نگاهی به فیلم "دستنوشتهها نمیسوزند" ساخته محمد رسولاف
خفگی، خفه شدن، خفقان
24 May 2013
■ مهدی عبداللهزاده
دو آدم معمولی در خرابهای در حاشیه شهر. یکی از این دو در آن خرابه کسی را به قتل رسانده و شاهدی عینی او را دیده است. دیگری پشت فرمان خودرو منتظر است تا او را فراری دهد. فرار میکنند و قصه آغاز میشود:
نویسندهای که در سفر دسته جمعی با دیگر نویسندگان به ارمنستان در اتوبوس بوده، مشاهدات و خاطراتش از آن سفر و رابطهاش با بازجوی معروف سیستم امنیتی جمهوری اسلامی را در دستنوشتهای ثبت کرده و دو نسخه از آن را نزد دو همکار دیگرش به امانت گذاشته. بازجو “حاج فضلی” که از محتوای شنود مکالمات تلفنی این چند نویسنده مطلع است و خانه و گفتگوهای درون خانهشان زیر نظر ماموران اوست، در صدد است تا این دستنوشتهها را به دست بیاورد و نابود کند. نویسنده پیر و ناتوان، از بازجو میخواهد که در قبال دریافت دستنوشتهها، ممنوعیت خروج از کشور را برای او برطرف کند و اجازه دهد که قبل از مرگ بتواند برای دیدار دخترش به فرانسه برود. آن دو قاتل حرفهای در خرابه شهر، دو تا از آدمهای همین حاج فضلی معروفاند و مجوز شرعی برای قتلها را از طریق او دریافت میکنند. حاج فضلی یکی از نویسندههای اصلی در روزنامه کیهان است. او برای به دست آوردن آنچه میخواهد، آماده است تا هر اصل اخلاقی را زیر پا بگذارد …
اگر “گاگومان” ـ نخستین اثر بلند سینمایی رسولاف ـ را یک استثنا بشماریم، باقی آثار بلند وی را میتوان به شدت متاثر از شرایط سیاسی حاکم بر جامعه ایران دانست. دومین و سومین فیلم بلند وی ـ جزیره آهنی و کشتزارهای سپید ـ تصویری تمثیلی از رابطه یک طرفه ولایت فقیه با مردم ایران به دست میدهند و از جلوههای هراسناک حاکمیت یک دیکتاتور فریبکار و بیرحم بر مردم سخن میگویند. فیلم بعدی او “به امید دیدار” اولین گام برای پرهیز از استفاده از صناعات ادبی و تمثیل، و روی آوردن به یک روایت رئالیستی و نزدیک شدن به اصل واقعیتی است که در جامعه سیاست زده ایران جریان دارد.
اما حالا، رسولاف در آخرین ساختهاش مستقیما به سراغ یک مقوله امنیتی ـ سیاسی رفته و موضوع سرکوب روشنفکران و نویسندگان ایرانی و قتلهای خودسرانه دگر اندیشان را دستمایه تازهترین فیلماش قرار داده است. از این منظر “دستنوشتهها نمیسوزند” نخستین اثر سینمایی پس از انقلاب است که مواجهه یک سینماگر مستقل و منتقد را وارد فاز تازهای میکند و تمام معادلات و مناسبات پیشین در این حیطه را به هم میزند و دامنه انتقاد و صراحت لهجه را به نقطهای غیر قابل بازگشت میرساند.
فیلم ادعای پرداختن به رخدادها و شخصیتهای واقعی را ندارد و تماشاگرانی که سیامک پورزند و احمد شاملو و پیام فضلینژاد را نمیشناسند و چیزی از اتوبوس ارمنستان نمیدانند، میتوانند فیلم را به خوبی بفهمند و دنبال کنند. اما تماشای این فیلم برای آنها که این آدمها و رخدادها را به خوبی میشناسند، تجربهای بسیار متفاوت است؛ یک تجربه تلخ و بغضآور و البته در پایان دلچسب و خشنود کننده: از این بابت که بالاخره یک روایت کامل و درست و دقیق از همه آنچه که طی این سالها از سیستم امنیتی ـ اطلاعاتی میدانستیم و همه آنچه بر سر نویسندگانمان میآمد، به شکلی هنرمندانه روی پرده سینما نقش بست.
دلایل و نشانههای زیادی وجود دارد که بر مبنایش میشود نتیجه گرفت رسولاف به هنگام ساخت این فیلم، به طور ناخودآگاه به تماشاگر ایرانی فارسیزبان فکر میکرده و آن را در درجه اول برای مخاطب ایرانی ساخته. این رویکرد تا حدی آشکار است که در نتیجهاش بخشهایی از فیلم یا برای مخاطب غیر ایرانی غیر قابل ترجمه و توضیحاند و یا اساسا معنا و مفهومی را به او منتقل نمیکنند. آواز حزنانگیز اکبر گلپایگانی در صحنه تنهایی پیش از مرگ سیامک پورزند، اولین سرود ملی ایران روی تصویر خوش و بش دو قاتل زنجیرهای پس از قتل و صدای عادل فردوسیپور از تلویزیون کنار جنازه نویسنده مقتول که از ارسال پیامک توسط 15 میلیون نفر خبر میدهد، در پیشبرد و شکلگیری روایت داستان و انتقال مفاهیم و استعارات، کارکرد بسیار مهمی دارند که تماشاگر غربی از درک معنا و اهمیت آنها عاجز میماند و همین میتواند در نحوه قضاوت رسمی جشنواره یا قضاوت فردی تماشاگر در باب کلیت فیلم تاثیرگذار باشد.
