بیشعوران ـ 28
قول و قرار بیشعوران
16 Nov 2013
■ محمود فرجامی
یک راه ساده و سریع برای شناسایی بیشعوران میزان پایبندی افراد به قول و قرارشان است. در واقع پایبندی به قول و قرار برای بیشعوران اصولا معنا ندارد مگر آنکه از سوی طرف مقابل باشد! شما قولی به آنها میدهید، چشمتان کور و باید راس زمان مقرر آن را اجرا کرده باشید. برای احتیاط چند بار هم تا زمان معهود به شما یادآوری میکنند (یادآوری در قاموس بیشعوران یعنی نیش و کنایه و غر و زخمزبان) و تازه وقتی که به جا بیاورید کار خاصی نکردهاید، وظیفهتان بوده است. در مقابل وقتی آنها قولی میدهند این نشانه بیفرهنگی و بیادبی و بیجنبگی شماست اگر آن را یادآوری کنید و یا انتظار برآوردنش را داشته باشید.
دربارهی بیشعوران تمام عیار و اَبربیشعوران، از پدران دیکتاتور گرفته تا دیکتاتورهایی که فکر میکنند پدر ملت هستند، اصولا نه فقط نباید انتظار وفای به عهد و اجرای قولهایشان را داشت، بلکه هر نوع پاسخخواهی و یادآوری هم خطرناک است. من خودم یک بار بعد از یک انتخابات، قول و قرارهای یکی دو روز قبل را یادآوری کردم، مشخص شد همراه با دست کم هفده هجده ملیون نفر از “ملت غیور” یکی دو روز پیش، دارم از “دشمن” خط میگیرم و دست جمعی پدرمان درآمد. ما هم در عوض تلافیاش را سر چند نفر دیگر درآوردیم که قرار شد طرف ما بمانند و خواستههای ما را با صدای بلند پیگیری کنند و در عوض اگر آنها دستگیر شدند ما قیامت به پا کنیم!
اما سایر بیشعوران معمولا اینقدر خطرناک نیستند، به یک دلیل ساده و آن هم اینکه اینقدر قدرت ندارند. مثلا همکار شما که نه میتواند شما را دستگیر کند و شکنجهتان بدهد و نه میتواند در خانه محبوستان کند (این کار آخری را هر دو نوع پدران فوقالذکر به خوبی انجام میدهند) از شما مصرانه تقاضای وام میکند. شما سرانجام در مقابل اصرارهای او تسلیم میشوید اما یادآوری میکنید که آخر همین ماه به این پول نیاز شدید دارید. او موکدا قول میدهد که نهایتا پانزده روزه پول را برخواهد گرداند. سرانجام با گردن کج و با چاپلوسی برای “یک کار واجب و فوری” پول را قرض میگیرد و چند روز بعد دوربین نیکون گرانقیمتی میخرد، در حالیکه هنوز فکر میکند شاتر اسم یک پرنده و دیافراگم یک فحش ناموسی است (حتی تا مدتی برای اینکه دوربینش علی رغم “سرعت بالا” بودن، حرکت نمیکند به فروشنده مشکوک است!) شما با حیرت نظارهگر جریان هستید اما به خودتان اجازه نمیدهید به خاطر اینکه پولی به او قرض دادهاید در کارش دخالت کنید. چند روز بعد گوشی موبایلش عوض می شود: یک گوشی مدرن زلمزیمبویی که به طور خودکار توئیت مینویسد، سیگار روشن میکند و حتی وقتی صاحبش مستراح است، به در زنندگان اِهِنده بابا میگوید! و طبعا مثلا تمام چنین زیورآلاتی، گران قیمت است.
اینجاست که شما، با لحنی که سعی میکنید طبیعی باشد و کنایه آمیز نباشد از همکارتان میپرسید “گران است؟” و او با تفاخر، انگار نه انگار که همین هفته پیش با زاری از شما پول قرض گرفته شرح میدهد که چنین مدل نایابی را به چه زحمتی پیدا کرده و به چه قیمت گزافی خریده. چند روز بعد سرانجام کاسه صبر شما لبریز میشود و به همکارتان که این دفعه طوطیای خریده که مثل گوگوش آمنه آمنه میخواند و سه ضرب سینه میزند به آرامی یادآوری میکنید که پول قرضی را لازم دارید و ممنون میشوید اگر در تاریخ مقرر بازگردانده شود.
اینجاست که بارانی از شماتت و نیش و کنایه به سوی شما که اینقدر “بند تنبون کوتاه” هستید و به خاطر “شندرغاز” به خودتان اجازه میدهید که در زندگی خصوصی همکارتان دخالت و به او امر و نهی کنید سرازیر میشود و همکار عزیزتان با عبارت زهرداری مثل “غصه نخور” و “اینقدر نگران پولت نباش” شما را شرمنده و از جسارتتان پشیمان میکند.
