اراده ملت: بازگشت صندوق رأی
20 Jun 2013
■ حمید دباشی
درست همان روزی که آمريکا اعلام کرد که برای مخالفان در سوریه سلاح میفرستند، چند روز پس از اینکه جناحهايی در داخل، مخالفان سوری عدهای از مردم بیگناه سوری را فقط به خاطر شيعه بودن سلاخی کردند و به اين ترتيب حضور ريشهدارتر حزب الله لبنان را در ميانهی کشتار سوريه موجه کردند، در همان اوقاتی که عراق طعمهی خشونتهای فرقهای بود که مسبب و مناسبتاش حمله به عراق، اشغال و ويران کردن يک دولت-ملت خويشفرما به رهبری آمريکا بود، و در همان حالی که چند هزار کيلومتر آن سوتر افغانها میجنگيدند تا از فساد دولتشان و تهديد بازگشت طالبان بر ويرانههای کشوری بازمانده از تباهیهای حملهای به رهبری آمريکا جان به در ببرند. در ميانهی اين همه خونریزی و مصيبت، ايرانیها کار روزمرهشان را کناری نهادند تا بزنند بیرون و به رييس جمهور بعدیشان رأی بدهند.
اين انتخابات مثل همهی انتخاباتهای ديگر شروع شد – نظام حاکم صحنهآرايی ديگری برای نمايش مشروعيتاش تدارک ديد – ولی چيزی از آن بيرون آمد که فراتر از تصور آنها بود. تا حالا در وبسايت الجزيره دو روايت از اين انتخابات خواندهاید. يکی توسط طايفهای از اعضای اپوزيسيون خارجنشين يکسره بیاعتباری که اين انتخابات را نشانهی يک «دموکراسی جعلی» مینامند و يکی به قلم يک مأمور سابق سازمان سيا، همسر «متخصص ايران»اش که کارمند سابق وزارت خارجهی آمريکاست و فکر میکنند که جمهوری اسلامی عظيمترين حادثهای است که رخ داده است. يک نکتهی ساده که مبنای هر دوی اين روایتهای آشکارا متضاد است این است که: هر دوی آنها، از منظر آموزش دانشگاهی و اعتبار علمی، به قلم افرادی نوشته شده است که دانشی از تاريخ ايران و فرهنگ سياسی آن ندارند. پيش از این (در اينجا و اينجا) به اپوزيسیون بیاعتبار خارج از کشور و رگههای خطرناکی در ميان آنهاست پرداختهام که همدستی آنها را در اعمال تحریمهای کمرشکن يا حتی حملهی نظامی به ايران نشان میدهد، همانطور که ورشکستگی اخلاقی و سياسی ماشين تبليغاتی را که برای بیاعتبار ساختن جنبش سبز در ايران تلاش میکند نشان دادهام – اما گويا نیاز به تلنگری ديگر دارند و در فرصت مناسب ديگری باید سراغشان رفت تا پرده از ذهن استعمارزده و استعمارگرشان برداشت و یک بار دیگر دو سوی این ابتذال را نشان داد. اما فعلاً شما را ارجاع میدهم به نقد یکی از فجايع مهوعشان به قلم راجر کوهن، روزنامهنگار برجسته. حالا کاری بسياری فوریتر پیش روی ماست: فهم يکی از شگفتآورترین حوادث سياسی در ایران پس از جنبش سبز سال ۸۸ – يعنی فهم آن از منظری معقول، آگاهانه و متوازن و نه از روزن نگاه تبليغات بیآبرو و جناحی اين و آن.
رأی دادن يا رأی ندادن
روز سرنوشتساز ۲۴ خرداد ۸۸، که ميليونها نفر از تودههای مردم ايران پای صندوقهای رأی رفتند، از راه رسيد، پس از هفتهها و ماهها بحث و جدلهای روانفرسا در ميان کسانی که میخواستند پای صندوقهای رأی بروند به رغم غير دموکراتيک بودن روند احراز صلاحیتها و میان کسانی که اصرار داشتند که پس از حوادث ۴ سال گذشته ديگر هرگز به اين جمهوری هولناک اسلامی رأی نخواهند داد که سر سوزنی به آن اعتماد نداشتند که رأی آنها را بخواند و در شمار آورد. (گاهشمار بینظيری از حوادثی که منجر به مشارکت عظیم مردم در اين انتخابات شد، در اینجا آمده است).
