شوخی همچون کنشی سیاسی
7 Sep 2013
■ نیما
درآمد
«من سالها نماز خواندهام. بزرگترها میخواندند، من هم میخواندم. در دبستان ما را برای نماز به مسجد میبردند. روزی درِ مسجد بسته بود. بقّال سر گذر گفت: « نماز را روی بام مسجد بخوانید، تا چند متر به خدا نزدیکتر باشید.» مذهب شوخی سنگینی بود که محیط با من کرد. و من سالها مذهبی ماندم بی آنکه خدایی داشته باشم.»[1]
سهراب، سال پنجاه و نه، یعنی دو سال بعد از پیروزی انقلاب فوت کرد و خوشبختانه ندید شوخیای که محیط با او کرد، چطور برای بقیهی مردم “شابدالعظیمی” شد! حتی برای خود آنها که از هواداران انقلاب بودند! من فکر میکنم علّتاش این بود که این “محیط” بسیاری را سوق داد تا بیش از حد، شوخیها را جدی بگیرند و جامعه دچار مرض “جدّیانگاری” شد! به طور مشخص کسی بود که نقش مهمی در انقلاب بازی کرد و از همهی سکنات و وجناتاش پیدا بود که هر چه را که بفهمد “شوخی” را نمیفهمد. ایشان امام خمینی بود. یک جستجوی گوگلی گذرا در عکسهایی که از ایشان باقی مانده بکنید! حرف من را تصدیق خواهید کرد. چون حتی چهرهی ایشان هم بیش از حدّ جدی بود! یک بار در یک سخنرانی امام فلسفهی خودش را در این مورد این طور آفتابی کرد:
«اسلام شوخي ندارد؛ همهاش جدي است، هزل ندارد؛ لغويات ندارد؛ لهويات ندارد؛ همهاش جدي است، جديات است. هم در امور مادي، كه اسلام هر دو جهت را دارد، هم امور مادي و هم امور معنوي، همهاش جد است.»[2]
ما معمولاً معتقدیم که شوخی و جدی را نباید با هم قاطی کرد. اما به این فکر نکردیم که سر اینکه چه چیز جدیست و چه چیز شوخی، با هم توافق کامل نداریم. برای برخی دین، امری کاملاً جدّیست و من فکر میکنم مشکل ما نه با خودِ دین، بلکه دقیقاً با کسانیست که دین را “جدّیات” محض در نظر میگیرند. چه اشکال دارد که دین هم مشتمل بر شوخی باشد؟ نه شوخیِ محض. بلکه شوخی ـ جدی باشد. آیا غیر از این است که زندگی، سرتاسر شوخی و جدی به هم آمیخته است؟ آیا غیر از این است که هر بازی، شوخیِ جدیانگاشته شده، یا جدّیِ شوخیفرض شده است؟
دین و شوخی
اگر دین را کاملاً و مطلقاً جدی بگیریم، از یک مرحمت تمنّاشده (erwünschte seligkeit) به یک مرحمت لعنتی (verwünschte seligkeit) مبدل میشود![3] همانطور که در آلمانی مابین این دو عبارت، تنها یک حرف V فرق است، گردش از رویکرد شوخی ـ جدّی به یک رویکرد صرفاً جدّی هم به مویی بند است، اما نتیجه فاجعهآمیز است! هر طور که نگاه کنیم، دین، مَجازیست که حسبالدعّا، حقیقت را در خود بازتاب داده است، یا حقیقتی که در دنیای مجازی نزول اجلال کرده است. این کیفیت متناقضگون (paradoxical) از دین غیرقابل رفع و رجوع است. هیچ کس به اندازهی صوفیه، به این کیفیت دین واقف، و به آن اشاره نمیکردند. شیخ ابوسعید ابوالخیر، که خود در شوخی با باورهای دینی، سوابقی از خود بهجا گذاشته است، در یک رباعی، ارتباط درونماندگار (immanent) حقیقت و مجاز را به این شکل بیان کرده است:
تا روی تو را بدیدم ای شمع طراز / نه کار کنم، نه روزه دارم، نه نماز
چون با تو بُوَم، مجاز من جمله نماز / چون بی تو بُوَم، نماز من جمله مجاز
حقیقت بودن یا مجاز بودن عمل، در این رباعی، با بیانی شاعرانه، به دیدن رویِ یار وابسته شده است. اگر این “دیدار روی یار” واقعیتی سوبژکتیو/ درونیست ـ چنانکه برای صوفیه بود ـ پس مرز بین حقیقت و مجاز به نحو ابژکتیو/عینی قابل تعیین نیست. همین میتوانست مبنای خوبی برای طرح ایدهی تساهل و تسامح، در فرهنگ ما باشد. روشنفکران دینی میتوانستند به موازات نقل از جان لاک و دیگر متفکران لیبرال اروپا، فتوای حُرمت خنده را در وهّابیت، پیراهن عثمان کنند و با تکیه بر میراث صوفیه، اهمیت تلقی دوگانه از دین را به مثابهی پدیدهای “حقیقی/مجازی”، و “جدّی/شوخی” گوشزد کنند. خودِ تاریخ صوفیه گواه است که چگونه تلاش وسواسگونه برای جدا کردن شوخی و جدی، یا حقیقی و مجازی، (بخوانید: نظریهپردازیهای ابن عربی) در عرفان، به خشونت دینی راه داده است.
