بررسی ناهنجاریهای رابطه دانشجو و استاد در دانشگاههای ایران
فساد در آکادمی
22 Jul 2013
■ شیوا زاحل
بهانه این نوشته بررسی فساد اخلاقی در رابطه استاد و دانشجو در دانشگاه های ایران، بخصوص در رشته های علوم انسانی است. حرف اصلی هم این است که این رابطه – که به شکل سنتی بر پایه هایی چون کاریزما، اتوریته، دانش و لطف استاد در مقابل اشتیاق، ارادت، کنجکاوی و خامی دانشجو استوار است- امروزه در اثر عواملی چون فشارهای اقتصادی، فردگرایی و منفعت طلبی بیش از حد دو طرف، کیفیت خود را از دست داده و به رابطه ای بیمار تبدیل شده است.
در ابتدا باید روشن کنیم که منظورمان از فساد اخلاقی چیست و چرا انگشت بر دانشکده های علوم انسانی گذاشته ایم. به طور خلاصه منظور ما از فساد در این متن فساد انسانی است. یعنی سوء استفاده ای که انسان ها از موقعیت خود برای رسیدن به نفع شخصی می کنند. سوء استفاده ای که از طمع و رقابت ناشی می شوند. یعنی از نیاز به بروز خودپرستانه من. پس بیایید به سادگی فرض بگیریم هر انسانی که تحت تاثیر طمع یا حسادت، از موقعیت خود به ضرر دیگران سوء استفاده می کند، دچار فساد شده است.
مساله دوم زمینه هایی است که فساد را ایجاد می کند. به تجربه می دانیم و تاریخ نشان داده است که در دورههای سختی معیشت، خودخواهی انسانها بیشتر بروز میکند. چرا که هر فرد در رقابت برای بقا خود را نیازمند کنار زدن دیگران میبیند. در این نوشته به دنبال این نیستیم که به شیوه مرسوم، تقصیر رفتارهای بد اجتماعی را گردن دولت، انحراف، دشمن، فتنه و خودکامگی بیاندازیم. ملاک داوری ما فرد است و اخلاق انسانی. البته این درست است که عوامل خارجی، شیوه های رفتاری گروه های مردم را تغییر می دهند و لذا رفتار ما تا حد زیادی تحت تاثیر قواعد فضای اجتماعی است. چه بسیاری اوقات، بخصوص در “سالهای پر هشتِ” گذشته، ثابت شده که اگر فضای جامعه، به هر دلیلی شاد و پویا باشد، انسان ها بیشتر روی خوش خود را نشان می دهند و در کل مردم نسبت به هم مهربان تر می شوند. به عبارت دیگر نقش عوامل خارجی در این تحلیل تنها آن جایی اهمیت دارد که تک تک انسان ها را در موقعیت انتخاب قرار می دهد و شرایطی فراهم می کند که در آن کیفیت های خودخواهانه و منفعت طلبانه انسانها بیشتر فرصت بروز مییابد. به این مساله در ادامه این متن خواهیم پرداخت، اما پیش از آن بد نیست به الگوهای سنتی رابطه دانشجو و استاد در رشته های علوم انسانی بپردازیم.
رابطه بین استاد و شاگرد، در علوم انسانی کیفیت خاصی دارد که در رشته های تجربی و ریاضی قاعدتا باید کمتر باشد. چون در علوم انسانی صحبت از انسان است و اغلب تاثیری که این رشته های دانش بر جویندگانشان می گذارند، کسب آگاهی بیشتر درباره انسان بودن است. فلسفه به چرایی وجود انسان و موقعیت و وظیفه او در جهان می پردازد. جامعه شناسی، حداقل از منظر انتقادی، علم شناخت محدودیت هایِ پنهانِ سوژه و راههای مقابله با آن محدودیت هاست. محدودیت هایی که از طرف دولت، اجتماع، خانواده، عرف و غیره اعمال می شود. انسان شناسی ردپای انسان را در هر سو جستجو میکند و روانشناسی سعی در کند و کاو زوایای پنهان رواناش دارد. به علاوه همه این علوم از موضع نجاتبخشی وارد می شوند و داعیه نجات انسان از مصائب اش را دارند. دغدغه نظریه پردازان علوم انسانی عموما کاهش دادنِ رنج بودن برای انسان و رساندن او به سرمنزل آرامش است. پس می توان گفت منشا پیدایش و بالیدن این علوم به معنای واقعی خیر بوده است. به همین دلیل استادهایی که در کلاس های علوم انسانی در یادها میمانند معمولا انسان هایی پاک، دلسوز و بااخلاق و در عین حال سخت گیر، آرمانگرا، منتقد و کاریزماتیک هستند. بزرگترین تاثیرشان هم این است که زاویه دید دانشجویانِ جوان خود را تغییر میدهند و از آن ها انسان هایی آگاه تر می سازند.
