جریانشناسی گروههای سیاسی ایران
توهّم بازگشت به اصلاحات
12 Jun 2013
■ احمد فعال
مقدمه: تفسیر رویدادهای سیاسی به دلخواه طبع و تمنیات انسان، سخن تازهای نیست. کم یا بیش همه تفاسیر متأثر از چنین وضعیتی هستند. عقل توجیهگر هماره با استدلالهای آشکار و پنهان، در کار وارونه کردن واقعیت و تطبیق آن با طبع و تمنیات آدمیان است. اما آنچه نگران کننده و تأثرانگیز است، این است که عقل توجیهگر بيمحابا رشته استدلال را به طمع طبع بیاراید و با هیچ دلیلی توهّم از تمناي وجود پاک نسازد. در عرصه سیاست، دموکراسی و انتخابات هم آغاز توهّمات و هم پایان توهّمات است. توهّم پایان نیافته آغاز ميشود. این “دور” از ویژگی های طبع گردان قدرت است. قول آلن بدیو در دشمن خواندن دموکراسی ناظر به همین “دور” در نظامهای سرمایهداری است. زیرا به گفته او :«پذیرش مکانیزم دموکراتیک به عنوان چارچوبی مطلق، مانع تغییرات اساسی مناسبات سرمایه داری ميشود». ازگردش همين تمنا و از قضا از گردش ايام است كه هربار كورسویي (اندک روشنایی) از رخصت در رخسار قدرت پديدار ميشود، طبع گردان بر توسن عقل توجيهگر طمع تازه ميگسترد. اينك گردش سيال و طبع گردانِ عقلهای توجيهگر را در كورسوي هر انتخاباتی ميتوان به تکرار مشاهده کرد: ابتدا با خط و نشان كشيدن شرط و شروط ميگذارند، در گام بعد پا در تفاسير اين و آن سُست ميكنند و گام سوم با پس نشستن از هر قیدی، رشته توهّم در عرصه سیاست پهن ميکنند. اکنون برای آنکه کلام خود را در توهّمات بی پایان اصلاحطلبان مستدل کنم، بحث خود را در دو بخش ادامه ميدهم.
جريانشناسي گروهبنديهاي موجود
در اين مطالعه اشاره من تنها به جریانشناسیای است که یا تابع نظم موجود هستند و یا در نظم موجود تعریف ميشوند. جريان ملي مذهبيها و اصلاحطلبان اپوزسيون و راديكال را هم در همین نظم مورد تحليل قرار ميدهم. از اين نظر حداقل از بعد از خرداد 1376 و به ويژه بعد از جريان كوي دانشگاه و ماجراهاي مربوط به عاليجناب سرخپوش، اصولگرايان و اصلاحطلبان به سه دسته تقسيم ميشوند:
الف: جريانشناسي اصولگرايي
1- اصولگرايان سنتي، شامل: اكثريت مراجع و روحانيون عالي مقام در جامعه كه در جامعه روحانيت مبارز، جامعه مدرسين حوزه علميه قم، مجلس شوراي خبرگان، شوراي نگهبان قانون اساسي و شامل بخشهایي از گروهها و شخصيتهاي مكلّا چون هیئت مؤتلفه، هستند.
2- اصولگرايان تكنوكرات، شامل: بخشهایي از حزب كارگزاران سازندگی به قيادت هاشمي رفسنجاني و شخصيتهاي منفردي چون ناطق نوري و دكتر حسن روحاني و لاريجانيها و محسن رضایي و… را ميتوان از جمله اصولگرايان تكنوكرات نام برد.
3- اصولگرايان افراطي، شامل: دولت آقاي احمدي نژاد و بخشهایي از سپاه پاسداران، و گروههاي تندرویي چون انصار. و اخيراً بخشي از اين اصولگرايان در گروهي با عنوان جبهه پايداري گرد هم جمع شدهاند.