شیخ ابوسعید گویا حقیقت و مجاز را آنچنان از هم غیرقابل تفکیک قلمداد میکرد که دامنهی شوخیهایش گاه به خود خدا و کلام او هم میرسید! مولف اسرارالتوحید میگوید شیخ ما که قرآن میخواند «… هر وقت که به آیتی رسیدی که سوگند بودی، گفتی: خداوندا! این عجزت تا کی بود!؟ »[4] گاهی هم قرآن دستاویز شوخی با یک رقیب میشد! امام قشیری که رقیب شیخ ابوسعید بود بر سر مالکیت آسیابی در دهِ حسینآباد با دهقانی مجادله و مرافعه داشت. یک بار در مجلس شیخ در حضور امام قشیری این آیه از قرآن خوانده شد که « لمنِ المُلک الیوم؟ » ]امروز فرمانروایی از آنِ کیست؟ [ شیخ بیدرنگ خطاب به قرآنخوان گفت که من میدانم به امام قشیری بگو که میگوید آسیاب حسینآباد مالِ من است![5]
پرواضح است که هیچ نمونهای نه در اسرارالتوحید و نه هیچ جای دیگر نمیتوان یافت که صوفیه چنین شوخیهایی را برای هجو دین یا تمسخر آن به کار برده باشند. اگر از ذوق و سلیقه بگذریم، این شوخیها دستِ کم توسط شیخ ابوسعید و به گواهی متن اسرارالتوحید غالباً به قصد منتقل کردن یک پیغام دینی ـ اخلاقی بوده و یا جهت تلطیف فضای خشک و متصلب محیط مذهبی روا دانسته میشده است: در مثال پیشگفته، قرار است به امام قشیری یادآوری شود که این همه ادعای معنویت و روحانیت، نمیخواند با دعوا بر سر مِلک و املاک با یک دهقان. فراوان است نمونههایی که در آنها طنزی آشکارا علیه جدیّت و جزمیت یک متشرّع طرح شده است. دست انداختن شیخ ابوعبدالله باکویه که در مجلس شیخ، « خواجهوار و متکبّر » نشسته بود مشهور است؛ همان که شیخ ترجیح داد با او و امثال او (فرعون و جمشید و هامان) به دوزخ برود تا آنکه با مشتی کور و لنگ و بدبخت در بهشت سرکند! نمونهی به کار بردن طنز علیه جزمیتاندیشی یک متشرع از جمله این حکایت است که متشرعی با شنیدن سخنان شیخ از خاطرش گذشت که « این سخن که این مرد میگوید در هفت سُبع قرآن نیست! » شیخ فوراً پاسخ داده بود که: « در سُبع هشتم است! »[6] و جالبتر اینکه خیلی جدّی شروع کرد به توجیه کردن همین طنز خود، آن هم با استناد به خود قرآن! از راهِ یادآوری کردن اینکه خداوند فرموده است: « یا ایها الرّسول! بلّغَ ما اُنزلَ الیک » ]ای رسول! آنچه را که بر تو فروفرستادیم بیان کن[؛ اما در عین حال اضافه فرموده است که: « فأوحی الی عبده ما أَوحی »! ] وحی کردیم بر بندهی خود آنچه را که کردیم! [ که یعنی محتوای وحی و بصیرتهای الهی تمامی ندارد و تنها بخشی از آنها بیان شده است. آیهی اول به محتوایِ هفت سُبع اشاره دارد، اما آیهی دوم به سُبع هشتم که از عوام مومنین پنهان است! مولف اسرارالتوحید هیچ اشاره نکرده است که آیا متشرع مزبور، در مقام اعتراض بازگفته باشد که این فقط یک توجیه (justification) در معنایِ منفی کلمه است یا نه!
