دوران تخریب ... دوران گذار
انتظار یا مسئولیت شخصی در دوران گذار؟
8 Aug 2013
■ عادل حدادی
مقدمه:
“نگاهی به آنچه اخیرا گذشت”
متن کوتاه زیر تنها دو هفته پیش از پیروزی حسن روحانی در انتخابات ریاست جمهوری در ایران نوشته شد. اما امروز کمی غریبی میکند. واقعیت تکان دهنده این است که تنها چند ماه پیش، فضای عمومی جامعه ایران فضایی کاملا متفاوت با امروز بود. در سیاست خارجی، حرف از جنگ بیش از یک سال بود که قطع نمیشد. در سیاست داخلی، ده ها فرضیه محلی از اعراب داشت. بسیاری از مردم هنوز نتوانسته بودند با معمای سال 88 کنار بیایند و خود را با دولت غریبه میدیدند. اقتصاد به سگی هار میمانست که افسار رها کرده و پاچهای نبود که نگرفته باشد. از نانواها و دکهدارها گرفته تا کارمندان بخش دولتی و خصوصی، تجار بازار، اصحاب فرهنگ و فروشندگان علم، همه و همه ضربهاش را خورده بودند و صدایشان از بس که درآمده بود، دیگر ساکت شده بود. اعصاب مردم خورد بود و خشونت، آشکار و پنهان بیداد میکرد. قتلها خشنتر شده بود و کمتر روزی از خیابان بیخاطره دعوا و فحاشی به خانه برمیگشتی. رقابت برای بقا آنچنان برجسته شده بود که کارت به هر کس که می افتاد، انتظار دروغ داشتی و کلک و دور خوردن. دوستی و خیرخواهی بین انسانها کمیاب بود. میتوان گفت که خرداد ماه سال 92، نقطه اوج یک ریتم متناوب و هشت ساله از تخریب و بدخبری بود که به انباشتگی، پوسیدگی و تکرار رسیده و ردش را سخت بر تن و روان مردم گذاشته بود. هر کسی را که می دیدی، کسی را می شناخت که ترک وطن کرده بود. زندگی روزمره آنچنان دشوار میگذشت که تلاش برای رفتن از ایران تنها انگیزهای بود که باقی مانده بود، به هیجان میآورد و به حرکت وا میداشت.
متن زیر در یکی از آن روزها متولد شد. به عنوان تلاشی برای روشنتر دیدنِ تاریکیهای “تجربه زندگی روزمره در دوران تخریب”.
مسئولیت شخصی در دوران تخریب
مساله این متن این است که آیا در دوران تخریب، باید در جایِ خود ماند یا رفت؟
نظرات طبعا بسته به اهدافِ شخصی، متفاوت است. هر چند آن چه از شرایط و شواهد بر میآید، این است که رفتن به ماندن ارجحیت دارد. چرا که برای خوش گذراندنِ زندگی، افراد به امکانِ پیشرفت و شأن اجتماعی، هوای تمیز، تجربه های جنسی بدون ترس از سایه قدرت، شراب آوردن به میهمانیِ شام، گردن به دستِ باد دادن و در یک کلام به کیفیت هایِ دلخواه در زندگی روزمره نیاز دارند. اگر همین ها انگیزه های رفتن باشد، پس در جایی که این چیزها را از تو دریغ میکند، ماندن مساویست با بد گذشتن. اگر هم ترس جان یا امید به امکانِ زندگی بهتر برای فرزندان دلیل رفتن باشد، که در آن صورت انتخاب چندانی نمیماند. پس میتوان گفت این سوال بیشتر متوجه کسانی است که در انتخابِ میان ماندن و رفتن، نه کسی به آن ها وابسته است و نه آن ها به کسی.
آیا باید از روزهای سخت و از دوران تخریب گریخت؟ زندگی بارها نشان داده که تجربههای تراژیک ما، با گذشت زمان بار ملودرام یا حتی کمدی میگیرد. کمتر کسی از سربازی میگوید و نمی خنداند. صدای آژیر قرمز، اگر چه برای ما یادآور ترس و جان دوستی است، اما از آن جا که خطر از سرمان گذشته و زنده مانده ایم، نوستالژی، هیجان و حتی آرامش به همراه می آورد. به علاوه، سختی همیشه معلمی نمونه بوده است و دردِ چوبِ معلم، بوی گل می دهد. زندگی کردن در دشواری، به تدریج میتواند آدم را زندهتر، قانعتر، مقاومتر و خلاقتر سازد.