حال بیایید نگاهی به رابطه استاد و شاگرد در سال های دور در دانشگاه های ایران داشته باشیم. یعنی آن زمان که دانشگاه ها تاسیس شده و در جامعه ایران پا میگیرند. پای صحبت انسان های آکادمیک که عمری ازشان گذشته اگر بنشینید، معمولا خاطرات زیادی از استادان تاثیرگذار خود دارند. محور اصلی تمامی این خاطره ها کاریزما، سخت گیری ها و منش خاص استادان است. معمولا بین دانشجویی ناپخته ولی جویا و پویا و استادی بزرگ منش و عالم، رابطه مرید و مرادی شکل میگیرد و استاد یا از سر لطف و دلسوزی و یا به هدف استفاده از پتانسیل دانشجو و شاید حتی تنها برای اثبات خود، او را به کار میگیرد و دانشجو از خلال گفتگو و مراوده با استادش به مرور زمان خلاق تر و آگاهتر می شود.
برای اینکه تفاوت رابطه دانشجو و استاد را در دهههای گذشته و امروز بفهمیم نیاز داریم به عللی که این تفاوت را باعث شده توجه کنیم. چند عامل در تغییر این رابطه نقش داشته اند که آن ها را می توان به ترتیب زیر خلاصه کرد:
1- تغییر کارکرد دانشگاهها از نهادی با مخاطبین محدود به موسسات تجارت انسانی
به نظر میرسد که در گذشته دانشگاهها دانشجوهای کمتری میپذیرفتند و متقاضیان علم هم کمتر بودند. اگر کسی به سراغ دانش اندوزی میرفت به راستی جویای آن بود. دانشگاه نهادی با دامنه محدود بود و هرچند که از بدو امر با سیاست و تجارت گره خورده بود، این دو در امتداد دانشگاه جریان داشتند و محور اصلی در آن همچنان اشاعه علم و دانش پراکنی بود.
پس از انقلاب اسلامی در ایران، عواملی مانند ازدیاد جمعیت جوان، بحرانهای اقتصادی، کمبود امکانات و فرصتها در جامعه، مدرکگرایی و غیره به تدریج باعث شد تقاضا برای دانشجویی افزایش یابد. در نتیجه بازار کاذبی بوجود آمد و دانشگاه به یک بیزینس موفق برای دولتمردان و صاحبان سرمایه تبدیل شد. بدین ترتیب طی دو دهه اول پس از جنگ ایران و عراق، تعداد دانشگاههای دولتی و غیر دولتی در ایران افزایش چشمگیری یافت و پای همه قشری به دانشگاه باز شد. این مساله به نوبه خود کاهش کیفیتِ هویتِ دانشجو و استاد را به دنبال داشت. در مسیر این استحاله، دانشکدههای علوم انسانی هم بیشترین سود را بردند و هم بیشترین ضرر را متحمل شدند. از سویی به علت آسانتر بودن امتحانات ورودیشان در مقایسه با رشته های فنی مهندسی، پزشکی و غیره بسیاری از جوانان، بخصوص دختران بلاتکلیف را جذب خود کردند و این رونق علوم انسانی از بعد تجاری را موجب شد. همین مساله از سوی دیگر پای غیر دانشجوها را بیش از پیش به رشته های علوم انسانی باز کرد. در نهایت این افزایش تقاضا، سطحی شدن فضای دانشگاه ها را به دنبال داشت.