ب: جريانشناختي اصلاحات
1- اصلاحطلبان سنتي، شامل: بخش اقلي از مراجع و روحانيوني كه در دهه 60 در زمره روحانيون عالي مقام محسوب ميشدند. مجمع روحانيون مبارز، مجمع مدرسين حوزه عليمه قم و بخشهایي از سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي ايران.
2- اصلاحطلبان تكنوكرات، شامل: دولت خاتمي و بخشهایي از سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي، حزب مشاركت اسلامي؛ حزب همبستگي، حزب اعتدال و توسعه و بخشهایي از حزب كارگزاران سازندگي
3- اصلاحطلبان راديكال: اين قسم از اصلاحطلبان از سال 1376 و عمدتاً از سال 1378 در عرصه نظم موجود جامعه ظهور پيدا كردند. در شرايط حاضر بخشهایي از اصلاحطلبان سنتي به اين گروه پيوستند. گروههایي مانند، حزب مشاركت و بخشهایي از سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي، بخشهایی از نيروهاي ملي و مذهبي و شخصيتهاي سياسي فراواني كه اغلب در خارج از كشور زندگي ميكنند.
در توضيح جريانشناختي فوق ممكن است خوانندهاي بپرسد: چرا براي جريان اصولگرایي صفت افراطي و براي اصلاحطلبي صفت راديكال برگزيدهام؟ اينجانب هيچكدام از دو صفت راديكال و افراطي را به معناي خوب يا بد، مثبت و يا منفي انتخاب نكردهام. فرد يا گروهی افراطي ناميده ميشود، كه تقسيمبندي قاطعي در خصوص نيروهاي خودي و غير خودي؛ دوست و دشمن انجام ميدهد. افراطیها در تقسیمبندی خود به كمتر از ستيز و رويارویي آشتيناپذير با دشمنان خود قایل نيستند. دشمنان آشتيناپذير تنها در تسليم شدن ميتوانند از مدار رويارویي خارج شوند. اما هيچ گروه و شخصيتي از اصلاحطلبان چنين تقسيمبندياي با غیر هماندیشان ندارد. به عكس، نوعي استعداد آشتيپذيري و سازش در تمام جريانهاي اصلاحات وجود دارد. راديكالها نیز از اين حيث راديكال ناميده شدهاند، كه هيچ دلبستگي فكري به بنيادهاي نظام جمهوري اسلامي ندارند. اما راه حلي نيز جز مناقشات قانون برانگيز نميشناسند. میل به سازش و همکاری با نظم موجود در اغلب همین افراد و گروههای رادیکال وجود دارد.
صرفنظر از دولت موقت و دولت مرحوم رجایي، از چهار دولتي كه بعد از انقلاب عمرهاي طولاني داشتند، دو دولت موسوي و خاتمي ائتلافي از اصلاحطلبان سنتي و اصلاحطلبان تكنوكراتيك بودند. دولت هاشمي رفسنجاني ائتلافي از اصولگرايان سنتي و اصولگرايان تكنوكراتيك بود. تنها دولت آقاي احمدي نژاد بود كه در ائتلاف اصولگرايان افراطي و اصولگرايان سنتي تشكيل شد. در ادامه بحث چنین ائتلافی را تحت عنوان اصولگرایی ناب یاد ميکنم. بنابه اينكه طبيعت تكنوكراسي دامن زدن به اقتصاد بازار آزاد است (خواه اصولگرا و يا اصلاحطلب)، هر دولتي كه با سازش و ائتلاف تكنوكراتها تشكيل شود، تمايلي به حذف نيروهایي كه در نظم موجود (توجه داشته باشید که اشاره اینجانب تنها به نظم موجود است) ماهيت ديگرگونه دارند، ندارد. با اين توضيح، دولتهایي كه مركب از اصولگرايان تكنوكراتيك و سنتي و يا مركب از اصلاحطلبان تكنوكراتيك و سنتي تشكيل شدند، هرگز اقدام به حذف و يا مبارزه آشتيناپذير با طرفهاي مقابل نكردند. اما از زماني كه دولت از دست تكنوكراتها خارج شد، بنا به ماهيت آشتيناپذيري افراط گرایي، جريان اصلاحات به ويژه اصلاحطلبان سنتي و تكنوكراتيك، تا حتی اصولگرایان تکنوکراتیک يكپارچه حذف شدند.