این حقیقت و مجاز کردن در فرهنگ و تفکر دینی یا به عبارتی، این “فلسفهی چنانکه گویی…” (so to speak philosophy) در تاریخ ادیان، داستانها دارد و ابداً منحصر به فرهنگ ایرانی ـ اسلامی صوفیه نیست. در نوشتهی حاضر سعی کردیم دوگانهی جدی و شوخی را به عنوان مقولاتی زیر مجموعهی همین حقیقت و مجاز فهم کنیم. این راهبرد به نظر نگارنده، مبنایِ خوبی برای طرح دروندینی ضرورت تساهل است. میتوان گفت دین بسیاری از هوادارانش را از دست داده است، مادام که خود را صرفاً همچون “جدیّات” معرفی کرده است: اگر سیّال بودن مرز بین شوخی و جدی در دین تأیید شود، مرز بین دینداران، و غیردینداران هم سیّال خواهد شد و دستِ کم دیگر میان دینداران و غیردینداران، خط فاصل مشخص (clear-cut distinction) وجود نخواهد داشت. این وضعیت خلاف سیاست مبتنی بر “خودی و غیر خودی”ست که قوام هر حزب سیاسی دینیست. اما منطبق با یک سیاست عُرفی (سکولار) میتواند باشد که احزاب سیاسی در آن خودی و غیرخودی را نه با سنجهی دین بلکه با سنجههای دیگری از جمله منافع عینی و مادی شهروندان تعیین میکنند.
در مسیحیت، نامهی اول پولس رسول به قُرِنتیان، باب هفتم، آنجا که پولس یادِ ضیق وقت میافتد و گفتارش را خلاصه میکند، مضموناً به بحث ما مربوط میشود:
«و این را میگویم ای برادران که وقت منقضیست. خلاصه این است که آنان که زن دارند، چنان باشند که گویا ندارند. / و گریهکنندهگان چون آنان باشند که گریه نمیکنند و خوشوقتان چون آنان که خوشی نمینمایند و خرندهگان چون آنان که مالک نیستند. / و کسانی که در این جهان تصرّف نمایند چون آنان که بغایت تصرّف نمینمایند زیرا که اوضاع جهان در گذار است…»
این بخش از عهد جدید مورد توجه رودلف بولتمان (Rudolf Bultmann) متألّه مسیحی قرار گرفته است .[7] بولتمان یک ایمانگرا (fideist) است؛ که یعنی ایمان را به هیچ مقولهای، از جمله به ویژه، به یک نظام فکری یا سمبولیک تقلیل نمیدهد. ایمان به زعم او، خصلت ” علیرغمِ…” یا ” با وجودِ این…” دارد: قرار نیست تجربهای که داریم، ما را به سوی باور به وجود خدا سوق دهد؛ بلکه برعکس، ما “علیرغم” تجربهای که داریم به خداوند ایمان میآوریم! درست همانطور که علیرغم وجدان که دائم گناهان ما را به ما یادآوری میکند به امکان آمرزش (Justification) باورمندیم! این بخش از نامهی پولس،
دقیقاً به همین جهت مورد توجه بولتمان قرار گرفته است: سرشت “علیرغم…” یا “با وجودِ این…” ایمان مسیحی در آن مورد تصریح قرار گرفته است. پرسشی که بولتمان با آن درگیر است این است: با انبوهی از اسطورههای مسیحی در متون مقدس که نادرستی آنها حسب جهانبینی مدرن و تفکر علمی برای ما محرز است، چه کنیم؟ پاسخ این است: آنها را رد میکنیم، یا به شیوهای دیگر (: اگزیستانسیالیستی) تفسیر میکنیم؛ نه برای اینکه با جهانبینی مدرن و علم همنوایی کرده باشیم. بلکه برای اینکه دوباره به خود یادآوری کنیم ایمان نه به علم و جهانبینی مدرن و نه حتی به اسطورههای جهانبینی باستان قابل تقلیل نیست. ایمان خودش است! با خودش اینهمان است. به زبان نوشتهی حاضر، اسطورههای مسیحی و باورهایی که آنها را توجیه میکنند، علاوه بر علم و تفکر مدرن، همه شوخیاند! تنها یک چیز جدی است و آن هم امر سیّال، گریزپا، و غیرقابل تعینی به نام ایمان به موجودی سیّالتر، گریزپاتر و غیرقابل تعینتری به نام خدا!
