پیرامون رد صلاحیت هاشمی
ذات نامعقول سیاست همایونی
22 May 2013
■ مهدی جامی
حذف هاشمی رفسنجانی از انتخابات ریاست جمهوری 92 تازه ترین شاهد است بر اینکه رهبر معظم نظام ولایی قادر نیست در زمین باز و آزاد بازی کند و برنده شود. این سرشکستگی بزرگی است. او ناچار است که هر کس رای دارد را کنار بگذارد تا در یک بازی خلوت تر و مدیریت شده نامزد مطلوب خود را بالا بکشد. برای رهبری که مدعی است بر قلوب مومنین حکومت دارد و مسلمانان وطن شیفته او و ایده ها و مرام اش هستند و هر جا می رود حتما یک چند ده هزار جماعت و گاه به روایتی یکصدهزار نفر باید جمع آورده شوند تا با حضرت اش به نمایندگی آن چند ده میلیونی که نیستند بیعت کنند این اعتراف آشکاری به نداشتن پشتوانه رای مردمی است. در میان نامزدهای هشتگانه هیچ نامزدی نیست که رای مردمی داشته باشد. از این بابت همه نامزدها دقیقا مثل خود رهبر معظم اند! – این تصویر کوچکی از ایران ولایی است. به تعبیر دقیق و بسیار بامعنای نامزد ظاهرا مطلوب نظام یعنی سعید جلیلی این دموکراسی نیست. «ورای دموکراسی» است. این ورا-دموکراسی یا فرا-دموکراسی یک معنا بیشتر ندارد: رهبر نظام یک رای دارد و آن رای خود را بر همه رای های دیگران برتری می بخشد. بن معنای حماسه سیاسی هم همین است. غلبه همین یک رای بر آرای دیگران. تئوریسین اش هم آقای مصباح فکر می کند این آیه قرآنی در حق همین نوع سیاست همایونی است: کم من فئه قلیله غلبت فئه کثیره (بسا گروه اندکی که بر گروه بسیار چیرگی یابد). در باب اقتصادی اش نیز کمی بعدتر معلوم می کنیم که معنای واقعی اش چیست.
سیاست بن بست سازی
من در این یادداشت فرض می کنم که جلیلی همان نامزد محبوب و مطلوب رهبر است. یعنی واقعیت اش را هم ببینیم بین این چهره های هشتگانه همین یک نفر است که با آن چیزهایی که از رهبر می شناسیم سازگار است. حداد کمی از این سازگاری را دارد. ولایتی کمی بیشتر. قالیباف به زور خودش را جا می کند که سازگارم. اما این جلیلی واقعا سازگار است. حرفی بالای حرف رهبر معظم ندارد. اصلا آدم کم حرفی است. درست مقابل احمدی نژاد است. شبیه مجتبی خامنه ای است. اهل حرف نیست. اهل عمل است.
اما جلیلی چه کرده است. یعنی عمل او چه بوده است؟ به نظرم دقیق ترین حرف در این زمینه را بنی صدر در گفتگویی پس از اعلام رد صلاحیت هاشمی و مشایی با بی بی سی مطرح کرد. گفت جلیلی نماد بن بست است! به نظر من اینجا هم جلیلی دقیقا با آقای خامنه ای سازگار است. چرا که خامنه ای هم نماد بن بست است.
آقای خامنه ای در هشت سال گذشته «موفق» شده است که که ایران را به گروگان برنامه هسته ای اش درآورد. جلیلی برآمده و برکشیده این پرونده هسته ای است. نماد سیاست هسته ای خامنه ای است. که دقیقا همان بن بست است. اما از نظر خامنه ای این پرونده آنچنان از اهمیت بنیادین برخوردار است که حاضر است دوستی 50 ساله اش با هاشمی را قربانی آن کند و تمام خدمات هاشمی را نه تنها در جنگ و سازندگی که به شخص خود خامنه ای نادیده بگیرد. برای خامنه ای محال به نظر می رسد که برنامه هسته ای را رها کند. پس محبوب او کسی می شود که در این سالهای اخیر همین برنامه محبوب را با مدیریت بن بست اداره کرده است.