اكنون با اين توضيح روشن ميشود كه:
1- چرا دولت هاشمي نه تنها اصلاحطلبان را حذف نكرد، بلكه داراي اين استعداد بود كه بخشهایي از اصلاحطلبان سنتي را نيز بكار بگيرد؟
2- همچنان، چرا دولت خاتمي نه تنها اصولگرايان را حذف نكرد، بلكه دارای این استعداد بود كه بخشهایي از اصولگرايان سنتي را نيز بكار بگيرد؟
3- چرا به رغم حذف كامل اصلاحات از عرصه سياست موجود، باز پارهاي از اصلاحطلبان در عرصه فعاليت سياسي وجود و حضور دارند؟
تمام اين پاسخها به ماهيت تكنوكراسي باز ميگردد. ايدئولوژي و خداي تكنوكراسي اقتصاد بازار است. در اين اقتصاد نميتوان و نبايد به قلع و قمع و حذف تمام عيار در نظم موجود پرداخت. حذفها به گونهاي صورت ميگيرد كه شما خود به خود نتوانيد و توان وارد شدن در بازار اقتصاد آزاد را در خود نيابيد. از اين نظر، اين همه ژست و افاده دولت آقاي هاشمي در استفاده از بخشي از اصلاحطلبان بيوجه است. همين استفاده را دولت خاتمي در استفاده از اصولگرايان سنتي بينصيب نگذاشت. و اينكه چرا پارهاي از اصلاحطلبان باز در عرصه فعاليتهاي سياسي حضور و وجود دارند، از اين نظر روشن است. زيرا، خداي اقتصاد بازار و پيوندهاي ارگانيك منافع در اقتصاد بازار، وجود و حضور اين بخش از اصلاحطلبان را ضروري ميسازد. از اين نظر، هر دو طرفِ اصولگرایي تكنوكرات و اصلاحطلبان تكنوكرات، داراي منافع و پيوندهاي ارگانيك با يكديگر هستند. اصلاح نظام و اصلاح جامعه و مباحثی چون توسعه، از همان حرفهاي بيوجهي است كه تنها به كار فريب خود و ديگري ميآيد.
اكنون به روشني ميتوان دريافت كه چرا دولت احمدي نژاد كه در آغاز پراهميتترين و حياتيترين دولت پس انقلاب محسوب ميشد، بطوريكه وجود اين دولت به مثابه معجزه هزاره سوم تلقي ميشد؟ و چرا در دوره دوم به يك جريان انحرافي مبدل شد؟ پاسخ به پرسش اولي را به ادامه اين بحث واميگذارم و پاسخ دوم اينكه: انحراف دولت احمدي نژاد نه به حيث مسایل شخصي، يا نفوذ جريانهاي انحرافي، بلكه به حيث ماهيت تكنوكراسي و ماهيت اجراست. اين ماهيت به ويژه در سيستمهاي بسته و ايدئولوژيك، كه كوشش دارد فراتكنيكي خود را معرفي كند، روندي ناملايم، بحراني، پرفراز و نشيب طي ميكند. در همين فرآيند بود كه آقاي هاشمي رفسنجاني كه در دهه اول انقلاب به عنوان يك رهبري تندرو معرفي ميشد، و نزد مخاطبان خود با خطبههاي عدالت اجتماعي محبوبيت پيدا كرده بود، به يكباره پس دو دوره كار اجرایي و تكنيكي، به نماد اسلام سازشكار و اسلام رفاهزده و اشرافيتزده معرفي شد. واقعيت اين است كه تكنيك هرگاه با اصول انديشه راهنماي آزادي و درك صحيحي از استقلال و كنشگري همراه نباشد، ديري نميپايد كه ويژگيهاي خود را رفته رفته در مجريان و مديران تكنيكي انتقال ميدهد.