دیالوگها هم به همین ترتیب در مواردی برای غیر ایرانیان غامض است و در موارد بسیاری، عملا امکان رفع این ابهامها توسط زیرنویس فرانسه و انگلیسی وجود ندارد. ودکای ارمنی و پیکهایی که یکی از نویسندهها برای دوست نویسندهاش میآورد در روزنامه کیهان پیچیده شدهاند. عکسهای مصدق و نیما و چند نفر از شاعران و نویسندگان چپگرای معاصر ایرانی را هیچ غیر ایرانی نمیشناسد و همه اینها نشان از آن دارد که رسولاف، نخواسته یا نتوانسته مخاطب فرنگی را مقدم بشمارد و یا دست کم او را به اندازه یک تماشاگر ایرانی درگیر فیلماش کند.
خفگی و خفقان، یکی از موتیفهای اصلی فیلم است که به خلق یک استعاره ظریف منجر شده. خسرو، یکی از دو قاتل زیر دست حاج فضلی، همان که برای اقرار گرفتن از قربانیاش کیسه بر سرشان میکشد و راه را بر نفسشان میبندد، در جایی برای همکارش تعریف میکند که در کودکی پدرش را به خاطر خفگی ناشی از گاز در ته یک چاه از دست داده است. روش او برای قتل قربانیها هم خفه کردن است. آنهایی که فتوای قتلشان را شفاهی دریافت کرده نیز کسانیاند که باید “خفه” و سرکوب شوند و صدایشان قطع شود.
او قربانیاناش را به نرمی به قتل میرساند. آرام و بدون دردسر و با کمترین خشونت فیزیکی. اما خشونت پنهان فیلم، به مراتب آزاردهندهتر و هراسناکتر از خشونت بسیار عریان و سراسر خون و سادیسم فیلم “فقط خدا میبخشد” نیکلاس ویندینگ رفن است که در بخش مسابقه اصلی امسال کن به نمایش در آمد. دلیلاش هم این است که حضور خسرو و آن قاتل همکارش در کف خیابان و در لا به لای آدمهای جامعه، برای هر ایرانی؛ بسیار نزدیک، معمولی و ملموس است. این دو، دو نفر آدم به ظاهر عادیاند که میتوانند در پی هر دستور از همان جایی از شهر که ایستادهاند، راهشان را به خانه قربانی کج کنند، او را شکنجه دهند و به قتل برسانند، بعد هم از یخچال مقتول نان و پنیر در بیاورند و لقمه بگیرند و بلافاصله خودشان را برسانند به مراسم عروسی بستگانشان. کوچه پس کوچهها و خیابانهایی که در آن جولان میدهند، بالقوه میتواند ختم به خانه هرکدام از تماشاگران شود، اگر حاج فضلی تصمیم بگیرد و تشخیص دهد.
در میان سه نویسنده اصلی، شخصیت راقم دستنوشتهها تنها شخصیتی است که براساس روزهای آخر زندگی مرحوم سیامک پورزند پرداخته شده و در واقع خود اوست. چهره نویسندهای که روی ویلچر مینشیند، هر چند از نظر وقایع و زمان و مکان به احمد شاملو ربطی ندارد؛ ولی وضعیت او، همسر مراقب و پرستارش و برخی از نشانههای دیگر رفتاری و ظاهری و نوع عرقخوریاش، دوستداران شاملو را به یاد وی میاندازد.
دستنوشتهها روایتی ساده، دقیق و قابل فهم برای درک شیوههای بازجویی، اتهامهای بیپایه و اساس، و استدلالهای متوهمانه عاملان و آمران سیستم امنیتی اطلاعاتی جمهوری اسلامی است. در این باره، تمام ابهامها و علامت سوالهای تماشاگری که تا پیش از این از درک پیچیدگیها و تناقضها در این سیستم عاجز بوده، در پایان فیلم از میان میرود و تصویری روشن از ماهیت جریان قتلهای زنجیرهای را به دست میدهد.
————————————-
ـ فیلم «دستنوشتهها نمیسوزند» ساخته محمد رسولاف برای نخستین بار روز 24 ماه می 2013 در جشنواره فیلم کن و در بخش «نوعی نگاه» به نمایش درآمد.

کلیدواژه ها: جشنواره کن, دستنوشتهها نمیسوزند, فیلم, قتلهای زنجیرهای, محمد رسولاف, مهدی عبداللهزاده |