2- تعدیل نیروها، انقلاب فرهنگی و افتادن کرسی های دانشگاه به دست استادان فله ای
ایدئولوگ بودن دولت در جمهوری اسلامی و لزوم انطباق همه نهادها با ارزش ها و الگوهای این ایدئولوژی، در دو نوبت انقلاب فرهنگی و حذف استادان ناهمخوان ولی کاربلد را به دنبال داشت و باعث تضعیف بدنه علمی دانشگاه ها شد. از بین استادان و دانشجویان، آنهایی که در میدان باقی ماندند هم خود را با محدودیتهای فراوان برای کار تخصصی روبرو دیدند. با کاهش بدنه متخصص در کار استادی در رشته های مختلف، پای افراد فرصت طلبی که نه دانش کافی و نه منش استادی داشتند را به دانشگاه ها باز کرد. به تدریج به تعداد آن ها افزوده شد و در نهایت به جایی رسید که به تیپ شخصیتی غالب تبدیل شد.
3- سختی معیشت
سختی روزافزون معیشت بخصوص در سال های اخیر بیشترین ضربه را به طبقه متوسط جامعه وارد آورده است. طبقهای که قشر دانشگاهی اعم از استاد و دانشجو در آن جای می گیرند. فشار اقتصادی در کنار کمبود بازار کار بخصوص برای نیروهای متخصص در علوم انسانی، تامین معیشت را به مشکل بزرگ این قشر تبدیل کرده است. این مساله – بخصوص وقتی به یادبیاوریم تمام نظریات علوم انسانی خصلتی افشاگرانه در مورد محرومیت ها و محدودیتهایِ پنهانِ انسان در جوامع مدرن دارند- موجی از ناامیدی را بین دانشجویان و استادان انسانیکار بوجود آورد.
با توجه به شرایطی که در بالا توصیف شد، اینک در ایران دانشگاه به شکل همزمان، مبدا و مقصد انسانیکارها به شمار میرود. دانشجویانی که پا به رشته های علوم انسانی میگذارند، به تدریج به آینده دشوار خود در کسب درآمد آگاه می شوند. بنابراین بهترین گزینه برای تامین بی دغدغه زندگی خود را در رسیدن به مقام استادی در دانشگاه می بینند. همچنین استادانی که خود از این مرحله گذر کردند، حال به راههای افزایش سرمایه خود فکر میکنند و آن را در حواشی دانش و تعلیم و تربیت می جویند. یعنی از طریق استفاده از سرمایههای انسانی که به شکل مجانی در اختیار دارند. دقیقا در اینجا و پس از بررسی تمامی عوامل موثر خارجی است که اخلاق انسانی به عنوان ملاکی برای داوری و سنجش فساد برجسته میشود.
شاید بهتر باشد برای روشنتر شدن مشکل به بررسی چالشهایی که استاد و دانشجو با آن روبرو هستند نیز بپردازیم.
برای دانشجوی بیست و خورده ای ساله و نگرانی که در آغاز دوران کاری خود است- و بعضا هنوز ازدواج هم نکرده- مسیر منتهی به استادی دانشگاه، مسیری سهل و در عین حال دشوار است. اما بیشتر از سختی و آسانی، بهترین گزینه بودنِ “استادی در دانشگاه” است که اهمیت دارد. “هیات علمی شدن” در هر دانشگاهی مساوی است با حقوق پایه دو و خورده ای میلیون تومنی. یعنی کمی بالاتر از سطح متوسط و کم دغدغه برای گذران زندگی. در کنار حقوق پایهای که از تدریس به دست میآید، پایان نامهها و پروژههای تحقیقاتی برای مراکز مطالعاتی و سازمانهای دولتی، دیگر منابع درآمد استادان دانشگاه است. به این لیست یک منبع درآمد تعیین کننده را هم باید افزود و آن “تعداد مقالات چاپ شده در مجلات علمی” است. اهمیت این عامل در این نکته است که طبق قانونی که در سال های اخیر وضع شده، تعداد مقالات علمیِ منتشر شده، همزمان یکی از اصلیترین ملاکهای قبولی در دوره دکتری برای دانشجویان و از ملاکهای اصلی برای تعیین میزان حقوق استادان است. یعنی هم گره کارِ دانشجو را باز میکند و هم برای استاد از منابع اصلی کسب درآمد است.