بعد دوباره انگار نه انگار. تاریخ موعود سرمیرسد و رد میشود و همکارتان به روی خودش نمیآورد. هر بار هم آنقدر معمولی با شما رفتار میکند و چشم تو چشم میشود که یقین میکنید یادش رفته است. چند روز بعد، کلی به خودتان فشار میآورید و با لحنی که باعث رنجش نشود ماجرا را به او یادآوری میکنید. بر خلاف انتظارتان نه جا میخورد نه سرخ میشود نه عذرخواهی میکند (و نه هیچ عمل دیگری که کمترین نشانهای از شعور داشته باشد) بلکه فقط اخمهایش را به هم میکشد و میگوید “آها… اون… باشه یه کاریش میکنم” و دور میشود. با لحنی که انگار این شمایید که میخواهید برای چندمین بار از او پول قرض بگیرید.
یادآوریها و مطالبه کردنهای بعدی با مجموعهای از اخم، متلک، بیمحلی، عصبانیت، قهر، گلایه و فراموشی روبرو میشوند تا جایی که شما با اعصابی فرسوده و شخصیتی تحقیر شده از خیر وصول طلبتان بگذرید. اما اگر آنقدر سرسخت باشید که بیشعور مربوطه را سرانجام از رو ببرید روزی پولی یا چکی را جلویتان پرت خواهد کرد با گفتن «بیا اینم پولت…» بارانی از شماتت و اهانت را بر شما خواهد باراند.
این نحوهی رفتار بیشعوران در مورد قول و قرارشان نیز به همان هستهی بیشعوری که تا به حال بارها از آن نام بردیم باز میگردد: «معیار دوگانه». دقیقا با همین معیار دوگانه است که آنها هرچه خود نیستند و ندارند را از شما میخواهند. آنها وقت شناس نیستند اما شما وظیفه دارید مثل ساعت شماطهدار باشید. آنها قرضشان را هیچوقت به موقع نمیدهند (و معمولا هیچوقت کامل ادا نمیکنند) اما شما اصلا بیخود میکنید که از آنها چیزی قرض بخواهید. شما باید در قراردادهای شراکت، همه وظایف مربوط به طرف خود را تمام و کمال انجام دهید اما آنها هیچ وظیفهای ندارند و حتی به شرکایی که وظیفهشان عمل میکنند به چشم احمق و تازهکار نگاه میکنند. شما وظیفه دارید که بر بیعت و پیمان سی سال پیش خود، مثل روز اول باشید اما آنها میتوانند هر روز بامبول جدیدی سوار کنند و وعدههایشان را بنا به تشخیص مصلحت تغییر دهند یا به کل زیر و رو کنند.
این جنبه از بیشعوری حتی در ریزترین افعال بیشعوران هم قابل مشاهده است. کارهایی که هیچ سودی ندارد و فقط نشانهی بیشعوری فاعل آنهاست. مثلا قرار است شما به دوستتان ساعت چهار تلفن بزنید تا در مورد کاری با او مشورت کنید. او بیدار، بیکار و منتظر است، اما تلفن را جواب نمیدهد تا چند بار زنگ بخورد و قطع شود. این کار هیچ سودی برای او ندارد و عاقبت تماس برقرار میشود، حتی دوست بیشعورتان …
——————
پیام بهداشتی میان برنامه: اصولا چرا با یک بیشعور دوست هستید؟! این امر میتواند نشانهای خطرناک باشد…
——————-
… ترجیح میدهد اگر لازم شود خودش تماس بگیرد تا اینکه مثل یک آدم باشعور (سهل است؛ بچهی آدم) به تلفن جواب بدهد. حتی برخی بیشعورشناسان معتقدند تکرار «ببخشید خیلی گرفتار بودم» پشت تلفن، نشانهی بیشعوری است.
اگر نمیتوانید به اندازه کافی از بیشعوران فاصله بگیرید با آنها قول و قرار نگذارید و اگر گذاشتید، به وفای عهد چشم مدارید. این طوری دستکم دیرتر فرسوده، روانی و یا زندانی میشوید.

کلیدواژه ها: بیشعوری, طنز, محمود فرجامی |

آقای فرجامی!
آقایون بیشعوران دارند نعل وارونه میزنند،
وگرنه کیست که نداند،
بحث بیشعوری خاویر کلمنت کجا و حرف و حدیث بیشعوری شما کجا؟
وگرنه کیست که نداند،
جواب سلام ،علیک ست و جواب لطف ، تشکر و قدردانی؟!
وگرنه کیست که نداند، باید تلفن را جواب داد،
باید وام مالی و معنوی را پرداخت کرد و نامه ها و ایمیل های رسیده را پاسخ داد؟!
وگرنه کیست که نداند،آروغ زدن خوبه،منتهی نه تو باد.
حتما شنیدید که میگن:یارو خیلی خوش نفسه ،دم بادم میشینه!
حالا حکایت مدعیان بیشعوریست که ادعای شعور میکنند.