها و غمهایش.
داستان مفصلتر از این مقاله است؛ بعد از کتکهای فراوان و کبودی و ورم و خرد شدن دندانهایش، وقتی به هوش آمد بازجو را بالای بدن عریان خود دید که میخواست با باطوم به او تجاوز کند. خواب و بیداریهایی که در اثر خوراندن دارو از جانب مامورین دچارش شده بود هم نتوانست او را از کابوسی که دچارش شده بود نجات دهد. تختی آغشته به خون. بیهوشی و هوشیاری که هر دو ناشی از درد بود، تا آنجا که برای آخرین بار بیهوش شد و در بیمارستان به هوش آمد.
پارهگی مقعد و کیست روده کمترین آسیب جسمی ناشی از تجاوز بود اما ای کاش آسیبهای روحی را چارهای چون عمل جراحی بود.
تجاوز جنسی، شکنجهایست که در زندانها برای تخریب روح، روان و شخصیت افراد در زندان و بعد از آن به کار رفته و میرود.
در واقع متجاوز با این عمل در پی آن است که شخص را با بدنش بیگانه کند و اعتماد به نفس افراد را برای حضور در جامعه بگیرد حتی اگر معتقد باشد که تنها به جسم شخص تجاوز کرده است.
وقتی شخصی که مورد این عمل قرار میگیرد مرد باشد؛ حس مردانگیاش مورد توهین قرار گرفته و نگاهش به خود تغییر میکند، نسبت به هرگونه ارتباط جنسی سالم تا مدتها دچار مشکل میشود تا آنجا که ارتباط روح با تنش را از دست داده و نسبت به خود دچار انزجار میشود.
در بسیاری از موارد هم دیده شده است که بازجو در زمانهایی که با زنان زندانی برای اعترافگیری تنها شده، از رابطه جنسی و تهدید آنها، یا لمس نقاطی از بدن برای به مقصد رساندن مقصود خود استفاده کرده است.
با همهی اینها “تهدید به تجاوز” خود نوعی از تجاوز است و با آنکه عواقب آن کمتر و و علاج آن آسانتر است اما هیچکس نمیتواند منکر آثار سوء این توهین شود.
اما آنچه در زنها رخ میدهد مشکلات وسیعتری را به بار میآورد. زنها به علت فیزیک جنسی و قدرت بدنی خود اکثرا در هراساند؛ هراس درگیری با جنس مخالف، چه در زندگی زناشویی ناموفق، چه در روابط جدا از زندگی و چه در معرض خطر بودن.
زنانی که هرگز گرفتار این بحران نشدند نیز اکثرا این نگرانی پنهان را دارند که ممکن است روزی، در رابطهای تازه شکل گرفته یا در زندان مورد سوءاستفاده قرار گیرند.
اما زنانی که مورد تجاوز قرار میگیرند تا مدتها توانایی برقراری ارتباط روحی و جسمی خود را از دست میدهند، اعتماد به نفس، قابلیت حضور خود در جامعه، ارتباط آنها با نزدیکانشان دچار تزلزل میشود و در سکوت و انزوا فرو میروند.
برخی از آنان بعد از آزادی تصمیم به خودکشی گرفتند یا تصمیم به ازدواج موقت با زندانبانان که کم از خودکشی نداشت.
قبل از فاش شدن داستان کهریزک، بازداشتیهای سال گذشته و بیمهار شدن ماموران و بازجویان، تهدید به تجاوز امری عادی و شکنجهای روتین در زندانها بود، فرشته قاضی در گفتگو با رادیو فردا بعد از خروج از ایران، این تهدید و عواقب آن را بازگو کرده است. بنا به گفتهی او برای اعتراف تهدید به تجاوز شده و بارها به او گفته بودند در زندان مردانی هستند که مدتهاست خانمی را ندیدهاند و تشنهی رابطه جنسی هستند در صورت عدم همکاری آنها را با او در یک سلول قرار میدهند. با آنکه این تهدید هیچوقت عملی نشد؛ اما حس ناامنی را در او تقویت کرده بود به شکلی که حتی بعد از آزادی و آغاز زندگی مشترک تا مدتها این حس ناامنی در او بیدار بود.
در حکومتهای ایدئولوژیک دینی مانند ایران، تجاوز میتواند در راه رسیدن به خدا و نزدیکی به بهشت توجیه شود به طوریکه افرادی که برای این کار انتخاب میشوند از دین رانده شده خوانده میشوند و متجاوزین با این کار قطعههایی از بهشت را تصاحب میکنند
شخصی که مورد تجاوز قرار میگیرد معمولا در مورد کابوسی که برایش اتفاق افتاده سخن نمیگوید و شاید سالها بگذرد تا بتواند حس توهین خود را برای کسانی بازگو کند و در واقع نیاز به زمان دارد.
