بیشعوران ـ 25
اساتید بیشعوری
26 Sep 2013
■ محمود فرجامی
دکتر ب، پزشک معروفیست و از یکی از بهترین دانشگاههای اروپایی فارغ التحصیل شده است. او در دانشکده پزشکی تدریس میکند، مطب خصوصی دارد و عملهای جراحی بسیار گرانقیمتی انجام میدهد. دکتر ب از حکومت ناراضی است، چپ و راست و بالای و پایین حکومت را فحشکاری میکند و به کمتر از سرنگونی حکومت راضی نیست. البته طبیعتا این کار را در محافل خصوصی انجام میدهد؛ به خصوص وقتی که ودکا یا ابسلوت درجهی یکی به بدن زده باشد؛ که خب این کار را هم در محافل خصوصی انجام میدهد. مثل بیشتر مردم. طبیعی است. آنچه که طبیعی نیست نماز جماعت رفتنش است و اینکه هر وقت خود مقام محترم نماینده رهبری در دانشکده پزشکی امامت نماز را بر عهده داشته باشد ایشان حتما در صف اول نماز است. در جلسات عقیدتی استاد محترم دکتر رحیمپور ازغدی هم آقای دکتر ب همیشه در ردیف اول نشسته است. ایشان حتی آنقدر فروتن است که تند و تند از حرفهای استاد جزوه برمیدارد. کاری که به ندرت جز از دانشجویان تازه وارد جو زده سر میزند.
البته این به آن معنی نیست که ایشان آدم بی دست و پایی باشد. در بیمارستان هیچ پزشک یا پرستاری جرات نمیکند حرف روی حرف ایشان بیاورد حتی وقتی که به وضوح و بر اثر عجلهی زیاد داروها و دستوراتی برای یک بیمار تجویز میکند که دربان بیمارستان هم میفهمد برای یک بیمار دیگر مناسب است. انترن جوانی که یک بار جرات کرده و با ترس و لرز یادآوری کوچکی در این زمینه کرده بود را چنان شست و گذاشت کنار که بیچاره تا هفتهها مورد تمسخر پرستارها و پزشکان و حتی بیماران بود. آقای دکتر ب گول این ژستهای مودبانه و مثلا خیرخواهانه را نمیخورد. ربطی به درستی و نادرستی تشخیص ندارد، هیچ وقت در هیچ زمینهای به هیچکس رو نمیدهد، مگر این که طرف زورش از رویش بیشتر باشد. که خب این مسالهی علیحدهایست و عقل و درایت ایجاب میکند انسان گاهی اوقات فروتن و انتقادپذیر باشد. این هم البته ربطی به درستی و نادرستی ندارد. خصوصا وقتی طرف مثلا مسئول حراست یا کمیته انضباطی دانشگاه باشد و موضوع مثلا اخراج چند تا از اساتید و دانشجویان باشد که در ایام اعتراضات و درگیریهای خیابانی، زیادی غیبت داشتهاند. دکتر ب، بر خلاف بیشتر همکاران محترمش که در این طور مواقع سر سوزنی حمایت از همکاران یا دانشجویانشان نمیکنند و خود را به کوچهی دکتر علیچپ میزنند، نهایت همدلی و همکاری را دارد، البته با حراست و کمیتهی انضباطی. و خب لابد مورد تقدیر هم قرار میگیرد.
این به آن معنا نیست که دکتر ب نیازی به این کارها دارد. موقعیت او در دانشکده با دینامیت هم متزلزل نمیشود. علاوه بر این، مانند بسیاری از همکارانش از چنان موقعیت شغلی و اجتماعی و اقتصادیای برخوردار است که حتی اگر ـ زبان همه مان لال ـ همین امروز از دانشگاه اخراج شود، ذرهای در موقعیت و شغلش تزلزل ایجاد نمیشود.
او چنان شهرتی دارد که هنوز ـ در قرن بیست و یکم ـ سه نفر سه نفر را به مطبش میخواند. ربطی به انبوه بیمارانی که منتظر نوبت هستند ندارد. پول ویزیتی هم که کلا دریافت میشود ـ هرچند نرخ ویزیت دکتر ب چند برابر سایر پزشکان متخصص است و طبعا بیمه هم قبول نمیکند ـ اصلا در مقابل درآمد روزانه ایشان چیزی نیست. مساله آن است که تسلط دکتر بر بیمارانی که سه تایی داخل آمده اند بیشتر میشود. هنوز یکی دارد حرف میزند که به سراغ بعدی میرود و همچنان هر سه نفر فکر میکنند باید بیشتر توضیح دهند که دکتر نسخههایشان را با نامههای معرفی به بیمارستان و شماره حساب بانکیاش به دستشان میدهد و راهیشان میکند.