بحثهایی که ميان مردم – در خلوت خانههایشان يا مهمانیهای شام يا در تبليغات محل کارشان، در خيابانها، در ميدانها، در روزنامهها و صفحات فيسبوک و غيره – جريان داشت روی هم رفته، اصولی، آگاهانه و شورمندانه بود که باعث سرگيجه و حس بهت و انگيزه در میان پیگيرندگان اين بحث ها شد که چطور ملتی میتوانند اين اندازه شهامت اخلاقی و تخیل سياسی را جمع کنند تا در بازیای که حاکمی خودکامه برای آنها طراحی کرده بود، به او رودست بزنند.
وقتی که کار تمام شد و رأیها داده شد، اعداد و ارقام رسمی مهمی که اعلام شد اینها بودند: از میان کل جمعیت ۷۵ ميلیونی، بيش از ۵۰ میلیون رأیدهندهی واجد شرايط داشتیم که از میان آنها بيش از ۳۶ ميلیون نفر در انتخابات شرکت کردند (۷۲.۲ درصد کل واجدان شرایط) – و از ميان آنها بيش از ۱۸ ميليون نفر به روحانی رأی داند و تنها اندکی بیش از ۱۶ میلیون نفر رأیشان ميان پنج نامزد نهايی تقسيم شد (اعداد مشابهی را از منابع مختلفی که از وزارت کشور نقل قول کردهاند، اينجا و اینجا میتوان ديد). اين اعداد به چندين دليل مهماند از جمله از اين رو که نشان میدهند برای آن ۱۶ ميليون نفری که به روحانی رأی ندادند، چه بسا هيچ شکی وجود نداشت که قرار است رأی بدهند، اما در میان آن ۱۸ ميلیون نفری که به روحانی رأی دادند بحثهای داغ و هدفداری در جریان بود که آيا باید به او رأی بدهند يا نه.
چیزی که در نهايت بازی را در جهت رأی دادن عوض کرد بحثهای داغ ميان روشنفکران يا حتی مردم عادی نبود – هر چند دون کيشوتهای سودازدهای در فيسبوک هستند که خيال میکنند «حسبحال»های فيسبوکیشان از آمريکا يا کانادا يا اروپا در تشويق مردم به رأی دادن به روحانی دليل اصلی مشارکت گسترده ی مردم بوده است!
چيزی که در واقع رخ داد يکسره در عرصه و ميدان آگاهی اجتماعی و جمعی رخ داد که در آن پير وجوان، مرد و زن، همهی ايرانيان پای پويش نامزد محبوبشان ايستادند و در «شادی عمومی» به تعبير هانا آرنت، مشارکت کردند. همهی نامزدها حاميان و جانفدايانی برای خود داشتند اما اين حسن روحانی بود که تا بخواهد خودش را پيدا کند، در ميانهی فریادهای «يا حسين ميرحسين» مردم بود که ترکيبی هوشمندانه از ذکر نام امام شهيد سوم شيعيان و ياد ميرحسين موسوی، رهبر عميقاً محبوب و ستودهی جنبش سبز افتاده بود، يا به هر جا که رو میکرد خود را در ميان شعار «زندانی سياسی آزاد باید گردد» میيافت. در حال حاضر، کمترین اهميتی ندارد که روحانی پاسخی در خور به اين فريادها نداد و جواباش تنها سکوتی کرکننده بود. قرعه زدند – مردم پا به عرصهی عمومیشان نهادند و آن فضا را باز مطالبه کردند. ناگهان خرداد ۹۲ ظاهرش، نوایاش و حساش از جنس خرداد ۸۸ شد. هر چند روحانی به ندرت از موسوی يا کروبی نام برد، اما از مناسبت استفاده کرد و دستاش به پايگاههای زیادی رسيد: غيرنظامی کردن فضای عمومی، بازگشت شادی و انرژی به محوطههای دانشگاهی، رسيدگی به مسايل حقوق زنان، و پیگيری برنامهی هستهای به شکلی که هزینهی گزافی برای سایر منافع ايرانيان نداشته باشد.