اما آنچه این کابوس را دردناکتر میکند، برخورد جامعه با این افراد و طرد شدن آنها از محیط و عدم قبول از طرف خانوادهها و دوستانشان است؛ زیرا ممکن است با بازگو شدن آنچه بر آنها گذشته است جامعه به جای درک و کمک به درمان، از آنها دوری گزیند.
رضا کاظمزاده، رواندرمانگر که به روان درمانی پناهندگان و شکنجهشدگان میپردازد در گفتگو با دویچهوله میگوید: “از زندانی اعتراف گرفته میشود تا با نمايش آن، در رابطه فرد با گروهش اختلال ايجاد کرده يا او را در ميان آن گروه منزوی و بیمقدار کنند. اما تجاوز، با مسائل جنسی مربوط است که کاملا خصوصی است و وقتی علنی شود، ايجاد شرم میکند. با تابوهای فرهنگی مربوط است. بازجو مانند اعترافات، تجاوز را علنی نمیکند، بلکه آن را چون رازی بين خود و زندانی نگاه میدارد. پيچيدگی موضوع در اين است که فرد قربانی، در حالت ترس و نگرانی به سر میبرد که مبادا اين راز برملا شود. از يکطرف احساس تحقير و از طرف ديگر احساس گناه میکند و چون نمیخواهد درباره اين وضع حرف بزند، از ديگران فاصله میگيرد”.
وقتی تجاوز به عنوان یکی از روشهای شکنجه در یک حکومت رایج میشود، بر این هراس میافزاید.
شکنجهگران گاه از بین اشخاصی انتخاب میشوند که خود در کودکی مورد این عمل قرار گرفته و دچار عقده و انحراف جنسی شدهاند، افراد موسوم به اوباش که از قبل برای این کار تحت فشار و قرنطینه قرار داشتند یا آنهایی که برای این کار آموزش دیدهاند و با آموزه های ایدئولوژیک خبره شدهاند.
در حکومتهای ایدئولوژیک دینی مانند ایران، این رفتار میتواند در راه رسیدن به خدا و نزدیکی به بهشت توجیه شود به طوریکه افرادی که برای تجاوز انتخاب میشوند از دین رانده شده خوانده میشوند و متجاوزین با این کار قطعههایی از بهشت را تصاحب میکنند یا “اراذل و اوباش” که در این دوره از بازداشتها و شکنجهها بنا به اسناد از هشت ماه قبل از هرگونه ارتباطی به دور بودند و دچار خفقان جنسی شده بودند، با دانشجویان و مردم عادی که برای رای خود به پا خواستند در یک فضا قرار گرفتند و این خفقان را بر بیگناهان قصه تحمیل کردند.
در دههی 60 هجری شمسی، وقتی حاکمیت دست به سرکوب یاران انقلاب زد، زندانها را پر از کسانی کرد که برای مبارزه با شاه زحمت کشیده بودند، قلم زده بودند و جان خود را در قربانگاه عدالت قرار داده بودند، اما وقتی با اعتماد به سخنان رهبر انقلاب به دنبال حق و حقوق خود برخاستند و در ناباوری وعدهها را نقش بر آب دیدند نتیجهی آن، زندان و شکنجه و اعدام شد.
در همان سالها، شکنجهی تجاوز به اوج خود رسید و زنان و دختران بسیاری مورد آزار و اذیت بازجویان یا ماموران حکومتی قرار گرفتند.
گویا پارهای از “دین ناشناسان” به آنها گفته بودند اگر دختری باکره از دنیا برود مطمئنا جایگاهش بهشت است و چه لذتی بالاتر از مالکیت روح و تن یک زن برای آنان وجود داشت؟
به خیال خام خود شبانه با خواندن دو خط، هم دختری باکره را تصاحب میکردند و هم انتقام عقدههای خود را از روح او میگرفتند و مانع به بهشت رفتن او میشدند و صبح زفاف با پیکر و روح او وداع میکردند تا در بیخبری خانوادهها از یادها فراموش شوند.