نعمت زندگی در بن بست
با تامل در سیاست همایونی معلوم می شود که برنامه هسته ای چرا محبوب رهبری است. بحث پیشرفت و این مباحث که از بنیاد مزاح علمایی است از آن دست مزاح گویی ها که بین طلاب حوزه رایج است. دلیل این محبوبیت که خامنه ای آن را در لفافه رتوریک خاص خود می پیچد بسادگی اینها ست:
• اصرار و تاکید بر برنامه هسته ای قادر است جمهوریت نظام را که از پایه با نظام ولایی ناسازگار است قربانی کند. رفتار شورای نگهبان در این دوره انتخابات بخوبی گویای این واقعیت است. این برنامه قادر است هر نوع عقلانیت معمول سیاسی و دیپلماتیک را حرام کند و اهالی آن را که معمولا همین اصلاح طلبان مزاحم و میانه روهای علاقه مند به تنش زدایی و حتی آخرالزمانی های تجدیدنظرطلب و امثال این موجودات اند از صحنه سیاست براند و لازم شد بتاراند.
• همین برنامه مقدس هسته ای است که یک تنه توانسته است توانش دموکراسی را در جمهوری اسلامی به کنش فرادموکراسی تبدیل کند. و از نظامی که در قالب جمهوری تعریف شده چیزی بسازد نزدیک به خلافت و ولایت و حکومت اسلامی که کسی مثل امام خامنه ای در راس آن است و نظر او بر نظر میلیونها شهروند و روستاوند و رعیت و شهرباش و از این قماش برتری دارد.
• و طبیعی است که در این روند مقام معظم همایونی اجازه پیدا می کند که همه رقبای بالفعل و بالقوه را کنار بزند. به نظر من ایشان از هر خطای احمدی نژاد که درگذرد یک چیز را مطلقا بر او نخواهد بخشید و آن لق و لوث کردن پروسه امام زمان سازی از ولی فقیه حاضر است. همه چیز بخوبی پیش می رفت تا این فتنه مشایی و انحراف از اصل ولایت و فرمانبرداری از امام حاضر رخ داد. و این البته بخشودنی نیست.
این سه جنبه در واقع یک چیز هستند و نه سه چیز. سه بعد یک مساله اند که نامزد مطلوب در همان فرادموکراسی فرموله کرده است. – فرادموکراسی هسته ای ولایی. آقای خامنه ای از سیاست «نعمت جنگ» آقای خمینی آموخته و یک جنگ جدید برای خود و ولایت اش تعریف کرده است تا از نعمت های این جنگ بهره گیرد.
سود سرشار ریسک «نامعقول»
از یک زاویه دیگر نگاه کنیم: خامنه ای با حذف رفسنجانی پس از حصر موسوی و کروبی و رهنورد و تقلب بزرگ سال 88 و حبس کردن فعالان و اندیشوران اصلاح ریسک بزرگی کرده است. چرا او همه این ریسک ها را می پذیرد؟ به نظر من منافع سرشاری از این ریسک ها عاید او می شود. از زاویه دید او نگاه کنیم:
• روشی اتخاذ کرده است که همه مراکز اقتدار سیاسی و اجتماعی را سرکوب می کند. هم آن مراکز که پیش از این بوده اند و هم مراکز تازه ای که به وجود آمده و می آید. مثل همین ماجرای احمدی نژاد-مشایی. این مرکز قدرت تازه ای است. و باید سرکوب شود. می شود. رفسنجانی مرکز قدرت قدیم است. باید سرکوب شود. به اشاره و لطایف الحیل شد چه بهتر. نشد آشکار می شود. شده است.
• در روش مقام معظم نهاد و کرسی ریاست جمهوری و شان و جایگاه آن باید مرتبا تضعیف شود تا در مقابل ولی فقیه قادر به عرض اندام نباشد. و در این سودها ست اگر از چشم رهبری نگاه کنی که مدام برای پیشبرد سیاست هایش باید با دولتهای ناسازگار سر و کله بزند و هشدار دهد و تهدید کند و تقلب در کار آورد که نامزد مطلوب روی کار آید و از این شمار کارهای نفسگیر.
