رییس کتانیپوش ـ 13
خواب دیدیم، زیاد خیر نبود!
17 Jun 2013
■ علیرضا رضایی
من خیلی شاخ و در برابر چشمهای بهتزدهی رئیس اداره، به ارشاد برگشتم:
ـ چیه؟ من هنوز رئیس انجمن نمایش هستم.
ـ ولی شما استعفا دادید.
ـ بله، ولی کسی هم استعفای من را قبول نکرد.
ـ چرا، چرا، من قبول کردم.
ـ ببخشید شما چهکارهاید که استعفا قبول کنید یا رد؟
ـ بهتره یک جلسه بگذاریم.
ـ بله موافقم، اینطوری بهتره.
مردک بوی گوسفند میداد. حاضر شدم برای یکی دو ساعت تحملش کنم و نمیدانم از کجا مطمئن که در دولت جدید و این همه گل و بلبل و فرهنگ و وزارت عطا مهاجرانی و غیره و ذلک، حتماً عوض خواهد شد، به سیاق سابقم حتی تهدیدش کنم و برای ادامهی فوری کارها حرفی باقی نگذاشته باشم. روزی هم که قرار شد صحبت کنیم یک ارتش آدم بردم اداره. همان بچههای خودمان. گفتم میخواهم برای پانزدهم مهر انتخابات دوم انجمن نمایش را برگزار بکنم. تلاش کرد برگزاری انتخابات را بچپاند در حوزهی اختیارات خودش و زمانش را هم تغییر بدهد. نگاهم به صورتش داد زد: بیشین بابا. درب اتاقش را کوبیدم و بچهها هم قدری بعد از من بیرون آمدند.
و یارو به خودش بیاید وسط سالن برگزاری انتخابات دوم انجمن نمایش نشسته بودیم. جمعیت زیادی آمده بود و بر خلاف انتظارم که با آن همه زرت و پرت فرهنگی دولت اصلاحات انتظار داشتم یک معاون مدیرکلی، نمایندهای، کسی برای پشتیبانی بفرستند، هیچکدام از مدیرها نیامدند و من مانده بودم و حوضم. کم نیاوردم. انتخابات برگزار شد. گفتند بهعنوان مقدمه نطقی بکن و فلان. حال نداشتم. چی میگفتم اصلاً؟ میرفتم پشت تریبون از زحمات خودم در دو سال گذشته تشکر میکردم؟
جای خالی من را در پشت تریبون، رئیس اداره پر کرد. نمیدانم چه میگفت که یکدفعه صاف برداشت جلوی جمع بهمن اشاره کرد که در دوره مدیریت این آقا در ماه مبارک رمضان از سالن آمفیتئاتر بوی سیگار میآمده. واقعاً بیشین بابا. پریدم جلو و به خودم اشاره کردم و گفتم این آقا در دوره مدیریتش در آمفیتئاتر سیگار میکشیده؛ خب، حالا؟ روزها روزهای دست و سوت و هورا بود. منِ خر هم نمیدانم چرا دوره اصلاحات را با دوره حاکمیت لائیک اشتباه گرفته بودم. به سیگار کشیدنم در ماه مبارک رمضان افتخار میکردم و تازه همه هم دست میزدند.
فقط اشتباه من نبود، وقتی بیست میلیون نفر برای اعتراض به حاکمیت خشن مذهبی رفته بودند به طرف مقابل رأی داده بودند، انگار همه دلشان میخواست که این اشتباه واقعیت داشته باشد. زمان، زمان تحمیل احساسات سرکوب شده به حاکمیت بود و خب ما هم طبیعتاً احساساتمان را تحمیل میکردیم. تا کسی میخواست حرف بزند هم بیست میلیون رأی را میکوبیدیم توی صورتش. خیلی هم اگر لیبرال میشدیم میگفتیم جنبهی باخت داشته باشید!
آنروز ما کوبیدیم و رفتیم جلو. از حاضرین سالن فقط دو نفر بهمن رأی ندادند که کاملاً تابلو بود کیا هستند: رئیس اداره با بوی گوسفندی که میداد و یک معاون الدنگی هم داشت که فکر کنم هنوز هم بزرگترین سابقهی مدیریتیاش همان رأیای بود که آنروز بهمن نداد! چهرههای جدید هم داشتیم: یکی از بچههای جدا شده از یک گروه دیگر که واقعاً بچهی خوبی بود و فقط کارش را میکرد و به بهترین شکل هم. فقط اسمی نداشت که رفتم جلوی جمع یک ماچش کردم و طبیعتاً رأی هم آورد. یکی هم که قبلاً کارشناس تئاتر ادارهکل بود و دستش را بردم بالا و همه بهش رأی دادند. عارفه هم که تو قیافه بود و نیازی نمیدیدم نازش را بکشم!
رئیس اداره به نشانهی اعتراض سالن را ترک کرد و موقع رفتن هم از آن دور یک چیزهائی درباره تقلب گفت. این یکی را راست میگفت البته! به ده دقیقه هم نکشید که انتخابات داخلی تعیین هیئت امنا را برگزار کردیم و اینبار بدون ناظر و سر خر. من برای یک دورهی دو سالهی دیگر رئیس انجمن شدم که یکی هم نشست صورتجلسه کرد برای مرکز هنرهای نمایشی. بهشدت هیجان داشتم و دهتا هواکش برای خارج کردن دود سیگارم باید کار میگذاشتند. یارو بیست میلیون رأی آورده بود، الکی که نبود!

کلیدواژه ها: رییس کتانیپوش, علیرضا رضایی |

با سلام
من کلا نه اهل دینم نه اهل دعا و این چیزها فقط به خدا اعتقاد دارم ونه هیچ چیز دیگر نه شیطان و نه دوزخ و نه ……
اما ما تو اون سالها فراموش کرده بودیم پله پله
صبور باش
راهرو گر صد هنر دارد تحمل بایدش
یادمه 21 سالم بود و بعد از انبتخابات 76 منبظر بودم خاتمی در سخنرانی اش بگه …..
و خیلی چیزهای دیگر
اما الان که آواره در دیار غر بتم از اینا یاد گرفتم گاماس گاماس
روزنامه و کتاب را در دوره خاتمی تا دوره مموتی مقاسه کن
قدرت سپاه را در این دو دوره بسنج
سالها زمان نیاز داره
امتداد و مقاومت