بیشعوران ـ 22
پدران، مادران، بیشعوران
2 Sep 2013
■ محمود فرجامی
متاسفانه بیشعورها مثل سایر مردم قوای جنسی و قدرت تولید مثل دارند؛ یعنی بچه میآورند و این به خودی خود فاجعهبار است. چرا که پیش از هر چیز، با انتقال ژنتیکی صفات خود و همینطور تعلیم و تربیت غلط و بیشعورانهای که برای رفتار با بچههایشان پیش میگیرند (اگر اصولا بشود اسم آن را تعلیم و تربیت گذاشت) تعدادی کودک بیشعور یا شدیدا مستعد بیشعوری تحویل جامعه میدهند (یا در واقع به جان دیگران، از معلم و همسایه و رفتگر محل گرفته تا سیستم حمل نقل و محیط زیست میاندازند) که هزینهی درمان و نگهداری آنها از هر بیمار دیگری بیشتر است. به این بخش از بیشعوری قبلا در قسمت بچههای بیشعور پرداخته شد.
اما همانطور که فرزند پدر و مادر معتاد، الزاما معتاد نمیشود و آدمهای شریف و سالم زیادی هستند که علیرغم محیط بسیار بد تربیتی توانستهاند خود را حفظ کنند و حتی آدم حسابی شوند، فرزندان والدین بیشعور هم الزاما بیشعور نمیشوند. بعضی از آنها با وجود استعداد شدید ژنتیکی و یا تربیتی برای ابتلا به بیشعوری، همچنان که از دوران کودکی و الگو قرار دادن پدر و مادر میگذرند، در دوران نوجوانی و جوانی عقلرَس میشوند، کم کم از بیشعوری کناره میگیرند و تمام سعی و کوششان این میشود که مثل پدر و مادرشان نباشند. حتی بعضیشان چنان از رفتار پدر یا مادر بیشعورشان شرمنده و منزجر میشوند که همین انزجار و شرمندگی باعث خودباشعورسازیشان میشود. در همین رابطه گفته میشود که اصل ماجرای “ادب از که آموختی؟ از بیادبان” که به لقمان منسوب است اینطور بوده که از جوانی که پدر و مادر بیشعوری داشته پرسیده شده “چطور شد که تو بیشعور نشدی؟” و او جواب داده “چون نمیخواستم مثل پدر و مادرم بشوم” اما چون اصل عبارت زیاد آهنگین نبوده و ضمنا تا زمان سعدی هم اتفاق نیفتاده بود، به آن صورت در گلستان ضبط شده است.
فرزندان آدمهای بیشعور مظلومترین قربانیان بیشعوری هستند. آنها نمیتوانند مثل سایرین به راحتی از این بیشعورها دوری و با آنها قطع رابطه کنند. در کودکی توسط پدر و مادرشان شکنجه میشوند. اندکی به صورت فیزیکی و همگی به صورت روحی. این بیچارهها چنان با تحقیر و توهین و نیشخند و ضدحال و توسری بزرگ میشوند که بعضا تا آخر عمر گیجاند و تلوتلو میخورند. همیشه هم بهانه جور است: تنبلی، بیعرضگی، شب ادراری، حماقت، قدرنشناسی، سر به هوایی … سهل است بسیاری از آنها به خاطر نقطه قوتشان شکنجه میشوند. مثلا دانشآموزی که درسخوان و شاگرد دوم کلاس است حتما باید طی یک عذاب بلند مدت روحی و ریاضت و محرومیت از بازی و تفریح و توسری خوردن از والدینش، شاگرد اول کلاس شود، اما به مجرد آنکه شاگرد اول کلاس میشود باید همان چیزها را با شدت بیشتری تحمل کند تا در سطح منطقه شاگرد اول شود. بعد استان. بعد کشور. بعد المپیاد. و تا به حال حتی یک مورد هم گزارش نشده که چنین والدینی حتی بعد از مدال طلا گرفتن فرزندشان در المپیاد دست از سر او برداشته باشند. (اگر شما دارای چنین پدر و مادری هستید، ضمن تبریک برای موفقیتتان در عرصه جهانی، تقاضا میشود با نگارنده تماس بگیرید!)