استاد محترم، دکتر ب علاوه بر استاد محترم و پزشک متخصص و جراح بودن، در کار ساخت و ساز و به ویژه به راه انداختن ساختمان مجتمع پزشکان دست پربرکتی دارد. در واقع ایشان هم استاد دانشگاه است هم بساز و بفروش، هم دامدار، هم وارد کننده اتوموبیل و هم خیلی چیزهای دیگر که نزدیکانش در جریانند و شاید من و شما نباشیم. در عوض آنچه که من و شما در جریانیم و شاید نزدیکان ایشان در جریان نباشند این است که ایشان بیشعور هم هست. مثل بسیاری دیگر از اساتید دانشگاه که بعضا آدمهایی هستند باهوش و مصمم و دودچراغخورده. اما بیشعوری عارضهایست با عدل و انصاف: فقیر و غنی و باهوش و کم هوش نمیشناسد!
هرچند که اساتید دانشگاههای پزشکی در خطر ابتلای شدید به بیشعوری حاد هستند (بالاخره پزشک هم هستند!) اما این عارضه در تمام دانشگاهها و میان تمام اساتید و مدرسان دانشگاه شیوع دارد. حتی اساتید ریقوماسوی دانشکدههای علوم انسانی و الهیات هم که از پول و قدرت و تسلط اساتید دانشکدههای پزشکی و فنی بیبهرهاند باز از بیشعوری در امان نیستند. مثلا استاد دکتر ج از دپارتمان فلسفه، جایی که انتظار میرود در مقابل بیشعوری واکسینه باشد، را در نظر بگیرید.
کافیست یک بار پای درس ایشان بنشینید تا عمیقا تحت تاثیر معلومات حضرت استاد در مورد کانت و دریدا و این عربی و ژیژک و شیخ اشراق و فوکویاما و جان رالز و صد البته محی الدین عربی قرار بگیرید. البته خیلی گرفتار هستند و به ندرت سروقت و درست و درمان سرکلاسهای درسشان در دانشکده حاضر میشوند اما در عوض سخنرانیهای متعددی در آمفی تئاترهای ادارات دولتی و فرهنگسراها و صدا و سیما دارند ( با این حال حواسشان هست که هرجا به فراخور مخاطبان سخن بگویند. خود اینکه آدم با این همه معلومات و تسلط به فلسفه و اخلاق و حکمت، در برنامه خانواده رادیو از لزوم مهر و محبت به همسر و فرزندان و نقش بسیار مهم نهاد خانواده در جامعه سخن بگوید و مفاسدی که بخاطر عدم توجه به همین اخلاقیات دامنگیر تمدن غرب شده را گوشزد کند، نشان از هوشمندی و البته فروتنی است).
استاد بسیار مشغول است، البته نه به خاطر مطالعه. ایشان که اگر وقت مطالعه داشته باشد پایاننامههای همین دانشجویانش را مطالعه میکند. استاد راهنمای دهها دانشجو بودن واقعا کار سختیست اما استاد دکتر ج نه فقط هیچگاه راهنمایی هیچ پایاننامهای را رد نمیکند بلکه بارها کارش تا ناسزاگویی و دست به یقه شدن با سایر همکاران محترمی که در هیات علمی گروه نقشه داشتهاند راهنمایی چند پایاننامه را از چنگش دربیاورند بالا گرفته است. حتی یک بار استاد به قدری عصبانی شدند که سر همکارانشان فریاد زدند: فقط برای چند میلیون تومان حق راهنمایی؟ اسم خودتان را هم میگذارید استاد؟ ایشان سپس از خواب پریدند و آب خوردند.
این درست سه روز قبل از آن روز فرخنده بود که دانشجویی از یک دانشکده ی دیگر که داشت دنبال اتاق یکی از همکاران استاد میگشت ایشان را در راهرو دانشکده دید و آدرس پرسید اما یک ربع بعد مجاب شد که بهتر است دکتر ج را به عنوان استاد راهنمایش به مدیرگروهشان پیشنهاد کند.