ويژگيهایي چون: تگناهای اداری و مالی، تگناهای اجرایی، چالش با نظام انتظارات مدیران تکنیکی و اداری در اجرای امتیازهای ارشدیت، چالش و الزامات پاسخگویی در برابر صورت حساب سود و زیان شرکتهای دولتی، هیمنه بورکراسی در اجرای قوانین و مقرارت و سلسله مراتب بوروکراتیک، ناسازگاری ساخت اداری و صنعتی با ارزش های سنتی، واکنش مدیران و کارکنان دولت با هنجارهای رسمی، ماهیت نظام صنعتی و پیوند با خواستگاه فرهنگی و تاریخی خود، رابطه ماهوی فرهنگ و تکنیک و تبلور آن در اجرا و … با اين ويژگيهاست كه پيشبيني اين امر چندان دشوار نخواهد بود كه: اگر همين دولت دهم در دولت يازدهم بازتوليد و ادامه پيدا كند، در اواخر دوره يازدهم سر از دولت سازندگي رفسنجاني، و در پايان دوره دوازدهم سر از دولت تكنيكي خاتمي، و در پايان دوره سيزدهم سرانجام به جایي ميرسد كه سراسر نظام سياسي و اقتصادي، نه از تاك نشاني ماند و نه از تاك نشان. اين دورهبندي از لحاظ سير تكنیكي و تاريخي حتمي است، اما از لحاظ سير زماني حتمي نيست. بنا به ضرورتها و تغييراتي كه در مناسبات اجتماعي در داخل كشور و در مناسبات سياسي و اجتماعي در سطح جهاني صورت مي گيرد، اين فاصله زماني محتملاً بسيار بسيار كوتاهتر خواهد شد.
راه طی شده
بنا بر آنچه که در بخش قبل شرح دادم، تشکیل دولت نهم و دهم مهمترین اتفاق و بر وفقترین انتخابات در تاریخ جمهوری اسلامی ایران بود. این اتفاق مهم تا آن اندازه پراهمیت بود که بعدها به مثابه بخشی از مهترین گذرگاه سیاستهای راهبردی و استرتژیک نظام جمهوری اسلامی تفسیر شد. تا آن اندازه که وقتی رییس دولت بطور جسورانه و در یک تهاجم سرسختانه تاریخ 24 سال دولتهای پیشین را از آغاز انقلاب (بدون کمترین ملاحظه این واقعیت که حداقل 16 سال آن مورد تصدیق سرسختانه رهبری دو نظام قرار داشت)، یکسره منحرف تفسیر ميکرد، نه تنها با مخالفت و واکنش مواجه نشد، بلکه اصلیترین ارگانها و شخصیتهای نظام، سخن او را معجزه دهه سوم انقلاب تفسیر کردند. سخن او در بیان انحراف دولتهای پیشین، گویی زنگ هشداری بود که صدای آن برق از چشمان استراتژیستهای نظم موجود ربود. تا آن اندازه که وقتی چشمان خود را به پسارو فکندند، به توانی دست یافتند تا مسیر پیشارو را تا بی نهایتها ببینند. از آن ایام کوششها معطوف به این واقعیت بس مهم سیاسی شد که: چگونه و با چه تمهیداتی نقشه راهی تدارک دیده شود که راه بیبازگشت به انحراف را نشان دهد؟ در همین راستا یک معاونت فرهنگی فرایندی در مرکز سیاستهای نظام جمهوری اسلامی تشکیل شد. در این معاونت یک شورای راهبردی برای تدوین الگوی پیشرفت اسلامی و ایرانی تشکیل شد. در تاریخ 10/9/1389 اولین نشست شورای راهبردی سیاستهای فرآیندی در حضور مقام رهبری انجام گرفت. سخنان رهبری در این نشست، گزارشی از اهمیت آن بدست ميدهد. به این عبارات توجه کنید: «این اولین نشست از نوع خود در جمهوری اسلامی است. ما نشستهای زیادی داشتهایم، چه آن نشستهایی که خود بنده با مجموعههای مختلف داشتهام و چه آنچه که اطلاع دارم اتفاق افتاده است. بنابراین ما تا کنون نشستی از این نوع نداشتهایم». «ما اگر امروز این کار را شروع نکنیم و دنبال نکنیم مطمئناً عقب خواهیم ماند و ضرر خواهیم کرد». «برای اداره کشور در ده سال آینده باید جاده گذاری کنیم، ریل گذاری کنیم. این جلسه و جلسات مشابه به این ریل گذاری و جادهسازی منتهی خواهد شد».
