رییس کتانیپوش ـ 16
باد کاشتند، طوفان درو کردیم
4 Aug 2013
■ علیرضا رضایی
خسته بودم، تنها بودم، بر خلاف سابق هيچ چيزى و هيچ كارى نه تنها مرتب نبود، بلكه از شدت آشفتگى خودم را به ياد روزهاى اول ورودم به ارشاد مىانداخت. به اين مدت رئيس اداره هم از غيبتهاى طولانىام در اداره و سرگرمى بيش از حدم در دار و دستهى اصلاحطلبها نهايت استفاده را برده بود و براى خودش در اداره اكيپى جمع و جور كرده بود و كنترل اكثر كارها را در دست گرفته بود. از تمام اينها بدتر آن كه بچههاى گروه خودم هم بىانگيزه شده بودند و شايد كم مانده بود كه از من جدا بشوند.
من مانده بودم و يك جلسهى تشريفاتى مشترك انجمنها و يك تهديد سنگين دستگيرى و بگير و ببند از طرف كسانى كه يا هنوز متوجه شدت ناتوانى من نشده بودند و يا فهميده بودند و نمىدانم چرا انگار از مردهى نمايش هم مىترسيدند. در اوج ناتوانى و بىانگيزگى مهمترين تصميمم را گرفتم: ميزبان جلسه مشترك انجمنها طبيعتاً من بودم. آن همه اصرار و فشار براى برگزار نشدن آن جلسه كه در حالت نرمالش شايد اصلاً حال برگزارىاش را هم نداشتم، بندهاى كتانىها را سفت كردم، دادم يك اطلاعيه منتشر كردند و بر لزوم تشكيل جلسه مشترك با حضور “تمام اعضای انجمنها” يك جورى تاكيد كردم كه انگار اگر آن جلسه تشكيل نشود بنياد هنر كشور تا ابد از بين مىرود. يك فراخوان عمومى ديگر هم دادم كه “شركت تمام علاقمندان هم آزاد!” دوباره دست در دست هم دهيم به مهر و اين مزخرفات.
به همينها هم بسنده نكردم. گفتم از طرف انجمن نمايش به عنوان “ميزبان گردهمائى” براى تك تك اعضا دعوتنامهى شخصى بفرستند و در آن صد البته از “فشارى كه متأسفانه بر خلاف انتظارات بعد از روى كار آمدن دولت اصلاحات بر هنرمندان دو چندان گرديده” ذكر كردم. در ادامهى دعوتنامه همچنين نه فقط تلويحا، كه تصريحاً درباره قرار و مدار دستگيرى و بگير و ببند روز جلسه مشترك بدون كمترين و كوچكترين واكنش و اهميتى از طرف “دولتمردان” صحبت شد و كاملاً جوانمردانه از دعوت شونده خواسته شد كه با توجه به خطرات احتمالى، هرگونه عدم شركت شما در جلسه مشترك قابل درك خواهد بود.
ظرف دو روز آن قدر نامه در تائيد و تاكيد و ضرورت و اعلان آمادگى براى شركت جلسه مشترك رسيد كه تصورش را هم نمىتوانستم بكنم. فرماندار تماس گرفت كه پسر جان! مىريزن مىگيرنت شر تو شر ميشه. ديگه برام مهم نبود، ديگه برام مهم “نبودن”. نگرانيد؟ از قدرتتون استفاده كنين نگذاريد دستگيرىاى اتفاق بيافته. از آن روز هم تا دو روز بعدش كه روز برگزارى جلسه مشترك بود اداره نرفتم. هيچ راه تماسى نبود، موبايل هم كه شكر خدا نبود! روز پنجشنبه ساعت چهار بعد از ظهر شيك و پيك و مرتب به سمت آمفى تئاتر اداره ارشاد رفتم. واقعاً چند وقت بود كه براى “كار خودم” به سالن اداره نرفته بودم؟
از سر پيچ خيابان منتهى به اداره ارشاد كه گذشتم حيرت كردم. جمعيت بيرون سالن آنقدر زياد بود كه حتي برگزارى جلسهى آن روز را هم عملا غير ممكن مىكرد. آنچنان نيرو و انرژى گرفتم كه هرچه در مدت قبلش به سرم آمده بود انگار كاملاً يادم رفت. در ميان كف و سوت حاضرين از پله هاى ورودى اداره بالا رفتم، از جمع تشكر كردم و همانجا چنان نطق آتشينى كردم كه خودم باورم نميشد گويندهى اين حرفها همان آدم بازندهى ضعيفى است كه همين چند دقيقهى پيش از سر پيچ اين خيابان به سمت اداره آمده.
چندين و چند ماشين شاسى بلند و كوتاه چند بارى با تلاش فراوان از بين جمعيت رد شدند. اوضاع آن قدر شلوغ و پلوغ بود و آن قدر همه به همه بدبين و بد گمان بودند كه سرنشينان خودروهاى رهگذر ديگر هم كه با تعجب اوضاع را نگاه مىكردند و مىگذشتند هم از اين بدگمانى كه “يارو آنتنه” در امان نبودند. در اين حين و بين اشارهى كسي از داخل يك ماشين دولتى كه آن دست خيابان پارك شده بود توجهم را جلب كرد: معاون سياسى فرماندار شخصاً در محل حاضر شده بود تا طبق چيزى كه خودش بعداً گفت “نكند بلائى سر ما بياورند”. هيچى نگفتم. فقط به چشمهايش نگاه كردم و توى دلم گفتم: واقعاً چقدر وقاحت مىخواهد اي نطور تو چشم آدم زل زدن و دروغ گفتن؟ خودمان از پس كار برآمديم و حالا كه مطمئناً حداقل امروز ديگر هيچ اتفاقى برايمان نخواهد افتاد فرماندارى فلورانس نايتينگلش را براى نجات فرستاده. تف!

کلیدواژه ها: رییس کتانیپوش, طنز, علیرضا رضایی |
