بیشعوران ـ 19
قهرمانان بیشعور
8 Aug 2013
■ محمود فرجامی
اصولا هر چیزی که با اول بودن و توی چشم بودن و از همه جلو بودن مرتبط باشد ـ که من آن را اختصارا قهرمان بودن مینامم اما منوط به ورزش نیست و از شاگرد اول دانشگاه بودن تا سلبریتی سینما بودن را هم شامل میشود ـ از دو جهت با بیشعوری در ارتباط است:
1- بیشعور شدن به خاطر قهرمانی
2- قهرمانی به خاطر بیشعور بودن
در مورد اول شخص به محض آنکه به مقام و رتبهای میرسد شروع میکند به بیشعور شدن. کافیست دری به تخته بخورد و بچه محلتان بشود فوتبالیست تیم نسبتا مشهوری در پایتخت یا دخترخالهتان مجری تلویزیون شود، دیگر کار تمام است. محسن جان دیگر نه فقط احوالی از شما نمیپرسد که جواب تلفنتان را هم نمی دهد و از زهره خانم دیگر در مهمانیهای خانوادگی خبری نیست، یا بدتر از آن خبری هست اما مستقیما از دماغ فیل به آنجا نزول اجلال کرده و همه چیز به نظرش سطحی و چیپ است. خودم کسی را میشناختم که سالها با هم سلام و علیک داشتیم و پس از آنکه به خارج کشور رفت هم از حال همدیگر بیخبر نبودیم. معمولا هم صحبتهایمان به بحث درباره مسائل سیاسی و دینی میکشید؛ اما علیرغم اختلاف نظرها و تندی در بحثها با هم رفیق بودیم. این بود تا زمانی که یک شبکه تلویزیونی مشهور خارج از کشور یک بار با او به عنوان کارشناس مصاحبه کرد. این مصاحبه (که البته بعدها کاشف به عمل آمد به خاطر غیبت مهمان اصلی برنامه در آخرین ساعات ضبط برنامه و در دسترس بودن رفیق سابق در چند قدمی استدیو بوده است) بی شباهت به سوزنی نبود که به بادکنک بیشعوری رفیق سابق خورده بود. حالا برای او مخاطب کمتر از ده هزار نفر نمیصرفید تا حرف بزند و وارد گفتگویی شود و طرف مقابلش هم حتما باید یک آدم مشهور میبود. بیشعوریاش چنان اوج گرفت که حتی در گفتگوی دو نفره، وقتی از او پرسیدم چرا از بحث طفره میرود همان دلیل وهمآلودش را به زبان آورد. در این لحظه بود که به یقین رسیدم با یک بیشعور تمام عیار طرف هستم و همانکاری را کردم که همیشه به همه توصیه میکنم. قطع رابطهی کامل (متاسفانه به خاطر اینترنتی بودن ارتباط نتوانستم قبل از عمل به آن فریضه اول دوبامبی بکوبم توی سرش)
اینکه افراد در پستها و موقعیتهای گوناگون، مشغلههای گوناگون دارند و دایره و نحوه روابطشان تغییر میکند قابل درک است. قرار نیست کسی که وزیر میشود همان رفتاری را با بچه محلها و خویشانش داشته باشد که در دورانی که مف دماغش آویزان بود داشته باشد (البته تعمدا این واقعیت را که بسیاری از وزرا و وکلایی که در سالهای اخیر دیدهایم همچنان در همان حالت بودهاند را نادیده میگیریم!).
اگر مشقهایتان را هر روز با علی دایی مینوشتهاید انتظار نداشته باشید که الان هم بتوانید به همان راحتی او را ببینید، کنار هم دراز بکشید و دست در زیر چانه در مورد آینده صحبت کنید. او امروز آدم مشغول، مشهور و گرفتاری است و ضمنا مشق هم نمینویسد.