آنچه که به عنوان الگوی اسلامی و ایرانی پیشرفت در شورای راهبردی و سیاستگذاری، تدوین ميشود، به مثابه یک سند بالادستی تفسیر ميشود. در سندی که با عنوان “نقشه راه پیشنهادی برای دستیابی به الگوی اسلامی و ایرانی پیشرفت” تدوین شد، درباره این سند چنین اظهار شده است: «این الگو یک سند بالادستی خواهد بود نسبت به همه اسناد برنامهای کشور و چشمانداز کشور و سیاستگذاریهای کشور. یعنی حتی چشماندازهای بیست ساله و ده ساله که در آینده تدوین خواهد شد باید بر اساس این الگو تدوین شود. سیاستگذاریهایی که خواهد شد، سیاستهای کلان کشور باید از این الگو پیروی کند و در این الگو بپیچد». بدینترتیب، وظیفه سیاستگذاریهای کلان و راهبردی کشور، دیگر با مجمعی به نام مجمع تشخیص مصلحت نظام نیست. این مجمع خود در ذیل شورای راهبردی الگوی پیشرفت قرار ميگیرد.
در این سند نقشه راه به پنج مرحله تا دستیابی به هدف نهایی تقسیم ميشود. در اینجا توجه خواننده محترم را به مصاحبهای جلب ميکنم که نشریه 9 دی با حجت الاسلام دکتر علی کشوری مدیر شورای راهبردی الگوی اسلامی ـ ایرانی پیشرفت، انجام داده است. به نظر من این مصاحبه یکی از پر اهمیتترین و حیاتیترین مصاحبهها در تاریخ جمهوری اسلامی است. مصاحبه شوندهای که علی کشوری است، از قول این شورا معتقد است، ارایه الگوی توسعه پیشرفت در درون خود نقد الگوی توسعه غربی را همراه دارد. الگوی توسعه غربی از شاخصهایی تبعیت ميکند که الگوی پیشرفت اسلامی ایرانی نميتواند از آنها تبعیت کند. مثلا در گزارش بانک جهانی در سال 2012 از هزار شاخص کمّی در شش بخش یاد ميکند. مثلا در بخش فرهنگی استفاده از اینترنت یکی از شاخصهای توسعه محسوب ميشود. بنا به اظهار نظر مصاحبه شونده، ما نه تنها نميتوانیم از این شاخصها تبعیت کنیم، بلکه باید یک پکج (بسته) دیگر با شاخصهای دیگر ارایه دهیم. به همین دلیل نميتوانیم از خود مفهوم توسعه استفاده کنیم. این است که واژه پیشرفت جایگزین مفهوم توسعه ميشود.