• در همین روش حسابشده، شور انتخابات مهار می شود تا مردم عادی و شهرباشان و روستاوندان و رعایا زیاده از حد خود در کار همایونی دخالت نکنند و کارها را از جریان خود خارج نکنند و منویات ایشان دقیقا بر اساس برنامه ای که دارند پیش رود.
• یکی از ناراحت ترین گروههای مردمی که مقام معظم را مرتبا به چالش کشیده است از عهد شهرداری کرباسچی و درآمدن روزنامه همشهری و بعد رای شوک آور به خاتمی در مقابل نامزد مطلوب رهبری و داستانهای پس از آن که می دانید و همین چهار سال گذشته و پدید آوردن جنبش سبز، طبقه منحوس متوسط ایران است که بازمانده از عهد پهلوی است و غربگرا ست و راه اش از راه مقام معظم و همه مقام های معظم سوا ست و اصلا سر سودایی دارد و به این بازی ها تن نمی دهد و در می بندی از پنجره در می آید. روش مقام معظم ولایت فقیه مقابله موثر و سرکوب-کننده و مرعوب-نماینده همین طبقه سرکش است که هیچ جوری رام ایشان نمی شود و سازگار نیست. این روش مقام معظم هم طبعا برای این اتخاذ می شود که گفتار مقدس ضدغربی و ضدمدرنیته و ضدجاهلیت مدرن غربی تقویت شود. روشن است که اگر کسی بخواهد این طبقه غیرمشروع را نمایندگی کند و دلجویی کند از چشم مقام معظم می افتد. چه مشایی باشد چه هاشمی و موسوی و خاتمی و نوری و منتظری و بخش بزرگی از آن کسان که امروز در زندان ولایت اند.
خامنه ای ناچار به درونه حصار ولایت بی پشتوانه خود بیشتر می خزد. تنهاتر و منزوی تر و منفورتر می شود. و سیاست هایش مزورانه تر و خشن تر و بی پرده تر. این از یک بابت خوب است چون افشاگر است. اما از این بابت ناخوب است که او بازنده خوبی نیست
خلاصه کنم می شود گفت که آقای خامنه ای با روشی که دارد چهار نوع اتوریته یا مرکز و نهاد اقتدار اجتماعی را مهار و سرکوب می کند: اتوریته های رقیب، اتوریته های اجرایی، اتوریته های قانونی، اتوریته های مردمی و گفتمانی. در بازار سیاست اینها سودهای سرشار است در محاسبه رهبران اقتدارگرا که جز خود و مرجعیت خود را نمی خواهند و بر نمی تابند. روند این اقتدارگرایی سال به سال در ایران آشکارتر شده است. حذف هاشمی شاخص ترین نمودار آن در این سالهای پس از جنبش سبز است.
اتخاذ روش ضدمحاسبه
قبل از اینکه به بخش بعدی بحث برسم که میزان نتیجه بخشی این روش ولایی را می سنجد این را هم از باب اقتصادی بگویم که وقتی مقام معظم می گوید حماسه اقتصادی اصلا و ابدا معنایش آبادی ایران نیست و این را هواداران ولایت بخوبی و روشنی و فصاحت کافی همین روزها گفته اند و ابهام زدایی کرده اند. اینجا هم معنای خاصی مورد نظر ایشان است. این معنا در آن چارچوبی قابل اکتشاف است که اصرار و تاکید مقام معظم بر افزایش جمعیت به ما نشان می دهد. چرا جمعیت ایران باید 150 میلیون نفر باشد؟ اصلا ممکن است؟ شرایط اش فراهم است؟ وضع کار و بیکاری چطور است؟ آمار ازدواج و طلاق چه می گوید؟ تحول روابط دو جنس چه چشم اندازی ترسیم می کند؟ این دست محاسبات و سوالها را کسانی از همین طبقه متوسط و درسخوانده های علوم انسانی مطرح می کنند. یعنی درست همان کسانی که اصولا ولایت آنها را هدف گرفته است. بهترین راه ولایت برای مقابله با این دست سوالات و طبقات و ابهامات یک چیز است و بس: حرف غیرعقلانی بزن! محاسبات کسانی که تو را نمی پسندند و به چالش با تو برخاسته اند را به هم بریز. چیزهایی بگو که عقل جن هم نمی رسد. در این زمینه اخیر هشت ساله دولت آخرالزمان کاملا نمونه است. احمدی نژاد مو به مو همین سیاست را اجرا کرد. و دقیقا از زمانی که دست از این روش برداشت یا حرفهای گاه معقول هم در کنار حرفهای معمولا نامعقول اش زد از چشم خامنه ای افتاد.