حتی لازم نیست آدمها به جای خاصی برسند تا روابطشان را تغییر دهند. بسیاری از ما حال و حوصلهی دیدن رفقای قدیم و خویشان را نداریم مگر سالی یک بار، که تازه در همین دیدارها هم حرفها و خاطرات دفعه قبل تکرار میشود. حتی دو تا آدم پرانرژی و جذاب و بامزه هم الزاما با همدیگر حرف ندارند و ممکن است فقط حوصلهی همدیگر را سر ببرند (من هر وقت احساس میکنم دارم حوصلهی کسی را سر میبرم به همین جمله فکر میکنم و پرانرژی، جذاب و بامزه بودن را به اعتماد به نفسم اضافه میکنم. تقریبا روزی سه بار!)
با این حال میتوان آدم بود و شعور داشت و با رفتار احمقانه، نخوتآلود و تحقیر کننده دیگران را تحقیر نکرد. آدمهایی که به عنوان باشعور و مهربان و فروتن شناخته میشوند کار و زندگیشان را رها نکردهاند تا دنبال بهبود روابط شخصیشان باشند. در همان دیدار سالانه هم میتوان به دیگران احترام گذاشت و محترم ماند. لبخندهای عاقل اندرسفیه، نگاه کردن به سقف و آه کشیدن، حرف طرف را دائما قطع کردن و به میل خود حرف زدن، دیر آمدن و زود رفتن، دائما از خود حرف زدن و کارهایی از این دست، رفتارهای بیشعورانهای هستند که به راحتی قابل تشخیص و اجتنابند.
رابطهی نوع دوم بیشعوری با قهرمانی بر خلاف نوع اول است: اگر در مورد اول فرد به مرور زمان و به خاطر موفقیتهایش دچار نخوت و خودخواهی و بیشعوری میشود، در نوع دوم این بیشعوری فرد است که او را وامیدارد در همه جا قهرمان باشد. واقعیت آن است که بسیاری از قهرمانان ورزشی، نخبگان علمی، هنرمندان مشهور، روزنامهنگاران شناخته شده و افرادی از این دست، نه به خاطر علاقه به ورزش، علم، هنر و اطلاعرسانی بلکه به خاطر شهوت غیرقابل کنترل در اول بودن و دیگران را پشت سرگذاشتن و از بقیه بالاتر بودن به این جایگاهها میرسند. اگر جز این باشد دوپینگ چه معنایی دارد و این همه تقلب و کپیکاری علمی، حتی در سطح نوشتن پایاننامه دکتری به چه خاطر است؟ هنرمند اگر به هنرش ایمان دارد و از کارش لذت میبرد چرا باید برای خراب کردن همکارانش خود را جر واجر کند؟ روزنامهنگاری که به جای افشای حقیقت به جاسوسی و استراق سمع و خبرسازی و جنجال میپردازد تا همیشه در خبرها حضور داشته باشد چه چیزیست جز یک بیشعور که اخلاق خالهزنکی/عمومردکیاش را با سواستفاده از رسانه در سطحی وسیع و خطرناک بروز میدهد؟
در سیاست و اقتصاد، یعنی جاهایی که تقلب و پدرسوختگی و خودخواهی میتواند جایگزین خلاقیت و تلاش شود و سود هنگفتی از منابع قدرت و ثروت را نصیب شخص کند این نوع بیشعوری به حداکثر میرسد (طبعا نظامیگری هم وقتی با این دو پیوند میخورد جهشی عظیم پیدا میکند که چون خطوط اینترنت ایران توسط شرکت مخابراتی کنترل میشود که نیمی از آن در اختیار سپاه پاسداران انقلاب اسلامی است، صلاح نیست بیشتر از این در اینجا بر روی آن بحث شود)
این چنین است که بخش عظیمی از راس کارها در دستان بیشعوران قرار میگیرد. آدمهای موفقی که در فرآیند رسیدن به موفقیت بیشعور میشوند و یا بیشعورانی که بیشعوریشان سوخت لازم برای رسیدن به موفقیت را تامین میکند. قهرمانان بیشعور و بیشعوران قهرمان!

کلیدواژه ها: بیشعوری, طنز, محمود فرجامی |

عالی بود