در مسیر استاد شدن، دانشجو باید چند خوان اصلی را رد کند. خوانهای سادهتر به ترتیب زیر است: اول: ارادت خود را اثبات کند. دوم: اندکی در رشته خود صاحب نظر شود، یا خود را صاحب نظر نشان دهد. سوم: استادانی را شناسایی کند و از طریق انجام کارهای استاد، به مقام مریدی یا به زبان بهتر استادیاری برسد. چهارم: پس از تثبیت موقعیت خود، مقالاتی را در کمترین زمان ممکن تهیه کرده و با کمک استاد در مجلات به چاپ برساند. در این مرحله معمولا اسم استاد را بزرگتر و در بالا و اسم دانشجویی که زحمت ها را کشیده کوچک¬تر و در پایین می نویسند.
با گذراندن این خوانهای به نسب آسان، دانشجویی که بازی را بازی کرده، بلیط پرواز تا نزدیکی مرز استادی را دریافت میکند. در اینجا و برای عبور نهایی از مرز، دو خوان دشوارتر بر سر راه اوست. اول قبول شدن در آزمون دکتری و صرف هزینهای کلان برای گذراندن دوره (با معیارهای امروز در ایران: پنجاه میلیون تومن). دوم قبول شدن در آزمون گزینش ورودی. در این جاست که گرفتار طمع و حسادت میشود و شاهد تقلای بعضا تحقیرآمیز دانشجو برای پرکردن رزومه و کنارزدن رقبایش از طریق واسطهها هستیم. در نهایت اگر این دو خوان را هم به سلامت رد کند، دانشجوی پیشین پای به میدان آکادمی میگذارد و کار استادیِ خود را – با توجه به کیفیت کارتهایی که در دست دارد- از دانشگاههای حاشیه ای یا مرکزی شروع میکند. معمولا در فاصله گذراندن این “دروازه” ها ازدواجی هم سر میگیرد و دانشجویِ استاد شده به حکم معیارهای جامعه سرانجام “عاقبت به خیر” میشود.
استادی که به عاقبتِ خیر رسیده و جای پای خود را محکم کرده، میل به گسترش دامنه عاقبتاش پیدا میکند. بخصوص که در این مرحله و در زمینه درس دادن، نیازی نیست سختی زیادی را به جان بخرد. کافیست یا تحقیق دوره دکترای خود را به چاپ برساند و یا در یکی دو سال اول، منابع مرجع انگشت شماری را در زمینه تخصصی خود خوب بخواند و از بر کند. از این منظر استاد دانشگاه همان کار مترجم را میکند اما به شیوه آسانتر و شفاهی. این روش به استاد امکان میدهد تا یک یا چند کتاب را سالهای متمادی به تکرار درس بدهد و بدون اینکه زحمت چندانی به خود داده باشد، کارش رونق خود را حفظ کند. بخصوص اگر منبع تدریساش کتابی باشد که خودش نوشته یا ترجمه کرده است. در این جاست که بر گسترش دارایی های خود همت میگذارد و بدیهی است که اولین و دم دستترین منبع برای کسب درآمد را به کارگیری دانشجویانش میبیند. با این تفاوت که در دوره لیسانس دانشجوها بیشتر منفعل و ناکارآمد هستند و معمولا طی سالهای دوره لیسانس تعداد کمی از آنها به کار استاد میآیند. اما در دوره فوق لیسانس این سوء استفاده هم موجهتر و هم آسانتر انجام میگیرد. زیرا به علت محدود بودن تعداد دانشجوها، استاد نیاز کمتری به حرف زدن دارد و با کار کلاسی (به شکل ارائه مقاله علمی، ترجمه متون تخصصی، کنفرانس دادن و بعضا ترکیبی از هر سه اینها) مسئولیت خود را سبکتر