خامنه ای خود را بری و برتر از سیاست معمول می داند. به قول خودش انقلابی است. انقلابی هم به روش آدمهای معقول و محاسبه گر درسخوانده حرف نمی زند. محاسبات اش طور دیگری است. در خدمت ایده های بنیان برافکن او ست. ایده هایی که با این فرض طراحی می شود که او را در دنیای معقولات متمایز کند. اگر بنا بر رفتار معقول باشد صحنه از دست او خارج می شود. بنابرین به نفع او ست که نامعقولی پیشه کند و معقول ها را براند. اسم اش را هم بگذارد رفتار انقلابی که گویا خریدارانی هنوز اینجا و آنجا دارد.
نامعقول و حیات طیبه ولایی
اما آیا سیاست خامنه ای و شرکای ولایی اش نتیجه بخش است؟ سیاست او تا اینجا در یک بخش ظاهرا بسیار موفق بوده است و آن سرکوب هر مرکز اتوریته ای است که موجود بوده یا سربرآورده است. اما نکته اصلی دقیقا در همین جا ست: هر قدر مراکز دارای اتوریته سرکوب شده و از گرداگرد هسته اصلی قدرت سیاسی و اقتصادی پراکنده شده اند مراکز اتوریته جدیدی پدید آمده که با رهبر و قدرت او زاویه داشته است. آخرین نمونه اش احمدی نژاد است. روزگاری او به نیابت از رهبر به کسانی مثل هاشمی می تاخت. امروز نامزدش همراه با هاشمی رد صلاحیت می شود. هر دو هم سرنوشت شده اند.
اما همه اینها خامنه ای را از خیال ساختن یک طبقه جدید از نخبگان ولایت محور ناامید نکرده است. او فکر می کند خطا هم کرده باشد اجرش محفوظ است چون در خدمت چیزی است که به زبان سعید جلیلی دولت «حیات طیبه» نامیده می شود. اما این در واقع توهم است که بتوان با رفتار ضدعقل به حیات طیبه ای اصلا نزدیک شد. این است که نتیجه سیاست های ولایی خاصه در این هشت ساله که بر همگان آشکار شده است چیزی نبوده جز دولت خبیثه ای که بر تضاد و تنش داخلی و بین المللی افزوده است و بحران های عظیم اقتصادی ایجاد کرده و فساد مالی نجومی حاصل آورده و مردم را در فقری گسترده فروبرده است. این دولت طیبه که به امام زمان متصل بود چیزی چیز مهاجرت های تازه و حصر رهبران و خادمان انقلاب و دلسوزان جمهوری اسلامی و بی آبرویی در منطقه و جهان و شکست در تک تک سیاست های اعلام شده و آشفتگی عظیم نبوده است. اصولگرایان خود بهتر از هر کسی در این دوساله به سیاست های ویرانگر احمدی نژاد یا در واقع خامنه ای پرداخته و توجه داده اند. خامنه ای اگر توجه می کرد که حیات طیبه ای که به دنبال او ست فقط اوباش فکری و بی ترمزهای سیاسی و بی ریشه ها و برکشیدگان خود او و چاپلوسان و رانت خواران ولایی را جذب می کند شاید می توانست تجدیدنظر کند. اما بعید است. او ممکن است رتوریک تازه ای اختیار کند یا گردشی ظاهری در جهت اصلاح امور به شیوه عقلانی نشان دهد اما ذات رهبری او و نظام ولایی اش بر نامعقول استوار است و جز همین اوباش و ترمزبریده ها و سودخواران و رعایای شاه پرست را جلب نمی کند. نمی توان رهبر یک جمهوری بود و رای مردم را نادیده گرفت و ناچیز کرد. نمی شود به فکر تحمیل رای یک نفر و یک گروه اندک بر همه مردم از گروهها و سلایق مختلف سیاسی بود. نمی شود سیاست های ویرانگر داشت و حساب پس نداد و باز هم در قدرت ماند و روشی را که بارها در فرصت های انتخابات و اعتراض ها از سوی مردم طرد شده به جبر و تحمیل و ارعاب و بازیهای سیاسی ادامه داد. و حال که کرده اید و شده است و ظاهرا خر مراد را سواره اید ناچار مصداق این آیه دیگر از همان قرآن خواهید بود که «کارشان در دنیا عین سیاهکاری است اما یحسبون انهم یحسنون صنعا»؛ می پندارند که دارند کار کارستان می کنند. دن کیشوت وار.
