پیرامون کنسرت محسن نامجو در پاریس
«جبر جغرافيايى» در مويهى «ايرانه خانم»
1 Oct 2013
■ رضا صدیق
سالن تئاترِ «ژيمناز» اروپايىِ قرن هجدهمى، با سقف بلند و صندلى هاي چسبيده به هم، با حال و هوايى كه وقتى واردش مى شدى تو را به گذشتهى فريز شده و موزه اىِ تاريخْ خوش آمد مى گفت، با مهمان هايى ايرانى و فرانسوى كه خود حكايتى مجزاست، در شبِ تولد حضرت مولانا، چشمانِ در و ديوارهاى مجسمه دوزىاش به خوانندهاى ايرانى از ديارِ ناكجا و شيدايى هاش روشن شد.
محسن نامجو اين بار به همراه گروهش روى سنِ تئاتر رفت تا موسيقى و پرفورمنساش را در فضايى كه خود پارادوكسِ جارى در عاصىگرى نامجوست اجرا كند. مدت ها بود كه نامجو تكنوازى را انتخاب كرده بود يا از سر ناچار يا قسمت، هر چه بود امسال تصميم گرفته تا همراه گروهى كه هركدام گويى به نحوى در شيدايىِ نامجو قلب شده اند در چند شهرِ اروپا اجراهايى داشته باشند تا به قول خود نامجو بتواند برخى از آهنگ هايى كه هميشه به دليل نبودن گروه از اجرايشان باز مانده بود را اجرا كند؛ مانند «جبر جغرافيايى». شروع سفرِ مويهگرىِ نامجو اين بار از پاريس شروع شد تا در هلند به پايان برسد. مطلع كنسرت با شعرِ «ايرانه خانم»ِ رضا براهنى كه به گفته ى نامجو دومين بارِ اجرا بود پس از اولين اجرا در محضر براهنى. واويلايى بود چنان كه نامجوى عزلتگزين را شايسته و هماهنگى گروه نوازندگان در اجراى زنده ى اين اثر مثالى بود براى پرفورمنسى از بغض.
آنچه كه نامجو را از تمام موزيسين ها و خوانندگان و شاعرانِ خواننده جدا مى كند، شعور و شناختِ او از شعر و ادبيات است. شناخت هجاى واژه هاى شعر بر ملودى و فضاسازىِ تنظيم در اوج و فرودها، وُكال يا همان خوانش نامجو چنان است كه انگار آوا به عزمِ تصويرسازى و تئاتر بر مى خيزد. زندگى ذهنىِ نامجو در ادبيات كهن و معاصر، آوا و تياتر، موسيقى سنتى و مدرن، شيدايىِ عارفانه و زنجير گسستن و بى خود شدگى همان نكاتى مهمى ست كه حسابِ او را از توصيفِ اطوارگونهى روشنفكرانه و آدابش جدا مى كند تا او نامجويى باشد كه هست، كه بوده و پُخته تر شده در هبوطِ غربت.
اين خصلتِ هنرمندانهى پريشانوارِ به يادگار از شرق مانده در نهانِ نامجو، درونى شدن و از هاى به هو رسيدنى ست كه هر چه مى گذرد قلندرانه تر مى شود و بُعدى مى نشاند در مسيرش. ديگر صحبت از خوب يا بد بودن موسيقى نامجو در ميان نيست. نامجو شاعرِ خواننده و موزيسيَنى ست كه به نقل بابك رياحى پور، هفت سال پيش در اولين كنسرتِ گفتگو با دانشجويان و منتقدان در دانشكده ى حقوقِ دانشگاهِ هنر، مى توان از اين پس در موسيقى ايرانى بابى بگشاييم و آن را سبك نامجويى بناميم. اين تعبير رياحى پور همان زمان نقدهاى بسيار شد و اما مگر هنرمندى كه در شعر و نوا و مويه زيست مى كند، جز در عزلت خبرى از اطراف خواهد گرفت؟ نامجو مسير خويش را به درستى تا امروز طى كرده و آخرين آهنگسازيش ترانه ى «ايرانه خانم»ِ براهنى با آن اجراى تحيرآور نشان از آن دارد كه نامجو در قلهى تنهايىِ خويش، در خلسه ى شعر و زمزمه هاش هنوز صداى نسلى ست كه آهنگ هايش را چنان پناهِ تمام بغض ها و دندان قرچه ها و پريشانى ها به دوش مى كشد. نامجو اين را خوب مى داند و چنان مى كند كه بايد.