میکند. یعنی کارِ گرداندن کلاس را بیشتر بر دوش دانشجو میگذارد تا از این طریق هم خود زحمت کمتری بکشد و هم بتواند از کارهای دانشجویان برای کسب درآمد استفاده کند. استادان دانشگاه در این مرحله بسته به کیفیت منش و اصول اخلاقیشان، رفتارهایی متفاوت را از خود نشان میدهند. برخی تنها از یک یا دو دانشجو برای انجام کارهای تحقیقاتیِ مشترک استفاده میکنند. بعضی دیگر فصلهای کتابی را برای ترجمه به دانشجویان میدهند و پس از کمی ویرایش به نام خود چاپ میکنند. و در نهایت بعضی از استادان در ازای نمره کلاسی یا امتحانی، تمام دانشجویان را موظف به نوشتن مقالات علمی میکنند. (و این به نوبه خود به رونق بازار تحقیقفروشان و تجدید چرخه بیمار “کپی- پیست کردن” میانجامد). این چنین است که در کارنامه استادانی با سابقه تنها چند سال تدریس، چندصد تحقیقِ علمیِ چاپ شده دیده میشود.
در پایان لازم به ذکر است که در میدان آکادمی، این چرخه بیمار در اثر تکرار به قاعده بازی تبدیل شده و بدیهی انگاشته میشود. به عبارت بهتر، هم برای دانشجو و هم برای استاد بده بستانی “دو سر برد” است. اما کمتر کسی به این نکته توجه میکند که قوانینِ این بده بستان، بر شالودههایی بیمار و غیراخلاقی بنا شده است. رابطه استاد و شاگرد اگر در اثر تغییر زمانه، اصولا دیگر بر پایه انتقال دانش نمیگردد و ارزشی، شخصیتساز و تاثیرگذار نیست، حداقل باید یک بده بستان اقتصادیِ سالم باشد. دانشجو هزینه و زمان زیادی صرف میکند تا دانشی کسب کند، در آن خبره شود و در آینده نانی بدست آورد. به همین ترتیب حقوقی که استاد دریافت میکند همان پولی است که دانشجو برای کسب این سرمایه فرهنگی هزینه کرده است، پولی که در جامعه امروز ایران، عموما از جان کندن والدین دانشجو و با زحمت بسیار جمع آوری می شود.

کلیدواژه ها: آکادمی, استاد, تخصص, دانشجو, دانشگاه, شیوا زاحل, علم, فساد |

عجب!!! پس استاد شدن به همین راحتیه که گفتی؟ شب نخوابیدنای ما رو هم دیدی؟
تو که انقدر خوب راجع به استادا نظر میدی راجع به دخترایی که همه جاشونو سر کلاس واسه استاد میریزن بیرون و دائم با ناز و عشوه و قر و غمزه در حال تحریک کردن استادا هستن هم نظر بده.
ماکنیزم و قاعده بازیی که نویسنده مدعی کشف آن است شالهاست به صورت بسیاز شدیدتر در حوزههای به اصطلاح علمیه که رایج است. شاید بهتر باشد تویسنده – که غلوم انسانی را تنها در شناخت انسانیت می پندارد، در دوره ای که قدرت سیاسی و مالی به پشتوانه اعای بی رقیبی در حوزه دانش انسانی مشغول نابود کردن مراکزی است که به صورت غلمی به علوم انسانی می پردازند – قدری هم به این غده های چرکینی که با ادعای علم و اخلاق، بر پایه دیکتاتوری و سرکوب همراه با شست و شوی مغزی بنا نهاده شده اند که در آنها هر عمل ضد اخلاقی با رنگ فقاهت نظر فقیه توجیه شدنیست، بپردازد و از دادن قدرت مطلق که تقریبان تمام حامعه شمناسان و اخلاق شناران غلمی آنرا منشاء انسان می دانند پرهیز کنند.