درد و رنج واقعی این بچهها اما از زمانی آغاز میشود که اندک اندک پی به بیشعوری والدینشان میبرند. به این ترتیب آنها از یک سو پدر و مادرشان را دوست دارند (چون بالاخره پدر و مادرشان هستند) و از سوی دیگر از آنها متنفر میشوند (چون بالاخره بیشعور هستند). اگر پدر یا مادر (یکی از آنها) بیشعور باشند بچهها باید جنگ و دعواها و قهر و طلاق آنها را تحمل کنند (چون بالاخره آدم سالم که نمیتواند با یک بیشعور زندگی کند و لام تا کام هم حرف نزند) اما اگر هر دوی آنها بیشعور باشند معمولا جنگ و دعوا و طلاق و طلاقکشی جای خود را به اتحادی شوم میدهد؛ اتحاد والدین بیشعور علیه فرزندان!
والدین بیشعور، علاوه بر داشتن تمام یا بخش اعظمی از رفتارهای بیشعورانهای که بین تمام بیشعوران مشترک است و در یادداشتهای پیش از این به برخی از آنها اشاره شد، روشهای خاصی را برای آزار و اذیت فرزندان خود به کار میبرند که فقط در خصوص این بیچارهها کاربرد دارد.
یکی از این روشها که به ویژه نزد مادران بیشعور کاربرد دارد، تزریق حس گناه به فرزند است. این مادران معمولا بیش از حد به فرزندان خود محبت و سرویسدهی میکنند (یا به آن تظاهر میکنند؛ فراموش نکنید که درست است که مادر هستند اما بیشعور هم هستند) اما در مقابل آنها را از هر چیزی که لذت ببرند محروم میکنند. روش محروم کردنشان هم غالبا گردن کج، چشمان اشکبار، گلوی بغض کرده، سردرد، بالا و پایین رفتن فشار خون، غش، ضعف و البته دلشکستگی است. به این ترتیب پسر 19 سالهای که میخواهد چند روزی با دوستانش به مسافرت برود، دختر دانشجویی که میخواهد تا آخر مراسم جشن تولد در خانه دوستش بماند، فارغ التحصیل دانشگاهی که بورس مناسبی گرفته و میخواهد به خارج از کشور برود، دختری که دوست دارد فعلا مجرد باشد یا پسری که میخواهد با دختر مورد علاقه اش ازدواج کند؛ همگی دچار چنان عذاب وجدانی میشوند که عطای خواستهشان را به لقای مادر دلشکسته میبخشند.
بیشعوری پدران معمولا در طوفانی از تحکم و زورگویی و فریاد کشیدن و تهدید پیاده میشود و اگر جواب ندهد به «عاق والدین» تغییر شکل میدهد (زیاد خوب نیست پدر خانواده بگوید “شیرم رو حلالت نمیکنم” وزن مناسبی هم ندارد!)
در تمام موارد هم آنها «خوبی و خوشی و سعادت و عاقبتبخیری» فرزندانشان را میخواهند. خوبی و خوشی و سعادت و عاقبتبخیریای که معلوم نیست چرا همیشه با نوعی حسادت به لذت از زندگی و خوشی و تفریح سازگار است!
چنین والدینی، در دوران پیری و ضعف یعنی زمانی که واقعا قابل ترحم و محتاج کمک هستند هم همچنان به فرزندآزاری خود ادامه میدهند. آنها حالا بیش از هر زمان دیگری از فرزندان خود چشمِ کمک و احترام و سرکشی دارند اما معمولا با بدزبانی و ناسپاسی و دوبهمزنی (فراموش نکنید که یک بیشعور در بستر مرگ هم انرژی، یا دست کم انگیزهی عظیمی برای بیشعوری دارد!) آنها را شکنجه می دهند. بعضی از آنها حتی بعد از مرگ هم دستبردار نیستند و با به جا گذاشتن وصیتنامههای مخدوش و متناقض، بازماندگان را به جان هم میاندازند.

کلیدواژه ها: بیشعوری, طنز, محمود فرجامی |

ممنونم بسیاربسیارجالب بودواموزنده.مخصوصا قسمت مربوط به مادران بی شعورعالی بود