در تبیین الگوی پیشرفت اسلامی/ ایرانی باید در جستجوی یک ایده محوری باشیم. ایده محوری چیزی است که تحت تاثیر زمان و مکان قرار نميگیرد، بلکه همه چیز و همه شاخصها را تحت تاًثیر خود قرار ميدهد. ایده محوری هم مبنای حرکت را نشان ميدهد و هم انتهای حرکت و هم آنکه راهنمای ما در مسیر حرکت است. اگر درست فهمیده باشم، ایده محوری همان اندیشه راهنمای حرکت است. در ادامه، مصاحبه کننده از هویت اسلامی به عنوان ایده محوری یاد ميکند :«پس بنابراین اگر ما به دنبال تبیین جهت حرکت نظام جمهوری اسلامی هستیم نیازمندیم مبنای حرکت و حیطه محوری حرکتی که شکل گرفته را تبیین کنیم. در نقشه راه تولید الگوی پیشرفت اسلامی، استنباط از ادبیات انقلاب این است که مبنای حرکت جمهوری اسلامی تحقق شاخصههای هویت اسلامی بوده است. یعنی از اولی که انقلاب شروع شده است انگیزه انقلابیون این بوده که اقامه اسلام بکنند و شاخصههای هویت اسلامی را محقق کنند». هویت اسلامی نه تنها نقطه شروع، بلکه تمام مسیر را تا هدف نشان ميدهد. هویت اسلامی بستر رویش شاخصهای پیشرفت و بستر رویش مراحلی است که نقشه راه و سیاستهای راهبردی محقق ميشوند. هویت اسلامی فضای فرهنگی است، ایده محوری است، هم سرچشمه است وهم آرمان و هدف. بدینترتیب مصاحبه کننده روشن ميکند که اسلام او و اسلامی که هماندیشان او در شورای راهبردی به سیاستگذاری و تبیین نقشه راه مشغول هستند، اسلام هویتمدار است. اسلام هویت، اسلام تاریخی است. اسلامی است که تحت تأثیر آداب و عادات و سنن اجتماعی شکل گرفته است. اسلامی که حاصل جمع سنتهای دینی و اعتقادی جامعه امروز ماست. اگر جامعه اسلامی از هویت اسلامی فاصله دارد، بدان روست که به موجب تهاجم فرهنگ بیگانه، لباس غیر به تن پوشیده و از خود فاصله گرفته است.
بدینترتیب نقشه راه در پنج مرحله تدوین ميشود. مرحله نخست، شروع انقلاب اسلامی است. در واقع انقلاب اسلامی آغاز سرچشمه گرفتن هویت اسلامی است. این هویت هر چند فرآورده اسلام تاریخی است، اما انقلاب با گسستن خویش از غیر و غلبه پیدا کردن بر غیر، رگ و ریشه هویت اسلامی را از پس گرد و غبارهای تاریخی خود جستجو و در جامعه به عنوان سرچشمه متحقق ميکند. مرحله دوم نظامسازی است. تأسیس نظام جمهوری اسلامی و تدوین قانون اساسی، در کمتر از یک سال، نقشه راه را در دو مرحله خود متحقق کرد. اما از آن زمان تا کنون مسیر هویت اسلامی تا پیمودن مراحل خود و دستیابی به اهداف، در پیچ و تابهای نظام بورکراسی و تکنوکراسی زمینگیر و توان رفتن به مراحل بعدی از او سلب شده است. مرحله سوم تا پنجم به این ترتیب است، دولتسازی، جامعهسازی و امتسازی، یا به عبارتی تمدنسازی. مرحله اول و دوم در همان یکسال نخست متحقق شدند، اما عبور از مراحل دیگر منوط به عبور از مرحله دولتسازی است. در واقع پس از انقلاب و تشکیل نظام جمهوری اسلامی، مرحله دولتسازی به صعبترین و عبورناپذیرترین پیچ نقشه راه تبدیل شده است. بدون دولتسازی انگار هیچ اتفاقی نیافتاده است. زیرا برای عبور از مرحله جامعهسازی و بسط هویت اسلامی و دینی در پهنه زندگی اجتماعی، باید از پیچ و خمها و تگناهای نظام بورکراسی و تکنوکراسی گذشت. زیرا نظام اسلامی هر قدر در قوای مقننه شروع به قانونگذاری و در قوه قضاییه مبادرت به جاری کردن احکام شرعی نماید، اما این تنها برنامهریزی و ساختارسازی اجتماعی و اقتصادی است که هویت دینی را به پهنه زندگی و اجرایی کشور وارد ميکند. کار دولت یا قوه مجریه برنامهریزی و ساختارسازی است. ساختار توسعهگرا با هویت اسلامی همخوانی ندارد. قوای دیگر هر اندازه خوب عمل کنند، وقتی در ساختارهای اداری و برنامهریزی کشور نقشی نداشته باشند، هویت اسلامی و جامعهسازی تحقق پیدا نميکند. نقشه راه اگر در دست دولتی قرار گیرد