آینده سیاست نامعقول
اما آینده این سیاست نامعقول چه خواهد بود؟ مساله این است که تا خامنه ای در مقام همایونی است این سیاست معقول نخواهد شد. خامنه ای رای ندارد. این را می داند. برای همین هم رای می دزدد یا با عملیات شبه قانونی هر که را رای دارد کنار می زند. این پاشنه آشیل خامنه ای است. نظام ولایی او پشتوانه ندارد. مثل اسکناس هایی که در این چهارساله منتشر کرده است. فقط بر تورم خطاها و بحران ها می افزاید. من امیدی از این سو ندارم. اما از آن سو چطور؟ هاشمی چه خواهد کرد؟ هاشمی مثل خامنه ای تصمیم اش را گرفته است. اگر جز این بود به میدان نمی آمد. تا هاشمی زنده است خامنه ای سر راحت بر بالین نمی گذارد. خامنه ای مشکل مشایی چی ها را هم دارد. از اینها هم چشم می زند. اینها کفّ نفس هاشمی را هم ندارند. محاسبه گر اند از نوع جدیدش. وضع کنونی به احتمال قوی مخالفان تازه ای را هم به میدان خواهد آورد. کسانی از موتلفه مثلا که فکر می کردند با آمدن هاشمی نیازی به جلوه سیاسی ندارند و با حمایت از او کارها راه عقل حداقلی پیدا می کند حالا در غیاب او باید خود به میدان آیند.
خامنه ای ناچار به درونه حصار ولایت بی پشتوانه خود بیشتر می خزد. تنهاتر و منزوی تر و منفورتر می شود. و سیاست هایش مزورانه تر و خشن تر و بی پرده تر. این از یک بابت خوب است چون افشاگر است. اما از این بابت ناخوب است که او بازنده خوبی نیست. از زمانی که رهبر شده است مرتب در کشمکش کسب صلاحیت های مختلف بوده است. و چیزی به دست نیاورده ناچار هر که را چیزی بوده از اعتبار انداخته و به خیال خود ناچیز کرده است. این روند ادامه نمی یابد. سناریوهای مختلفی می توان پیش بینی کرد برای پایان خامنه ای. پتانسیل انباشته چهارساله گذشته انباری از خشم و نفرت است که با از دست رفتن امید به آمدن هاشمی و اصلاح امور در حداقل هایش منتظر یک جرقه است. سیاست نامعقول راه حل معقولی باقی نمی گذارد. خامنه ای از این بازی برنده بیرون نخواهد آمد چنان که پاره دوم دوره هشت ساله هم به هر اهل عقلی نشان داد. این دولت آخرالزمان آخرالزمان نامعقولی های ولایت بود. چه بسا ضربه اساسی درست از همین جا وارد آید. وقتی که ضدعقل هسته سخت قدرت را هدف گیرد.

کلیدواژه ها: انتخابات 92, خامنهای, رد صلاحیت, ریاست جمهوری, شورای نگهبان, مهدی جامی, هاشمی |