به نقل نامجو مى توان اين گونه هم گفت كه «من اهل كنسرت نيستم، اهل پژوهشم و گپ و گفت و نواختن» و اين جمله خود به تنهايى گوياست كه زاويه ى نگاه هنرمند به امرِ ارائهى اثر، چگونه مى تواند اثر را در اجراى زنده چنين شاعرانه بر دل بنشاند. حال صحبت از نقد تكنيكى و اهالى صاحب فن، امرى جداست اما آن چه مخاطب با آن روبروست، نه عقلِ عرفِ شبه روشنفكرانه كه ضربانِ قلب و بغضى ست كه بر گلويش مى نشيند و خلسه را تجربه مى كند.
جداى موسيقى و اجراى زنده ى نامجو در كنسرتِ پاريس، نكته اى كه باعث تعجب شد، تماشاگران اين كنسرت بودند. پاريس به عنوان يك شهر فرهنگى ـ هنرى از سال ها پيش تا كنون هنرمندان زيادى به خود ديده و براى ساكنانش نيز فضا و حال و هواى شهر گويى درسِ شيفتگىِ هنر مى دهند. همين موضوع در تناقض محضى بود با بسيارى از ايرانيانى كه در كنسرت يكشنبه شبِ نامجو در پاريس حضور داشتند. تماشاگرانى كه ميانه ى ترانه ى «جبر جغرافيايى» قهقه ى بى ربط سر مى دادند، موبايل هاشان زنگ مى خورد، شعر حافظ را در پچ پچه هاى وسط اجرا به نام نامجو زدند و شاهكارشان هم مردى بود كه بعد از هر اجرا مستِ لايعقل فرياد مى زد «برآوو»! تماشاى اين فضا، گروتسكى بود كه تو را به ياد فيلم هاى وودى آلن مى انداخت؛ آنجا كه ميهمانان در اطوارِ شيفتگى به هنرِ متفاوت يا خاص يا اليت يا هر چه كه اسمش را مى گذارند، در بى آگاهى از حتى سبك و نوعِ كار هنرمند، همراه با ايل و تبار و دوستانِ يكپارچه هنرمند و فيلسوفِ سوربونِ زنبيل گذاشته روى صندلى هاى سالن مى نشينند و با پچ پچه ها و هيس هيس گفتن هاى مدام، اصلا نمى شنوند كه آرتيست روى سن چه مى خواند، تا در لابىِ تئاتر و در زمان آنتراكِ كنسرت، خانم و آقاى شيك پوش و شبه روشنفكر به دوستانشان بگويند: «من در كنسرت شجريان هم اين قدر خسته نشده بودم!»
هنرمندان مسير خود را مى روند و مخاطبان خويش را پيدا مى كنند. همان مردمانى كه شايد بعضىشان حتى ندانند «عقايد نئوكانتى» يعنى چه اما همراهِ او «از خون دل نوشتم…» را زمزمه مى كنند. همان مخاطبانى كه نه وسع مالىشان مى رسد كه از ايران به پاريس بيايند براى كنسرت نامجو و نه در پيچ و خَـمِ مُدها و اطوارهاى روشنفكرى هستند. نامجو هنگامى كه روى سن مى خوانَد، مى داند كه آنكه بايد نوايش را بشنود خواهد شنيد. ميانهى سالنى كه بيش از صد تماشاگر داشت و تو متحير به اين همه شوآفِ پوشالىِ تماشاگرانى خيره مى مانى كه بيشتر ذوق زدهى سالن تياتر قرن هجدهمى «ژيمناز» بودند، تا تبحر نامجو و گروهش در شيدايى بر روى سن.
گاه بايد از آيينهى نقدِ هنرمند به نقدِ مخاطب نشست و گاه تلنگرى بايد زد بر پيكرِ كَرختِ اين لاشهى بى جان، تا شايد به خود بيايد. هنر، نه ويترين است و نه مُد، شعر نه بازيچه ست و نه واژه بى معنا، نوا و مويه و آوايى كه از بغض بر مى خيزد و هوهو مى كند پِقه ى خنده بر نمى دارد؛ دوست عزيز سالن را اشتباه آمده ايد. كُمدىِ پاريسى، ساختمانِ بغلى ست.
مرتبط:
آلبوم عکس: از های به هو رسیدن

کلیدواژه ها: ایرانه خانم, پاریس, جبر جغرافیایی, رضا صدیق, کنسرت, محسن, محسن نامجو, نامجو |

دوست عزیز، اتفاقاَ مخاطبان این برنامه با این توصیفات شما در هماهنگی کامل با موسیقی نامجو هستند؛ و با عرض معذرت احتمالاَ شبیه به خود نگارنده ی این متن. با کلی گویی و شاعرانگی نمی شود در مورد موسیقی نوشت.