در واقع با تکنیکهایی که ایشان بلد است نیازی هم به هیچ نوع مطالعهای نیست. سر کلاسها ـ یا سخنرانیها، فرقی ندارد ـ معمولا از مقدمات شروع میکند با بیوگرافی بزرگان ادامه می دهد و با نقل خاطرات به پایان میبرد. همیشه هم “چیزهای مهمی در این باب” میخواسته بگوید که “متاسفانه وقت تمام شده است”. از بابت سوال و جواب هم نگرانی ندارد: اصولا طوری حرف میزند که جایی برای سوال دیگران باقی نمیماند. اگر هم کسی وقاحت را به سوال و طرح اشکال بکشاند، بیسوادی سوالکننده را به رخ خودش و بقیه میکشد. مثلا اگر دانشجو چیزی در مورد یکی از نظرات ملاصدرا در باب وحدت وجود بپرسد استاد در پاسخ از او میپرسد آیا همهی کتابهای ملاصدرا را به عربی خوانده است که به خودش اجازه طرح چنین سوالی را میدهد؟ البته ایشان معتقد است پرسشگری اساس علم است منتها به شرطی که آدم صلاحیتش را داشته باشد.
استاد برای راهنمایی پایاننامهها هم مختصر و مفیدترین روش (البته مفیدترین روش برای خودش) را به کار میگیرد. اگر دانشجویی چنان خوشبخت باشد که پیش از نوشتن پایاننامهاش بتواند ایشان را در جایی به جز فرهنگسرا و سالن اجتماعات و اداره و جلوی صدا و سیما و خیابان ببیند و راهنمایی بخواهد یا سوالی بپرسد، با چکیدهی دانش بشری در مورد موضوع سوالش در عرض 5 دقیقه آشنا میشود (این قبیل اساتید را نیای دانش نامهی سرپایی ویکیپدیا میدانند). بعد دانشجوی عاقل و کارکشته برای تحقیق بیشتر و نوشتن ـ یا در واقع کپی پیست از روی کارهای دیگران و منابع آنلاین ـ ناپدید میشود و چند ماه بعد با یک دسته کاغذ آ4 باز میگردد. آنگاه استاد چند بار لای آنها را به طور تصادفی باز میکند چند اشکال میگیرد و تصحیحات مهمی از قبیل جاگذاری “است” به جای “میباشد” انجام میدهد، دانشجو به دنبال تصحیح میرود و کار تمام است.
گاهی هم البته وقت بیشتری گرفته میشود، یک بار که دانشجوی بیشرمی یادآوری کرد که موضوعی که استاد به آن ایراد گرفته اصلا ربطی به پایاننامه او ندارد، استاد مجبور شد نیم ساعت تمام او را به خاطر بیسوادی و وقاحتش شماتت و محترمانه ناسزاباران کند و یادآوری کند که چطور مرحوم استاد دکتر فردید یک بار در همین خیابان انقلاب فعلی پایاننامهی دکتری دانشجویی را فقط به خاطر اینکه چند اصطلاح آلمانی را اشتباه نوشته بود جلوی چشم خود دانشجو در جوی پر از لجن انداخت (متاسفانه دوستی که این خاطره را به نقل از یکی برای استاد گفت تا همینجا تعریف کرد).
در وصف کرامات اساتید بیشعور، یا به بیان دیگر در وصف بیشعوری اساتید کرام، بسیار بیشتر از اینها میتوان نوشت. آنها هر کدام، بسته به موقیعت و رشته تحصیلیشان، و نیز اینکه واقعا درس خواندهاند یا با فرمول کرداناسیون به این موقعیت رسیدهاند، خصوصیات ویژهای دارند. با این حال اشتراکاتی هم دارند؛ مثل حالت تهاجمی و خودکامگیشان در مقابل زیردستان و بیمایگی و همزمان ترسشان در مقابل فرادستان (کارمند حراست و دانشجوی خبرچین هم میتواند جزو فرادستان محسوب شود).
آنها را بشناسید و از آنها دوری کنید (و البته جزو آنها نباشید!)

کلیدواژه ها: بیشعوری, طنز, محمود فرجامی |

فوق العاده بود. نثر بسیار روان و گیرایی داشت که نمی شد تا تمام نشده ولش کرد. مسجع نبود اما من از این متن وزن و آهنگ شنیدم! البته این در مورد قالب بود و در مورد محتوا چیزی نمی توانم بگویم جز اینکه داداش شما چرا نمی ری ژورنایست بشی؟ فقط قبلش حتما بگو کجا می خوای مقاله بنویسی که اولین نفری باشیم که می ریم سراغش
واقعا مرسی
دمت گرم
بسیار عالی بود
ولی ایکاش تعارف را کنار میگذاشتید و اسامی را هم کامل مینوشتید.
گواینکه از این دست اساتید بیشعور انقدر زیادند که نگو.
AAli bood, pasandidam ziaaad…
عالی بود ما هم از این استادها داریم، اما مشکل اینه که هرچقدر از اونا دورتر میشیم اونا به ما نزدیکتر میشن!