که با الگوی پیشرفت سازگار نباشد، همه چیز را نقش بر آب ميکند. «این به خاطر این است که شما توان برنامهریزی برای شاخصهای هویت اسلامی را در ساختار نظام ایجاد نکردید و مادامی که این توان را ایجاد نکنید شما به گام چهارم انقلاب که همان جامعه اسلامی است منتقل نميشوید، یعنی در واقع مرحله بعد از مرحله دولت اسلامی، جامعه اسلامی است؛ آن مرحله موقعی است که ساختارهای شما توانمند شدند در برنامهریزی برای مبنای جمهوری اسلامی. لذا به نسبتی که توانایی ایجاد شده شاخصهای هویت اسلامی محقق شده، به همان مقدار جامعهتان اسلامی شده و انتقال مرحله ایجاد کردید. گام بعدی این است که مبنای حرکت جمهوری اسلامی حالا محقق شده، درخشندگی این تحقق و این برنامهریزی چشم دیگر ملتها را جذب کند و شما وارد مرحله تمدن اسلامی و مرحله امت اسلامی ميشوید.
پس بنابراین هر پنج مرحله نسبتی دارند با مبنای جمهوری اسلامی و شما از گرفتن اختیارات شروع ميکنید به معرفی مبنای حرکت جمهوری اسلامی به بقیه ملتها و مستضعفین عالم و حرکت قبل از ظهور، مراحل را ختم ميکنید».
اکنون با توصیفی که از سیاستهای راهبردی در مرکز قدرت جمهوری اسلامی گذشت، ميتوانیم تصور کنیم که اولاً تصور سیاستگزاران درباره دولت احمدی نژاد چگونه بوده است؟ و دوماً تسلط و بسط جریان انحرافی در همین دولت چه آثار زیانبار و مهلکی به برنامههای راهبردی جمهوری اسلامی وارد کرد. ظهور دولت احمدی نژاد پس از 24 سال نقطه آغاز ورود جمهوری اسلامی به مرحله سوم برنامههای راهبردی تفسیر شد. رییس جمهور پرآوازه و پر انرژی و هوشمند، نه تنها برای ایران، بلکه برای جهانیان برنامه سراسری در سر ميپروراند. این دولت برنامه پنج ساله و بیست ساله را، برنامههایی کُند و ناکارآمد ميشمرد. برنامههایی که دست و پای دولت را در اهداف جهانی ميبست. زیرا سرعت ماشینی که تحت هدایت دولت به حرکت در آمده بود، ميتوانست در مدتی بس کوتاهتر این مسیر را طی کند. این دولت تنها دولتی بود که موفق شد با انرژی محرکه عدالت، جمهوری اسلامی را از سختترین پیچ تاریخی خود عبور دهد. معجزه خواندن این دولت از همین رو بود. از این رو که تمام دولتهای پیشین ناتوان از عبور از پیچ تاریخی بودند. دولتهای پیشین برآمده از ضرورتهای تکنوکراسی بودند. ماشینی که تحت هدایت این دولتها بود، نه ميتوانست حامل بار جمهوری اسلامی باشد، و نه درک درستی از گذرگاههایی داشت که جمهوری اسلامی در بزنگاه تاریخی باید از آن عبور ميکرد. دولتهای پیشین چون نميتوانستند، مسیر را عوض ميکردند. لیکن دولت احمدی نژاد نه تنها توانست، بلکه چنین وانمود ميکرد که چرخهای ماشین او تیزتر و چابکتر از سیاستگزاران است. معجزه نامیدن این دولت به همین سبب بود. اما دیری نگذشت که چابکی دولت کار دست خود و سیاستگذاران گذاشت. آنقدر تند و تیز گذشت که هدف را هم پشت سر گذاشت. در روانشناختی میل گفته ميشود، آنقدر نباید تند رفت که هدف از شما جا بماند. دولت با پشت سر گذاشتن هدف، راه را بیراهه رفت، تا آنجا که او را منحرف نامیدند. اکنون ميتوانید دریابید که سیاستگزاران تا چه اندازه به این دولت دلخوش کردند و تا چه اندازه وقتی از راه بیراه شد، ناخوشی در کام فروبستند. ناخوشیای که دولت دهم به کام سیاستگزاران فروریخت، چند چندان زهرآگینتر از دولتهای پیشین بود. زیرا آن دولتها آرزوهای سیاستگزاران را نقش بر آب نکردند، ولی این دولت آرزوهای سیاستگزاران را هدف قرار داد. دولتهای پیشین هدف را نشناختند، دولت نهم هدف را مال خود کرد و در دور بعد، آن را با تیزپایی پشت سر وانهاد. اکنون هدف پشت سر قرار دارد و سیاستگزاران به جای نگاه کردن و چشم دوختن در پیشارو باید به پشت سر بازگردند. باید بازگردند به همان پیچ تاریخی و کار را از نو آغاز کنند.
