مداخله آمريكا
26 Mar 2010
■ ایان بورما
در حالی كه حكومت ايران پرزيدنت اُباما را به طرح توطئه برای به راه انداختن “انقلاب مخملی” در ايران متهم میكند، برخی از آمريكاييان هم او را به ملايمت بيش از حد با حكومت احمدینژاد متهم میسازند. چرا اُباما عليه سركوب خشن تظاهرات مسالمتآميز و شكنجه مخالفان سياسی و دستكاری در نتيجه انتخابات خرداد گذشته محكمتر سخن نمیگويد؟ منتقدان اباما میگويند، اگر درست باشد كه ايالات متحد طرفدار آزادی در جهان است پس رئيسجمهور آن بايد خشم و برآشفتگی خود را آشكارا بيان دارد.
لابد بايد اين كار را بكند. اما بايد پرسيد اگر اين كار را بكند جز اينكه اين احساس به آمريكاييان دست میدهد كه كماكان طرفدار حق و عدالتاند چه چيزی به دست میآورد؟ دولت آمريكا، با همه قدرت نظامیاش، فاقد هرگونه امكان اِعمال اقتدار در ايران است و بنا بر اين تأثير و نفوذ اندكی در سياست آن دارد. تحريمهای شديدتر و بيشتر ممكن است كارساز، و حتا لازم باشد، اما به نظر نمیرسد چندان تأثيری در سست كردن پايههای ديكتاتوری روحانيون داشته باشد. مضافاً اينكه دولت آمريكا بايد بكوشد كه در تلاشهای ديپلماتيکاش توازنی برقرار سازد تا بتواند در عين ابراز نارضايتی و تأييد نكردن سياست داخلی ايران او را از تلاشهايش برای دستيابي به بمب اتمی بازدارد. اين دو هدف ضرورتاً با هم خوانا نيستند.
نكته ديگری كه منتقدان حقجو و عدالتطلب اباما اغلب آن را ناديده میگذارند اين است كه حمايت آشكار آمريكا لزوماً به نفع ناراضيان و مخالفان حكومت نيست. برعكس، حمايت آمريكا از ايشان بهانهای به دست رژيم میدهد كه آنان را دستنشاندگان و وابستگان به امپرياليسم آمريكا بخواند.
خلاصه اينكه، پرزيدنت اُباما در اينكه جانب احتياط را در پيش گرفت و مخالفت و اعتراض را به خود ايرانيان واگذاشت محق بود.
با آنیكه ممكن است بسياري از ما دوست داشته باشيم كه بزرگترين قدرت دموكراتيک جهان در كشورهای ديگر مداخله كند و مردم آن كشورها را از شرّ ديكتاتورهای حاكم بر آن كشورها برهاند، اما بايد پذيرفت كه مداخله بهندرت مؤثر بوده است. البته، بیشک، استثناهايی هم وجود داشته است. استقرار دموكراسی در ژاپن و آلمان پس از جنگ دوم جهانی تا حدّ زيادی به كمک آمريكا صورت گرفت. اما آن دو كشور در جنگی خانمانبرانداز شكست خورده در آمده بودند و مردمانشان بسيار مايل بودند كه آمريكاييان كمکشان كنند و آزادی و ثروت و مكنت را به كشورهایشان كه بر اثر جنگ ويران شده بود به ارمغان آورند.
نيروهای اپوزیسیون و دموكراسیخواه ايرانی بايد بدون توجه به مزاياي فشارهای ايالات متحد كار خود را پيش ببرند
سپس میرسيم به باصطلاح انقلابهای دموكراتيک دهه 1980 در آسيا و اروپای مركزی. آمريكاييان عملاً در اروپا مداخلهای نداشتند. انقلابهای مخملی در ورشو، برلين، و بوداپست (مورد روماني را نمیتوان كاملاً مخملی خواند)، به دست و با ابتكار شورشيان داخلی صورت گرفت و بیرغبتی شوروی به تداوم امپراتوری نامستقيماش با استفاده از زور در آن كشورها هم مزيد بر آن علت داخلی شد. پرزيدنت بوش (پدر) در واقع ابتدا از شورشهاي پديد آمده در اروپای مركزي ابراز نگرانی كرد و اميدوار بود كه آن كشورها بتوانند آنها را خاموش سازند. اگر به دنبال آنيم كه كسی را مسؤول سقوط حكومتهای ديكتاتوری اروپايی بدانيم بايد بگوييم او كسی نبوده است جز ميخائيل گورباچف.
ايالات متحد نقش بيشتري در خاتمه دادن به حكومتهاي ديكتاتوری آسيا داشت. همينكه دولت ريگان دست از پشتيباني از رژيم ماركوس در فيليپين برداشت، سقوط و مرگ آن رژيم محرز شد. البته اين تنها تير خلاص بود كه اندكی هم از وقتش گذشته بود. در ابتدا رونالد ريگان ترديد داشت كه با نتايج انتخابات تقلبی 1986 مخالفت كند يا نكند.
ديكتاتوری نظامی حاكم بر كره جنوبی هم وقتی فهميد ايالات متحد از خواست كرهایها برای برگزاری انتخابات آزاد حمايت میكند دانست كه روزگارش به سر آمده است. مشابه همين وضع در تايوان هم پيش آمد. اما اينها مواردی استثنايی بودند. ايالات متحد در اين كشورها بسيار بانفوذ بود، زيرا ديكتاتورهای حاكم بر آنها در اساس ـ پروردگان بذل و بخششهای ايالات متحد در دوره جنگ سرد بودند. از حكومتهای ديكتاتوری آن كشورها تا وقتی حمايت میشد كه قدرتهای كمونيست تهديدی مؤثر محسوب میشدند. هنگامی كه جنگ سرد در دهه 1980 بهتدريج پايان گرفت قدرتمداران ضدكمونيست ديگر نمیتوانستند روی كمک ايالات متحد حساب كنند و بدون كمك ايالات متحد هم نمیتوانستند در برابر خواست مردم خودشان برای دموكراسی ايستادگی كنند.
ايران حكومت دستپرورده آمريكا نيست. اگر در دهه 1980 شاه همچنان قدرت را در دست داشت ممكن میبود كه ايران هم به همان راهی برود كه كره جنوبي، فيليپين يا تايوان رفتند. شاه دستپرورده بود و میبايست منويات واشينگتن را در مدّ نظر ميآورد. البته، متأسفانه، در ايران انقلاب مخلمي رخ نداد و به عوض آن آيتالله خمينی انقلاب كرد. دليلي ندارد كه جانشينان آيتالله خمينی، يعنی آيتالله خامنهای و احمدینژاد، گوش به آمريكا بسپارند.
بنابراين نيروهای اپوزیسیون و دموكراسیخواه ايرانی بايد بدون توجه به مزاياي فشارهای ايالات متحد كار خود را پيش ببرند. از سويی ممكن است اين وضع كار آنان را دشوارتر سازد. اما اگر سرانجام موفق شوند، موضع و موقعشان بسيار مستحكمتر خواهد بود، زيرا آنگاه هيچكس نخواهد توانست بگويد كه راه آزادی ايرانيان را خارجيان هموار كردند.

کلیدواژه ها: آمریکا |