علی خامنهای، رهبر کشور، متنی را نوشته بود که در آن آشکار «غرض مؤلف» مهندسی انتخابات بود، اما غرض و نیت خوانندگاناش، نيت مردم به طور کلی، نيت شهروندان اين جمهوری تجاوزديده، «غرض خواننده»ی سرکش، بسی فراتر از کنترل او يا هر کس ديگری بود و به اين ترتيب غرض و نیت متنی، که او فکر میکرد انشا و الزام کرده است، از کفاش رها شد و به سوی هرمنوتيک «متن باز» اومبرتو اکو رفت. مردم، با عمل جمعیشان، قلم را از دست خامنهای گرفتند و تاريخشان را خود تأليف کردند.
به خودکامهی بيدادگر چگونه میتوان رودست زد؟
در نمايش «شش شخصيت در جستوجوی مؤلف» لوييجی پیراندلو (۱۹۲۱)، پرده پيش چشم تماشاگران بالا میرود و جمعی از بازيگران تئاتر را میبينيم که آمدهی تمرین کردن نمايشنامهی «قواعد بازی» (۱۹۱۸-۱۹۱۹) خود پيراندلو میشوند. در ميانهی پا گرفتن تمرين، ناگهان شش شخصيت عجيب روی صحنه ظاهر میشوند و بیادبانه تمرین را متوقف میکنند. کارگردان چموش که از اين دخالت به خشم ٱمده است، از آنها میپرسند که کی هستند و يکی از آنها پاسخ میدهد که ما شش شخصيت ناتمام هستیم که در جستوجوی نويسندهايم تا ما را تمام کند.
اين گشايش تا کنون افسانهای که بعداً شکل جنبش «پوچگرا» را در تئاتر اروپا به خود گرفت، تشبیهی در زندگی واقعی در جريان انتخابات رياست جمهوری ايران يافته است. هشت نامزد «ناتمام» رياست جمهوری – که دستچين شورای نگهبان بودند تا نيازهای سختگيرانهی حاکميت روحانيان را تأمين کنند، بی هيچ هراسی از اين پوچی ابتذال وارد صحنهی عمومی مردم ايران شدند تا شخصيتهایشان را نام کنند و يکی از آنها انتخاب شود، او را از نو بازآفرينی کنند و به تاريخ تحويلاش دهند. روحانی را فراموش کنيد. آنها در عمل به خامنهای و شورای نگهبان گفتند که شما اگر ملا نصرالدين را هم به دست ما بسپاريد از او عکس آدمی روی پوستر خواهيم ساخت که نمايندهی اميدها و رؤیاهای دموکراتيک ما باشد. مطلقاً فرقی نمیکند که او به وعدههای تبليغاتیاش عمل کند يا نه (هر چند در اولين مصاحبهی زندهاش در برابر ملت مشخصاً قول داده است که به وعدههایاش عمل خواهد کرد). چيزی که مهم است اين است که مردم از اين ترک و شکاف کوچکی که حاکميت در اختيارشان گذاشته بود، استفاده کردند تا قدم بيرون بگذارند و چنانکه الياس کانتی تعبیر کرده است، «قدرت مردم» را به خويشتن خويش حس کنند.