این در حالیست که علاوه بر اخلاق، در منطق شرع نیز رابطهای که بدون رضایت یک طرف صورت بگیرد تجاوز محسوب میشود. احکامی نیز چون لواط برای مردان وجود دارد که هرگونه ارتباط دو مرد با هم را محکوم و سزاوار برخورد قانونی ـ شرعی میکند. در رابطه با زنان میتوان حکم صیغه را بر آن نهاد و شانه از بار قبح ماجرا خالی کرد؛ اما حتی چنین رابطهای نیز بدون رضایت دو طرف شرعا باطل است و خلاصه تحت هیچ توجیهی (اخلاقی ـ شرعی ـ عرفی) از جزای محاربه گرفته تا ارتداد، نمیتوان با زن مثل مال و ملکی برخورد کرد که قابل تصرف توسط حاکم شرع باشد و غصب روحی و جنسی وی مجاز تلقی شود.
وقتی تجاوز به عنوان یکی از روشهای شکنجه در یک حکومت رایج میشود، بر هراس قربانی افزوده میشود
آذر آل کنعان، کتایون آذرِی، مارینا نعمت از جمله افرادی هستند که با رسانهها مصاحبه کرده و گفتهاند که مورد تجاوز قرار گرفتهاند.
آذر آل کنعان از فعالان کرد، در مصاحبه خود گفته است: در اوایل سال ۱۳۶۱ به همراه کودک یک ساله خود دستگیر و در حضور دخترش به شدت شکنجه شده و یکبار نیز در زندان کردستان توسط بازجویش به او تجاوز جنسی شده بود.
کتایون آذرِی میگوید که در ۱۷ سالگی در یکی از زندانهای جمهوری اسلامی توسط بازجوی خود که شخصی به نام حاج آقا صفایی بوده به طرز بسیار خشنی مورد تجاوز قرار گرفته بود.
مارینا نعمت کتابی به نام زندانی تهران نوشته است که در آن عنوان کرده که در ۱۶ سالگی به خاطر نوشتن مطالب ضد حکومت در مدرسه دستگیر و به اعدام محکوم شد ولی به واسطه ماجراهایی زنده ماند. مارینا در این کتاب مینویسد که برای نجات جانش مجبور به ازدواج با بازجویش که علی نام داشت شده بود.
از دههی شصت تا قبل از انتخابات ریاست جمهوری دهم، آمار و اطلاعات علنی و دقیقی در ارتباط با تجاوز در زندانها وجود ندارد به جز چند مورد محدود مثل زهرا بنییعقوب و زهرا کاظمی که مشکوک به تجاوز بود.
در تفاوت این روزها با گذشته همین بس که سردار سعید قاسمی که وی را از فرماندهان سپاه میخوانند، در سخنرانی ویدئویی خود که در یوتیوب نیز منتشر شده آشکارا به دختران و پسران هشدار میدهد که اگر دست از لجبازی و حضور در خیابانها بر ندارند، بازداشت شده و به جاهایی میروند و کارهایی با آنها انجام میشود که وادارشان به اعتراف به کارهای کرده و نکرده میکند.
امروز بعد از گذشت سالها، تاریخ تکرار میشود اما نه پنهان که آشکارا؛ کهریزکها فاش میشوند، دختران و پسران برای اعتراض به حق از بین رفتهی خود دچار تحقیر، توهین و تجاوز و عدهای مشمول حکم اعدام میشوند؛ برخی دیگر بدون آنکه بخواهند نامشان فاش شود مدارک و مستندات خود را برداشتهاند و تلخی غربت را بر تنهای خسته خود میزبان شدهاند تا شاید روح و تنشان در امان از کسانی باشد که باید حافظ جان و مال و آبروی آنها باشند و به اشتباه روزگار غاصبان رای، هویت و خاکشان شدهاند.
از تاریخ و حقوق میگذرم و به یاد میآورم همسایهی کودکیام را که دختر باکرهشان را به اتهام همکاری با مجاهدین خلق در سال 65 بعد از تجاوز کشته بودند و اثری از آرامگاه او باقی نگذاشته بودند؛ اما عکس بزرگ او بر دیوار آن خانه هنوز هم خودنمایی میکرد و چشمان مادر یک روز هم خشک از اشک نشده بود و زبانش هر روز سلام و هر شب، شببهخیر میگفت. سجادهاش بر زمین کنار عکس دخترش پهن بود و لحظهای از دعا و دلتنگی برای دخترش و نفرین برای عاملان این جنایت غافل نبود.
حالا سالها از آن همسایگی گذشته و همسایه دیگری از همنسلان من بار دیگر در مقابلم نشسته است، با چشمانی که از فرط غصه، تبدار مینماید. نامزد او بعد از مطلع شدن از راز فاش زندگیاش، منکر نامزدی شده و او را ترک کرده است؛ زیرا توان بازگویی ماجرا برای فرزندان احتمالی را در خود نمیبیند.

کلیدواژه ها: تجاوز, زنان, زندان, شکنجه |