عقلانیت مدرن و شوخی
بدین ترتیب بولتمان تصریح میکند که اسطورهزدایی نه فقط میرانندهی دین مسیح نیست، بلکه از قضا از جهتی درست موافق با روح آموزهی آمرزش است. آموزهی آمرزش مسیحی میگوید که نباید به مجموعهای باورها، سمبولها، اعمال و آیینها چسبید و با توسل به آنها خود را رستگار قلمداد کرد. چون تنها خداست که میآمرزد و چیزی مومن را از آمرزش او بینیاز نمیکند. هیچچیز به واقع جوهرهی رستگاری را در دنیای مادی فراهم نمیآورد مگر ایمان به خداوند و امید به آمرزشِ او. بنابراین اگر مومنین امروزی (فیالمثل) فکر میکنند باور داشتن به داستان پر آبِ چشم مردی که مصلوب شد، اما دوباره زنده گردید و به آسمان عروج کرد، و قرار است دوباره بازگردد، ستون اصلی ایمانشان است، باید ایمان از نو آغاز کنند!
میتوان به بولتمان اعتراض کرد که آیا این تهی کردن دین از وجوه ایجابی و متعین خود نیست؟ از قضا واژهای که او به آن متوسل میشود، یعنی آمرزش (Justification)، در تداعیات امروز یک معنای دیگر هم دارد: توجیه! آن هم در معنای منفی کلمه! چون درست نقطهی مقابل احتجاج و برهانآوری (argumentation) به شیوهای صحیح و جدیست. آیا بولتمان با توسل به آموزهی آمرزش در حقیقت در حال توجیه امتناع مسیحی بودن، یا به تعبیر عامیانه، ماستمالی کردن دشواریهای لاینحلّ مسیحی بودن در جهان امروز نیست؟ ما کمی بالاتر با موقعیتی مشابه، هنگام نقل شوخی شیخ ابوسعید با آن متشرع، روبهرو شده بودیم: اینکه شیخ میگوید گفتههای من در سُبع هشتم است، تا چه حد میتواند از سوی یک فرد متدین پاسخی جدی گرفته شود؟ آیا این در واقع فرار کردن از پاسخ نیست؟ یک شگرد بلاغی (رتوریک) برای جا دادن همهچیز ذیل مقولهی وحی و ایمان و در نتیجه بیمعنا کردن آن نیست؟ اینجا نمیخواهم به طور ضمنی ادعا کنم که شیخ ابوسعید هم مثل بولتمان یک رویکرد وجودی اسطورهزدایانه داشته است ،[8] اما به هر حال هر دوی آنها باید به این سوال پاسخ دهند که چه چیزی آنها را از اتهام توجیه و مصادره به مطلوب (petitio principii) رهایی میدهد؟
واقعیت این است که شیخ ابوسعید ابوالخیر جاسوس انگلیسیها هم که باشد باز نمیتواند از سبع هشتم مورد علاقهی خود چیزی را بیرون بکشد و ناگهان مقابل یک فرد متدین بگذارد، که بالکل با روح بخشهای متعین فرهنگ دینی، یعنی با روح همان هفت سبع کذایی در تقابل و تضاد باشد؛ اگر چنین کرد، همان متدین حق اعتراض دارد، به شرط آنکه خود را تنها مرجع تشخیص و مرکز عالم نداند! این نکته در مورد بولتمان هم صادق است: بولتمان میخواهد که دیناش از تصلب خارج شود و انعطافپذیر گردد. پس باید ایمان را به نحوی تفسیر کند یا نقش آموزهی آمرزش را آن قدر برجسته کند، تا این انعطافپذیری در دین حاصل شود و دینورزی در عصر جدید به مرور ممتنع نشود. بولتمان عناصری از دین را کنار میگذارد تا عناصر دیگر را حفظ کند. این کار با مخالفت کسانی مواجه