این شخصيتهای ناتمام چه کسانی بودند؟ معرفی میکنم: محمد باقر قاليباف، رييس پليس و فرمانده نظامی سابق که اکنون شهردار تهران است و با اعتراف نزد حامياناش به اينکه خودش شخصاً معترضان سال ۸۸ را چوب میزده است، تيری در مغز خودش شليک کرد؛ علی اکبر ولايتی، پزشک متخصص اطفال و وزير اسبق خارجه با ۱۶ سال سابقه که اکنون رؤياهای بزرگ در سر داشت؛ غلامعلی حداد عادل، رييس سابق مجلس که به خواب میديد که روزی فيلسوفی شود ولی روشنفکر برجستهی ايرانی، عبدالکریم سروش او را متهم به سرقت علمی کرد (هر چند او به اين اتهام پاسخی هم داد)؛ محمد غرضی، وزير اسبق نفت که مايهی سرور، سرخوشی و تفريح دايم در سه مناظرهی زندهی تلويزیونی بود؛ محمدرضا عارف، معاول اول محمد خاتمی، نماد اصلاحطلبان، از سال ۸۰ تا ۸۴ که اکنون تبديل به تنها بيرقدار مواضع اصلاحطلبان در انتخابات شده بود؛ حسن روحانی، رييس مرکز تحقيقات استراتژيک مجمع تشخيص مصلحت نظام، دبیر شورای عالی امنيت ملی، و مذاکرهکنندهی ارشد در پروندهی هستهای؛ محسن رضايی، فرماندهی نظامی با ۱۶ سابقهی فرماندهی سپاه؛ و آخر از همه ولی نه کماهميتتر از آنها، سعيد جليلی، دبیر شورای عالی امنيت ملی و مذاکرهکنندهی ارشد در پروندهی هستهای؛ جانباز جنگی که پایاش را در جنگ ایران و عراق از دست داده است و نامزدی فوقالعاده محافظهکار است که حامیانِ مهمی در ميان رأیدهندگان ايرانی دارد. در يکی از لحظات کلیدی تبليغاتاش، زنی جوان در برابرش به پا خاست و از او تقاضا کرد که به قرآن سوگند بخورد که جاناش را فدای رهبر خواهد کرد. و او چنان کرد که از او خواسته بودند.
اندکی پس از پایان مناظرات زندهی تلويزیونی، حداد عادل صحنهی رقابت را به سود اصولگرايان ترک کرد. مانند عارف که راه را برای روحانی که اکنون اصلاحطلبان منهزم و از اسب افتاده پشت او صف کشيده بودند، باز کرد. اين شش نامزد باقیماننده که دستچين شورای نگهبان بودند، مانند شش شخصيت نمايشنامهی پیراندلو وارد صحنهی عمومی شدند و نويسنده، يعنی رهبری آنها را میشناخت ولی برای مخاطبان و مردم افرادی بود نيمشناخته و نيمپخته که چشم انتظار بازآفرینی خيال عمومیشان در صحنهی انتخابات رياست جمهوری بودند.
پیگيری شادی عمومی
در فیلم باشکوه چینی «عروس مرد چوبی» (۱۹۹۴) به کارگردانی هوانگ جيانگسين، فيلمساز نسل پنجمی، با داستان اندوهناک و غریب زنی آشنا میشويم که مجبور به ازدواج با مجسمهای چوبی میشود (داستان را اینجا خراب نمیکنم و اميدوارم تا اینجا کنجکاو شده باشيد تا اصل اين فيلم بینظیر را ببینيد). آنچه که در اين انتخابات و انتخابات قبلی شاهدش هستيم اين است که چطور هوشمندی اجتماعی برتر مردمی با سرکشی دموکراتيک آن چيزی را که نظامی تئوکراتيک به سویشان پرت میکند میربايند – حتی اگر مجسمهای چوبی باشد – و سپس جانی تازه در آن میدمند و به آن یک شخصیت اجتماعی نو میدهند و رهبران خودشان را میآفرینند و به آنها اعتبار میبخشند – در سال ۶۸، پس از جنگ ويرانگر ايران و عراق، اين کار را با هاشمی رفسنجانی کردند و در سال ۷۶ با خاتمی؛ در سال ۸۸ اين کار را با ميرحسین موسوی کردند و حال در سال ۹۲ همان کار را با روحانی کردهاند.