اکنون با توجه به واقعیتهایی که برشمردم از جمله مسئله دولتمداریِ جریان اصولگرایی ناب (که علی الاصول شامل ائتلاف اصولگرایی سنتی با اصولگرایی افراطی است)، از جمله موضوع سیاستهای راهبردی و وجود نقشه راه، از جمله مسئله دولتسازی و ساختارسازی به منظور عبور به مرحله جامعهسازی تا حصول تمدن اسلامی، این پرسش وجود دارد که آیا حتی تصور کردنی است که به دلیل ناکامی و انحراف دولت اصولگرای ناب از عهد خود، سیاستگزاران اصلی نظام جمهوری اسلامی، دیگرانی را از جمله اصلاحطلبان رانده شده را در گام سوم نقشه راه، با خود همراه یا شریک سازند؟ یا نه به عکس، ناکامی و انحراف دولت اصولگرای ناب در آنچه که در گام سوم نقشه راه تعهد کرده بود، موجب ميشود تا سیاستها و برنامههای جدیتر و سرسختانهتری برای ایجاد و تحقق دولتی که شایسته و توانا به عبور از تگنای تاریخی جمهوری اسلامی انتخاب شود؟
از نظر نویسندهای که این سطور را مينگارد، هیچ قرینهای خواه در داخل و خواه در خارج وجود ندارد که نظام جمهوری اسلامی، بخواهد طومار نقشه خود را در صندوقچه سیاست بپیچاند. انحراف و ناامیدی از دولت، پایان کار دولتسازی نبود، آغاز کار است. بازگشت به دوران پیش از دولتسازی، و پیچاندن طومار نقشه راه و چشمپوشی از روند تاریخی تمدنسازی، امیالی است که تنها از ذهن متوهّم و عقل توجیهگر کسانی ميگذرد، که اعتیاد به قدرت امان از عقل آزاد آنها گرفته است. هیچ راهی برای بازگشت به گذشته حتی تصور کردنی نیست. خاصه آنکه پیامدهای اصلاحات در یک دوران خاص، در دولتی که خود شاید تمایلی و انتظاری نسبت به چنین پیامدهایی نداشت، این بود که بازگشودن نسبی جامعه در سبک و سیاق زندگی، در حقوق مدنی، در اقتصاد و در سازوکارهای اداری کشور، سرنوشت کشور را به جایی ميرساند که از کنترل خارج ميشود. به غیر از الزاماتی که مربوط به جریان دولتسازی است، جریان اصولگرایی تا این اندازه هوشمندی دارد که اگر راه عبور از دشوارترین پیچ تاریخی خود را نمیشناسد، بیراهه خود را بشناسد.

کلیدواژه ها: احمد فعال, اصلاحات, اصلاحطلبی, اصولگرایی, انتخابات 92, جریانشناسی |