میشود که خیرهسرانه و لجوجانه بر تصلب دینی تأکید میکنند. اینها معمولاً خود را در کار دین کاملاً جدی مینمایانند. اما غافلاند از اینکه جدیترین امور را با یک شوخی ساده میتوان به غریبترین شرایط وارد کرد؛ یا با شوخی، مجالی خرید و سر و شکلی دوباره به شعبدهی دین داد تا یک بار دیگر آبرومندانهتر وارد صحنه شود. آنها از خطیر بودن شرایط ناآگاهند و ناخواسته با کسانی همراهی میکنند که از قضا از موضع ردّ و طرد دین و حیات دینی، خیلی جدی سوال میپرسند! مثلاً در مورد معناداری باور به وجود خدا میپرسند. اگر این گزاره که خدایی این چنین و آن چنین وجود دارد، معنایی محصّل (positive) دارد، پس باید ابطالپذیر هم باشد. یعنی تحت شرایطی این باور باید نادرستیاش قابل اثبات باشد .[9] آن شرایط کدام است!؟ جدیها و بداخلاقها در کار دین باید بدانند، که پافشاری بر تعین تامّ و تمام و اصرار بر یک دین ایجابی و تحصّلی، سر و کار آنها را با یک جماعت جدی و بداخلاق دیگر میاندازد که عزم جزم کردهاند از عقلانیت مدرن دفاع کنند نه از دین. کمترین هزینهی این مواجهه این است: باید معلوم کنید تحت چه شرایطی به اشتباه احتمالی خود واقف و بدان اعتراف خواهید کرد!؟ در این صورت آیا جدیت لزوماً به نفع حفظ حیات دینیست!؟
از دانشکدهی الهیات که خارج شویم و جنگ متألهین و پوزیتویستها را که پشت سر بگذاریم، در عرصهی فرهنگ عمومی هم جدال آقایان و خانمهای کاملاً جدی داستانها درست کرده است. عدهای میگویند نمادهای مذهبی ما و باورهای ما خیلی جدی هستند، تقدس دارند، هر کس که با آنها شوخی کند ما خشماگین به خود حق میدهیم خیابانها را تسخیر کنیم و خون راه بیاندازیم! با مزه اینجاست که اعلامیهی حقوق بشر و تصریحاتاش در خصوص حقوق شهروندی، اگرچه از ذهن و تفکر مدرن تراویده است، به این دوستان جدی و غیرمدرن ما حق میدهد که به نام “ممنوعیت توهین به مقدسات شهروندان” به خیابان بیایند و تظاهرات کنند! شاید این اعلامیهها و بندهای قانونیشان را هم آدمهایی کاملاً جدی از سمت فرهنگ مدرن نوشتهاند! اما راستش را بخواهید زیادی جدی بودن رفتاری دوستانه نیست. جدیت زیاد، شهروندان دیگر را قلقلک میدهد و آنها را وامیدارد که سر شوخی را با آدمهای زیادی جدی باز کنند! اعلامیهی حقوق بشر و حقوق شهروندی، خواهان حفظ و تقویت فضای دوستانه میان شهروندان است. این اعلامیه به هر حال از آدمکشی به نام مقدسات حمایت نمیکند. اگر بین ما آدمها – چه مذهبی چه غیرمذهبی – کسانی پیدا شدند و مقدساتی را آن قدر جدی گرفتند که به خاطرش راضی به آدمکشی و شکنجه باشند، آنگاه اجازه دهید به بعضی آدمهای شوخ حق بدهیم که با مقدسات آنها شوخیهای با مزه کنند! نه برای اینکه توهین کرده باشند، بلکه تنها برای اینکه “رفع جدیت” کرده باشند.
————————–
پینوشتها:
[1] سهراب سپهری، هنوز در سفرم، به کوشش پریدخت سپهری، انتشارات فرزان، صفحهی 15.