اینکه چطور اين ارادهی دموکراتيک، که از قدرت خود آگاه است، حتی مجسمهای چوبی را تبديل به شمايلی از اميد و ارادهی دموکراتيک مردم میکند درسی است برای فهم ما از سونامی عظيمتر دموکراتيکی که در جهان عرب و جهان مسلمان دست به کار ويرانی است. مهم نيست که اسد همچنان فرمانروای سوريه است يا مرسی جانشين مبارک شده است؛ ارادهی دموکراتيک اين ملتها تا هماکنون چهرههای چوبینشان را تبديل به چهرههايی بدیل از آن خودشان کردهاند.
در اين سالهای عسرت و رنج، ايران در عمل در وضع تعليق بود و هيچ نشانی از اميد برای عبور از این بنبست ديده نمیشد. ميرحسين موسوی در حصر خانگی بود، شمار زیادی از فعالان دموکراسیخواه گرفتار دادگاههای مکرر و حبس شدند، جنبش اصلاحی به رهبری خاتمی با برآمدن جنبش بسيار زايندهتر و مترقیتر سبز بلاموضوع شده بود و رياست جمهوری تشتتآفرين و تفرقهزای احمدینژاد درگيریها و تنشهای درونی ميان محافظهکاران ايجاد کرده بود. وقتی اين انتخابات آغاز شد، اصلاحطلبان ابتدا اميد داشتند که اسب مردهی حرکتشان را چوب بزنند و خاتمی را تشویق به حضور در انتخابات کنند. او مدتی تعلل کرد اما سپس خردمندانه دريافت که تا زمانی که موسوی سر و مر و گنده و در حصر خانگی است، او مرد اين کار نيست. سپس اصلاحطلبان درمانده روی هاشمی رفسنجانی شرطبندی کردند اما او نيز به قوت از سوی شورای نگهبان رد صلاحيت شد – که خود اتفاق فوقالعاده مهمی است و نيازمند قرائتی انتقادی به نوبهی خود است. حالا اصلاحطلبان از همه جا رانده و زمينخورده با چهرهی ضعيف محمدرضا عارف وارد مسابقه شدند و حالا میکوشند پس از انصرافاش از او قهرمانی بسازند که به روحانی کمک کرد تا در برابر شش نفر ديگر که از مرکز (روحانی) گرفته تا راست افراطی (جليلی)، با قاليباف تکنوکرات عملگرا رقابت کند که از همه کس در نظرسنجیها پيشی گرفته بود تا وقتی که بدنهی اصلی سبزها بالاخره تصميم گرفتند حول روحانی جمع شوند.
این توانایی شگفتانگيز مردم برای دگرگون کردن سياستمداران و تبدیل آنها به تشخص ارادهی دموکراتيک يا سرکشانهی آنها پيشينهای بینظير در ايران قرن نوزدهم دارد که از اين هم بنيادينتر است. طی جنبش تنباکو (۱۸۹۰-۱۸۹۱)، که مقدمه و تمرينی برای انقلاب مشروطه (۱۹۰۶-۱۹۱۱) بود، فتوای مشهوری توسط آيتالله ميرزا حسن شيرازی علیه استفاده از تنباکو صادر شد که باور عمومی ايناست که مسبب انقلاب شد. تا امروز بسیاری از مورخان کاملاً مطمئن نيستند که آيا میرزای شيرازی واقعاً چنين فتوایی صادر کرده بود – يا اين ارادهی جمعی مردم در شيراز بود که واقعاً ميل و ارادهی صدور آن را کرده بود!
