رئیس کتانی پوش ـ 11
رئیس باکفایت، استعفا استعفا!
29 May 2013
■ علیرضا رضایی
آن برادر سپاهى به همين راحتى بركنار شد. از طريق اين و آن هم پيغام فرستاده بود كه حالا در اين شهر هستيم در خدمت همديگر. مهم نبود. اجرای دومم بى سر خر برگزار شد و بسيار بهتر از آن كه فكرش را میكردم. گروه، فقط گروه نمايش نبود، يك تيم متحد كه از هر سدى رد مىشد. تكليف هم روشن بود: فرض بر اين است كه همه در مقابلت ايستادهاند كه نتوانى كار كنى، تو هم فقط يك وظيفه دارى: بدون نياز به هيچ ملاحظهاى بشكنى برى جلو.
از خودم مىپرسيدم اينها كه نمىخواهند كارى انجام بشود اصلاً چرا اين مجموعهها را تشكيل مىدهند؟ خودم هم به خودم جواب مىدادم: اولاً خيلى از اين مجموعهها را هـيچ كسى قصدى در ايجادشان نداشت و «امثال ماها» بهشان تحميل كرده بوديم، دوم هم اينكه آنهائى را هم كه خودشان تشكيل داده بودند بالاخره كل سيستم به “ژست” انجام آن كار نياز داشت. پانزده سالى میشد كه “سيستم” شروع كرده بود به ژست گرفتن. از اين زمان، هشت سالش را كه هاشمى رئيس جمهور بود انگار دلشان مىخواست ژست هاى بهترى بگيرند.
سوال و جوابهاى بىپايان من از خودم شروع شده بود. انگار وقتى كه همه چيز مرتب شده بود و تمام كارها پيش مىرفت و موردى براى گير دادن نبود، بايد به خودم گير مىدادم. اولين گروه نمايش “دختران” را با سر و صدائى به مراتب كمتر از آنچه انتظار داشتم تشكيل دادم. گروههاى كوچك موسيقى تشكيل دادم و گيتار و سازهائى از اين قبيل كه آنموقع اسباب جاسوسى براى دشمن محسوب مى شد را روى صحنه بردم. سر و صدا میشد، ولى اگر آنها گروه فشار داشتند ما رسماً تيم پرس داشتيم. ديگر سر اجراهاى ما و گروههاى ديگر كسى به سالن ها حمله نمىكرد. فقط مشكل امام جمعه هر روز جدىتر مى شد: كتانىهاى من!
گروههاى ديگر هم همراهى مىكردند. تصميمگيرىها در انجمن نمايش هم خيلى ساده انجام مىشد: مىنشستيم و تصميم میگرفتيم و صورتجلسه را با يك خط نوشته، مىفرستاديم براى الباقى اعضای هيئت امنا: اينجا را امضا كن! تصميم از آن لحظه اجرائى بود. انجمن نمايش تبديل به حكومتى شده بود براى خودش. اجراهاىمان را هم از سالن اداره ارشاد برده بوديم به سالنهاى بيرون كه آخرين امكان دخل و تصرف را هم از ارشاد گرفته باشيم. اجراهاى موفقى كه پشت به پشت روى صحنه مىرفت و نه بازبينىاى در كار بود و نه مجوزى. اصلاً چه نيازى به مجوز؟ مهر و سربرگ هميشه توى كيف دستىام بود و تا كسى مىگفت مجوز، همانجا مهر را مىكوبيدم مىگفتم بيا.
براى اجراهاى گروههاى ديگر هم معمولاً شب اولين اجرا خودم به سالنشان مىرفتم. هرچه مىخواستند مىنوشتند و همان را بدون كمترين دخل و تصرفى روى صحنه مىبردند. اوضاع داشت نفس مىكشيد. كارها مرتب بود. تيم پرس هم كه حى و حاضر! بهانهاى براى غر زدن نبود.
حالا بيست و دو ساله شده بودم و كار طاقت فرساى آن دو سال به اندازه يك قرن به من تجربه داده بود. اين تجربه برايم كافى بود انگار. شايد حس مىكردم كه ديگر دارد تكرارى مىشود و “تكرار” چيزى بود كه هميشه ازش پرهيز داشتم. يك روز اول تابستان، تا انتخابات بعدى انجمن نمايش حدود پنج ماه مانده بود، توى اتاق كارم، لاى دو انگشت سيگار و از آن طرف خودكارم كه روى سربرگ انجمن نمايش يك دفعه شروع به داد و بىداد كرد: استعفا نوشتم! هنوز به اندازه كافى تجربهى خريت نداشتم!

کلیدواژه ها: رییس کتانیپوش, علیرضا رضایی |