[2] صحیفهی امام خمینی، جلد نهم، صفحهی 454. خواندن قسمتهای بیشتری از متن این سخنرانی هم مفرّح ذات است هم روشنگر:
«اگر يك كسي عادت كرد كه اين مجلات را – كه ديديد ، ديده بوديد ، با آن عكسها و با آن مسائل – آن سينماها را كه ديدند با آن بساط و امثال ذلك و آن تلويزيون آن وقت ، و آن راديوي آن وقت ، و آن مدارس آن وقت ، و آن كنار دريا رفتنهاي آن وقت ، و آن مراكز فحشاي آن وقت ، همه اينها در يك مطلب شريك بودند و (و آن اينكه) جوانهاي ما را بيتفاوت كنند راجع به مسائل خودشان ، يك جواني كه عادت كرد كه هر روز برود يا هر شب برود در سينما و آن طور مسائل را ببيند ، اين ديگر فكرش نميرود دنبال اينكه نفت ما را كه ميخورند ، كجا ميرود اين نفت ، اين ثروت ما كجا ميرود…اين روشنفكرها و نويسندهها و آزاديخواهها – نه همهشان، بسيارشان – يا توجه به اين ندارند كه اين برنامهها و آزاد گذاشتن اين جوانها و اين دخترها و اين پسرها براي اينكه هر كاري دلشان ميخواهد بكنند ، اين چه به سر اين مملكت ميآورد ؛ يا توجه ندارند ؛ يا ميدانند و اجير هستند ؛ دنبال همان هستند. فرياد ميزنند آي آزادي از بين رفت! آي آزادي! خوب آزادي از بين رفت ، چه شد؟ شرابخانهها محدود شده يا گرفته شده ؛ مراكز فحشا را جلويش را گرفتند – حالا تمامش هم باز معلوم نيست ، من نميدانم حالا پاكسازي شده يا نه – ديگر نميگذارند اين دختر و پسر تو دريا بروند لخت شوند با هم چه بكنند. اينها آزادي را اين ميدانند…اسلام شوخي ندارد ؛ همهاش جدي است ، هزل ندارد ؛ لغويات ندارد ؛ لهويات ندارد ؛ همهاش جدي است ، جديات است… »
[3] یونگ در زندگینامهاش در فصل “سالهای مدرسه” میگوید یک بار سر میز غذا، صحبت بر سر این بود که برخی سرودهای مذهبی طولانی و کسلکنندهاند و در باب امکان اصلاح سرودهای مذهبی صحبت شد. مادرش زیرلب سرِ شوخی با عبارتی در کتاب دعا را باز کرد:
Oh du liebe, meine liebe, oh due verwünschte seligkeit!
یعنی: « آه ای محبوب! ای محبوب من! ای تو مرحمت لعنتی! »
خاطرات، رویاها، اندیشهها، ترجمهی پروین فرامرزی، انتشارات آستان قدس رضوی، صفحهی 62
[4] اسرار التوحید فی مقامات شیخ ابی سعید، تصحیح دکتر شفیعی کدکنی، انتشارات آگاه، چاپ چهارم 1376، صفحهی 311.
[5] همان، صفحهی 209.
[6] همان، صفحهی 102.
[7] رودلف بولتمان، مسیح و اساطیر، ترجمه از مسعود علیا، نشر مرکز، چاپ اول 1380، به ویژه صفحات 101-104.
[8] این ایده که صوفیه تمایل داشتهاند اسطورههای دینی را با رویکردی وجودی (existentialism) تأویل و تفسیر کنند، ایدهای بسیار جذاب و به زعم نگارنده قابل دفاع است. در مورد شیخ ابوسعید ابوالخیر نمونههای جالبی میتوان در همین راستا نشان داد که تأویل ماجرای استنکاف موسی از قبول رسالت هنگام تکلیم، و احاله دادن کار رسالت به برادرش هارون، (و استنکافی مشابه از ناحیهی پیامبر اسلام مقابل جبرائیل با این بهانه که “خواندن نمیدانم!”) به پدید آمدن “ذوق نفی” در آنها، شاید گویاترین آنهاست. رجوع کنید به: اسرار التوحید، تصحیح دکتر شفیعی کدکنی، انتشارات آگاه، چاپ چهارم 1376 صفحهی 302. محمدسعید حنایی کاشانی درمقالهی من فرد هستم: عاشورا و موقعیت تراژیک (کیان شمارهی 46- سال 1378) این ایده را طرح میکند و بسط آن را به مجال دیگری حواله میدهد اما این وعده تاکنون محقق نشده است.
[9] در مورد این استدلال علیه باورهای دینی که از ناحیهی پوزیتویستها صورتبندی شده است به ویژه خواننده را دعوت میکنم که تمثیل مشهور “دو سیّاح” و استفادهی آنتونی فلو (Antony Flew) از آن را برای رد مواضع دینداران مطالعه کند. در این مورد از جمله رجوع کنید به:
بهمن اکبری، “نقد دیدگاه آنتونی فلو در باب معناداری گزارههای دینی”، فصلنامهی اندیشهی دینی، دانشگاه شیراز، زمستان 1388، پیاپی 33، صفحات 51-68.

کلیدواژه ها: دین, شوخی, مذهب, نیما |