تخریب زشت است. اما زشتی آن دیدنی است. چرا که انتهایِ دیگر ِیک توازنِ طبیعی است. معمولا صورت های زشت را همانقدر نگاه می کنیم که صورت های زیبا را. زیبارویان خیرهمان میکنند و زشت رویان به خندهمان میاندازند. زیبایی تلطیف کننده است و زشتی چندش آور. با این حال امتدادِ چندش هم اغلب به خنده میرسد. هر دو البته تکانمان می دهد. شاید از آن رو که امکان اتفاق افتادنشان بسیار اندک است.
تخریب فرصت است. چرا که بسیار کم رخ می دهد. فروریختنِ اخلاق، فوران کردنِ حرص و طمع و بدخواهی، دشمن شدنِ دوست، ابتذالِ عشق، سختیِ معیشت، بالا گرفتنِ خشونت، فساد سیاست مداران و سقوط یک تمدن کهن، فرصت دیدن و شناختنِ روی دیگر زندگی را فراهم می آورد.
تخریب آزار می دهد. اما بلوغ، زاده رنج است. در چشم انسانِ مرفه، حماقتِ خاصِ بی دغدغه زیستن موج می زند. به علاوه، اینکه بیشترین آمار خودکشی در کشورهایی مانند سوئد و ژاپن رخ می دهد، شاید نشانگر این باشد که انسان برای زندهتر بودن به چالش، به انتخاب و به درد نیاز دارد. بسیاری خلاقیت ها، از درد بر می خیزند. شاید خود این درد نکشیدن باشد که باعث می شود هنرمند یا اندیشمند مهاجر افت کند و غریبه شود، اما آثاری که از دلِ تخریب خلق شده است را هنوز در کنج و کنارهای میدان انقلاب می جوییم و به عزیزانمان هدیه می دهیم. چرا که گویی دورِ آثار برآمده از تخریب، هاله ای گیرا از هولناکیِ تجربه، شکوهِ مقاومت و وعده رهایی و رستگاری وجود دارد.
تخریب غنیمت است، چراکه محدودیت هایی سخت بر انسان اعمال میکند. محدودیت هایی که در شرایط عادی ذهنیتی از آن نداریم. به نظر می رسد که انسان را اگر به حال خود رها کنند، مسئولیت اش در دنیا، ارضای آزادانهتر و با کیفیتترِ هوسهاست. براستی،کدام یک از ما در روزی که آزادانه بسیار لذت برده ایم، دغدغه ای نیز برای حرکت داشته ایم؟
موخره :
“در انتظار آنچه به زودی خواهد گذشت”
اکنون حرکت خورشید، مرداد ماه سال 1392 را نشان میدهد. در این فاصله حجم تغییرات در ایران آنقدر بوده است که در کمتر از سه ماه، متن کوتاه بالا برای انتشار نیاز به مقدمه و موخره داشته باشد. در سیاست خارجی کشورها پرچم آشتی موقت بلند کردهاند و تیتر اصلی در بازی سیاست جهانی به “دیدار و گفتگو” تبدیل شده است. در سیاست داخلی تکاپوی پنهانی بین گروههای مختلف برای گرفتن/بازپسگرفتن مراکز قدرت جریان دارد. سگِ هارِ اقتصاد، حداقل در ظاهر و موقتا به افسار کشیده شده است. دیگر به ندرت در خیابان کتککاری و فحاشی دیده میشود. فضای عمومی، به نسبت آرام و کم تنش است. مردم نسبت به هم و نسبت به سیاستمداران مهربانتر شدهاند. در تاکسی کسی به دولت بد و بیراه نمیگوید و در خانه هم دوستان بیشتر روی خوش خود را نشان میدهند. از خارج ایران خبر میرسد که بسیاری از کسانی که رفتهاند، در خیال/عمل، رویای/قصد بازگشت دارند. خاطره انفجار جشن و شادی و پیروزیهای اخیر هنوز سرحال است و در کل با اینکه شرایط تغییر ملموسی نکرده، امید در فضای عمومی و خصوصی بیشتر احساس میشود.