در مناسبت خاص خرداد ۹۲، ارادهی دموکراتیک مردم از آن هم شگفتانگيزتر و انداموارتر بود. ميان مردمی که مصرِ به رأی دادن بودند و کسانی که ايستادگی میکردند و نمیخواستند رأی بدهند شکاف عميقی وجود داشت – و مردم با اين شکافشان در عمل توانستند دو پيام همزمان را صادر کنند: يکی به خامنهای و يکی به اوباما و همدستان منطقهایاش که تحريمهای کمرشکن اقتصادی را وضع کرده بودند و تهديد به حملهی نظامی میکردند. کسانی که رأی ندادند به خامنهای میگفتند که نمیتواند دستاناش را از خون کشتگان بشويد – او نمیتواند دستور مثله کردن و قتل مردم را در سال ۸۸ صادر کند، مخالفان را محکوم به حبس و شکنجه کند، رهبران نمادين جنبش سبز را به حصر خانگی بکشاند و در سال ۹۲ دوباره برگرد و از آنها بخواهد که رأی بدهند در حالی که همه جا ثبت است که رأی دادن آنها را مترادف به رأی دادن به ساز و کار انتخابات همين نظام دانسته است. اما کسانی که رأی دادند به اوباما و متحدان اروپايی و منطقهایاش گفتند که ايرانيان کاملاً قادرند که از هر ابزاری در دسترسشان استفاده کنند تا آيندهی دموکراتيک خودشان را رقم بزنند. به ندرت پيش آمده است که در تاريخ ايران هوشمندی رأیدهندگان تا اين اندازه زیبا انداموار و يکدست باشد، و به طور قطری، مکمل هم باشند، از لحاظ سياسی هدفمند باشند و هم به خودکامهی حاکم و هم به خيرهسری نامردانهی امپرياليستی که میخواهد به بقيهی جهان ديکته کند که چطور آيندهشان را رقم بزنند، رودست زده باشند.
در منطق فلجکنندهی تلهی اصولگرا-اصلاحطلب فرهنگ سياسی ايران که دولتی نظامی-امنيتی مدام به بازتوليد خود مشغول است و در جايی که به گفتهی فمينيست برجستهی ايران، پروين اردلان، تنها فرصت انتخابات مجالی را برای امکان سرکشی فراهم میکند، جنبش سبز اصلاحطلبان را با گامهايی بلند پشت سر گذاشت و تاریخ دراز و شريف جنبشهای اجتماعی گسترده را در ايران از نو زنده کرد، از انقلاب مشروطه گرفته تا پس از آن. فرقی نمیکند که مردم به پارک گزی ریخت باشند ولی در میدان آزادی نباشند. در این همنوايی باشکوه خيزش دموکراتيک در جهان عرب و مسلمان هر ملتی بهترین کاری را که بتواند میکند – و همهی آنها سود خواهند برد و از يکديگر درس خواهند گرفت. مصریها و تونسیها کاری میکنند، ترکها کاری ديگر و ايرانیها قدم بعدی را بر میدارند.
در ايران به طور خاص، اولین جملهای که از رهبر بعدی هر جنبش اجتماعی مهم صادر شود، از آخرین جملهای آغاز میشود که میرحسين موسوی در منشور فخيم جنبش سبز گفته است. نه خاتمی و نه هاشمی آن رهبر نيستند – و تلاش هم نباید بکنند که با اين ادعای نادرست که جنبش سبز بيش از حد تندرو بود و آنها ميانهروترند، نيروی تاریخ را به عقب بکشند.
آيا روحانی از اصلاحطلبان عبور خواهد کرد و به اقيانوس وسيع ارادهی دموکراتيک مردم در مرحلهی بعدی خواهد پيوست؟ پاسخ به اين سؤال هم بسیار دشوار است و هم خيلی زود و تخيل آن هم تقريباً غیرممکن است. مردم فضا را برای پرواز او باز کردهاند، يا اگر او استعارهی ديگری را میپسندد، دريايی گرم و گشوده را برای شناگری او ساختهاند – او میتواند هر کدام از اين استعارهها را اختيار کند و بخشی از تاريخ شود.
اين مقاله ترجمهی مطلبی است که نسخهی تقطيعشده و کوتاهتر آن به زبان انگلیسی در وبسايت الجزيره منتشر شده است.
ترجمه از انگلیسی: داریوش محمدپور
منبع: جرس

کلیدواژه ها: حمید دباشی |