با توجه به حجم این تغییرات این سوال جالب به نظر میرسد که: آیا زمان فرایندی سیستماتیک و ریتمیک نیست؟ امام علی زندگی را دو روز میبیند. “یک روز علیهات و یک روز کنارت.” و توصیه میکند که نه در روز پر زیان ناامید شو، نه در روز پرسود مغرور، چرا که هر دو گذراست. به نظر میرسد که بالا و پایین های زندگی شخصی و جمعی از ریتم ناشناختهای پیروی میکنند. ریتمی که به سادگی میتواند ریشه در تغییرات منظم طبیعت داشته باشد. در زندگی شخصی، معمولا روزهای پراندوه و سخت در نهایت جایشان را به روزهایی آرامتر و کمدغدغهتر میدهند. در زندگی جمعی نیز ترس، مرگ و شیونهای سال 88 را از هر طرف که بگیری و بروی، پس از چند سال به جشنهای بزرگ خیابانی میرسی. و جالبتر اینکه هر دو بار هم به بهانه فوتبال و سیاست! از این دریچه اگر نگاه کنیم، آیا میتوان گفت که ایران و ما را این بار روزهایی آرام و خوش در انتظار است؟
یا اینکه سرنوشت، تنها نتیجه انتخاب آزاد انسان هاست؟ و حوادث ناگوار چهار/هشت سال پیش به سادگی نتیجه انتخاب آزادِ ناهمگون بین مردم و سیاستمداران، و تضاد انتخاب آزاد بین خود سیاستمداران بوده است. مجموعه تصمیمات غلطی که زنجیرهای از روزهای سخت و خاطرههای تلخ به راه انداخت. از این دریچه اگر بنگریم، آیا این بار همخوانی انتخاب آزادانه مردم و دولت- اگر از انحرافی که عادت تاریخی ماست در امان باشد- میتواند ایران را در مسیر جدیدی از رشد و آسایش قرار بدهد؟
با هرکدام از این دو عینک که بنگریم، به نظر میآید ایران در نقطه عطفی از تاریخ معاصر خود ایستاده است که بزرگی و کوچکی و لذا نتیجهاش نامعلوم است. اکنون زمانی است که دانههایی برای آینده نزدیک کاشته میشوند. دانههایی که به تدریج نشان خواهند داد از ایران در سالهای آینده چه درختی رشد خواهد کرد و متن کوتاه ما درباره روزگار تخریب، آیا باز هم ملموس و معنیدار خواهد بود یا خیر.

کلیدواژه ها: انتخابات, جامعه, دوران تخریب, عادل حدادی, گذار |

متن بسیار عالی بود و تنها قصد دارم چیزی که به فکرم رسید را اضافه کنم. از دانه هایی که کاشته شده سخن گفتید، دانه هایی که منتظر رشد آنها نمی خواهم باشم بلکه خود رشد آن می خواهم باشم تا از فرصت پیش آمده برای ایجاد بنیانی مدنی و قدرتمند استفاده شود و مردم را بیش از پیش گرد هم آورد، چیزی که استبداد از آن ترس دارد.
این درخت که شاخ شاخش را شکسته اند دوباره شکوفه می دهد اما قبل از به ثمره نشستن دوباره آن را می شکنند و باز ما منتظر شاخه و شکوفه جدید خواهیم ماند.درست مانند جدال ماه و خورشید و روز و شب دشنه های خود را در انتهای همدیگر به رخ هم می کشند و ما ماهیان قرمز این برکه کوچک نتوانستیم به آنها دل ببندیم . نسیب ما سرانجام آن کرمی است که بر سر قلاب ماهیگیران است و ماهیگیران منتظر خاک ناکی گوران اجداد خود خوش نشسته که سفره هایشان رنگین از ماهی قرمز کوچکی است که او را به بفریب کرمی به ماهی تابه خود روانه ساختند.